آهای تویی که داری این پست رو میخونی
آره با خودتم...!
از خدای بزرگ میخوام
به همه آرزوهای قشنگت برسی
همه همه آرزوهات
به زودی زود🤲
🙏 ان شاءالله
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فرشته گفت:
پس قرارمان این باشد
هر چه انسان روی زمین انجام داد
نتیجه اش را ببیند ...
خدا گفت:
غیر از دل شکستن
جواب آن را خودم می دهم ...👌🏻
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
امام زمانیم:
❤️میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند.
❤️بعضی ها مثل ” ب ” برات می میرند،
❤️مثل ” د ” دوستت دارند،
❤️مثل ” ع ” عا شقت می شوند،
❤️مثل ” م ” منتظر می مونند
❤️تا یه روز مثل ” ی ” یارت بشن.
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شب انتهای زیباییست
♥️برای امتداد فردایی دیگر
✨تـــا زمانی کــــه
♥️سلطان دلت خـداست
✨کسی نمی تواند
♥️دلخوشیهایت را ویران کند
✨#شبــتون_زیبا_درپناه_خــدا
🦋🌹✨🌟🌙🌹🦋
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🦋💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان صبحتون بخیر و شادی 🌹🌹🌹🌹
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
باز هم همان تلخکامی قدیمی ؛
و باز هم قلبی مالامال دلتنگی …
در عصری که بدون تو به غروب متصل می شود …
اللهم عجل لولیک الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتشصتنهم
مراد کلاهشو در آوردو گرفت توی دستاشو سرشو انداخت پایین:-شرمنده خانوم بزرگ ارسلان خان رو نگه داشتن گفتن مهمون ما باشه تا فردا که میاین برای خواستگاری!
با ضربه ای که عزیز به صورتش کوبید از شوک درومدم،قطرات اشکی که توی چشمام جمع شده بود لیز خورد روی گونم،اگه اردشیر پیدا نمیشد معلوم نبود چه بلایی سر آقام میاوردن!
موقع ناهار شده بود،اما حتی یه لقمه غذا هم از گلوم پایین نمیرفت و از همه بدتر سوالای مادرم بود که نمیدونستم چی جوابشو باید بدم از پنجره عزیز رو میدیدم که با اون حال خرابش و برفی که میبارید تموم مدت توی حیاط عمارت چشم به راه نشسته بود،عمو اتابک کارد میزدی خونش در نمیومد از وقتی قضیه رو فهمیده بود میخواست منفجر بشه بلافاصله تموم آدماشو فرستاد تا به دنبالشون،هنوز از فرهاد هم خبری نشده بود،حتی فاطیما هم نگران کز کرده بود گوشه اتاقش،هیچ کاری به جز دعا کردن از دستمون ساخته نبود!
ساعتی گذشت از گرسنگی و بی حالی خوابم برده بود که با شنیدن داد و بیداد از خواب پریدم،نگاهمو چرخوندم توی اتاق خبری از آنام نبود،نگران از جا بلند شدمو خودمو رسوندم به ایوون و با دیدن زنعمو و اردشیر وسط حیاط لبخندی اومد روی لبامو همون لحظه با زنعمو چشم تو چشم شدم دستشو گذاشته بود روی صورتش انگار از عمو سیلی خورده بود،اخم شدیدی تحویلش دادمو رفتم سمت آنام که توی چهارچوب مهمون خونه ایستاده بود و با تعجب به رو به روش زل زده بود،آنا خوبی؟
سرشو به نشونه مثبت تکون داد و همون موقع عزیز دستاشو کوبید به هم و مثل همیشه با غرور فریاد زد:-نمایش تموم شد برین سر کاراتون فردا میریم خواستگاری!🌼🌼🌼🌼
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻