eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بااینکه دلم ازخرگوش کوچولوگفتنش هرری پایین ریخته بود اما اخمی کردم وگفتم:من غیبتتونو نکردم بابافقط شوخی کرد شماجدی گرفتین درضمن من نه خرگوشم نه کوچولو پس دیگه به من نگین خرگوش کوچولو... زبونم گفت بهم نگه امادلم خواستار گفتنش بود...پاکان توهمون حالت که پهن میزبود بالبخندی گفت: اتفاقا هم خرگوشی هم کوچولو پس میگم سکوت کردم وقتی دلم میخواست چرابایدمانع میشدم؟ حتی زبونمم نمیتونست مانع گفتنش بشه اونقدرکه قلبم خواستارگفتنش بود...ازم فاصله گرفت وعقب رفت که نفس راحتی کشیدم پاکان سرجاش نشست وقاشق برنجشوتودهنش گذاشت وبعدازجویدن کامل بادستمال دوردهنشوپاک کردولبخندی زدوگفت:دستت دردنکنه خرگوش کوچولو به زورجلوی عریض شدن لبخندموگرفتم وهمینکه پاکان پاشوازاشپزخونه گذاشت بیرون ریزخندیدم وزیرلب زمزمه کردم:خرگوش کوچولو یدفعه پاکان جلوم ظاهرشد :دیدی توام بدت نمیاد یه باردیگه ترسیدم وگفتم:شمامگه نرفتید؟ -رفتم ولی برگشتم سکوت کردم وتودلم خداخداکردم که چیزی به روم نیاره اما اورد:پس خرگوش کوچولوی من ازلقبش خوشش اومده!! یدفعه مسخ شدم ...خرگوش کوچولوی من...من?خرگوش کوچولوی پاکان بودم?پاکان ازمالکیت استفاده کرده بود...لب هام کش اومدن بی اراده ...بی اختیار...وکاش میتونستم مانعشون بشم امانتونستم ولبخندزدم...ولبخندم بیانگراحساس خوبی بودکه پاکان باحرفش ومالکیتی که توحرفش به کاربرده بودبهم منتقل کرد...پاکان هم مثل من لب هاش کش اومد...مستقیم نگاهش میکردم مستقیم...بی پروا...وچقدراین آیه ای که انقدربی پروابه پاکان نگاه میکردبرام نااشنابود... به خودم اومدم وگفتم:خب؟ واسه چی برگشتین؟راستش دلم برای خرگوش کوچولوم سوخت گفتم بیام کمکت کنم میزو جمع کنیم وظرفاروباهم- بشوریم ...دوباره گفت...ومن دوباره مسخ شدم...دوباره یه احساس خوب بهم منقل شد...یه طعم شیرین ...دوباره یه خلسه شیرین که توش فرورفتم...اینبارسریع تربه خودم اومدم:ممنون.اماهرروزخودم اینکارارومیکنم وخسته ام نمیشم اخه کارخاصی نیست -اما امروزمن میخوام کمکت کنم من ازاین فرصتابه هرکسی فقط یه بارمیدما. پشت بندحرفش شروع کردبه جمع کردن ظرفای رومیزومن هم که دیدم قصدکمک داره مخالفت نکردم ومن هم مقداری ازظرفاروجمع کردم باهم ظرفاروداخل سینک گذاشتیم وسریع گفتم:من خودم میشورم شمازحمت نکشین. امااون بیخیال دستکش دستش کردوشروع کردبه کف زدن به ظرفا و اوناروجلوی من گذاشت ومن هم که دیگه دستکشی نداشتم دست بردم سمت شیرآب وبازش کردم وتاخواستم بشقابی روکه تودستم بودروببرم زیراب بشقاب کفی که دستش بودرودستم گذاشت ومانع شد وچه حس خوبی بهم دست دادوقتی ادم راحتی مثل پاکان که چندوقت پیش بغلم کردحاالبه جای لمس دستم ازبشقاب برای مانع شدن استفاده کرده بود...وچقدرباحرکتی که انجام دادتموم وجودمولبریزازیه حس قشنگ کرد...یه حسی که شایداعتمادبود...متعجب نگاهش کردم که گفت:اینطوری که نمیشه دستای خرگوش کوچولوم خراب میشه چشماموبستم وبازکردم...این پاکان چندساعت پیش بود؟ این پاکان کی بود؟این مردمهربون که به فکرمن بودپاکان سابق بود؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 چندساعت پیش باهام بدرفتارکردوحالا شده بودم خرگوش کوچولوش ...حالا نگران دستای من بود؟؟؟منم آیه چندساعت پیش نبودم...من مسخ شده آیه سابق نبودم...چرامن وپاکان طی چندساعت انقدرفرق کرده بودیم؟...چرا انقدر حالم خوب بود...اروم اروم...فقط یه چیز درونم نااروم بودواون هم تپش بی قرارقلبم بود...وچراحس میکردم پاکان هم مثل من قلبش توهرتپش خودشو محکم به سینه میکوبه؟...چراحس میکردم که پاکان هم مثل من فرورفته تو یه خلسه شیرین ...حسم میگفت...اونم حال منوداره حسم میگفت اونم خوبه اونم ارومه اونم لبریزه ازیه حس قشنگ. یه حس تک...یه حس خاص ...یه حس ناب...یه حسی که شایدتکه ای ازوجودخداباشه...زبونم به زورچندتاکلمه گفت:دیگه دستکش نداریم بشقاب ازرودستم کناررفت اماتاخواستم ظرف کفی روآب بکشم دوتادستکشای صورتی رنگی روکه تودستش بودن دراوردوگرفت سمتم وگفت:تودستت کن.لبخندی زدم...خوب بود خیلی خوب...واین خوب بودنش خیلی عجیب بود... گفتم:اماتو... سریع ساکت شدم...من گفتم "تو؟ "منی که همیشه شماخطابش کرده بودم انقدرصریح باهاش غیررسمی صحبت کرده بودم؟چی تواین پاکان جدیدبودکه باعث تغییرلحن حرف زدنم باهاش شده بود. لبخندشیطانی زدوگفت:چه عجب دیگه داشتم ناامیدمیشدم. لب پایینیموبه دندون گرفتم کاش به روم نمی‌اورد وخجالت زده ام نمیکرد...همینطورکه شرمگین نگاهش میکردم مسیرنگاه شودنبال کردم ...نگاهش رولبهام متوقف شدوخیره...ومن سرخ شدم وسریع ازش روگرفتم بشقابوکه تمام این مدت تودستم بود روتوی سینک گذاشتم ودستموشستم وبدون اینکه نگاهش کنم بااخمی که بخاطرنگاه خیره اش به لبهام روصورتم نقش بسته بودگفتم:شمابشورین من میرم وقبل ازاینکه بتونه اعتراضی کنه یامانعم بشه ازاشپزخونه بیرون رفتم وبه خونم پناه بردم وسریع دروقفل کردم وروزانوهام نشستم .به درتکیه دادم کلافه دستی به صورتم کشیدم ...همه چی خوب بود...همه چی عالی بود...ومن فراموش کرده بودم پاکانی که داره به من میگه خرگوش کوچولو وهمینطور منومال خودش خطاب میکنه ...پاکانی که بهم قشنگ نگاه میکنه...پاکانی که نگران خراب شدن دستای منه همون پاکانیه که فرهود ازهمون روزاول میگفت ادم درستی نیست ...همون پاکانه که تودیداراول اونو هم خواب دختری دیدم که بهش محرم نبود...دختری که فقط دوست دخترش بود...پاکانی که دیشب کناریه دختربوده وشبشوبااون گذرونده...پاکانی که یه دختربازه....من فراموش کرده بودم ونگاه خیره اش به لبهام یادم اورد...یادم اوردکه پاکان باسابقه درخشانی که داره ادم قابل اعتمادی نیست...یادم اوردکه پاکان همونیه که یه بار ازفرصت استفاده کردوبغلم کرد...پس بازهم میتونست ازفرصت استفاده کنه...اون نگاه خیره همه چیزای تلخویادم اورد و شیرینی لحظات خوب بودن پاکان همیشه بد اخلاق روازیادم برد...وشایداون نگاه تلنگری بودازطرف خدا...که خودموکنترل کنم...خودمو...نگاهمو...قلبمو... شایدخدامیخواسته بهم بگه بهش اعتمادنکن...اون همون پاکان سابقه...شایدخدامیخواست بگه بین خودم وپاکان حدو حدودی تعیین کنم...شایدمیخواست بگه پاکانوبذارم تو محدوده خط قرمز...ومن بایدهمین کارومیکردم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
سعی کن رنگین کمان آسمون کسی باشی نه ابر بارونی زندگیش ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
قدر همدیگه رو بدونید یه روز یکیتون دیگه اون یکی رو نداره ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
من چوب خریت خودمو خوردم اما تو چوب اون بالا سری رو میخوری میگن صدا نداره ، شک نکن، صبر کن                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
شازده کوچولو پرسید چکار کنم دوستام تنهام نزارن ؟ روباه جواب داد : اول مطمئن شو اینا که میگی دوست هستن بعد ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
به بعضیا هم باید گفت: ببخشید که داریم تو دخالت شما زندگی میکنیم !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
بعضیا سادگیشونم از روی زرنگیه اعتماد نکن ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
خدایا شکرت بابت نعمت ها، فرصت ها و داشته های با ارزش زندگیم 🦋🔷🦋   @mosbat_andishi          🔶🔺🔶
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🏴🏴
❤️ تا نیایی گـ➰ـره از کار بشر وا نشود😔 درد ما💔 جز به ظهور تو مداوا نشود😭 عج @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
۳۷.mp3
8.83M
[تلاوت صفحه سی و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 *پاکان* همه چی خوب بود...همه چی طبق خواسته های قلبم بود...من بودم...آیه بود...ویه دنیااحساس شیرین...یه دنیااحساس که هرلحظه که میگذشت وجودمونو لبریزمیکرد...ازنگاه هایی که برای اولین باربی پروابهم مینداخت...ازلبخندهای شرمگینش...میفهمیدم که اونم حال منوداره...اونم مثل من حالش خوبه...اونم مثل من قلبش به تپش افتاده...وچقدرازاینکه وقتی میدیدم خرگوش کوچولوی من ازاینکه مال خودم خطابش میکنم ذوق میکنه وخجالت هم میکشه لذت میبردم...آیه برام متفاوت بود...خاص بود...ناب بود...آیه شایددختربابابابوداماخواهر من نبود...آیه تمام احساسات خوبم بود...تمام باورم...تومدتی که شناختمش باکاراش ورفتارش بهم این باوروداده بود که نجابت وپاکی وجوددارن...بانجابت وپاکی که تووجودش داشت این باوروبهم داده بود...لحظات خوبی رومیگذروندیم که نگاه سرکش من همه چیوخراب کردوآیه توچندلحظه محوشد...تمام لحظات شیرین کناررفت آیه رفت ومن موندم بایه دنیاپشیمونی...کاش نگاهموکنترل میکردم...کاش اینطور نمیشدتاآیه هنوزهم اینجابود...کنارمن...کاش ...اماحالا آیه نبودومن مونده بودم باکلی ظرف که فقط بخاطربودن درکنارخرگوش کوچولوم میخواستم بشورمشون وحالا حتی تحمل دیدنشونونداشتم... *** عصربودتوسالن نشسته بودم وبه لحظاتی که من وآیه غرق هم شده بودیم فکرمیکردم...وهرلحظه که میگذشت پشیمونیم بخاطرخراب کردن اون لحظات بیشتروبیشترمیشد...صدای زنگ آیفون ازفکراوردتم بیرون بلندشدم وبه سمت آیفون رفتم وبه صفحش نگاه انداختم فرنوش بود ...پس بگو ظهرداشتن قرارمیذاشتن...دروبدون حرفی بازکردم ورفتم سمت درساختمون وبازکردم ومدتی بعدفرنوش جلوم ظاهرشدن بادیدنم اخم کردامامودب سلام کردومن هم جوابشودادم پرسید:آیه کجاست؟ که ازپشت سرم صدای آیه اومد:آیه اینجاست هردوبه سمت هم دوییدن وپریدن بغل هم انگاری که ۱۰ ساله همدیگه روندیدن...من هم دست کمی ازاونانداشتم چون خیره شده بودم به آیه انگارنه انگارکه ظهرکم مونده بودبانگاهم دختره رودرسته قورت بدم...ازهم جداشدن وفرنوش پرسید:حاضری بریم؟ -اره بریم باکنجکاوی پرسیدم:کجا؟ آیه نیم نگاهی بهم انداخت وباحالت رسمی گفت :میریم بیرون وبعددست فرنوشوگرفت و"بااجازه ای"گفت وبیرون رفت وفرنوش روهم دنبال خودش کشید سریع رفتم طبقه بالا و وارداتاقی شدم که پنجره اش روبه خیابون بود...پنجره روبازکردم وبه بیرون سرک کشیدم یدفعه چشمم خوردبه ماشین فرهود...یعنی قراربودسه تایی برن بیرون؟ دیگه منتظرنشدم فرنوش وآیه سوارماشین شن وبرن وپنجره روباتمام توانم کوبیدم ولگدمحکمی به دیوارزدم وفریادزدم:لعنتی چرابایدآیه باخواستگاری که بهش جواب منفی داده بره بیرون؟؟؟... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 نکنه جواب منفیش موقتیه؟؟نکنه بخاطرفرهودواسه من نازمیکنه؟؟.. نه آیه نبایدفرهودودوست داشته باشه آیه مال فرهودنمیشه...آیه بایدمال من بشه...ایه بایدعاشق من بشه...چون من هنوزپی نقشمم چون هنوزم تردیدایی به آیه دارم...آیه خرگوش کوچولوی منه نمیذارم فرهودازم بگیرتش... مدتی گذشته بودومن هنوزعصبی به اجسام اطرافم حمله میکردم که موبایلم زنگ خورد به صفحش نگاه انداختم سوگل بود...شایدسوگلیم بتونه کمی ارومم کنه هرچند من خرگوش کوچولومومیخواستم اماخرگوش من الان درکناریه مرددیگه بود...خرگوش پاکم داشت تصویرزیبایی روکه توذهنم ازش ساخته بودم خراب میکردوکم کم داشتم به پاک بودنی که به تازگی باورش کرده بودم شک میکردم ...جواب تماس سوگلودادم:جونم سوگلم؟ -سلام عشقم خوبی؟ -خوبم توخوبی گلم؟ -توخوب باشی منم خوبم، پاکانی بادوستام میخوایم بریم دربندمیای دیگه؟ بدفکریم نبود:البته که میام مگه میشه سوگلیموتنهابذارم ؟!! ریزخندید:پس میام دنبالت باشه عزیزم -خدافظ- خدافظی- تماسوقطع کردم وسریع لباس پوشیدم وقبل رفتن به باباخبردادم وواردحیاط شدم وروی تاب نشستم...دوباره غرق فکرشده بودم فکرآیه...که صدای بوق ماشین باعث شدافکارموکناربزنم وبلندشم رفتم بیرون وسوارماشین شدم وسوگل که روصندلی راننده نشسته بودبه سمتم مایل شدوگونم روبوسید لبخندی زدم وگفتم:خوبی؟ -باتوکه باشم خوبم چیزی نگفتم واونم حرکت کرد...تمام طول راه به این فکرمیکردم که چرا زیباییا و لوندیای سوگل که شایدچندین برابرآیه بودنمیتونست تصویرآیه روحتی برای یه لحظه هم که شده ازذهنم کناربزنه ...بارسیدن به مقصد و توقف ماشین سوگل ،ماشین دیگه ای که ۴ تاسرنشین داشت دوتادخترودوتاپسرکنارمون متوقف شدوسوگل دستی براشون تکون دادوگفت :چه همزمان باهم رسیدیم. روی تختی نشستیم وسفارش دادیم سوگل خودشو تااخرین حدممکن چسبونده بود به من ومن هم دستمو روکمرش گذاشته بودم یدفعه گفت:ازدخترای چادری متنفرم حس میکنم میخوان خودشونو نشون بدن تعجب کردم چرایدفعه ای همچین حرفی زده بودوحرفش تیری بودبه سمت آیه چادری من؟کی مال من شده بود این خرگوش کوچولوی ریزه میزه؟ متعجب پرسیدم:یدفعه ای این چه حرفی بودزدی؟ به تختی که بافاصله ای ازتخت ماقرارداشت اشاره کردوگفت:اون دخترروببین همچین خودشوپوشونده که انگارتوچله زمستونیم گرمش نمیشه؟ نگاهم روآیه ثابت موند اون اینجاچیکارمیکرد...؟کنارفرنوش بودوبالبخندباکسی که روبه روش نشسته بودصحبت میکردوهمینطورشرمگین ...وکسی که روبه روش بودیه مردبودومطمئنافرهود...اخم کردم...انگارتازه یادم اومدکه ایناباهم اومدن بیرون ...آیه نگاهشوچرخوندکه نگاهمون باهم تلاقی کردلبخندحاصل ازحرف زدن بافرهودکه رولبش بودبادیدن من ماسید واین باعث.غلیظ شدن اخمم بود...چندلحظه مات به من وسوگل که تقریباتوبغل هم بودیم نگاه کردوحس کردم پوزخند زد...نگاهشوگرفت وبه فرهوددوخت وبه حرف زدن بااون مشغول شد ولی من نگاهم رو اون خشک شد...گرمم شده بود سوگلو پس زدم...دکمه ای دیگه ازلباسموبازکردم امابی فایده بود...حرصی بودم...عصبی بودم...آیه بایدبه من نگاه میکرد...برای من حرف میزد...لبخندای آیه برای منه...خجالت کشیدنش وشرم وحیاش برای منه ...تمام آیه مال منه!!تمامش ...دندونامو بهم فشارمیدادم وهربازدممو باحرص بیرون میدادم ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری از من بخواد حاضرم کل زندگیمو بدم🥹😍                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
آهنگ ها وفادارترینن روی هیچ آهنگی نمیشه دوتا خاطره ذخیره کنی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●