eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🦋 🌿﷽🌿 عصربودتوسالن بودم که متوجه شدم آیه وفرنوش دارن میرن بیرون کنجکاوپرسیدم:کجا؟ فرنوش باحرص گفت:به توچه؟ بی توجه به اون به آیه نگاه کردم که سریع نگاهش و ازم گرفت وباصدای شرمگینی گفت:داریم میریم سرخاک بابا سری تکون دادم واوناهم ازخونه رفتن بیرون...کانال و عوض کردم که یدفعه یه چیزی ازذهنم گذشت ...یعنی رفتارآیه توخیابون هم انقدرخانوم منشانه بود؟ لبخندی شیطانی رولبام نقش بست سریع رفتم بالا وخیلی زودلباس عوض کردم سوییچ وموبایلمم برداشتم وپریدم توحیاط خبری ازشون نبودسریع سوارماشین شدم ورفتم به خیابون اصلی که وقتی داشتن سوارتاکسی میشدن دیدمشون ...تاکسی روتعقیب کردم ودراخرتوورودی قبرستون ماشینوپارک کردم پشت سرشون رفتم ...فرنوش باآیه حرف میزدومیخندیداماآیه تو هپروت بودویه لبخندکه بیشتر شبیه دهن کجی بود رولبش بود...معلوم بودتو فکره...امامن این همه راه نیومده بودم این قیافه دمقشو ببینم من میخواستم مچشو بگیرم وثابت کنم که آیه رفتار درستی نداره...اماحالا برنامه هام طبق معمول خراب شده بود...آیه کنارسنگ قبری روزانو نشست وفرنوش رفت نفهمیدم کجا؟ مهمم نبود! دوباره مخفیانه به آیه نزدیک شدم سرقبرکناری پشت سرش نشستم فاصله زیادی نبود مطمئنا بخاطر فاصله کممون میتونستم صداشوبشنوم اما مشکل این بودساکت بود انگارحرفی واسه گفتن باباباش نداشت...لحظه ای بعدصدای فین فینش بلندشدلبخند شیطانی زدم دستمال مخصوص پاک کردن اشک دوست دخترا مو بیرون آوردم وکمی به سمتش برگشتم وصداش زدم :خانوم صدای فینش قطع شدمتعجب به سمتم برگشت وتعجبش بادیدنم دو چندان شد بهت زده گفت:شمااینجاچیکارمیکنین؟؟ خودموبه کوچه علی چپ زدم:نمیدونستم پدرتوهم اینجادفن شده دستمالوبه سمتش گرفتم:اشکاتوپاک کن دستمالو ازم گرفت وانگارتازه یاد اتفاق صبح افتاد اینواز شرم یدفعه ای نگاهش فهمیدم...باصدای گرفته ای تشکرکردوهمون طورکه اشکاشوپاک میکردگفت:اومدین سرخاک؟ -اوهوم نگاهی کنجکاوانه به سمت سنگ قبرانداخت ومنم برای اینکه سوتی ندم یه نگاه کلی انداختم سنگ قبریه دخترجوون بوداسمش نگاربودبایدچی میگفتم؟ تویه تصمیم آنی گفتم:عشق اولمه چشماش گردشدن خودمم تعجب کردم ازحرفی که زده بودم میتونستم بگم اشنامه ...اماگفتم عشق اولمه...هه!منوعشق!گفت:خدارحمتشون کنه نامزدبودین ؟یا...زن وشوهر؟ خنده ام گرفت اماجلوی کشش لبهاموگرفتم:نامزدبودیم -کی فوت کردن؟ دورازچشم آیه تاریخ وفاتو سریع خوندم:دوسال پیش... تصمیم گرفتم یکم سرکارش بذارم:خیلی همدیگه رودوست داشتیم طوری که بدون هم طاقت نمیاوردیم روزعروسیمون تصادف کردیم من زنده موندم اما اون... -خدابهتون صبربده دیگه نتونستم خنده اموکنترل کنم سریع سرموبرگردوندم و داشتم یه دل سیرمیخندیدم که دستمال خودموبه سمتم گرفت خشکم زد،این دخترفکرکرده دارم گریه میکنم!! خنده ام شدت گرفت بدون اینکه برگردم دستمالوگرفتم وبه گونه های خشکم کشیدم درحالی که اززورخنده داشتم منفجر میشدم کمی سعی کردم تاچشمام اشکی بشه ...کمی هم موفق شدم به سمتش برگشتم قیافه ناراحتی گرفتم...واون هم غمگین نگاهم کردکه هردوباشنیدن صدای فرنوش به پشت سرآیه نگاه کردیم فرنوش:تواینجاچیکارمیکنی؟ اخم کردم:به توچه؟ -تعقیبمون کردی اره؟نه خیراومدم سرخاک نامزدخدابیامرزم بهت زده نگاهم کرد نزدیک اومدویه بطری اب ویه بطری-گلاب وچندشاخه گلو روسنگ قبرپدرآیه گذاشت ووقتی آیه مشغول شستن سنگ قبرشدبه من گفت:چیشده به جای پنج شنبه جمعه سراز قبرستون دراوردین جناب؟ آیه پنج شنبه هاسرکاره- شماچراسردراوردین منم به همون دلیل کلافه پوفی کرد وبا کنجکاوی سرسنگ قبرنامزدم نشست ...وقتی همه چیزوچک کردنگاه مشکوکی بهم انداخت وبلندشدورفت کنارآیه نشست...بعداز درد و دلای آیه باپدرش که همش توی دلش بودبه زورسوارماشینم کردمشون و اول فرنوشوبه خونه رسوندم وبعدباآیه برگشتیم خونه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 واردپارکینگ شرکت باباشدم ...داشتم میرفتم سمت اسانسورکه صدای اشنایی ازپشت سرصدام کرد:جناب پاکزاد به سمت صدابرگشتم فرهودبود...اخی دوست پسر آیه اومده بهش سربزنه...هه!اما...امابامن چیکارداشت?منتظر نگاهش کردم که به سمتم اومدوهمین که نزدیک شدمشتشو به سمتم پرت کردوصاف خوردتوبینیم...بهت زده نگاهش کردم...که گفت: اینو بذار واسه تلافی اینکه آیه روزدی چشمام گردشد...اون ازکجامیدونست...فرنوش!هنوزتوبهت مشت اول وحرفش بودم که مشت محکم دوم خون بینیموجاری کرد:اینم واسه اینکه آیه روبغل کردی سعی کردم ظاهرخونسرد به خودم بگیرم اماآیه آیه گفتناش واقعاحرصمودراورده بود پرسیدم:فرنوش بهت گفته؟ -اره گفت که میخواستی بزنیش... یدفعه به سمتم حمله کرد یقموگرفت وچسبوندتم به دیواروباحرص گفت:میخواستی خواهرموبزنی اماعشقموزدی... پوزخندم پررنگ شد...علنابه عشقش اعتراف کرد...تمسخر آمیز نگاهش کردم:چی شد خواهرم خواهرم میکردی؟ الان شدعشقت اومدم بهت اخطاربدم! اذیتش نمیکنی بهش دست-نمیزنی وگرنه خودم به حسابت میرسم چندقدم عقب عقب رفت یقمو صاف کردم وخونسردگفتم:ببین عاشق آیه ...مطمئن باش واسه کارم دلیل داشتم.من هرکاری دلم بخواد میکنم اگربخوام همین امشب مال خودم میکنمش منتها آیه دخترایده آل من نیست دوباره به سمتم حمله ورشد تکون نخوردم باید یکم بیشتر کتک میخوردم چون نقشه داشتم کمی که خسته شد انگشتشو به نشانه تهدیدبالا اورد:حواستوجمع کن پاتوکج نذاری چون قلمش میکنم پوزخند زدم:اگه آیه پاشوکج گذاشت چی؟ -آیه دخترخوبیه هیچوقت خطانمیره زیادمطمئن نباش دخترای چادری ازهمه بدترن گول چادرشو نونخور چادرشون سرپوش- گناهاشونه سری به نشانه تاسف تکون داد:تواونو نمی‌شناسی نمیتونی بشناسیش!! اونقدرکثیفی که همه رومثل خودت کثیف میدونی لگد محکمی به شکمم زد وبه سمت پرشیای مشکی رنگی رفت وسریع ازجلوی چشمام محوشد اروم بلندشدم وباهمون سرو وضع نامرتب وارداسانسور شدم همین که پام رسید داخل شرکت همه بهت زده نگاهم کردن درحالی که سعی میکردم خودمو بدحال نشون بدم به سمت میز ایه رفتم تامنودید ازجاش بلندشدو بانگرانی اومد سمتم:خدامرگم بده اقاپاکان چه بلایی سرتون اومده بدون جواب دادن پرسیدم:جعبه کمک های اولیه دارین? -بعله بعله و ابدارچی روفرستادم یه کیلو نخودسیاه-بخره وخودمم منتظرآیه نشستم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
رخصت دهید شال محرم بیاورید پیـراهـن عــزای مـرا هم بیاورید یک نخ از آن عبای مبارک به ما بده آقا عزا شروع شده پرچم بیاورید...!! @shohada_vamahdawiat                      
آتش گرفته دل، ز هوای تو دارد بهانه ی باصفای تو آقا دوای زخم دلم یک است جان میدهم به خاطر تو ... @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
*شیرین تر از همیشه بخند که این زندگی چای تلخیست که کنارش قند نگذاشته اند ..🍃. @delneveshte_hadis110
*آدم‌ها خیلی وقته چیزی رو کشف نمی‌کنند،:)! اون‌ها هرچی که احتیاج دارن، از مغازه می‌خرند؛ ولی چون تو مغازه‌ها دوست نمی‌فروشند "اونا همیشه تنهاند"🌱 -شازده کوچولو                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
💔الا ای صاحب قلبم کجایی⁉️ 🏴محرم شد نمی خواهی بیایی⁉️ ◾️هوای شال مشکی عزایت دل زار مرا کرده هوایی💔 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
20.mp3
9.65M
[تلاوت صفحه بیستم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 تواشپزخونه وسرمیز نشستم دوباره پوزخندرولبام نقش بست...مسخره ترین کسی که توعمرم دیدم فرهودبودبه کسی که عاشقش بودمیگفت:مثل خواهرم میمونی.. هه!خواهر!؟واقعامسخره ست...حتماآیه هم عاشق فرهوده وبخاطر غرور واین چیزا اعتراف نمیکنه...البته عشق که کشکه واینام کشکی شدن نه عاشق...ازلحظه ای که فرهود اعتراف به عشق آیه کرد بیشتر راغب شدم برای بدست اوردن آیه ...برای تصرف قلبش...برای اینکه به فرهود اثبات کنم آیه شایدبیشتر ازمن نه امابه اندازه من کثیفه! من بایدآیه رومال خودم میکردم...ازطریق قلبش بایدکاری میکردم که هم باباهم فرهودجنس دخترایی مثل آیه روبفهمن ...ازروزاول ازآیه خوشم نیومد الانم خوشم نمیادچون حس میکنم ریاکاره چون وقتی میبینمش یادلعیامیفتم ...چون بادیدنش نفرت انگیزترین زن زندگیمو بخاطرمیارم...چون که ازلعیا متنفرم وآیه هم باشباهتاش به لعیاباعث شده ازش متنفربشم...اصلا من ازجنس مونث متنفرم...ازهرچی زنه چه مجردچه متاهل...من ازهمشون متنفرم ...بخاطرهمینه که همیشه توزندگیم نقش دستمال داشتن وبعدازاستفاده ازشون پرتشون میکنم توسطل اشغال...آیه وارد آشپزخونه شدروی صندلی کناریم نشست سریع کمی پنبه روبه بتادین اغشته کردوگرفت سمتم دستموبه سمت پنبه میبردم که وسط راه الکی آخ گفتم که آیه نگران گفت:چی شدید؟ -خب بااون یکی دستتون بگیرید- مچ دستم اسیب دیده -من بادست راست نمیتونم کارکنم خودت انجام میدی? مرددنگاهم کرد:امامن...من... سرموجلو بردم که مردد دستشو بالا آورد وپنبه روبه جای زخمم نزدیک میکرد...یه طوری نگاهم میکرد واقعامثل یه خرگوش زشت ...چقدر بد بودکه بازشت گفتنای من آیه زشت نمیشد...دستش تویک سانتی پوست صورتم متوقف شد وپنبه روروی میزگذاشت:من نمیتونم میرم یکی ازکارمندای اقاروصدا میکنم بیادکمکتون قبل ازاینکه جلوی رفتنشو بگیرم از آشپزخونه رفت بیرون ومن موندم ونقشه ای که نقش براب شده بود...حالابایدبه جای آیه بایکی ازکارمندای مرد دل میدادم وقلوه میگرفتم...هرچندمطمئن بودم اگرآیه میموندهم بازمن بودم وآیه ای که سعی میکرد ذات واقعی خودشو ازم پنهون کنه وسرسخت باشه اما باهمه ی سرسختیای الکیش وخوب بودنای تظاهریش بازهم مغلوبش میکنم چون من پاکانم چون روش من فرق داره من قلبشو نشونه گرفتم ...تیرانداز ماهریم...تیرم به هدف میخوره...چون من پاکانم...بعدازاینکه زخممو پانسمان کردم وظاهرمومرتب ،همین که از آشپزخونه بیرون رفتم آیه به سمتم اومدوپرسید:الان خوبین -خوبم نگران نباش چرابه این روزافتادین دعواکردین؟ -آره یه دعوای کوچیک- باحرص گفت:یه دعوای کوچیک اینطوریتون کرده؟ لبخندشیطانی زدم:خرگوش کوچولو چیشده حرصی شدی؟ حس کردم هول شد:نه...نه فقط خب اخه چه معنی داره بیخودی دعوامیکنین خودتونوزخمی میکنین؟ -ازکجامیدونی بیخودی بود؟ خندیدم واقعاشیرین عقل بود:بروسرکارت- باخودی بود؟ -تریلی که ازروم ردنشده یه دعوای کوچولو بود بدو برو--چشم... شماخوبین دیگه؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 تواتاقم داشتم یکی ازپروژه هاروبررسی میکردم که تویه قسمتی یه مشکلی پیداکردم خوشحال ازاینکه شاید مفیدواقع شم ازاتاقم بیرون رفتم آیه نبودبیخیال به سمت اتاق بابا رفتم تقه ای به درزدم وسریع دروبازکردم:بابااین پروژه...بادیدن صحنه روبه روم هم قدرت حرکت ازم گرفته شدهم تکلم...آیه رومبل نشسته بودبابا دستشو پشتش گذاشته بودخم شده بودسمتش وصورتش به صورت آیه خیلی نزدیک بودهم زمان باپوزخندم ناخوداگاه اخمی روصورتم نشست ...پس این حدسمم درست بود!! دین!؟مزخرفه برای دست به سرکردن من یه مشت چرت وپرت تحویلم دادن اماخب ماه که هیچوقت پشت ابرنمیمونه وهمینطورهیچ چیزازنگاه تیزبین من دورنمیمونه...تامتوجه من شدن بابا بلند شد وبه سمتم اومد:چی شده؟ به آیه نگاه کردم ناراحت بود چشماش اشک آلودبود...هه!حتماسلاح شوبرای بابای ساده لوح من روکرده ...حرصم گرفت ازساده بودن بابا...ازحدسیات درستم ...ازآیه ی متظاهر...بااینکه قبلا میدونستم آیه خوب نیست...اما چرا بااثباتش به خودم حالم انقدر بدشده...عصبانیتم بیشترشده...فقط گفتم:هیچی بعدا میام وسریع ازاتاق خارج شدم ودرو بهم کوبیدم رفتم تواتاقم دروقفل کردم به سمت میزرفتم و وسایلای روشو ریختم زمین فریادکنترل شده ای کشیدم ولگدپرت کردم به هرچی که جلوم بودحرصی بودم دلم میخواست آیه الان جلوم ایستاده بودتا استخووناشو خردکنم ...دختره ...با بابای من ریخته روهم داره گولش میزنه ومی تیغتش....کورخونده اگه بذارم پولای بابای بدبختمو بالا بکشه بهش حالی میکنم پاکان کیه وچه کارایی ازدستش برمیاد...وقتی به دست وپام افتادکه ولش نکنم حال و روزش دیدن داره...خیلی عصبی بودم ...اماهرچقدرهم که میخواستم خودموگول بزنم یه صدایی ازدرونم فریادمیزد درد تویه چیز دیگست... همچنان داشتم حرص میخوردم که تقه ای به در وارد شد و بابا اومد تو اتاق رو به من گفت :پاکان بابا کاری داشتی؟ گفتم:گفتم که بعدا میام بهتون میگم -خوب الان که خودم اومدم بگو -چیه میترسین دوباره بیام و برای یه بار دیگه دستتون رو بشه ؟؟؟ بابا بلند خندید و گفت :دست چیم رو بشه پسر ؟تو حتی واینستادی حرفای منو بشنوی منم خر شدم خوشحال و شاد واسه- دوباره میخواستین یه دروغ تحویلم بدین و با این فکر که خودتون بگردید؟؟برای چی باید کاری کنم که احمق فرض بشم ؟دوتا حرف قشنگ قشنگ راجب دین و مرگ پدر این دختره میارین تحویل من میدین و فکر میکنین که من نمیفهمم ؟ بابا با آرامش گفت :اون حرفای قشنگ قشنگ همش حقیقت محض بود و من فقط آیه رو دختر خودم میدونم و بس و به هیچ چشم دیگه ای هم بهش نگاه نمی کنم تو هم بهتره این افکارتو بندازی دور چون فقط خودتو عذاب میدی همدیگه رو بغل میکنن و با هم حرف- عههه پدر و دختری هوووم؟کدوم پدر و دختری اونطوری میزنن بابا تک خنده ای کرد و گفت :همه ی پدر و دخترا هم دیگه رو بغل میکنن اما آقا پاکان من آیه رو بغل نکرده بودم چون اون دختر اجازه ی این کار رو بهم نمیده دوما داشتم در مورد یه چیزی باهاش حرف میزدم که یهو گریه اش گرفت منم برای اینکه آرومش کنم یه ذره بهش نزدیک شدم گریه اشون گرفت- میشه بپرسم راجب چی حرف میزدین که خانم خانوما -راستش رفتار دیشب اون پسره بود اسمش فرهود بود به نظرم یه ذره عجیب اومد امروز به آیه نظرمو گفتم و گفتم که احساس میکنم فرهود بهش احساسی داره که آیه هم اولش انکار میکرد که ازش پرسیدم نکنه خودشم دوستش داره که خیلی قاطع گفت فرهود رو فقط به عنوان یه برادر دوست داره و از اینکه احساس میکنه برادری داره که پشتشه احساس خوبی داره و منم وقتی بهش اخطار دادم که شاید حس فرهود بهش همون حسی که آیه نسبت به فرهود داره نباشه و بهتره که یه ذره مواظب روابطشون باشن آیه هم ناراحت شدکه نکنه برادری مثل فرهود رو از دست بده وزدزیرگریه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
میگذرد.... دفعه قبل هم گذشت....                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
کاش... تصورات خوبی که نسبت به کسی داریم خراب نشه                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
سعی کن.. عهدی را که در طوفان با خدا می بندی،در آرامش فراموش نکنی ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
توقع بود بفهمی! نه اینکه بفهمونمت...!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
شعور آدم ها تو عصبانیتشون معلوم میشه وگرنه همه در آرامش میتونن ادای با شخصیت ها رو در بیارن !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای رنجبران مجری صدا و سیما ، چهره ات را خوب آشکار کردی نفوذی ها را در صدا و سیما بشناسیم!
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ➥ @hedye110 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
سلام آقا صدای پای تو خبر از آمدن باران می دهد ای بهار سبز هستی ماه محرم هم آمده است کی می آیی ای صاحب عزا @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
21.mp3
9.3M
[تلاوت صفحه بیست و یکم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊