#یا_مهدی_ادرکنی💚
دوباره نیمه ی شعبان رسیده
دوباره روز میلاد ِ تو ای یار
زمین چرخیده حول محور تو
هزار و یکصد و هشتاد و هفت بار
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ولادت_امام_مهدی_عج_مبارک
💚💚💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌼أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌼
🌹خوشا روزى که مولا بازگردد🌹
🌷انا المهدى طنين انداز گردد🌷
🌹به حق مادرش زهراى اطهر🌹
🌷به حق فرق اکبر، حلق اصغر🌷
🌹خداوندا ظهورش دير گرديد🌹
🌷بسى عاشق در اين ره پير گرديد🌷
🌹مهيا کن تو اسباب ظهورش🌹
🌷منور کن تو گيتى را ز نورش🌷
💚 يا رب الحسين(ع)
💚بحق الحسين(ع)
💚 اشف صدر الحسين(ع)
💚 بظهور الحجة(عج)
🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتسوم🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
امام حسين نيز در پاسخ كسي كه پرسيد: «[راه] معرفت خدا چيست؟» فرمود:
[راه] شناخت خدا [و اطاعت از او] این است که مـردم هـر زمـان ، امـام زمـان
خود را ـ که اطاعتش بر آنها واجب است ـ بشناسند.
اين همه تأكيد بر اعتقاد به امام و لزوم شناختن او براي اين است كه پس از پيامبر خـ دا،
"امام" راه مستقيم الهي است. هر كس بخواهد به خدا ايمان داشته باشد و از او اطاعت كنـد ،
بايد از امام زمانش فرمان برد و لازمه اطاعت، شناختن امام و پذيرفتن امامت اوست.
امام باقرعبیه السلام مي فرمايد:
لا یکون العبد مؤمناً حتی یعرف االله و رسوله و الائمۀ کلهم و امام زمانه و یرد إلیـه
و یسلّم له؛
هیچ بندهاي مؤمن نیست، مگر اینکـه خـدا و رسـول او و همـه امامـان و امـام
زمانش را بشناسد و [همه امور را] به او برگرداند و تسلیم [امر] او باشد.
به دليل همين اهميت و لزوم معرفـت اسـت كـه اهـل بيـت سـفارش كـرده انـد كـه
«معرفت» را از خدا بخواهيد:
... اللهم عرَّفنی حجتک فانک إن لم تُعرَّفنی حجتک ضللت عن دینی؛
خدایا! حجت خود را به من بشناسان که اگر او را به مـن نشناسـانی، از مسـیر
دین الهی، گمراه خواهم شد.
نكته مهم ديگر، اين است كه «معرفـت امـام » مثـل «ايمـان بـه خـدا »، مراتـب و درجـات
مختلفي دارد و هر كس به اندازه شناخت و معرفتش از امامت امام، بهره مـي گيـرد. روشـن
است كه شناخت نام و نسب امام، كافي نيست؛ بلكـه كمتـرين حـد معرفـت ، آن اسـت كـه
شخص بداند امام، منصوب از طرف خداست كه بـه وسـيله پيـامبر يـا امـام پيشـين بـه مـردم
معرفي ميشود. او برخودار از دانش الهي ـ و نـه بشـري ـ و معصـوم از هـر گنـاه و خطـايي
است. اطاعت از او در تمام امور، واجب و به منزله اطاعت از پيامبر و خداست.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_صاحب_الزمان_عج
امسال #تولد خودت بودی کاش💚
فرا رسیدن سالروز ولادت امام مهدی (عج) مبارک باد
💖✨۱۱۹۰✨💖
#ولادت_امام_مهدی_عج_مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتچهلهشتم♻️
🌿﷽🌿
می چرخم و نگاھم می افتد به گیتار الکتریکی سرخ روژین گوشه اتاق. زیر لب می خوانم.
-وین حرف معما نه تو خوانی و نه من.
یعنی قرار بود من به دنیا بیایم و تو جوانی از دنیا بروم؟!. چوب ھای حسین را می بینم که
روی صندلی اش گذاشته. برشان می دارم.
آرام روی طبل می کوبم. گوم. تا قبل از مریضی ام روز را به شب می رساندم. شب را به روز.
ولی حالا برای شب و روزم له له می زنم. روی طبل بزرگتر می کوبم. گوم. مامان بیچاره ام را
چکار کنم؟!. روی سنج می کوبم. محکمتر. دنگ. چرا این کارو با من کردی؟!. یکی روی طبل.
یکی روی سنج. چرا من؟. صدا در سرم می پیچد.
-اسرار ازل نه تو دانی و نه من.
خشم مثل ده ھا اسب وحشی از عمق وجودم چھار نعل می تازد. چوب ھا را بالا می برم و
می کوبم. می کوبم و می کوبم. صدایی مثل صدای دف در گوشم می پیچد. طبل. سنج.
طبل. سنج. چرا من؟!. چرا من؟!. اسب ھای وحشی خشم می تازند و می تازند. قلبم
دیوانه وار می کوبد. چوب ھا را با تمام توان بالا می برم و پایین می آورم. می کوبم و می
کوبم. کسی محکم دف می نوازد.
-اسرار ازل نه تو دانی و نه من.
از خودم بیخود می شوم. چیزی نمی بینم. چوب ھا را محکم بالا می برم و پایین می آورم.
این یکی. آن یکی. کوچک. بزرگ. طبل. سنج. چرا من؟!. صدای دف در ذھنم تمامی ندارد.
حرص و خشمم را خالی می کنم.
دستی مچ ھایم را می گیرد. نفس زنان به طرف صاحبش برمی گردم. فرھادست با چھره ای
در ھم. زل می زنیم به ھم. عرق روی پیشانی و تیره کمرم نشسته. قفسه سینه ام تند تند
بالا و پایین می شوند. حس می کنم خالی ام. خالی از ھر حسی. خالی از خشم و عصیان.
فرھاد چوب ھا را از دستم می گیرد. چشمم می افتد به سنجی که ھنوز می لرزد.
آھسته می گویم:
معذرت می خوام. نمی دونم چی...
فرھاد سیاه می شود و دیگر چیزی نمی فھمم. فرو می ریزم. انگار پرده آخر نمایش را کشیده
باشند.
.
.
لای چشمانم را به زور باز می کنم. از دنیای تاریکی پا توی روشنایی می گذارم. کرختم و بی
حال. چھره روژین را می بینم. نگران است. تا می بیند به ھوش آمده ام می گوید:
-به ھوش اومد.
ھمه دور تخت جمع می شوند. چند کله جورواجور روی من خم شده است. آرام می گویم:
-خوبم.
دستم را به طرف روژین دراز می کنم. با کمک او می نشینم. تخت کافکاست. سرم کمی
گیج می رود. به دیوار تکیه می دھم. خیسی صورتم را با کف دست می گیرم. روژین لیوان
آب دستش را به فرھاد می دھد و می گوید:
-غشی؟!.
دلم می خواھد بخندم.
بی حال جواب می دھم: نه. فکر کنم ضعف کردم.
از صبح که اینجایم فقط چند لقمه با آنھا ناھار خورده ام. روژین بیرون می رود و فرھاد کنارم
می نشیند.
-اگه می خوای ببرمت خونه اتون.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتچهارم🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
دو. بعد اجتماعی
مهدويت از نظر اجتماعي نيز اهميت دارد؛ زيـرا مهـدويت نگـاه روشـن و اميدوارانـه بـه
آينده بشريت است. جامعه هاي كه آرمانش رسيدن به مدينه فاضله مهـدوي اسـت ، جامعـه اي
اميدوار است و در پرتو دين، به حركت و نشاط و پويـاي ي، اميـد دارد و از يـأس و نوميـدي
در امان خواهد بود.
نيز جامعهاي كه به آينده زيبا و آرماني اميدوار است، همين امروز بـه صـلاح و اصـلاح
ميپردازد و با ارزشهاي اسلامي و انساني احيا ميشود. بدين سان مهدويت، بهتـرين عامـل
براي مقابله با تهاجم فرهنگي دشمن و بسترسازي براي ترويج فضائل در افراد جامعه اسـت ؛
به ويژه كه شناخت عميق افراد نسبت به امام مهـدي بـا افـزايش عشـق و محبـت آن هـا ،
زمينه اطاعت از امام را بيشترفراهم ميكند.
همچنين جامعهاي كه به عدالت مهدوي دلبسته است و آرمانش تحقـق عـدالت در همـه
جهان و برچيده شدن ظلم و ستم از همه زمين است، حركتـي عـدالت خواهانـه را در پـيش ميگيرد و براي آن، زمينهسازي مـي كنـد.
از همـين جاسـت كـه حركـت هـاي بـا رويكـرد
عدالت طلبي و ظلم ستيزي شكل ميگيرد؛ چنان كه انقلاب اسلامي ايران بـا هـدف زمينـه -
سازي براي حكومت جهاني حضرت مهدي به راه افتاد و ملّت با همين انگيـزه و آروز ،
تمام امكانات مادي و معنوياش را در مسير انقلاب فدا كرد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
دلم نموده دوباره هوای حضرت مهدی
تمـام دار و ندارم فـدای حضرت مهدی
اگر کهدیده براهی بخوان دعایفرج را
ظهور او برساند، خدای حضرت مهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتچهلنهم♻️
🌿﷽🌿
نگاه می اندازم به ساعت روی دیوار. باورم نمی شود. ساعت شش غروب است. وای
امیریل!. مجتمع!. کی زمان از دستم در رفت. از تخت پایین می آیم. تاب می خورم. پسرھا
خبردار می ایستند. کیفم را از گیره برمی دارم. گوشی ام را نگاه می کنم شش تماس از
دست رفته از امیریل دارم. نباید به حرف فرھاد گوش می دادم و در حالت سکوت نگھش می
داشتم. شماره اش را می گیرم و به سمت در می روم. فرھاد پشت سرم می آید. با ھمان
زنگ اول جواب می دھد:
-لیلی؟!.
نگرانی را می توانم در صدایش حس کنم. کم مانده به گریه بیفتم.
-امیریل معذرت می خوام. من یادم رفت.
سکوت می کند. به سمت در خروجی می روم. روژین با لقمه بزرگ نان و پنیر به سمتم می
آید. امیریل می پرسد:
-کجایی؟!.
آه می کشم.
-فرجام.
-بمون ھرجا ھستی اومدم. آدرسو برام بفرست.
عزا می گیرم. دوباره بدقول شده ام. اصلا من این کار لعنتی را نمی خواھم. باید به خودش
بگویم. لقمه را با چشمی اشکی می خورم. فرھاد و روژین کنارم می ایستند. می گویم که
قرار است یکی از اعضای خانواده ام دنبالم بیاید. فرھاد اخم کرده و با نوک کفش روی زمین
می کوبد. می روم توی کوچه می ایستم. روژیم خداحافظی می کند و می رود داخل.
ماشین امیریل که داخل کوچه می پیچد مثل دانش آموزھای ابتدایی از ترس تنبیه خودم را
کمی جمع می کنم و دست ھایم را جلوی شکمم قلاب می کنم. فرھاد درست کنارم می
ایستد و حرکاتم را با دقت نگاه می کند. امیریل از ماشین پیاده می شود. اخم کرده. جلو می
آید. سعی می کنم لبخند بزنم. روبروی مان که می ایستد، پشت ھم می گویم:
-ببخشید. اصلا متوجه نشدم زمان چجور گذشت. می دونم بازم غیبت کردم ولی ولی...
ولی چی؟!. دیگر حرفم نمی آید. ساکت می شوم. نگاه خیره امیریل روی صورتم مانده.
فرھاد جلو می آید و دستش را طرف امیریل دراز می کند.
-شرمنده. لیلی تقصیر نداره. من کارو یه کم طول دادم.
زود خودم را قاطی می کنم. برای اینکه امیریل عصبانی نشود دست روی بازویش می گذارم.
رو به فرھاد می گویم:
-آقای امیریل راسخی . از اعضای خانواده.
امیریل و فرھاد دست می دھند. به فرھاد اشاره می کنم و می گویم:
-ایشون ھم آقای فرھاد...
فامیلی اش را نمی دانم. خودش پیش دستی می کند.
- یغمایی ھستم. فرھاد یغمایی. موسیقی کار می کنم با لیلی.
امیریل با اخمی نگاھم می کند که یعنی " تو پیش کسی بودی که حتی فامیلی اش را نمی
دانی!"
سرم را پایین می اندازم. خداحافظی می کنند و ما سوار ماشین می شویم. چیزی نمی
گوید. نگاھم نمی کند. می دانم آرامش قبل از طوفان است. او آدمی نیست که از اصولش
بگذرد. میان ترافیک خیابان رسالت گیر می کنیم.
- لطفا یه دستمال بردار و رژ و خط چشم وحشتناکتو پاک کن.
دست روی لبم می گذارم. با این قیافه کنار فرھاد ایستاده بودم و او سررسیده بود؟!.
دستمالی بر میدارم و پاکش می کنم. مداد را نمی توانم کاری کنم.
قیافه اش خیلی جدی است. ماشین میلی متری جلو می رود. مرتب ترمز می گیرد. حالم
دارد دوباره بد می شود.
-تو داری دقیقا چکارمی کنی؟!. ھدفت از این کارت چیه؟!.
به طرفش می چرخم. به جلو خیره است. نادیده ام می گیرد.
-کدوم کار؟!.
سرش را می چرخاند و با عصبانیت می گوید:
-اینکه سرکارت نیا و بیای این محله. ھدفت از نادیده گرفتن من چیه؟!. از این غیبتا و
نیومدنات؟!. اینو به من بگو.
بزاقم دھانم زیاد می شود و می پیچد زیر زبانم. حالم دارد به ھم می خورد.
-من ھدفی ندارم.
صدایش را بالا می رود.
-پس چرا اینجایی؟!. اونم پیش مردی که حتی فامیلیشو نمی دونی. داری چکار می کنی
لیلی؟!.
جرات خرج می دھم.
-من دیگه نمی خوام بیام آموزشگاه.
با چنان سرعتی سرش را طرف من برمی گرداند که توی دلم خالی می شود. اخم ھایش
وحشتناک است.
-دیگه خانم موحد؟!. من مسخره شمام که امروز میام و فردا نمیام. یه روز بابی رو واسطه
کنید و روز دیگه زیر ھمه چیز بزنید.
راه کمی باز می شود. یک بند دارد غر می زند. محتویات معده ام بالا می آید. محکم روی
بازویش میکوبم تا نگھدارد. دستم را جلوی دھانم می گذارم و در ماشین را باز می کنم. می
ایستد و من می پرم بیرون. خودم را به لبه جوی آب می رسانم و بالا می آورم. پشت ھم.
آنقدر عق می زنم که حس می کنم معده ام چسبیده به گلو. از صبح که چیز درستی نخورده
ام. با فعالیتم در استودیو تمام انرژی ام تمام شده است. سرم را روی لبه سیمانی جدول
می گذارم و چشمانم را می بندم. نای تکان خوردن ندارم. لرزم گرفته ولی جانی ندارم که از
جایم بلند شوم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتپنجم🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
سه. بعد سیاسی
بشر در طول تاريخ خود، مكتبها و حكومتهاي زيادي را تجربه كرده است؛ ولـي در هيچ يك از آنها گمشده خود را كه عدالت و صلح و امنيت است، پيـدا نكـرده و پيوسـته
در ناكامي و شكست قرار گرفته اسـت. در دوره هـاي اخيـر كاپيتاليسـم و كمونيسـم نيـز در
پاسخگويي به نيازهاي بشر، ناكام ماندند كه نشانه هاي آن، بحران اخلاقي و امنيتي است كـه
به آن گرفتار شدهاند. حال تكليف ايـ ن بشـر وامانـده و سرگشـته از نا كـا ميهـا و شـعارها ي
بيعمل و نظاره گرِ سرابها چيست؟
امروز بشريت به دنبال انديشه سياسي ديگري است كه ارزشهاي انساني را در آن بيابـد
و آن، انديشه سياسي اسـلام و حكومـت مهـدوي اسـت كـه در رأس آن ، شايسـته تـرين
مردم قرار گرفته است. نظريه مهدويت، يك انديشه جهاني است و اين انديشـه بـرا ي جهـان
و اداره آن، طرح و برنامه دارد. مهدويت در عرصة حكومت، داراي اهداف بلنـد و ارزشـي
است و حتي ميتواند براي حكومت ديني در عصر غيبت، يك طرح راهبردي باشد.
به علاوه مهدويت از بعد سياسي «نظام ولايت فقيه» را به عنوان نيابت از مهدي در زمـان
غيبت، طرح ميكند و الگـوي مناسـبي از حكومـت صـالحان و نيكـان را بـه جهانيـان ارائـه
مينمايد. اين نظام سياسي، تداوم نظـام سياسـي مهـدوي اسـت و پـذيرش و سـر سـپردن بـه
فرمان ولي فقيه، در ادامه اطاعت پذيري از امام زمـان اسـت. بنـابراين مهـدويت، ضـامن
شكلگيري يك نظام الهي به سرپرستي فقيه جامع شرايط است كه حركت جامعـه اسـلامي
را در جهت آرمانهاي قرآني و مهدوي قرار داده، امـت را بـراي فـراهم كـردن زمينـه هـاي
ظهور مهدي و حكومت جهاني او بسيج ميكند؛ چنان كـه در جريـان انقـلاب بـزرگ
خميني كبير، شاهد آن بودهايم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
* عزیزٌ علیَّ أن أرَی الخلقَ و لا تُریٰ *
اگرچه هیچ کجا لایق قدومت نیست؛
چه میشود که بیایی به جمکران دلم ..
کدام جاده مرا می رساندم تا تو؛
نشانی حرمت را بده نشان دلم ..
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتپنجاه♻️
🌿﷽🌿
پاھایم را کنار خیابان دراز می کنم. دستی خیس روی صورتم کشیده می
شود. لای پلک ھایم را باز می کنم. امیریل است. دارد آب توی دست ھایش می ریزد و
صورتم را باھاش می شورد.
دوباره دست پر آبش را روی صورتم می کشد. از سرمایی که به جانم افتاده پوست تنم دون
دون می شود. به زحمت دستم را بلند می کنم و دستش را پس می زنم. بی حال می
گویم:
-نکن. نمی خوام.
گوش نمی دھد. دست ھایم را میان دستھایش می گیرد و با آب می شورد. اشک در
چشمانم می نشیند و از گوشه چشمم راه می گیرد پایین. نکن امیریل!. نکن!. این محبت
ھایت برایم سنگین است. اذیتم می کند. من ترحم نمی خواھم چرا نمی فھمی؟!. که اگر
می خواستم ھمه جار می زدم که سرطان دارم. تمام پنھان کاری ام برای فرار از چشمان پر
از ترحم است. زیر دستش می زنم.
-گفتم نمی خوام.
سعی می کنم بلند شوم. می لرزم. نمی توانم. از ضعفم به گریه می افتم. مثل ھستی
دھانم را باز می کنم و با صدای بلند گریه می کنم. امیریل زیر ھر دو بغلم را می گیرد و بلندم
می کند.
-آروم. آروم. چیزی نشده که. حالت به ھم خورد. من اینجام.
من ھم به خاطر ھمین گریه می کنم!. به خاطر اینکه تو شاھد ناتوانی من ھستی. شاھد
ضعفم. از این بیزارم. مرا داخل ماشین می برد که کنار خیابان پارک کرده. روی صندلی می
نشاند. صورتم را با دستمال کاغذی آرام پاک می کند.
با گریه می گویم:
-سردمه.
کتش را در می آورد و روی من می اندازد. از صندوق عقب ھم پتو مسافرتی می آورد و دورم
می پیچد. در ماشین را می بندد و به کاپوت تکیه می دھد. صورتم را زیر پتو قایم می کنم و با
صدای آرام گریه می کنم. چند دقیقه بعد سرم را بیرون می آورم و نگاھش می کنم که راه
می رود و سیگار می کشد. دستی زیر دماغم می کشم و نمش را می گیرم. چرا باید ھم
پیش فرھاد و ھم او استفراغ کنم؟!. از این بدتر ھم می شوم؟!. تازه امیریل لب و دھان
کثیفم را بشورد!. آنقدر ضعف دارم که حتی نمی توانم سرم را تکان دھم. دلم یک دل سیر
چلوکباب کوبیده می خوھد با سبزی ریحان که عطرش اشتھایم را چند برابر کند. وقتی می
بیند گریه ام بند آمده و نگاھش می کنم، سیگارش را زمین می اندازد و سوار می شود.
دیگر چیزی نمی گوید. آرام رانندگی می کند. چشم ھایم را می بندم و با تکان ھای آرام
ماشین و گرمای ناشی از پتو و کت امیریل به خواب می روم.
حس می کنم دستی روی صورتم حرکت می کند. چشمھایم را تا نیمه باز می کنم. امیریل
است که دارد موھای چسبیده به صورتم را کنار می زند.
-بیدار شدی؟!. رسیدیم.
فقط نگاھش می کنم.
-می تونی پیاده شی؟!.
نمی خواھم دلش برایم بسوزد. پتو و کت را کنار می زنم و از ماشین پیاده می شوم. وقتی
کنارم می بینمش با تعجب نگاھش می کنم. دست در جیب شلوارش کرده و ھم قدم با من
به سمت آپارتمانمان می آید.
-میام تو. با فرح جان کار دارم.
شانه بالا می اندازم. وقتی به خانه می رسیم مامان ھنوز نیامده. حال و حوصله درست کردن
غذا را ندارم. مستقیم به اتاقم می روم و توی تختم دراز می کشم. پتو را تا دماغم بالا می
کشم. امیریل داخل می شود. صندلی را از پشت میزکارم بر میدارد و روبروی من می گذارد.
می نشیند.
-چیزی می خوری؟!.
چه مھربان شده؟!. ھمش با رفتارھای ضد و نقیضش مرا گیج می کند!. سر بالا می دھم.
حالم کمی بھتر شده.
کمرش را به جلو خم می کند و دست ھایش را که در ھم قفل کرده بین زانوھایش می گیرد.
-خوب. تنبیه امروزت چی باشه خانم موحد؟!.
اینجا ھم دست از اصولش برنمی دارد! از زیر پتو می گویم:
-اینجا من لیلی ام تو امیریل. یه خانواده ایم. بحث کاری مال مجتمعه.
خنده به چشمانش می آید. ولی سعی می کند جدی باشد.
-یادم باشه زیاد از خودم پیشت نگم که اینجوری زبونت برام دراز نشه. حالا چرا حالت به ھم
خورد؟!.
به زمین چشم می دوزم.
-ظھر ساندویچ خوردم. فکر کنم مسموم شدم.
در سکوت نگاھم می کند. طولانی و کشدار. بعد به صندلی اش تکیه می دھد و پا روی پا
می اندازد.
-چجور نمی دونی باید ساندویچو از کجا بگیری؟!. اگه من نبودم چی؟!. میخواستی ھمونجور
کنار خیابون بیفتی.
دوباره غر زدن ھایش را شروع می کند. پتو را تا بالای سرم می کشم.
-دارم با تو حرف می زنم. نمی دونی باید به بزرگترت احترام بذاری؟!. چرا مواظب سلامتیت
نیستی؟!. اگه اتفاقی میفتاد چی؟!.
از ھمان زیر پتو می گویم:
-ببخشید. ببخشید.
و او آرام می گیرد. سرم را بیرون نمی آورم. چند ثانیه بعد می گوید:
-تو پذیرایی ام. می مونم تا مامانت بیاد. کاری داشتی صدام کن.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این کلیپ رو ببینید و حتما تو گروه هایی که عضوید ارسال کنید🙏 شاید جوانی از جوانان این مرز و بوم این کلیپ رو دید و دیدگاهش تغییر پیدا کرد.
✍ مبادا کوتاهی کنیم و روز قیامت جوابی به امام و شهدا نداشته باشیم 😔
🇮🇷نیمه پنهان
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه تلویزیونی منوتو، گفته بود آخوندا برف امسال رو نخواهند دید...
🌨❄️🌨
شبکه منوتو برف رو ندید..... اما این ناقلاها برفبازی میکنن... 😜💪🤣
چقدراین شبکه منوتو بدبخته !
اصلا قم سابقه برف نداشت
اصلا آخوندااهل برف بازی نبودن !😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣