حالم؟
شده چون
زاهد رسوا مانده ،
مثلِ نوحی که خود
از کشتیِ خود
جامانده ...
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
اگࢪ ٺو نمۍآمدۍ ...
ݜبهـٰا زودتࢪ بہ خواب مۍࢪفٺم ؛
و بـٰا خودم مۍگفٺم :
ٺلفن چہ اخٺࢪاعِ مسخࢪه ایسٺ!
آمدنٺ پیݜبینۍ بزࢪگۍ بود ...
وگࢪنہ جهـٰان دوام نمۍآوࢪد!🩺♥️•
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
❣پروردگارا
🔶بااولین قدمهایم برجاده های صبح
🔸 نامت راعاشقانه زمزمه میکنم
🔸کوله بارتمنایم خالی وموج
🔶سخاوت توجاری
الهی به امید تو💚
@Allah_Almighty
┄┅─✵💝✵─┅┄
مولای غریبم
آقا جان بیایید!
حالا که شعبان و بهار یکی شده اند
بیایید که بهار خجالت بکشد ؛ سرسبزی و طراوت
تازه با شما معنی می گیرد ؛ خدا کند که بیایید
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتهشتاد
لبخندی زدمو با خوشحالی دست آقامو بوسیدم:-ممنونم آقاجون نمیدونی چقدر به داشتنت افتخار میکنم!
-پیر شی دخترم حالا برو کمک کن سفره رو بندازین که راه حسابی گرسنم کرده!ً
چشمی گفتمو با خوشحالی از اتاق خارج شدمو مستقیم رفتم به سمت آشپزخونه و ناخونکی به غذا زدم:-نکن دخترجان مگه نمیبینی عزیز چقدر حساس شده کافیه یکم مزه غذا اینور و اونور بشه تا این آشپزخونه رو روی سرم خراب کنه!
-ناهید آقام گفت زود غذارو بیار!
نگاه چپ چپی بهم انداخت و گفت:-خیلی خب،برو تو دست و پام نباش!
با دو از آشپزخونه زدم بیرون و مستقیم رفتم توی مهمونخونه و مشغول چیدن سفره و گذاشتن کاسه ها شدم،آنام با دیدن لبخند روی لبم تعجب زده نگام میکرد و اصلا دیگه حواسش به حرفای عزیز نبود،با شیطنت چشمکی بهش زدمو از آشپزخونه بیرون رفتمو آقامو صدا کردم،تموم اهل عمارت سر سفره حاضر شده بودن و ناهید مشغول کشیدن غذا توی کاسه ها بود که به همراه آقام وارد شدیمو تا نشستیم سر سفره عزیز رو به ناهید گفت:-بعد از ناهار باید کل عمارت رو برق بندازی به مرادم بگو برفارو پارو کنه فردا قراره خانواده خان بالا بیان خواستگاری،نمیخوام کوچکترین کثیفی تو عمارت باشه!
ناهید چشمی گفت و سریع از مهمونخونه بیرون رفت،با دلشوره سرمو انداختم پایین و مشغول بازی کردن با غذام شدم و زیر چشمی به آقام که داشت کاسشو سر میکشید چشم دوختم پس چرا چیزی نمیگفت نکنه پشیمون شده باشه؟بعد از چند ثانیه که برام اندازه یه عمر گذشت آقام کاسشو گذاشت توی سفره و سیبیلاشو با دست تمیز کرد و گفت:-عزیز بهشون بگو نیان،من راضی نمیشم دخترمو گرویی بدم!
کاسه از دست زنعمو افتاد وسط سفره،توی یه لحظه برق از سر همه حتی خودمم پرید،همه نگاها روی آقام بود:-شوخیت گرفته ارسلان؟ما نمیتونیم اردشیر رو بفرستیم عمارت اونا!
-منم نمیتونم دخترمو مجبور کنم تاوان گناه کسی دیگه رو پس بده خان داداش،راضی نمیشم یه عمر عذابش بدن!
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آدم یک خیانت، یک مرگ عزیز و یک ترک شدن بیدلیل رو تجربه کنه دیگه هیچچیز تو دنیا شگفت زده ش نمیکنه...
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
آرامش یعنی
همه آدمای اضافهرو
از زندگیت حذف کنی
با اونی بمونی که ارزششو داره♥️
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فقط خواستم حالت رو بپرسم، ترجمهش ميشه :
فقط خواستم ببينم هنوز منو يادت هست يا نه!
جوابش هم خيلی ممنون نيست، جوابش اينه:
مگه ميشه تورو يادم بره
#ماه_شعبان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻