eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ خــدایا شروع سـخن نامِ توست وجودم به هر لحظه آرامِ توست دل از نام و یادت بگـیـــرد قـرار خوشم‌چون که باشی مرادر کنار سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دعای روز سوم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ. خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بی خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده و به حق جودت، ا ی بخشنده ترین بخشندگان. 💐التماس دعا @hedye110
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد شاید دعای مادرت زهرا بگیرد آقا بیا تا با ظهور چشم هایت این چشم های ما کمی تقوا بگیرد اللهم عجل لوليك الفرج                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 با چشمای گشاد شده از تعجب نگاهی بهش انداختم،باورم نمیشد زنعمو بخواد دخترشو به یه رعیت بده:-باورتون نمیشه خانوم جان بیاین خودتون ببینین! شوک زده به سمت پایین پله ها قدم برداشتمو نگاهی به پایین انداختم حق با گلناز بود،قیافه اهالی عمارتم درست شبیه من بود همه شوکه شده بودن حتی عزیز،جلو رفتمو بعد از مادرم رو به پیرزنی که جلوی همه راه میرفت سلام آرومی کردمو خوش آمد گفتم و خواستم برم پیش عزیز که شنیدم با صدایی بلند رو به اکبر گفت:-دختره اینه؟ اکبر که از خجالت سرخ شده بود با صدایی آروم تر درگوشش گفت:-نمیدونم ننه آنام دیدتش! پیرزن که انگار درست نمیشنید گفت:-فکر نمیکردم سلیقه آنات اینقدر خوب باشه،از زن جواد خیلی خوشکل تره! بی حوصله سری به زیر انداختمو با چشم غره هایی که زنعمو بهم میرفت کنار آنام جای گرفتم:-بیا دختر کجا میری بیا کمک کن از این پله ها بالا برم دیگه از این به بعد تو عروس مایی باید عصای دست منم باشی! زنعمو جلو رفت و اشاره ای به سحرناز که از خجالت قرمز شده بود کرد و رو به پیرزن با صدایی بلند تر از حد معمول داد کشید:-عطیه خانوم این عروستونه سحرناز دختر من! -چرا داد میزنی دختر مگه من کرم؟ این جمله رو که گفت زنعمو مثل ماست وا رفت،نگاهی به گلناز انداختمو بعد از چند روز خنده مهمون لبام شد،عطیه خانوم نگاه چپ چپی به سحرناز انداخت و با چشمای گشاد شده از تعجب و بدون نگرانی از دیده شدن واکنشش انگشت اشاره ش رو گاز گرفت و گفت:-دختر چرا سرتو تراشیدی؟موهای اکبرم از تو بلندتره! خدا میدونه چجوری جلوی خندمو گرفته بودم تا کسی متوجه من نشه اما با صدای خنده فاطیما که اونطرف حیاط ایستاده بود توجه همه به سمتش برگشت دلم براش سوخت فقط خدا میدونس زنعمو بعدا چطوری زهرشو به فاطیما میریزه این زن دست شیطونم از پشت میبست،با صدای مادر پسره که روبه عطیه خانوم گفت:-مادر ایشالا تا روز عروسی موهاش بلند میشه نگران نباش بریم داخل،هممون پشت سر هم وارد مهمونخونه شدیمو زنعمو رو به عمه گفت چایی امشب رو میدی عروست بچرخونه تا یاد بگیره کجا باید بخنده!🌻🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Joze 03-Aghaie Tahdir_1395-8-16-16-46.mp3
33.56M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
4_5994331691471080415.mp3
10.2M
☑️ایوان‌بند 💠بانوی من ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
『♥️』 ماجرای نبودنت را شنیده ای ؟                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
『♥️』 مهم دله وگرنه چشم هروز یه بهترشو میبینه                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
『♥️』 این روزها را فقط باید کشید مثل درد پای مادرم‌ ...                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
❤️ بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ 🦋قابل توجه دوستان عزیز🦋 🌹سلام دوستان عزیز 🌹 از امروز تصمیم گرفتیم به تعداد حروف ابجدِ هر کدوم از ائمه صلوات هدیه کنیم به ایشون ...اول به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف قلب عالم امکان❤️ و دوم به حاجت روائیِ همه ی دوستانی که در صلوات با ما هم‌نوا میشوند.... در حق هم دیگر دعا می‌کنیم ☘ امروز رو با ذکر #۹۲ صلوات هدیه به مهربانی ها شروع میکنیم و در تمام گروه ها و کانالهامون قرار میدهیم..... شما هم نشر بدید تا تعداد زیادی صلوات به حضرات معصومین هدیه شود و هر چه تعداد افراد شرک کننده بیشتر شود ثواب زیادی نصیب شرکت کننده ها میشود و دعای ائمه اطهار ان شاءالله شامل حالمون میشود...💐💐💐 بسم الله ☘ امروز #۹۲ صلوات هدیه به @hedye110 🌻🌻🌻🌻🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
لشكر كوفه به سوى امام حمله مى برد. امام دفاع مى كند و سپس چون شير به قلب سپاه حمله مى برد. امام، شمشير مى زند و به پيش مى رود. تعداد زيادى از نامردان را به خاك و خون مى كشد. نگاه كن! امام متوجّه سمت راست سپاه مى شود، آن گاه حمله مى برد و فرياد مى زند: "مرگ بهتر از زندگى ذلت بار است". اكنون به سمت چپ لشكر حمله مى برد و چنين رجز مى خواند: أَنَا الحُسَينُ بنُ عَليّ***آلَيتُ أَنْ لا أنثَنِي من حسين بن على هستم و قسم خورده ام كه هرگز تسليم شما نشوم. همه تعجّب مى كنند. حسينى كه از صبح تا به حال اين همه داغ ديده و بسيار تشنه است، چقدر شجاعانه مى جنگد. او چگونه مى تواند به تنهايى ده ها نفر را به خاك هلاكت بنشاند. امام تلاش مى كند كه خيلى از خيمه ها دور نشود. به سپاه حمله مى كند و بار ديگر به نزديك خيمه ها باز مى گردد. زيرا به غير از امام سجّاد(ع)، هيچ مردى در خيمه ها نيست. امام چند بار به سپاه دشمن حمله مى كند و تعداد بسيارى را به جهنم مى فرستد و هر بار كه به خيمه ها باز مى گردد، صداى "لا حَوْلَ و لا قُوّةَ الّا بالله" ايشان به گوش مى رسد. صداى امام، مايه آرامش خيمه هاست. امام رو به سپاه كوفه مى كند و مى گويد: "براى چه به خون من تشنه ايد؟ گناه من چيست؟" صدايى به گوش امام مى رسد كه دل او را به درد مى آورد و اشكش جارى مى شود: "ما تو را مى كشيم چون كينه پدرت را در سينه داريم". اشك در چشم امام حلقه مى زند. آرى! او (كه خود اين همه مظلوم و غريب است) اكنون براى مظلوميّت پدرش گريه مى كند. * * * بار ديگر امام به قلب لشكر مى تازد و شمشير مى زند و جلو مى رود. فرماندهان سپاه كوفه در فكر اين هستند كه در مقابله با امام حسين(ع) چه كنند. آنها نقشه اى شوم مى كشند بايد حسين را از خيمه ها دور كنيم و آن گاه به خيمه ها حمله ببريم، در اين صورت ديگر حسين در هم مى شكند و نمى تواند اين گونه شمشير بزند. قرار مى شود در فرصتى مناسب، شمر همراه سربازان خود به سوى خيمه ها حمله كند. هنگامى كه امام به قلب لشكر حمله كرده است، شمر دستور حمله به خيمه ها را مى دهد. امام متوجّه مى شود و فرياد مى زند: "اى پيروان شيطان! مگر دين نداريد و از قيامت نمى ترسيد؟ غيرت شما كجا رفته است؟".450 شمر مى گويد: "اى حسين چه مى گويى؟". امام مى فرمايد: "تا من زنده هستم به ناموسِ من، نزديك نشويد". سخنِ امام، لشكر شمر را به خود مى آورد و غيرت عربى را به آنها يادآور مى شود. شمر مى بيند به هيچ وجه صلاح نيست كه به حمله ادامه دهد. سپس دستور عقب نشينى مى دهد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
AUD-20211110-WA0050.mp3
6.52M
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🦋 میگمـا:↯ چرافڪرمیکنۍشہیددیگہ‌نگات‌نمیکنہ؟! چرافڪرمیڪنۍامام‌رضاتورونمۍطلبہ؟! چرافڪرمیڪنۍخدانگآشوازت‌گرفتہ؟! چرا آخه🙃 اولاشہیدبہ‌خواست‌تونیومده‌توۍقلبت‌ ڪه‌به‌خواست‌توبخوادبره‌بیرون دوما‌امام‌رضامآرومۍطلبہ(: خودمون‌نمیریم! گناهامون‌نمیزارن(: سومـا... خودت‌ببین‌اصلامنطقیه‌این‌حرف... خدااگه‌یڪ‌هزارم‌ثانیہ نگاشوازت‌بگیره دیگہ‌شش‌هاۍقفسہ‌ۍ‌سینت براۍهمیشہ‌ازڪارمیوفتن پس‌همیشه‌هواتوداره(:🤍                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
جالب بود☘                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
با من بی کس تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان....                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
شبتون بخیر التماس دعای فرج 💖🌹🦋🌙✨🌟 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ ✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ یا اللہ و یا ڪریم یا رحمن و یا رحیم یا غفار و یا مجید یا سبحان و یا حمید ‌ سلاااام الهی به امیدتو💖 ☘💐🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ قوّنی فیهِ علی إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین. خدایا، در این ماه برای برپا داشتن امرت نیرومند ساز مرا و شیرینی ذکرت را به من بچشان و ادای شکرت را به من الهام فرما و به نگهداری و پرده پوشی خودت ای بیناترین بینایان. التماس دعا @hedye110
خسته ام از درد یتیمی، ولی ناامید هرگز…! یقین دارم که روزی ظهور خواهید کرد و با نگاه پدرانه تان، طومار دردهای زمین درهم میپیچد…                       @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 دور مهمون خونه عمارت نشسته بودیم و همه گرم صحبت کردن بودن از قیافه عطیه خانوم مشخص بود که اصلا سحرناز رو نپسندیده حتی مادر اکبر هم آنچنان راضی به نظر نمیرسید به نظرم فقط و فقط به طمع مال و منال خان جلو اومده بودن،به هر حال اصلا برام مهم نبود،تموم حواسم جای دیگه ای بود جایی چند کیلومتر اون طرف تر از این عمارت،پیش اورهان،حتما فردا دوباره میدیدمش و از اینکه زن داداش صدام میکرد متنفر بودم! با صدای عطیه خانوم که به خاطر سنگینی گوشش بلند بلند حرف میزد ترسیده از جا پریدم،سرچرخوندم سمتش از سینی که فاطیما روبه روش گرفته بود استکان چایی برداشت و رو به زنعمو گفت:-اشرف خاتون دخترت که بر و روی آنچنانی نداره حداقل خونه داری یادش میدادی! نگاهی به چهره حرصی زنعمو انداختم انگار میخواست چیزی بگه اما میترسید همین یه شانسم از دستش بره اما عمو که به این مسائل فکر نمیکرد خیلی رک و بی پرده گفت:-خدا رو شکر کلفت داریم،احتیاجی به کار کردن دخترمون نیست اگه سحرناز پسندتون نیست دلیلی نمیبینم این مجلس ادامه پیدا کنه! مادر اکبر با دلهره و اضطراب گفت:-نه آقا کی همچین حرفی زده مادرم دلش میخواست چایی خواستگاری رو از دست عروسش برداره وگرنه منظوری نداره! عطیه خاتون قلپی از چایی هورت کشید و گفت:آره خوب نیس دختر از پس کار خونه برنیاد،آخه اکبر ما پول یامفت نداره بریزه تو دهن کلفت ملفت! از دیدن حرکات و حرفای عطیه خاتون حسابی خندم گرفته بود تا آخر مجلس هر کی هر چی میگفت اون باز حرف خودشو میزد! حدودا یک ساعتی گذشته بود و از یه جا نشستن حسابی کلافه شده بودم این چند روز اینقدر اضطراب داشتم که یه جا بند نمیشدم حتی زمانی که توی اتاق خودمون بودم مدام طول و عرضشو طی میکردم،انگار یکی داشت توی دلم رخت میشست،خواستم از عزیز اجازه بگیرم و برگردم اتاقمون که خدا رو شکر خواستگارا عزم رفتن کردن و قرار بعدی رو برای چند روز بعد از عروسی اردشیر گذاشتن تا سحرناز و اکبر رو به نام هم کنن،زنعمو اینقدر عجله داشت که قبل از عروسی من سحرناز رو عروس کنه که دیگه هیچ چیز براش مهم نبود حتی اینکه داماد یه رعیت ساده باشه،یا اینکه دخترش بعد از ازدواج مجبور باشه کلفتیشونو کنه! بعد از رفتن خواستگارا مستقیم رفتم به اتاقمون و رختخوابم رو پهن کردمو دراز کشیدم مادرم متعجب بهم زل زد و گفت:-وا دختر چرا الان خوابیدی موقع شامه!  لبخند مصنوعی زدمو نالیدم:-آنا گرسنه نیستم میخوام زود بخوابم تا فردا که میریم عروسی سرحال باشم! نگاه مشکوکی بهم کرد و سری تکون داد و مشغول کوک زدن به لباسش شد،لباسی که از زنعمو گرفته بود تا برای فردا آبروداری کنه،دیگه دروغگوی خوبی شده بودم،به خاطر دلشوره و اضطرابم چیزی از گلوم پایین نمیرفت حتی خوابمم نمیبرد فقط اداشو در میاوردم تا از سوال و جوابای مادرم خلاص بشم!🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻