eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 دیروز ڪربلا و غم غربت حسین ع امروز یڪ جهان و غم غربت شما دیروز بے وفایے و حالا بہ لطف ما تمدید مے شود ز گنـہ غیبت شمـا (ع)                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 سری تو اتاق چرخوند و وقتی مطمئن شد هیچ کس به جز منو خودش توی اتاق نیست درو پشت سرش بست دستی زیر لباسش کرد و کاغذی بیرون کشید و با دستای لرزونش به سمتم گرفت:-خانوم جان ببخشید بی اجازه داخل شدم،اورهان خان اینو دادن بدم به شما بفرمایین! دستمو روی سینه گذاشتم،نفس عمیقی کشیدمو نامه رو از دستش گرفتم! ساره سری پایین انداخت و در حالیکه از ترس رنگ به رو نداشت گفت:-اورهان خان سفارش کردن بعد از اینکه نامه رو خوندین از بین ببرینش،من برم دیگه میترسم کسی ببینتم،با اجازه خانوم! بعد از رفتن ساره با امید به اینکه اورهان راهی برای رها شدنم پیدا کرده باشه نامه رو باز کردم،نامه کوتاهی بود به نظر نمیرسید توضیحی داده باشه،دست و پا شکسته با همون سواد کمم شروع به خوندن کردم و چند دقیقه ای طول کشید تا منظورشو بفهمم:(بقچتو آماده کن وقتی فانوس جلوی در روشن شد،آروم بیا بیرون، همین امشب فراریت میدم) چشمام از تعجب گرد شد،فکر کردم درست معنی حرفاشو نمیفهمم،آخه زدن این حرف از اورهان بعید بود،با شک نامه رو چندین بار خوندم،اما دقیقا همون کلمات نوشته شده بود،اگه ساره این نامه رو نیاورده بود حتما شک میکردم که دسیسه ای چیزی باشه،اصلا به کجا فرار میکردم؟اگه قرار بود فرار کنم چرا اصلا تا الان صبر کردم،حتی با خوندن و فکر کردن بهش هم تنم میلرزید چه برسه به انجام دادنش خوب میدونستم اگه موقع فرار بگیرنم کمترین مجازاتم زنده زنده خاک کردنمه ولی حتما اورهان فکر همه چیز رو کرده که همچین حرفی زده شاید راه دیگه ای جز فرار ندارم! هنوز درگیر نامه بودم که با باز شدن ناگهانی در وحشت زده و بی اختیار نامه روی توی دستم مچالش کردم و دستامو گرفتم پشت سرمو سر بلند کردم و با دیدن کسی که روبه روم ایستاده بود خون توی تنم منجمد شد،بی اختیار لب زدم:-آتاش...🔵🔵🔵🔵 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Morteza Ashrafi - Chi Shode [128].mp3
3.13M
☑️مرتضی اشرفی 💠چیشده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
سلام روزتون بخیر لطفا نشر بدید و به اطرافیانتون که عازم کربلا هستند هم توصیه کنید
«هر وقت بودی همه چی قشنگ شد»                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
هر جایِ جهان باشی، برات از دور می میرم ..                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
بی عشق زیستن را جز نیستی چه نام است !؟ یعنی اگر نباشی کار دلم تمام است...                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش آسمان شب✨🌙✨ سهم قلبتان باشد✨❣✨ و نور ستاره ها⭐ روشنىِ خاموشِ تمام لحظه هاتون✨ با آرزوی بهترینها برای شما خوبان دوستان✨ 🌙 ✨           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 🔵🌴🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷           @hedye110 🏴🖤🏴
کاش صاحب برسد، بنده به زنجیر کند ما جوانان همه را در ره خود پیر کند کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد با نگاهش به دل غمزده تاثیر کند                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 اخمای پیشونیشو غلیظ تر کرد:-چرا اینقدر هول کردی مگه جن دیدی؟ -نه ی...یک دفعه اومدی ترسیدم! چرخی دور اتاق زد و با پوزخند گفت:-اینجا تا دو روز دیگه اتاق خودم میشه، چرا باید در بزنم؟ از ترس اینکه مبادا نامه توی دستمو ببینه با چرخیدنش منم همزمان میچرخیدم،نگاهی به عروسک روی طاقچه و تکیه پارچه های روی زمین انداخت و سر بلند کرد و به چشمام نگاه کرد وچند ثانیه ای روی چهره ی رنگ پریدم مکث کرد و نزدیک شد و سرش رو چند سانتیمتری صورتم جلو آورد جوری که نفس هاش به صورتم میخورد بوی گند نجسی از نفس هاش کاملا پیدا بود و این باعث میشد بیشتر از قبل وحشت کنم،ساره بهم گفته بود که آتاش دیگه ملاحظه خان رو هم نمیکنه و حتی جلوی اون هم نجسی میخوره! جدی توی چشمام زل زد و با سوالی که پرسید مثل مجسمه ای خشکم زد:-چی پشتت قایم کردی؟ حس میکردم علائم حیاطی بدنم متوقف شده با ترس لب زدم:-چیزی نیست،داشتم عروسک میدوختم! -کور که نیستم عروسکی که دوختی رو دیدم،چی پشتت قایم کردی؟دستتو بیار جلو! با ترس توی چشماش زل زدم و مظلوم نالیدم:-آتاش... عصبی و بلندتر داد کشید:-مگه کری دستتو بیار جلو! کم مونده بود گریم بگیره نامه رو رها کردمو دستمو جلو آوردمو مقابلش گرفتم! اما زرنگتر از این حرفا بود همونجوری که با غیض به چشمام خیره مونده بود خم شد و بدون اینکه چشم از چشام برداره نامه رو از زمین بلند کرد و ازم فاصله گرفت و بازش کرد! میدونستم تا چند ثانیه دیگه مثل آتش فشانی منفجر میشه،با رنگی پریده نزدیک شدم و التماس وار دوباره اسمشو صدا زدم! نگاهشو با عصبانیت بهم دوخت،سینش تند تند بالا و پایین میشد و رگ گردنش متورم،چشم از نامه گرفت و نگاهشو به سمتم چرخوند،مظلوم به چشماش زل زدم تا شاید دوباره دلش به رحم بیاد اما پلک بر هم گذاشت و در حالیکه نامه توی دستشو توی هوا تکون میداد عصبی لب زد:-کی اینو بهت داده؟ نفس کم آورده بودم احتمال میدادم هر لحظه پس بیفتم،بلندتر داد کشید:-حرف بزن!بگو که کار اورهان نیست! هول زده گفتم:-کار اون نیست! چرخید پوزخندی عصبی زد:-معلومه که کار اونه،هیچ کس دیگه همچین جرأتی نداره!🦋🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
Amir Kermanshahi - Migam Karbala (128).mp3
5.82M
💠میگن که راهها بسته اس... ☑️امیر کرمانشاهی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 🏴🖤🏴
صد فتنه در عراق و یمن هم به پا شود مارا حسین دور خودش جمع میکند           @hedye110 🏴🖤🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 يك مسافر تنها در شهرى غريب، كجا مى تواند پناه گرفته باشد؟! همه به دنبال او مى گردند. اكنون وقت آن است كه تو را با بزرگ مردى آشنا كنم كه جوانمردى و وفا نيز از او درس مى گيرد. آيا هانى را مى شناسى؟ همان كسى كه در جنگ هاى زيادى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده است. همان كسى كه شيخ قبيله مُراد است، طايفه اى كه چندين هزار رزمنده دارد. البتّه هانى با قبيله هاى ديگر كوفه نيز هم پيمان است و هرگاه آنها را به يارى فرا بخواند، يك لشكر سى هزار نفرى آماده مى شود. اكنون مسلم با خود فكر مى كند و بهترين گزينه را انتخاب مى نمايد. خانه هانى. مسلم با مختار خداحافظى كرده است و به سوى خانه هانى در حال حركت است. بيا ما هم همراه او برويم. درِ خانه هانى به صدا در مى آيد. ــ خدايا! پاسى از نيمه شب گذشته است، كيست كه درِ خانه مرا مى زند؟! هانى برمى خيزد و در خانه را مى گشايد. نماينده امام حسين(ع) به مهمانى آمده است. اكنون، او مسلم را به داخل خانه دعوت مى كند. مسلم از هانى درخواست مى كند تا به او اجازه دهد چند روزى در خانه اش پناه بگيرد. هانى به فكر فرو مى رود. به راستى كه اين بزرگ ترين تصميم، در زندگى هانى است. او خوب مى داند كه با اين كار، جان خويش را به خطر مى اندازد. اكنون با اين كه بيش از نود سال عمر دارد; امّا هنوز عشق به شهادت در وجودش موج مى زند. او كه دم از عشق به امام حسين(ع) مى زند، آيا نبايد اين عشق خود را با عمل ثابت كند؟ اكنون امتحان الهى آغاز شده است. به راستى اگر من و تو جاى هانى بوديم چه مى كرديم؟ آيا از اين امتحان موفّق بيرون مى آمديم؟ هانى رو به مسلم مى كند و مى گويد: "من نمى توانم شخص بزرگوارى چون تو را قبول نكنم; بدان كه در خانه من در سلامت خواهى بود". مسلم در خانه هانى منزل مى كند. صبح فرا مى رسد و ابن زياد كه از يافتن مسلم نا اميد شده است، دستور مى دهد تا همه مردم در مسجد اصلى شهر جمع شوند. مسجد پر از جمعيّت مى شود; ابن زياد بالاى منبر مى رود و نامه يزيد را براى آنها مى خواند. و سپس چنين مى گويد: اى مردم! يزيد مرا به عنوان امير شما انتخاب نموده است. آگاه باشيد! من با دوستان يزيد از پدر و مادر مهربان تر هستم; امّا با دشمنان از شمشير نيز برّنده تر خواهم بود. بدانيد كه من حاضر را به جاى غايب و دوست را به جاى دوست مجازات خواهم نمود! اين پيام مرا به مسلم برسانيد: "از غضب من بترس و پيش از آن كه گرفتار بشوى شهر كوفه را ترك كن!". ابن زياد به نيروهاى خود دستور مى دهد تا مخالفان به دقّت شناسايى شوند و از رئيس هر قبيله مى خواهد تا همه خبرها را به او اطّلاع دهند. هر روز عدّه اى از ياران مسلم دستگير شده و روانه زندان مى شوند. ابن زياد بسيار عصبانى است. او هنوز نتوانسته است ردّ پايى از مسلم پيدا كند. مسلم در خانه هانى است و ياران او به صورت مخفيانه با او ارتباط دارند. مسلم در اين شرايط سخت، نهضت را به خوبى رهبرى مى كند و اميد دارد با حضور امام حسين(ع) بتواند بر اين شرايط سخت غلبه كند. دروازه هاى شهر كوفه به شدّت تحت كنترل است و گزارش هر گونه رفت و آمدى به ابن زياد مى رسد. ابن زياد مى داند كه مسلم از شهر كوفه خارج نشده است; امّا نمى داند در كجاى كوفه منزل دارد. آيا ابن زياد مسلم را پيدا خواهد كرد؟ همسفر خوبم! بيا دست به دعا برداريم و براى مسلم دعا كنيم.🔷🔷🔷🔷🔷🔷 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
من طاقتِ یعقوب ندارم بغلم کن... 🌱🥰♥️                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🌸☕️♥️                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 🔷🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست گر این جهان بپا شده به‌خاطر صفای توست ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز بگو کدام لحظه‌ها ظهور روی ماه توست                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 ترسیده تموم حرکاتشو زیر نظر گرفته بودمو منتظر بودم تا وحشیانه به سمتم حمله کنه،دوباره نزدیکم شد،از ترس دستمو روی صورتم گذاشتم و به دیوار چسبیدم، عصبی تر از قبل توی چشمام زل زد:میدونی چرا اومدم؟رفته بودم دهتون،رفتم تا از آنات برات خبر بیارم،دلم به حالت سوخته بود،میدیدم خورد و خوراک نداری، عذاب وجدان گرفته بودم که نذاشتم ببینیش،ولی حالا که فکر میکنم میبینم تو لیاقت محبت نداری،لیاقتت اینه مثل حیوون باهات رفتار بشه،خوب گوشاتو‌باز کن،امشب میری و به اون بی شرف میگی میخوام بمونم،میگی دلم نمیخواد بیوه شم،میگی منو دوست داری هر چی میدونی میگی تا دست از سرت برداره،هر کار دیگه ای جز اینکه گفتم انجام بدی،نامه رو تحویل خان میدم تورو که سنگسارت میکنن،اورهانم تکلیفش معلومه،تو بهترین حالت چون آقاش خان هست مجبور میشه از ده پرتش کنه بیرون،خوب گوشاتو باز کن حتی بکشنت هم یه روز خوش برای خونوادت نمیذارم،خودت که منو میشناسی جنازه اون زن رو با چشم خودت دیدی،کشتن آدما برام مثل آب خوردنه اگه لایق مردن باشن،که تو هستی،اگه تا الانم نکشتمت چون هنوز باهات کار دارم وگرنه همینجا خلاصت میکردم!  با بالا آوردن دستش از ترس چشمامو بستم و منتظر موندم تا مثل همیشه سیل محکمی توی گوشم بخوابونه اما به جاش پوزخندی زد و انگشت اشارشو نوازش وار روی گونم کشید:-الان موقعش نیست نباید رد کتک خوردن روی صورتت بمونه ولی باید همینجوری ازم حساب بری وگرنه خودت که بهتر میدونی حتی بمیرم هم دست از سرت بر نمیدارم! به عمق چشماش نگاه کردم کاملا پیدا بود که همون یه ذره مهربونی و دل رحمی هم ازش رخت بسته،شایدم همش تقصیر خودم بود واقعیتش آتاش تا اون روز خیلی موقعیت برای آزار دادنم داشت اما حتی سعی نکرده بود نزدیکم بشه،شایدم میخواست آدم بهتری باشه و من این فرصت رو ازش گرفته بودم،هر چند علاقه ای بهش نداشتم اما حس میکردم درحقش ظلم کردم به هر حال من زن عقدی اون بودم دلبستن به مرد دیگه ای گناه بزرگی بود! 🌷🌹🦋🌷🌹🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴