eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفرج                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 پلکمو نیمه باز کردمو نگاهم به عصمت افتاد جلوی در اتاق ایستاده بود و گه گاهی از پنجره سرکی به داخل میکشید،ترس چهرش حتی از زیر روسری هم پیدا بود،پوزخندی روی لبم نشست، بی شک نگران جون من نبود بلکه می ترسید از جانب آتاش مورد مواخذه قرار بگیره و اونوقت الله و اعلم! چند دقیقه ای گذشت،دیگه خبری از نم روسری و حال خوشش نبود سرجام نشستم تا بندازمش روی سرم که با برخورد بی مقدمه در به دیوار دستم رو هوا خشک شد،نگاهم رو بالا کشیدم و با دیدن آتاش که نگران نگاهی بهم انداخت و نفسی پر صدا بیرون داد ابروهامو توی هم گره دادم،نمیدونستم چرا اینقدر از اینکه بلایی سر خودم بیارم واهمه داره! عصمت نگاهی بهم انداخت و وحشت زده لب زد:-آقا به خدا قسم تکون نمیخوردن ترسیدم بلایی سرشون او... آتاش دستشو بالا برد و گفت:-خیلی خب ساکت باش! بدون اینکه اورسیهاشو در بیاره وارد شد و چرخی توی اتاق زد و همه چیز رو از زیر نگاهش گذروند و در آخر چشماش روی موهامو ثابت موند،روسری که دستم بود رو سریع روی موهام کشیدمو با عصبانیت لب زدم:-چیه؟ میترسی بلایی سر خودم بیارم؟چرا نمیذاری برم؟خودتم خوب میدونی که این کارات از سر علاقه نیست،خوب میدونی من کاری نکردم،چرا به گناه نکرده مجازاتم میکنی؟ عصبانیتم رفته رفته به بغض تبدیل شد و کم مونده بود بزنم زیر گریه که چشم از صورتم گرفت و گفت:-به جای این خزعبلات برو دستی به سرو روت بکش مثل میت شدی خوب نیست عروس اینقدر رنگ پریده باشه پشت سرش حرف در میارن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 انگار از اینکه تحقیرم کنه لذت میبرد با ناراحتی سر چرخوندم و طوری وانمود کردم که حرفش برام هیج اهمیتی نداره،دو قدم نزدیک اومد و بالا سرم با لحن محکم و جدی گفت:-چند دقیقه دیگه برمیگردم دیدم بق کردی و همینجوری مثل میت افتادی اینجا سهیلا رو خبر میکنم اون فکری به حالت کنه چون شک دارم خودت بلد باشی،پوزخندی زدو گفت:-نمیدونم این اورهان چی توی تو دیده که به سهیلا ترجیحت داده،هر موقع دیدمش آراسته و مرتب بوده،نه مثل تویی که سال به سال دست به صورتت نمیکشی،فکر کنم آقام حق داشت میگفت جادوش کردی، حتی این عصمت هم بلده سورمه بکشه! حرفاشو که زد از اتاق بیرون رفت،حس میکردم خورد شدم و‌هر تکیه از بدنم گوشه ای افتاده،حالم داشت از هر دوشون بهم میخورد با حرص لب زدم: -از همتون متنفرم!هم از تو هم از اون اورهانی که مدام به خاطر بی ملاحظه بودنش تنبیه میشم،با عصبانیت اشکامو پس زدمو بقچه ام رو کشیدم جلوم و سورمه دانی که اورهان با لباسای عیدم برام خریده بود رو از داخل بقچه برداشتمو رو به روی آینه نشستمو با دقت کشیدم داخل چشمم و انگشتم و توی سرخاب کشیدمو کمی روی لب های بی رنگم سر دادم و در آخر با ضربه ای آروم به گونه هام زدم،از چهره جدیدم زیاد خوشم نمیومد بیشتر شبیه زن هایی شده بودم که برای جلب توجه مردا تلاش میکنن،همونایی که عزیز به اسم هر جایی میشناختشون،مگه با اون ها چه تفاوتی داشتم؟دلم پیش یکی دیگه بود و تنم جای دیگه،امشب قرار بود همون یه ذره احساس پاکی هم که میکردم به دست این مرد کشته بشه،چند تار از موهای بورمو کج توی پیشونی ریختمو روسریمو سرم زدم و با تنفر چشم از آیینه گرفتم و بلافاصله صدای ساز و دهل بلند حتما عروس رو با اسب سفید آورده بودن... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
4_5830377216231344860.mp3
7.55M
☑️میلاد بابایی 📊 بی معرفت من                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
                   @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠