هفته ی دفاع مقدس به یاد تمام شهداء صلوات 🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹
"ناراحتنباشرفیق!"
خداییداریمکهبخاطر؛
خنداندنگلی...!
آسمانرامیگریاند .
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا🌻🍃
سرآغازصبحمان را
با یاد و نام و امید تو
میگشاییم🌻🍃
پنجره های قلبمان را
عاشقانه بسویت بازمیکنیم
تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃
الهی به امید تو 💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی
از گناهِ مـنِ غـفـلت زده پنهـان ماندی
#یا_مهدی_ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتنهم
خانجان یک نفس عمیق کشید و دست کرد پشت سماور و یک سیگار در آورد و کبریت زد و روشن کرد ...
گفتم : خانجان ؟ باز سیگار می کشین ؟ ...
دوباره آه بلندی کشید و گفت : آره مادر ... ترک کرده بودم ... تو که رفتی و تنها شدم , دوباره پناه بردم به این کوفتی ...
می دونی چیه علی آقا ؟ ... جونم برات بگه ... آقا جان لیلا , مردی بود که فکر می کنم توی این دنیا لنگه نداشت ... من از بچگی از بوی توتون خوشم میومد و هر وقت پدرم سیگار می پیچید , من کنارش می نشستم و تماشا می کردم ...
چهارده سالم بود که متاسفانه یکی کشیدم و بهم مزه داد ... وقتی زن آقا جان شدم , گاهی یواشکی این کارو می کردم و فکر می کردم اون نمی فهمه ...
خوب کار خوبی نبود که زنِ جوون سیگار بکشه ... فکر می کردم اگر یک روز بفهمه خیلی برام گرون تموم بشه ...
یک روز دیدم روی طاقچه برام سیگار گذاشته و همین طور که از در می رفت بیرون , گفت : خانم , کار یواشکی خوبیت نداره ... دلسردی میاره ... هر وقت دوست داشتین بکشین , اگر شما اینطور صلاح می دونین ...
من اونقدر خجالت کشیدم که دیگه توبه کردم لب بزنم ... ولی بازم حریف خودم نشدم و گهگاهی از دستم در می رفت ... تا اونو از دست دادم و دوباره کشیدم ... جلوی کسی نه , ولی پنهونی می کردم ...
تا یک روز دست حسن دیدم ... فکر کردم تقصیر منه , این بود که به طور کلی گذاشتم کنار ...
حسن ول نکرد ... و حالا هم از دوری لیلا بهش پناه بردم ...
ولی اینو می خواستم بگم که پدر لیلا خیلی خوب بود ... اونم هیچ وقت از گل بالا تر به من نگفت ...
علی گوش می داد و بادی به غبغب انداخته بود که انگار اونم مرد خوبیه و اصلا منو آزار نمی ده ...
خواستم لب به شکایت باز کنم و درددلم رو به خانجانم بگم ... ولی اون مادرم بود از اینکه می دید علی اینقدر منو دوست داره , خوشحال شده بود ...
با خودم فکر کردم چرا دنیاشو خراب کنم ؟ بذار فکر کنه من خوشبختم ...
بذار ندونه که این همه مصیبت رو با این سن کم چطور تحمل می کنم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتاد
ما اونجا موندیم تا حسن و حسین از سر کار بیان و ببینیمشون و بعد بریم ... با اینکه علی بی خیال بود و با اونا گرم گفتن و خندیدن بود ؛ من , نگران و آشفته از ترس روبرو شدن با عزیز خانم بودم ...
بهش التماس می کردم : علی , زود باش تا تهرون خیلی راهه ... زود باش بریم دیگه ...
و علی به اونا قول داد که روز بعد وقتی از اداره اومد منو برداره و با هم دوباره برگردیم بیایم و تا عروسی بمونیم ...
از خانجان که جدا می شدم , گریه م گرفت ... دلم می خواست داد بزنم و بگم نذار من برم ...
اونجا جهنمی در انتظارمه که طاقتشو ندارم ...
بازم دیروقت بود که رسیدیم خونه ... علی کلید انداخت و درو باز کرد و هر چی می تونستیم آهسته و بی صدا وارد خونه شدیم ...
هم عزیز خانم و هم شوکت خواب بودن و بیدار نشدن ... و این برای من جای شکر داشت ...
علی ساعت پنج از خونه بیرون می رفت و منو صدا نمی کرد ...
اما اون روز در گوشم گفت : حاضر شو تا برگشتم بریم خونه ی خانجان ...
نمی دونم چرا علی متوجه ی این چیزا نبود ... اون می دونست که عزیز خانم با این کار موافقت نمی کنه ...
از فکر و خیال دیگه خوابم نبرد ... بلند شدم تا ناشتایی رو حاضر کنم ...
زغال ها رو ریختم تو آتیش گردون و یکم نفت ریختم روش و کبریت زدم ... کنار حوض ایستاده بودم ...
یکم که سوخت , شروع کردم به گردوندن تا زغال ها بگیره برای سماور ...
می خواستم وقتی عزیز خانم بیدار میشه , ناشتایی آماده باشه تا شاید با من اوقات تلخی نکنه ...
اون زودتر از هر روز بیدار شد و اومد پایین ...
سرکی تو اتاق من کشید ... انگار می خواست خاطرش جمع بشه علی رفته ...
در حالی که داشتم خودمو دلداری می دادم که چیزی نمی شه , نترس ...
حالا چهار تا لیچار بارم می کنه و منم جواب نمی دم , تموم می شه می ره پی کارش ... اصلا کاری نکردم که منو دعوا کنه , از چی می ترسی لیلا ؟ ...
, گفتم : سلام ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیز سلام عیدتون مبارک
امشب هم برای شادی دل حضرت زهرا سلام الله علیها ختم صلوات گرفتیم هم به نیت شِفای مریضها که ان شاءالله به برکت صلوات ها هم مريض ها شِفا بگیرند و هم اعضای کانال حاجت روا بشن🙏🙏🙏
تعداد صلواتی که میخواهید بفرستید رو به آیدی زیر اعلامکنید.⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
#پیشنهاد_پروفایل
دو وجه الله ربانے
دو سر الله سبحانے
دو رخســار سماواتے
دو انـــسان خدا سیما
دو عیسے دم دو موسے ید
دو حســن خــــــالق ســـرمد
✨یڪے صادق یڪی احمد
✨یڪے عالی یڪی اعلا
#ولادت_حضرت_محمد_ص
#ولادت_امام_صادق_ع
#پیشاپیش_مبارک_باد 💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم 💚
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
عیدتون مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊