eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹 یا امام رضا جان خیلی ها التماس دعا گفتن به حق جوادت جاجت همه رو بده🌹 مادر یکی از دوستان فردا باید بره اتاق عمل تو رو خدا خیلی دعاش کنید🙏🙏🙏 @Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
جانا جانا مهدی زهرا یا مولانا مهدی زهرا متی ترانا مهدی زهرا جانا جانا جانا جانا  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 -آ...قا به علی قسم تقصیر من نیست لیلا خانوم خواستن که... نزدیک شدم و با دیدن صحنه پیش چشمم گوشام به یکباره کر شد،تموم کف حیاط رو خون برداشته بود...خون نازگل،سرش توی دستای عمو مرتضی بود و تنش گوشه باغچه افتاده بود...دستی روی سینه ام گذاشتم انگار نفسم به زور بالا می اومد نگاهم سر خورد روی چهره خونسرد لیلا،اون خوب میدونست چقدر نازگل رو دوست دارمو خودم از وقتی جوجه بود بزرگش کردم،با بغض دویدم سمت عمو مرتضی و در حالیکه اشکام میریخت داد زدم:-چرا کشتیش؟اون مال من بود؟ عمو مرتضی که حسابی هول برش داشته بود سر نازگل رو پرت کرد کنار باغچه و گفت:-خانوم به پیر به پیغمبر من بهشون گفتم اما لیلا خاتون گفتن الا و بلا باید این یکی رو سر ببری! با خشم نگاهی به لیلا انداختم و داد زدم:-مگه دیوونه شدی؟چیکارش داشتی؟ خونسرد نگاهی بهم انداختو گفت:-برای از بین بردن شر باید چیزی قربونی میکردم، من دیوونم یا تو که به خاطر یه مرغ اینجوری زار میزنی! با این حرفش انگار که تیر خلاص رو بهم زده باشن نشستم همونجا و صدای هق هقم بلند شد! آرات نزدیک شد و گفت:-عمو مرتضی برگرد سر کارت! و با دور شدن عمو مرتضی دستمو گرفت و بلندم کرد و رو به لیلا گفت:-نمیدونی چقدر خار وذلیل به نظر میرسی... این دختر تموم مسیر رو تا اینجا داشت برای سلامت بودن تو دعا میکرد اونوقت تو داشتی همچین کاری میکردی،همه اهل عمارت میگفتن تو هم یه روز شبیه مادرت میشی باورم نمیشد،اما الان با چشم خودم دیدم که حق داشتن! اینو گفت و دستمو کشید و همراه خودش برد،پرده اشک جلوی چشمام حتی بهم اجازه نمیداد مسیر پیش رومو ببینم و فقط قدم هامو یکی بعد دیگری برمیداشتم،با رسیدن به دالان کم کم قدم های آرات آهسته شد و ایستاد:-خیلی خب دیگه بسه! بینیمو بالا کشیدمو لب زدم:-آخه...آخه تو نمیدونی...من خیلی نازگل رو دوستش داشتم! -بهتره روی چیزا و کسایی که دوست داری تجدید نظر کنی،مثل اینکه همیشه بدترین انتخابارو میکنی! اشکامو پس زدمو پرسیدم:-منظورت چیه؟ کلافه دستی به صورتش کشید و نشست لبه پله دالان و رو کرد سمتمو گفت:-خدا رو شکر کن اتفاقی برای کسی نیفتاده،به قول بی بی فکر کن قضا و قدر بود! -اما لیلا از عمد اون کارو کرد...خوب میدونست چقدر دوسش دارم! -مگه خودت دیروز بهم نگفتی لیلا تو حال خودش نیست،حتما خیلی فشار روشه،الان هر کاری میکنه تا خشمشو سر یکی دیگه خالی کنه و از قراره معلوم گیر داده به تو! -اما من که کاری باهاش نکردم؟ -خیلی خب حالا لازم نکرده مثل بچه ها گریه کنی،اینجوری اونم خوشحال تر میشه! سری به نشونه باشه تکون دادم! -همینجا بمون الان برمیگردم! نشستم همونجا و با اشکام همون یه ذره بعضی که تو گلوم مونده بود رو هم بیرون ریختم،باورم نمیشد لیلا برای انتقام از من همچین کاری کنه،انگار دیوونه شده بود،اشکامو پس زدمو از جا بلند و رفتم نزدیک باغچه تا دست و صورتمو آب بزنم که با دیدن آرات در حالیکه یه دستش رو روی بینی و دهنش گرفته بود و با دست دیگش داشت دبه ای آب روی خونای ریخته شده کف حیاط خالی میکرد دوباره بغض مهمون گلوم شد،حتما نخواسته با دیدنش دوباره حالم بد بشه،یعنی آرات انقدر به فکرم بود؟حتی بیشتر از لیلا؟شایدم دلش به حالم سوخته بود...آهی کشیدمو دوباره برگشتم سرجامو منتظرش نشستم،چند دقیقه بعد در حالیکه داشت با دست موهاشو مرتب میکرد نزدیکم شد و گفت:-بلند شو‌ حالا میتونی بری،گفتم حیاط رو تمیز کردن،فقط دیگه سر به سر این دختره نذار،فکر کن اصلا نمیبینیش! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 سری به نشونه مثبت تکون دادمو از جا بلند شدمو مستقیم رفتم سمت اتاقمو خودم رو انداختم روی تشک،خدا رو شکر لیلا نبود و میتونستم توی اون خلوتی تموم خشممو با اشک بیرون بریزم...نه به خاطر نازگل بیشتر به خاطر خو‌اهری که از دست داده بودم...اونقدر اشک ریختم که طولی نکشید و پرده خواب جلوی چشمامو گرفت! نمیدونم چقدر گذشت که با صدای ضربه هایی که به در میخورد یکی از چشمامو باز کردم،اتاق تاریک تاریک بودو سرم کمی درد میکرد،همونجور گیج از جا بلند شدمو رفتم سمت درو با بی حالی بازش کردم و بدون اینکه ببینم کی رو به روی در ایستاده پرسیدم:-چی شده؟ وقتی صدایی نشنیدم سرمو‌بالا گرفتمو نگاهی به چهره مات برده آرات که رو به روم ایستاده بود انداختم،تک سرفه ای کرد و ابروشو بالا انداخت و گفت:-احیانا نمیخوای چیزی سرت کنی؟ با این حرف دو تا چشمام تا آخر باز شد دستامو گذاشتم روی سر لختمو و نگاهی به آرات انداختمو محکم در رو بستم و در حالیکه به خودم بد و بیراه میگفتم تو تاریکی اتاق دنبال روسری ام گشتم و با پیدا نکردنش عصبی همون ملحفه ای که روی رختخوابا میکشیدیم رو برداشتمو کشیدم روی سرم و دوباره درو باز کردم،آرات با دیدنم لبهاشو توی دهنش فرو برد و نگاهش رو ازم دزدید،انگار که سعی داشت خندشو کنترل کنه،حرصی نگاهی دور سرم چرخوندمو گفتم:-خواب بودم الانم اتاق تاریکه نمیتونم روسریمو پیدا نمیکنم! ابرویی بالا انداخت و گفت:-یادم رفته بود وقتایی که مضطربی یا ناراحت خوابت میبره،منو بگو گفتم شاید به خاطر اون مرغ خودکشی کردی که چند ساعته ازت خبری نیست،به هر حال اومده بودم چاقویی که بهم داده بودی رو پس بدم! دستی توی جیبش برد و چاقو رو به سمتم گرفت! نگاهی بهش انداختمو گفتم:-به خاطر این بیدارم کردی؟میتونستی فردا بهم برگردونیش،هر چند اینو برای خودت خریده بودم! متعجب نگاهی بهم انداخت و پرسید:-برای من؟ سری به نشونه مثبت تکون دادمو گفتم:-از ده عمه اینا خریدمش،تا دیدم یاد اون روزی افتادم که با چاقو دستاتو باز کردی،چون زیاد توی دردسر میفتی گفتم حتما لازمت میشه! اخمی ساختگی کرد و گفت:-توی دردسر می افتم یا توی دردسر میندازیم؟ شونه ای بالا انداختمو با لبخند گفتم:-چه فرقی داره! نگاهی حرصی بهم انداخت و گفت:-به هر حال ممنونم چیز به درد بخوریه ممکنه بعدا برای کشتنت لازمم بشه میدونی که من آدم کش سابق داری ام! با این حرف برق از سرم پرید با چشمای گشاد شده زل زدم بهش،پوزخندی زد و گفت: -نترس الان موقعش نیست،چاقو رو دوباره تا کرد و توی جیبش گذاشت و گفت: - حیف که خوابت میاد وگرنه میخواستم برم شمع گردونی رو ببینم شاید با خودم میبردمت،حالا برو استراحت کن معذرت میخوام بیدارت کردم! قدم برداشت بره که از اتاق بیرون رفتمو رو به روش ایستادم و با هیجان لب زدم:-دیگه خوابم نمیاد،بیا بریم! نگاهی به سرتاپام انداخت و گفت:-با این سر و وضع؟! -خیلی خب الان میرم روسریمو پیدا میکنم جایی نری ها! قبل از اینکه جوابمو بده پریدم توی اتاق و درو بستم و همزمان داد میکشیدم:-دارم میگردم،یه وقت نری...باشه؟ -زود باش! -خیلی خب الان پیداش میکنم! -لباس گرم بپوش اگه سردت شد من جلیقمو بهت نمیدم! روسریمو پیدا کردمو لباس کاموایی که عزیز برام بافته بود رو تنم کردمو خیلی زود از اتاق بیرون اومدم:-خیال کردی جلیقه تو اندازه من میشه؟اندازه غولی! سری به نشونه تاسف تکون داد و راه افتاد:-خیلی خب شوخی کردم! -به جای حرف زدن راه بیا! -راستی مگه نگفتی امنیت نداره نکنه اون مرده رو پیدا کردی؟ -نه! -پس چی؟ -میتونی چند دقیقه حرف نزنی؟ نگاه چپ چپی بهش انداختمو پشت سرش راه افتادم به سمت حیاط پشتی:-چرا از اینوری میری؟ -فقط دنبالم بیا! با رسیدن به حیاط چشمم افتاد به جایی که عمو مرتضی نازگل رو سر بریده بود با نگاه کردن بهش دوباره حرفای لیلا توی گوشم زنگ خورد اما تا خواستم بهش فکر کنم آرات دستمو گرفت و کشید:-یالا وقت نداریم نمیخوام به خاطر تو دیدن شمع گردونی رو از دست بدم! سری تکون دادمو با غم پشت سرش راه افتادم پشت در کوچیکه پشت بوم ایستاد و با کلید قفلش رو باز کرد و اشاره ای بهم کرد و گفت:-برو بالا! متجعب نگاهش کردم:-آقاجون هیچوقت اجازه نمیده بریم روی پشت بوم! -خیلی خب اگه نمیخوای بیای برگرد تو اتاقت! خواست بره بالا که لباسشو کشیدم:-خیلی خب میام! یکی یکی و به سختی پله های کاهگلی عمارت رو که ارتفاع تقریبا بلندی داشتن رو بالا رفتم و با رسیدن به پشت بوم خم شدمو نفسمو پر صدا بیرون دادم،آرات هم که پشت من میومد دستی به پیشونیش کشید و گفت اگه آتیلا رو میاوردم بالا انقدر خسته نمیشدم! آتیلا اسب آقاجونم بود،باورم نمیشد منو با یه اسب مقایسه کرده سربلند کردم چیزی بهش بگم که با دیدن صحنه پیش روم ماتم برد،نور ضعیف اما و زیادی که از دور به چشم میخورد توی تاریکی شب واقعا زیبا بود بدون اینکه چشم ازشون بردارم لب زدم:-ای
نا شمعن؟ نشست لبه پشت بوم و در حالیکه نفس نفس میزد سری به نشونه مثبت تکون داد! نزدیک شدمو کنارش ایستادم:-یکم برو عقب تر کار دستم ندی! -خیلی خوشگله،حتی از نزدیک هم به این خوبی نیست،انگار ستاره میمونن یه عالمه ستاره! -کم کم نزدیک میشن و پخش میشن توی ده هر کدوم میرن در یه خونه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
اللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّي فِيهِ مِنَ النَّوَافِلِ، وَ أَكْرِمْنِي فِيهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ، وَ قَرِّبْ فِيهِ وَسِيلَتِي إِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ الْوَسَائِلِ، يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ. @hedye110
『♥️』 و قسم به آن روزی که قلبت را میشکنند و جز خدایت مرحمی نخواهی یافت... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『♥️』 🎼 دیگه این شبای من به یاد تو بارونیه🎧 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 حاضرم این روزها با مرگ رو در رو شوم زندگی خوب است، اما با منِ بیچاره نه! فرق من با دیگران را تا کنون فهمیده‌ای عاشقت بودند خیلی‌ها، ولی آواره نه... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ســـــلامـتـــــے اونـــــے ڪـــــہ تــــــــــو دلـمـــــــون درخـشـیـــــد 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🌹🌹⤵️⤵️
جواب دوسِت دارمی که ثابت نشه و فقط زِر مفته حتی “مرسی” هم نیس 🙂 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
قورباغه رو روی تخت طلا هم بشونی بازم میپره تو آب … جریان لیاقت بعضیاس :)) 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
کسایی که در حدت نیستن ضعف هات رو به روت میارن تا عقده هاشون خالی شه !! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ما از اوناشیم که یه قدم برامون برداری … برات دربست میگیریم ، برسی به خواسته هات … 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
کاش میشد به سگ درونتون واکسن بزنین که وقتی هاری میگیره بقیه اذیت نشن 🙂 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🌸🌸⤴️⤴️
دیر گاهیست که افتاده ام ازخویش به دور 🍃🌷🌠شاید این عید به دیدار خودم هم بروم 🍃📚قیصر امین پور 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ترنمِ زیبا و آرامبخش کوهستان ... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ansarian_salavat khasse emamreza.mp3
144.7K
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨ 🪴 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال  🇮🇷 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
شاعر شده ام تا کہ قلم بردارم از قلب مبارک تو غم بردارم آقا،تو براے من دعا کݧ کہ فقط در راه رضاے تو قدم بردارم... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠