13.mp3
7.55M
[تلاوت صفحه سیزدهم قرآن کریم
به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتسینهم🦋
🌿﷽🌿
عصبی تر شدم اصلا حوصله ی خوشمزه بازی نداشتم
گفتم :آقا پاکان برای چی داشتید کیف منو
وارسی میکردید ؟
دستی به شکمش کشید و گفت :دنبال یه چیز خوردنی
بودم
به سمت آبدارخونه اشاره کردم و گفتم :اونجا رو میبینید؟ بهش میگن آبدارخونه یه یخچال داره که
همه چی توش هست ....اصلا اینم نه ،اون تلفنی که روی
میزه رو میبینید با اون دفترچه تلفن ؟شماره ی یه رستوران رو میگرفتین و برای خودتون غذا سفارش
میدادید
-آخه قورمه سبزی میخواستم
از عصبانیت گر گرفته بودم و مطمئن بود که صورتم کبود
شده داد زدم :منکه اون قورمه سبزی رو
جلوی چشم خودتون تقسیم کردم بین خودم و شما و به
ظرف خودم و خودش که روی میز بود
اشاره کردم که با دیدن ظرف خودم که اونم خالی بود با
تعجب پرسیدم :پس غذای من کو ؟؟؟؟
پاکان دوباره با لودگی جواب داد :خوب گشنمه ام بود
با حرص گفتم :نوش جاااااان
بلند خندید و گفت :این نوش جانی که تو گفتی از صد تا
کوفتت بشه بدتر بود میدونستی ؟
جوابی به حرفش ندادم و فقط گفتم :پاشین شرکت رو
بهتون نشون بدم
احساس کردم پوزخندی روی لبش نشست که خیلی
سریع هم محو شدوپرسید :کار بابا باهات تموم
شد ؟
-آها پس شروع کنیم دیگه-
اوهوم یه دو سه تا چیز بود که باید بهم میگفت
بعد از بلند شدنش و اون وکارمندا روبهم معرفی کردم
وبعداز اتمام توضیحات لازمه رو به من گفت
:خوب بریم دیگه
به سمت میز من میرفتیم که گفت :بابا قرارداده ها و سهام
هاشون توی کامپبوتر اتاقش نگه میداره
یا تو هم داریشون ؟
-نشونم بده-
منم دارمشون
بعد از توضیح دادن تمام قراردادهاوتوضیح دادن راجبشون
بالاخره رسیدم به پوشه ی پاکان با
تعجب پرسید :این چیه دیگه ؟
-مهم ترین اتفاقاتی که تو این شرکت میفته قرار دادهای
پرسود و معامله های پر در آمد موفقیت
های خاطره انگیز نقشه های فوق العاده ی معماری همه و
همه توی این پوشه است
🪴🪴🪴
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتچهلم🦋
🌿﷽🌿
با بهت پرسید :چرا به اسم منه ؟
با لبخند گفتم :چون بابا ،خیلی دوست داره
با تعجب گفت :بابا ؟
-آره دیگه بابای تو و البته این روزها بابای من
پاکان بی توجه به حرفم سرش رو برگردوند و با دقت به
تمام اطلاعات نگاه کرد یه ذره ازش فاصله
گرفتم و روی صندلی مخصوص ارباب رجوع نشستم ...توی
این موقعیت یه مرد خیلی جدی و
جذاب به نظر می رسید یه مرد خانواده که توی کارش
غرق میشه یکی مثل بابا حسینم هرموقع یه
پرونده میومد دستش با همین دقت مشغولش می شد و از
اطرافش بی خبر
توی همین حس و حال بودم که پاکان پرسید :بابا
چیکارت داشت ؟
کاملا گیج خاطراتم بودم به خاطر همین بدون اینکه
بفهمم چی میگم گفتم :میخواست بهم هشدار بده که تو یه نقشه داری!
با تعجب سرشو از مانیتور بالا آورد و به من که توی
هپروت بودم نگاه کرد و گفت :نقشه چه نقشه
ای ؟
با تعجب سرمو بالا آوردم و پرسیدم :چی شده ؟
سرشو با خنده تکون داد و گفت :هیچی
با اصرار پرسیدم :نه احساس میکنم یه چیزی گفتم
-نه چیز خاصی نگفتی
شونه ای بالا انداختم که پرسید :کارت اینجا سخته؟
گاهی وقتا اصلا احساس میکنم بیکارم چون کار خاصی انجام نمیدم-
دانشگاه میرفتی؟
-آره- با تعجب نگاهم کرد و گفت :مدرکتو نگرفتی--نشد که بگیرم چی میخوندی ؟
کارشناسی ارشد روانشناسی-
-چرا نشد ؟
قطره اشکی به خاطر یاد آوری اون خاطرات تلخ از گوشه
ی چشمش چکید و گفت :بابام فوت کرد
-خدا بیامرزه
توی خاطرات اون روزای تلخ غرق شدم روزای افسردگیم
شیون ها و جیغ های از ته دل ،بابا بابا
گفتنام و جوابی نشنیدن هام موقعی که بابامو با یه پارچه
ی سفید که سفت و سخت دورش پیچیده
شده بود توی اون گودال میذاشتن فریادهای من که داد
میزدم بابام اونجا نمیتونه بخوابه بابام قدش
بلنده بابام تو اون دو متر جا نمیشه بابام شبا تشنه اش
میشه تو اون خاکی که هیچی توش نداره
نذاریدش .... بابام هنوز جوون بود
بابام هنوز بابام بود من دیگه تکیه
گاهی به اون محکمی از کجا پیدا کنم دیگه کی خاطره
های بچگی هام یادشه تا هر دفعه تعریف کنه
و خودش بلند بلند بخنده دیگه کدوم مردی پیدا میشه که
توی ماموریتش به جای یه نفر دیگه
بمیره!!...
هنوز غرق تفکراتم بودم که پاکان دوباره پرسید :به نظرت
من نقشه ای دارم ؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم :بابا که اینطور میگه
-بابا چی میگه ؟میگه نقشه داری که منو از اون خونه بندازی بیرون
وقتیم که گفتم اگه آقا پاکان راضی نیست برم-
خیلی جدی گفت تازه یه دختر خوب مثل من پیدا کرده
و به هیچ وجه هم نمیخواد منو از دست بده
-چه اعتماد به نفسیم داده بهت
یهو به خودم اومدم و گفتم :چی شده ؟
بلند بلند خندید و گفت :وااااااااای خدای من دختر خیلی
باحالی چقدر راحت میشه ازت اعتراف
گرفت
با تعجب بهش نگاه کردم اما با فهمیدن سوتی ای که دادم
سریع کوبیدم تو صورتم و گفتم :خاک به
سرم شد
همون لحظه بابا هم اومد بیرون و گفت :خب بریم دیگه
میخوام ببینم امشب دخترم چی برامون
میپزه
با لبخند گفتم :تا شما چی میل داشته باشین
پاکان سریع گفت :زرشک پلو با مرغ و سالاد شیرازی
🦋🦋🦋
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرمایشات رهبر
پیشنهاد دانلود
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن روحانی در پیامی توهین آمیز به مرحوم شهید رئیسی از مردم خواست به مسعود پزشکیان رای بدهند... 😔😔
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺷﺪﻩ
ﻋﺎﺷﻖ ﻭﺷﯿﻔﺘﻪ ﯼ ﺯﻧﮓ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺧﺒﺮﺕ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ
ﭼﻮﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﯼ ﻣﻬﺎﺟﺮ , ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
زندگی همان جایی است
که تو باشی ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
احساس می کنم مدتی است
که با چیزی بیش از توانم
درگیر بوده ام
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
خوش باش دمی
که زندگانی این است ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
سکوت گاهی بهترین تحقیر است !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
مهم مهم مهم📣📣📣📣📣
مردم عزیز کلی کلیپ از آقای پزشکیان،دیدید
تناقض گویی 🤔
بی ثباتی🤭
حرکات نامتعارف حتی در نشستنو برخواستن😅
فقط به یک نکته توجه کنید هم افراد خاکستری. و هم. بظاهر انقلابیایی که زیر خاکی اطلاع داریم
به پزشکیان رأی میدهند👌
پزشکیان
بارها وبارها
در مناظرات تکرار میکرد ول کنید گیر ندید به بی حجابها و دختران و زنان سرزمینم👌
اما دختر خودشو چادری تربیت کرده
حالا بحث چادرو مانتو نیست
بحث کد دادن به مردم
دعوت به هرزگی هست👌😔
در جریان مهسا امینی
در برنامه زنده،مکرر
تکرار میکرد
دختر مردمو کشتید
و فلان چکارشون دارید👌
در واقع این کدهارو
ایشون به مردم یاد داد
ک از آنروز
این دیالوگ رو خیلیها تو سرتون زدن👌
یک کلام
رأی به پزشکیان 🙊
رأی به هرزگی زنان هست
بعد از فاطمه زهرا سلام الله علیها تا آخر عمرتون حرفی نزنید ک مورد عقوبت و نفرین خانم قرار میگیرید👌😔
رأی به پزشکیان🙊
یعنی خیانت همسرانتان به خودتان زمانیکه کوچه بازار پر بشه
از برهنگی. وهرزگی😔
رأی به پزشکیان🙊
دنبال شوهر گشتن برا دخترانتان
چون برهنگی زیاد میشود
و پسرها قدرت انتخاب ندارند👌
رأی به پزشکیان🙊
ازدواج نکردن پسرهایتان
ارضا کردن خودشان در کوچه و خیابان😔
رأی به پزشکیان
ازدواج پسرهاتون با هرزه های خیابون علارقم میل خودتان👌
رأی به پزشکیان🙊
متلاشی شدن زندگی دخترانتان
بخاطر چشم چرونی و ارتباط دامادهاتون با هرزه ها👌
رأی به پزشکیان🙊
عوض شدن ذائقه عروسهاتون رفتن بسوی آزادی و برهنگی
و متلاشی شدن زندگی پسرهاتون👌
قطعا از زمان روحانی به بعد
اینو آزادی بی حدو مرز را
با کد دادن
زیاد مواجه بودید👌
همتونم در دوستو آشنا
با این معزل آشنا هستید👌
و دیگه خدا و پیغمبر و مشاورم صدا نزنید👌
همچنان ک سرنوشت
زندگی خودتان و بچه هاتونو
خودتان خراب میکنید👌
┄┅─✵💝✵─┅┄
خرد هرکجا گنجی آرد پدید
ز نام خدا سازد آن را کلید
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
ای یوسف گم گشتهٔ غایب ز نظرها
جان بر لب عشاق رسیدست کجایی
باز آی و نظر کن به من خستهٔ بیمار
جانم به فدایت که طبیب دل مایی
فرج مولا صلواتــــــ
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
14.mp3
7.18M
[تلاوت صفحه چهاردهم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتچهلیکم🦋
🌿﷽🌿
بابا بلند خندید و گفت :پاکان بابا از سومالی فرار کردی ؟
پاکان اخم کمرنگی کرد و گفت :خوب دوماهه فقط دارم
فست فود میخورم دلم میخواد خب
دلم به حالش سوخت راست میگفت من خودم به شخصه
اصلا تحمل غذای فست فودی رو نداشتم
چون هیچ چیز غذای خونه نمی شد بیچاره هم سر همین
بود که عین این نخورده ها افتاده بود به
جون غذای من و همشو خورده بود بعد تازه پررو پررو
رفته تو کیفمم سرک کشیده دنبال غذای
بیشتر....
با لبخندی گفتم :شما چی میخورین بابا ؟
اگه میپزی همون زرشک پلو
-چشم میپزم-
سر سفره ی شام بودیم و پاکان تقریبا نصف دیس رو
خالی کرده بود و داشت با ولع میخورد که
گوشیم زنگ خورد فرنوش بود سریع جواب دادم:سلام
فری
-ایش مگه من به تو نگفتم به من نگو فری خوبه منم بهت
بگم آی آی؟
خندیدم و گفتم :خوب آیه که خیلی آسون تر از آی آی ئه که
-من این حرفا حالیم نیست راستی تو خجالت نمیکشی ؟
با تعجب پرسیدم :چرا ؟
-تو نمیخوای ما رو دعوت کنی خونتونو ببینیم ؟
مسخره با اینکه چشم ندارم ببینمت اما-
ای وای خاک به سرم راست میگی با عمو و خاله و خود ات
بازم پاشو بیا
-یعنی فرهود نیاد دیگه ؟
صدای خنده از پشت گوشی به گوشم رسید لب گزیدم و
گفتم :من کی گفتم نیاد ؟خوب دیگه فردا
واسه ناهار میاین؟نه دیگه تو که ناهار شرکتی شام میایم منم شب
پیشت میمونم که اذیتت کنم-
اوووم خندیدم و گفتم :پس میشه تو نیای ؟
-شوخی کردم فرفری منتظرتم بوس بوس خداحافظ-
آیه خیلی نامردی
و سریع تلفن رو قطع کردم چون دوباره میخواست داد و
بیداد راه بندازه که بهش نگم فرفری تازه
متوجه بابا شدم که مثل پاکان بی توجه به من داشت
غذاشو میخورد. نوچ نوچ نوچ! بیچاره ها چقدر
دلشون برای غذای خونگی تنگ بود!
رو به بابا گفتم :با اجازه تون دوستم رو دعوت کردم
بدون اینکه سرشو بالا بیاره سری تکون داد و گفت :خوب
کاری کردی اجازه هم لازم نیست خونه
ی خودته
پاکان فقط لحظه ای سرشو بالا آورد و نگاه عمیقی بهم
انداخت و دوباره مشغول خوردن شد اینقدر
خورد که آخر سر جا برای خوردن سالاد شیرازی ای که
اینقدر سفارشش رو کرده بود نداشت...
فردا شب وقتی خانواده ی فرنوش اینا اومدن من و بابا
خیلی گرم باهاشون استقبال کردیم اما پاکان
انگار از دیدن فرهود متعجب شده بود...دور هم توی سالن پذیرایی نشسته بودیم و میوه
میخوردیم که پاکان به من و فرهود اشاره کرد و
گفت :شما دو تا با هم نامزدین ؟
میوه به گلوی من پرید و فرهود هم با چشمای گرد شده
به پاکان نگاه میکرد بعد از قورت دادن
میوه به سختی گفتم :آقا فرهود مثل داداش منن داداشی که
همیشه آرزوی داشتنشو داشتم که با زندگی
کردن با خانواده ی فرنوش این افتخارکه آقا فرهود برادرم
باشه نصیبم شد
پاکان ابرویی بالا انداخت و گفت :اما من دیروز شما رو تو
شرکت دیدم توی لابی داشتین با هم
حرف میزنین
فرهود بی تفاوت گفت :اومده بودم ببینم خدایی نکرده آیه
خانوم مشکلی نداشته باشن که الحمد لله
مشکلی نبود در هر صورت خانواده ی ما خودش رو در
مقابل آیه خانوم مسئول میدونه ما هممون به
ایشون مثل یه عضوی از خانواده امون عادت کرده بودیم
که با مستقل شدنش خوب هنوز کمی
نگرانی راجبش داریم
بعد از تشکر از همشون به قیافه ی وا رفته ی پاکان نگاه
کردم خیلی گرفته بود و انگار یه چیزی
مطابق میلش نبود توی نگاهش بهت و ناباوری و ذره ای
هم پشیمونی بود نمیدونم چرا انگار
شرمنده بود....
🪴🪴🪴🪴
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتچهلدوم🦋
🌿﷽🌿
پاکان*
واقعا تو بهت بودم وقتی فرهود و تو لابی دیده بودم
فکرمیکردم مشتریش باشه و تا چند دقیقه پیش
فکرمیکردم نامزدش باشه اما آیه گفت مثل برادرشه و واقعا
گیجم کرد نمیدونستم باید عصبی باشم
ازاینکه افکارم راجب آیه همش غلط درمیاد یا پشیمون
باشم ازتهمت هایی که تو ذهنم نثارش
میکردم...ناخوداگاه اخمام توهم رفت...همیشه همین بودم
وقتی که با خودم درگیری داشتم اخم
میکردم عصبی میشدم...با پام رو زمین ضرب گرفتم...یه
چیزی اذیتم میکرد وحتی نمیدونستم چی
هست...دیگه نتونستم تحمل کنم بدون حرف ازسالن
بیرون اومدم و رفتم تو حیاط دلم هوای آزاد
میخواست دلم نسیم بهاری میخواست تا ذهنم آزاد بشه
...اما تا نگاهم خورد به اون رزای آبی
مسخره حالم خراب شد اگه به من بود همشونو از ریشه
ساقط میکردم...اگه به من بود هرچیزی که
تو این دنیا آبی رنگه رو نیست ونابود میکردم...هرچیزی
که منو یاد لعیا بندازه ...چرا باید این حیاط
پراز رزهای مورد علاقه اون زن باشه؟چرا بعد رفتنش بابا
این گلای مسخره رواز بین نبرد وبه منم
اجازه نزدیک شدن بهشونو نداد?چرا بابا هنوزهم که هنوزه
ازش متنفرنشده ?چرا انقدرخوبه
وبخشنده...?حالم بد شده بود و قدمام سست. ..دیگه نسیم
حس خوبی بهم نمیداد یه باردیگه یاد لعیا
حالمو خراب کرده بود...چرا نمیتونستم فراموش
کنم?چراهنوزم خاطراتش- خاطرات کثیفش- برام
تداعی میشد...صدای خنده های مستانش هنوزم توگوشم
میپیچید...اون صدای اغواگرانه
نازکش...که همیشه سوهان روحم بود....چرانمیتونستم اون
خاطراتو ببوسم بذارم کنار?شاید
بخاطراینکه با بوسیدن ودورانداختن خاطراتم بایداین
پاکانی که هستمم رودوربندازم...
🦋🦋🦋🦋
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
1_12274675614.mp3
19.36M
✅صوت بسیار بسیار مهم
لطفا نشر حداکثری
⛔️شوخی نگیرید نشر دهید خیلی زیاد و مکرر😭😭😭
➥ @hedye110
روز بیست و چهارم ذی الحجه، روز مباهله است؛ این روز از روزهای ویژه ی استجابت دعا است.
ان شاء الله قرار بر این است به امید خداوند متعال قبل از نماز ظهر همگی نماز روز مباهله بخوانند و بعد از توسل به پنج تن آل عبا برای پیروزی جبهه انقلاب در انتخابات و نابودی کامل دشمنان انقلاب دعا بفرمایند 🌹🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو بذارین کانال ها و گروه هاتون بیزحمت
➥ @hedye110
با همه چیز اوکی نباشید!
شما لیاقت دارید باهاتون
درست برخورد بشه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
ما که دل بستیم به الله ...❤️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
ما بچه هایی بودیم که
وقتی چشم میذاشتیم تا ۱۰ بشماریم
به هر عدد "نیم" اضافه می کردیم
که رفیقمون بتونه قایم شه!
این زندگی حق نسل ما نبود...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
اثر ظلم محال است به ظالم نرسد!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
چشم دنیا بشود کور ...
تو مستانه برقص ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
بودیم و کسی...
پاس نمیداشت که بودیم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
سکوت بیشتر از آنچه که فکر کنی
می گوید !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●