eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۷_۱۹_۵۵_۴۲_۶۱۲.mp3
6.13M
•°یا محمد،یااحمد، یاحمید،یامحمود ‌‌حاج محمود کریمی عیدتون مبارک💐 @hedye110
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 خیلی از دوستان التماس دعا گفتن بیاید همه همدیگه رو دعا کنیم 🙏🙏عیدتون مبارک🌹🌹🌹🌹🌹
🌸عید است و هوا شمیم جنت دارد 🌸نام خوش مصطفی حلاوت دارد 🌸 با عطر گل محمدی و صلوات 🌸این محفل ما عجب طراوت دارد 🌷🍃 مبعث نبی رحمت، پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر تمام جهانیان مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ| اَحمَد یا حَبیبی 🌀همخوانی موزیکال به مناسبت عید سعید مبعث ⭕️اشعار عربی در مدح پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله 🔸جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎧ضبط صدا و تدوين نماهنگ: 🎙استدیو تسنیم اصفهان 📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت: 🌐 aparat.com/v/rewQv 📲 @tasnim_esf
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بی‌حضورت هرچه کردیم زندگی زیبا نشد..! سلام صبح بخیر 🌹 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 باز چه برنامه ای ریخته است؟!. امیریل کماکان به اعتراضش ادامه می دھد. -ولی بابی من از گل سر در نمیارم. اصلا از پرورش گل خوشم نمیاد. دلیلتون واسه این کار چیه؟!. بعد با اخم به من نگاه می کند و سرش را به طرف استاد تکان می دھد که تو ھم حرفی بزن!. شانه ای بالا می اندازم. حرصش بیشتر می شود. استاد از جایش بلند می شود و اتاق را ترک می کند. امیریل با گلدان ھا دردستش به من کنایه می زند: -شما اگر خیلی به پرورش گل علاقه دارید می تونم گلدون خودمو بھتون قرض بدم. چرا اعتراض نکردید؟!. باز چه برنامه ای ریختید؟!. گلدان را از دستش بیرون می کشم. در دلم می گویم: خوبت می شود. تا یاد بگیری دست بالای دست بسیار است. به چشمانش نگاه می کنم. -دیدید که گفتن ھر کس گل خودشو پرورش بده. از اتاق خارج می شوم که صدایش را می شنوم. -فردا ساعت ناھار وقتم کمی آزاده. بھت زنگ می زنم. جوابش را نمی دھم. ھر دو پشت سرھم از اتاق خارج می شویم. استاد شمع به دست از آشپزخانه خارج می شود. وسط پذیرایی می گذاردش و روشنش می کند. به سختی روی زمین می نشیند به ھمه می گوید: -جمع شید. یه حلقه تشکیل بدید و دست ھمو بگیرید. ھمه با تعجب به ھم نگاه می کنیم. الھه و مامان از روی مبل بلند می شوند. ما ھم گلدان ھا را روی کانتر می گذاریم. الھه دست بابی را می گیرد. مامان دست الھه و من دست مامان. امیریل می آید و بین من و بابی می نشیند. دست بابی را می گیرد و دست دیگرش را طرف من دراز می کند. مانده ام بگیرم یا نه!. نگاھی به دستش می اندازم و نگاھی به خودش. چشمش را به شعله لرزان دوخته است. نوک انگشتانم را در دستش می گذارم ولی او دستم را محکم می گیرد. این مرد چرا اینقدر رفتار متضاد از خودش نشان می دھد!. ھر دقیقه یک رنگی است!. نفسم را فوت می کنم بیرون. ھمه به شعله شمع زل زده ایم. بابی با صدایی گرم و مطمئن شروع می کند: -از ھمین حالا ما یه خانواده ایم. دست در دست. یه حلقه متصل. ھمین جا با ھم عھد می کنیم ھیچی این حلقه رو نشکنه. پشت ھم باشیم. کوه پشت کوه. درد یکی درد ھمه است. شادی یکی شادی ھمه است. ھیچی نمی تونه اعضای این خانواده ارو از پا دراره چون ما پشت ھمیم. سکوت می کند. ھمه ساکتیم. داریم به حرف ھای بابی فکر می کنیم. شاید کسی منتظر است اعتراضی بکنم ولی دیگر این موضوع برایم خیلی بی اھمیت جلوه می کند. الھه ادامه می دھد: -بیاید از با ھم بودن لذت ببریم و قدر ھمو بدونیم. نوبت مامان است. -بیاید تلاش کنیم با کمک ھم روز به روز به خوشبختی نزدیکتر بشیم. آه می کشم. حرف ھایشان دل گرم کننده است. ولی دل من پر درد می شود. کاش می شد بیشتر بین شان باشم. من وصله ناجور این جمعم. می گویم: - می ترسم ولی پشتم به خانواده ام گرمه. و بغض می کنم. امیریل با صدای بلند و محکمش ادامه می دھد. -یاد بگیریم شجاع باشیم. درست مثل سلحشوری که به میدان جنگ رفته. دشمن محاصره اش کرده و اون می دونه شاید کشته بشه ولی دست از نبرد نمی کشه و امیدشو برای زنده موندن و پیروزی از دست نمیده. می جنگه تا جون در بدن داره تا با سربلندی به میون مردمش برگرده. و دست مرا محکم می فشارد. به سرعت به طرفش سر می چرخانم. او از چیزی خبر دارد؟!. انگار آن حرفھا را به من می زد. از شعله شمع چشم نمی کند. امیریل راسخی تو چه جور موجود دوپایی ھستی؟!. چطور می شود تو را ترجمه کرد؟!. سرش را برمی گرداند و عمیق در چشمانم نگاه می کند. انگار که دارد می گوید: مثل یک سلحشور. مثل یک سلحشور. تاریکی و سیاھی با نور قرمز و سفید شکافته می شود. دیوانگی کرده ام. شب از نصفه گذشته و بامداد حساب می شود. وقتی به خانه خودمان رفتیم بی قرار بودم. می نشستم. پا می شدم. راه می رفتم و باز می نشستم. حرف ھای تلخ بابی امانم را بریده بود. جلوی آینه ایستادم. خودم را دیدم. دختری با چشمان غمگین و ترسیده. درست است من ترسو ھستم. یک ترسوی واقعی. از خودم رو برگرداندم و چشمم به کتابھایم افتاد. به ورقه ھای چرک نویسم. جاده از پشت چشمھای خیسم تار به نظر می آید. آستین مانتویم را زیر چشمان ترم می کشم. آخرین بھار!. قلبم از درد تیر می کشد. این آخرین بھاری است که می بینم!. چقدر این حرف درد دارد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧 ابر می بارد و من می شوم از یار جدا 🍃 چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا 🌧 ابر و باران و من و یار ، ستاده به وداع 🍃 من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
وقتی آدم در زندگی یک بار شانسِ✨ بی‌نهایت عشق‌ ورزیدن را به دست بیاورد،🌸 پس از آن همهٔ زندگی‌اش در جستجوی همان اشتیاق و همان روشنایی می‌گذرد...                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
32.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♫• کاش تموم نشه سفر با تو •♫ ♫• تا همیشه در به در با تو •♫                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 در قید غمم، خاطرِ آزاد کجایی؟ تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟ کو هم نفسی، تا نفسی شاد برآرم؟ ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 وقتی مطمئن شدم مامان خوابش برده، فلاسکی آب جوش برداشتم و مشتی قند و چای. روی تکه کاغذی نوشتم: " من بیرونم. نگرانم نباشید". و پشت در اتاق چسباندم. آخرین ھا. آخرین ھا. تونل کندوان را رد می کنم. یعنی این آخرین بار بود؟!. خدای من!. گریه ام شدت می گیرد. سرم را پایین می اندازم و ھق ھق می کنم. حرف بابی مرا سوزاند. چراغ دادن و بوق ماشین ھا باعث می شود کنار کوه پارک کنم. سرم را روی فرمان می گذارم و ازته دل گریه می کنم. صدای محکم امیریل در گوشم می پیچد: "مثل یک سلحشور" من یک دخترم با دغدغه ھای ساده. تنھا غصه ام تا حالا رفتن بابا بدون خداحافظی بود و حالا حس می کنم زندگی ساده من دستخوش گردبادی بزرگ شده است. در سکوت شب تیره، صدای گریه ام را می شنوم و صدای بابی که می گوید: "آخرین ھا ارزشمندترین ھا ھستند" و صدای امیریل: "مثل سلحشوری که دست از نبرد برنمی داره" کم کم گریه ھایم ته می کشد.با بطری آب صورتمو را می شورم و دوباره ماشین را روشن می کنم. صدای ضبط را زیاد می کنم تا صداھای ذھنم آزارم ندھند. فرھاد می خواند: یه شب مھتاب... ماه میاد تو خواب... منو می بره کوچه به کوچه... باغ انگوری... باغ آلوچه... من ھم در این شب مھتابی دارم جاده به جاده می روم سمت دریا. جاده چالوس. پیچ پشت پیچ. دست ھایم می لرزند. قلبم درد می کند. چشم ھایم مرتب پر و خالی می شوند. چالوس را رد می کنم و می پیچم طرف چپ. می روم تا جایی که ساحل است و چند خانه. ماشین را می رانم توی یک خاکی. رو به دریا پارک می کنم. صدای موج ھا می آید. ھمه جا تاریک است و فقط چند چراغ زرد دم خانه ھا می سوزد. دست به سینه می زنم و منتظر می‌مانم خورشید از پشت دریای خزر بیاید بیرون. ھیچ وقت طلوع خورشید را اینجا تجربه نکرده ام. چرا؟!. چرا باید وقتی آخرین بار است برای اولین بار طلوع خورشید را از روی دریا تماشا کنم؟!. فرھاد ھنوز می خواند: یه پری میاد... ترسون لرزون پاشو میذاره تو آب چشمه... شونه می کنه موی پریشون. نور زرد از لبه دریا پاشیده می شود بالا. از ماشین پیاده می شوم. بوی ماھی می پیچد در دماغم. ھوا خیلی شرجی نیست. باد خنکی می وزد و موھای مرا پریشان می کند. کفش ھایم را روی شن ھای نرم و قھوه ای در می آورم. کف سفید و آب دریا روی پاھایم می لغزند. آب سرد است. لرزم می گیرد. مانتو گشاد و نخی آبی ام را دور خودم محکم می پیچم. حالا خورشید سرش را دارد بالا می آورد. پلک نمی زنم. نمی خوام حتی یک لحظه را از دست بدھم. آخرین ھا ارزشمندترین ھاست. رنگ زرد خورشید می ریزد روی سیاه دریا. به خودم می گویم: "خوب نگاه کن لیلی". "خوب نگاه کن و به خاطر بسپار". یک خط زرد روی آبی دریا شکل می گیرد.آن ته ته. روی ماسه ھا می نشینم. روسری ام افتاده و من زانوھایم را در شکمم جمع می کنم. زل می زنم به روبرو. خورشید تا کمر بالا آمده. آبی دریا دارد پیشی می گیرد به سیاھی اش. ھمه چیز دارد جان دوباره می گیرد. چرا تا حالا طلوع خورشید را ندیده ام؟. می دانی حس می کنم خورشید شده معشوقه پرناز دریا که دارد برایش عشوه می آید و دریا دستانش را انداخته دور کمر خانمش و ھی بوسش میکند. و من اینجا شاھد عشقبازی شانم. برای آخرین بار. لعنت به این کلمه. چرا از ذھنم نمیرود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
به جنونم برسان ای که جهانم شده‌ای، همه شب فکر توام، روح و روانم شده‌ای بزند پر همه شب، قلبِ من از سینه‌ی خود، به که گویم غمِ دل، راز نهانم شده‌ای... ‌‌ تقدیم مخاطب خاصم❤️🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون لحظه میتونی تصمیمی که دلت میگه رو بگیری 🍃                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ زیبا و دلنشین😍🌿 از راغب وحمید هیراد                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا