eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " @delneveshte_hadis110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 حرفش منطقی بود،چی بهتر از راحت شدن از شر آتاش،لیوان رو از دستش گرفتمو به دهانم نزدیک کردم،اما همین که خیسی آب به لبم خورد و طعم زهرمارش توی دهنم پیچیده بود دلم زیر و رو شد و باعث شد عق بزنمو لیوان آب از دستم بیفته و تموم محتویات داخلش کف آشپزخونه پخش بشه! آتاش عصبی به لیوان نگاهی انداخت و سیلی محکمی در گوشم خوابوند:فکر کردی حالا که ریختیش دیگه راحت شدی؟همین فردا میبرمت پیش خدیجه بی بی،جمیله میگفت اون میتونه تشخیص بده آبستنی یا نه! وحشت زده نالیدم:-خدیجه بی بی منو میشناسه اگه بفهمه حتما به خونوادم خبر میده! آتاش عصبانی تر فک صورتمو گرفت و گفت:-خیال کردی میذارم با بچه تو شکمت یه عمر اسیرم کنی؟کور خوندی،این گوری که بالا سرش گریه میکنی مرده توش نیست،در ضمن خیال نکن از بی بی راحت شدی کافیه یه اشاره کوچیک کنم تا جمیله لب باز کنه اونوقته که آبروی تو و... با صدای اورهان وحشت زده سر چرخوندم سمتش که عصبانی به سمت به سمت آتاش اومد و مشتی توی صورتش خوابوند:-چیکارش داری بی شرف؟فکر کردی خبر ندارم چه بلایی سرش آوردی؟خیال کردی گفتم اینجا بمونه تا تو راحت هر بلایی خواستی سرش بیاری؟ وحشت زده دستامو روی گوشم گذاشته بودم تا نشنوم،اورهان با دیدنم توی اون وضعیت نفسشو بیرون داد و رو بهم گفت: برو داخل عمارت! هول زده خواستم راه بیفتم که آتاش دستی به گونه مشت خوردش کشید و گردنشو چپ و راستی کرد گفت:-آیسن همینجا میمونه،از کی تا حالا برای زن من تو تصمیم میگیری خان داداش؟خیر باشه؟سهیلا میدونه چقدر روی زن برادرت غیرتی میشی؟ اورهان گردن آتاش رو توی دستاش گرفت و گفت:-دهنتو میبندی یا خفت کنم،همین امروز به خان میگی میخوای طلاقش بدی وگرنه به همه میگم چه غلط اضافه ای کردی! آتاش پوزخندی زد و در حالیکه نفس کم آورده بود گفت:-به هرکسی میخوای بگو،خودش خواست با من باشه! اورهان فشار دستشو بیشتر کرد و عصبی داد کشید:-دروغ نگو بی شرف وگرنه همینجا گردنتو خورد میکنم! آتاش که دیگه به سرفه افتاده بود گفت:-چه دروغی میتونی از خودش بپرسی! دست اورهان روی گردن آتاش شل شد و آتاش چند تا سرفه پشت سرم هم کرد و رو بهم گفت:- خودت خواستی با من باشی یا من مجبورت کردم؟ اورهان عصبی به سمت من چرخید و با اخمای توی هم رفتش زل زد تو چشام و منتظر جواب بود،حاضر بودم میمردم و توی اون موقعیت قرار نمیگرفتم،اما مجبور بودم به خاطر خودش،چون دیگه چاره ای برام نمونده بود اگه جمیله لب باز میکرد اگه زنعمو گردنبند رو به همه نشون میداد اونموقع باید لحظات آخر عمرمو به جنازه اورهان چشم میدوختم،تموم توانمو جمع کردمو سر به زیر انداختمو آروم لب زدم:-خودم خواستم!💧💧💧💧 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
4_6044036544828804245.mp3
3.03M
☑️حمید هیراد-راغب 💠جذاب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
كاروان به حركت خود ادامه مى دهد. مهتاب بيابان را روشن كرده است. هنوز از شام فاصله زيادى نگرفته ايم. نُعمان همراه كاروان مى آيد. يزيد به او توصيه كرده است كه با اهل كاروان مهربانى كند و هر كجا كه خواستند آنها را منزل دهد. ــ اى نُعمان! آيا مى شود ما را به سوى عراق ببرى. ــ عراق براى چه؟ ما قرار بود به سوى مدينه برويم. ــ ما مى خواهيم به كربلا برويم. خدا به تو جزاى خير بدهد ما را به سوى كربلا ببر. نُعمان كمى فكر مى كند و سرانجام دستور مى دهد كاروان مسير خود را به سوى عراق تغيير دهد. شب ها و روزها مى گذرد و تا كربلا راهى نمانده است. اين جا سرزمين كربلاست! همان جايى كه عزيزانمان به خاك و خون غلتيدند. هنوز صداى غريبانه حسين به گوش مى رسد. كاروان سه روز در كربلامى ماند و همه براى امام حسين(ع) و عزيزانشان عزادارى مى كنند. سه روز مى گذرد و اكنون هنگام حركت به سوى مدينه است. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو 🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110