خسته ام از درد یتیمی،
ولی ناامید هرگز…!
یقین دارم که روزی ظهور خواهید کرد
و با نگاه پدرانه تان،
طومار دردهای زمین
درهم میپیچد…
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدپنجم
دور مهمون خونه عمارت نشسته بودیم و همه گرم صحبت کردن بودن از قیافه عطیه خانوم مشخص بود که اصلا سحرناز رو نپسندیده حتی مادر اکبر هم آنچنان راضی به نظر نمیرسید به نظرم فقط و فقط به طمع مال و منال خان جلو اومده بودن،به هر حال اصلا برام مهم نبود،تموم حواسم جای دیگه ای بود جایی چند کیلومتر اون طرف تر از این عمارت،پیش اورهان،حتما فردا دوباره میدیدمش و از اینکه زن داداش صدام میکرد متنفر بودم!
با صدای عطیه خانوم که به خاطر سنگینی گوشش بلند بلند حرف میزد ترسیده از جا پریدم،سرچرخوندم سمتش از سینی که فاطیما روبه روش گرفته بود استکان چایی برداشت و رو به زنعمو گفت:-اشرف خاتون دخترت که بر و روی آنچنانی نداره حداقل خونه داری یادش میدادی!
نگاهی به چهره حرصی زنعمو انداختم انگار میخواست چیزی بگه اما میترسید همین یه شانسم از دستش بره اما عمو که به این مسائل فکر نمیکرد خیلی رک و بی پرده گفت:-خدا رو شکر کلفت داریم،احتیاجی به کار کردن دخترمون نیست اگه سحرناز پسندتون نیست دلیلی نمیبینم این مجلس ادامه پیدا کنه!
مادر اکبر با دلهره و اضطراب گفت:-نه آقا کی همچین حرفی زده مادرم دلش میخواست چایی خواستگاری رو از دست عروسش برداره وگرنه منظوری نداره!
عطیه خاتون قلپی از چایی هورت کشید و گفت:آره خوب نیس دختر از پس کار خونه برنیاد،آخه اکبر ما پول یامفت نداره بریزه تو دهن کلفت ملفت!
از دیدن حرکات و حرفای عطیه خاتون حسابی خندم گرفته بود تا آخر مجلس هر کی هر چی میگفت اون باز حرف خودشو میزد!
حدودا یک ساعتی گذشته بود و از یه جا نشستن حسابی کلافه شده بودم این چند روز اینقدر اضطراب داشتم که یه جا بند نمیشدم حتی زمانی که توی اتاق خودمون بودم مدام طول و عرضشو طی میکردم،انگار یکی داشت توی دلم رخت میشست،خواستم از عزیز اجازه بگیرم و برگردم اتاقمون که خدا رو شکر خواستگارا عزم رفتن کردن و قرار بعدی رو برای چند روز بعد از عروسی اردشیر گذاشتن تا سحرناز و اکبر رو به نام هم کنن،زنعمو اینقدر عجله داشت که قبل از عروسی من سحرناز رو عروس کنه که دیگه هیچ چیز براش مهم نبود حتی اینکه داماد یه رعیت ساده باشه،یا اینکه دخترش بعد از ازدواج مجبور باشه کلفتیشونو کنه!
بعد از رفتن خواستگارا مستقیم رفتم به اتاقمون و رختخوابم رو پهن کردمو دراز کشیدم مادرم متعجب بهم زل زد و گفت:-وا دختر چرا الان خوابیدی موقع شامه!
لبخند مصنوعی زدمو نالیدم:-آنا گرسنه نیستم میخوام زود بخوابم تا فردا که میریم عروسی سرحال باشم!
نگاه مشکوکی بهم کرد و سری تکون داد و مشغول کوک زدن به لباسش شد،لباسی که از زنعمو گرفته بود تا برای فردا آبروداری کنه،دیگه دروغگوی خوبی شده بودم،به خاطر دلشوره و اضطرابم چیزی از گلوم پایین نمیرفت حتی خوابمم نمیبرد فقط اداشو در میاوردم تا از سوال و جوابای مادرم خلاص بشم!🦋🦋
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز
هدیه امروز مون #۱۱۰ صلوات به مولایمان #امیرالمؤمنین علی علیه السلام به #نیت سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات همنوائی میکنند🌻🌻
لطفا نشر دهید 🦋🦋🦋
@hedye110
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم.
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم، نتوانم!
#فریدون_مشیری
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
4_5924870336444107990.mp3
7.15M
گرشا رضایی
#مـۅزێڪ🎶
#شڼـىدنـے🎻
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Joze 04-Aghaie Tahdir.mp3
33.56M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی)
🌺 #جزء_4 #قرآن_کریم
📥توسط استاد معتز آقایی
⏲ «در 34 دقیقه یک جزء تلاوت کنید»
📩 به دوستان خود هدیه دهید.
🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
آبم آتــــــــــش گشت و خاکم شد به خاکستر بدل
وندرین ره، کس نمی داند سرانجامم هنــــــــوز....
#عرفی_شیرازی
#ماه_رمضان
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#دوازدههمینمسابقه
#صفحهصدبیستچهارم
شمر نزد عمرسعد مى رود و با او سخن مى گويد: "اى عمرسعد! اين گونه كه حسين مى جنگد تا ساعتى ديگر، همه ما را خواهد كشت".
تاريخ هيچ گاه اين سخن شمر را فراموش نخواهد كرد. حسينى كه جگرش از تشنگى مى سوزد و داغ عزيزانش را به دل دارد، طورى مى جنگد كه ترس وجودِ همه فرماندهان را فرا گرفته است. عمرسعد رو به شمر مى كند:
ــ اى شمر! به نظر تو چه بايد بكنيم؟
ــ بايد به لشكر دستور بدهى تا همه يكباره به سوى او هجوم آورند. تيراندازان را بگو تيربارانش كنند، نيزه داران نيزه بزنند و بقيّه سپاه هم سنگ بارانش كنند.
عمرسعد نظر او را مى پسندد و دستور صادر مى شود.
امام سوار بر اسب خويش در ميدان مى رزمد كه ناگهان، باران تير و سنگ و نيزه باريدن مى گيرد.
نگاه كن! امام، تك و تنها در ميدان ايستاده است. به خدا، هيچ كس نمى تواند غربت اين لحظه را روايت كند.
بيا، بيا تا ما به ياريش برويم. آن طرف خيمه ها، اشك ها، سوزها، زنان بى پناه، تشنگى! اين طرف باران سنگ و تير و نيزه! و مولاى تو در وسط ميدان، تنها ايستاده است.
بر روى اسب، شمشير به دست، گاه نگاهى به خيمه ها مى كند، گاه نگاهى به مردم كوفه. اين مردم، ميزبانان او هستند، امّا اكنون مهمان نوازى به اوج خود رسيده است!
سنگ باران، تير باران!
تيرها بر بدن امام اصابت مى كند. تمام بدن امام از تير پر شده است.
واى، خدايا! چه مى بينم! سنگى به پيشانى امام اصابت مى كند و خون از پيشانى او جارى مى شود.454
امام لحظه اى صبر مى كند، امّا دشمن امان نمى دهد و اين بار تيرى زهر آلود بر آن حضرت مى نشيند.
نمى دانم چه كسى اين تير را مى زند، امّا اين تير براى امام حسين(ع) از همه تيرها سخت تر است. صداى امام در دشت كربلا پيچيده است: "بسم الله و بالله و على ملّة رسول الله، من به رضاى خدا راضى هستم".
تو در اين كارزار چه مى بينى كه در ميان اين همه سختى ها، اين گونه با خداى خويش سخن مى گويى؟
تير به سختى در سينه امام فرو رفته است. چاره اى نيست بايد تير را بيرون بياورد. امام به زحمت، تير را بيرون مى آورد و خون مى جوشد.
امام خون ها را جمع مى كند و به سوى آسمان مى پاشد و مى گويد: "بار خدايا! همه اين بلاها در راه تو چيزى نيست".
فرشتگان همه در تعجّب اند. اين حسين(ع) كيست كه با خدا اين گونه سخن مى گويد. قطره اى از آن خون به زمين بر نمى گردد. آسمان سرخ مى شود.
تاكنون هيچ كس آسمان را اين گونه نديده است. اين سرخى خون امام حسين()است كه در آسمانِ غروب، مانده است.
امام بار ديگر خون در دست خود مى گيرد و اين بار صورت خود را با آن رنگين مى كند. آرى! امام مى خواهد به ديار خدا برود، پس چهره خود را خون آلود مى كند و مى فرمايد: "مى خواهم جدّم رسول خدا مرا در اين حالت ببيند".
خونى كه از بدن امام رفته است، باعث ضعف او مى شود. دشمن فرصت را غنيمت مى شمارد و از هر طرف با شمشيرها مى آيند و هفتاد و دو ضربه شمشير بر بدن آن حضرت مى نشيند.
خداى من! امام از روى اسب با صورت به زير مى آيد، گويا عرش خدا بر روى زمين مى افتد.
اكنون امام با صورت به روى خاك گرم كربلا مى افتد.
آرى! اين سجده آخر امام حسين(ع) است كه ركوعى ندارد.
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#امامحسینعلیهالسلام
#دوازدههمینمسابقه
#ویژهیماهمبارکرمضان
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef