eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺فروشگاه حجاب فردوس 🌺 فروش انواع مانتوهای جلوبسته ، مجلسی و اداری🌟🧕 انواع چادر مشکی، انواع شال و مقنعه... فروش بصورت آنلاین، حضوری🧑‍💻💳🛍️ ارسال رایگان برای خرید تک به سراسر ایران عزیز✈️📦📮🇮🇷 فروش بصورت تک و عمده https://rubika.ir/Ferdoosebehbahan .................................................... http://eitaa.com/joinchat/991887379C6464acac6c http://eitaa.com/joinchat/991887379C6464acac6c http://eitaa.com/joinchat/991887379C6464acac6c آیدی سفارش و راهنمای سایز 👇 @Ferdoosebehbahan @Mehraban68
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه تکلیف سنگینی است بلا تکلیفی وقتی که نمیدانم منتظرت ماندم یا فقط خودم را به انتظار زده ام آقا ..   🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 -چند روز؟یعنی الان چند روزه که من بیهوش اینجا افتادم؟پس برای همینه که تموم بدنم کوفته شده؟ با رفتن عمه آقاجون دوباره نگاهش رو بهم دوخت:-چیزی لازم نداری؟هر چی میخوای بگو باباجان! پلکمو به معنی چشم باز و بسته کردم بوسه ای روی پیشونیم نشوند و با ورود عمو سرش رو پس کشید! -خب پس بلاخره گل دختر ما به هوش اومد،خیلی درد داری نه؟ لبخند کم جونی به چهره مهربونش پاشیدم و سرم رو به معنی بله تکون دادم! -خدا رو شکر بخیر گذشت چند بار بهت گفتم نرو روی اون درختای باغ،دیدی آخر کار دست خودت دادی؟اونجا چی میخواستی نصف شبی؟شانس آوردیم آرات پیدات کرد! درختای باغ؟پس آرات بهشون اینجوری گفته بود،خدا رو شکر حداقل اینجوری کمتر خجالت زده میشم! -فعلا استراحت کن که باید حسابی جون دار بشی دیگه از کلفت و نوکر خبری نیست این ننه حوری حتی از جون منم کار میکشه! با خنده ای که کردم درد تموم تنم رو گرفت و آقام به نشونه اعتراض ضربه ای پشت عمو زد و گفت:-پاشو ببینم آتاش مگه نمیبینی دخترم حالش خوش نیس،حالا وقت شیرین کاری نیست،بریم گوسفندی که نذر کرده بودم رو قربونی کنیم! -بریم خان داداش،بریم سر گوسفند بیچاره رو ببریم،یکی دیگه فضولی کرده اون بدبخت باید جوابشو پس بده! آقام خنده ای کرد و ضربه ای محکم تر به پشت عمو کوبید:-برو ببینم یالا! با رفتنشون چشم گردوندم اطراف اتاق و کم کم لبخند از لبم ماسید دورم پر بود از دوا ها و داروهایی که حتی تا حالا توی عمرم ندیده بودمشون،جانماز آنام و سطل آب و دستمال...آنام با حوصله با دستمالی نم دار تموم بدنم رو تمیز کرد... و با ورود لیلا گفت:-دختر بیا کنار آبجیت بشین برم یه چیزی درست کنم یکم جون بگیره،ننه حوری سرش گرمه کارای دیگست! لیلا چشمی گفت و داخل اتاق شد و کنارم نشست،از این که اینجوری باعث آزارشون شده بودم از خودم بدم میومد،مخصوصا که مجبور بودم برای شخصی ترین کارهامم ازشون کمک بخوام! -آبجی بهتری؟به خدا جون به لبمون کردی،فکر کنم این بچه من شیرین عقلی چیزی بشه،بس که از روز اول حرص و جوش خوردم،اصلا اون موقع شب توی باغ چیکار میکردی،خل شدی رفتی اونجا؟ لبی تر کردمو با صدایی که از ته چاه در میومد پرسیدم:-آبجی عمه اینجا چیکار میکنه؟ آهی کشید و گفت:-اون فرهان در به در وقتی فهمید بنچاق زمینای آقاجون رو به کشاورزا پس داده بیرونش کرده،گفته حالا که خاطری اون پسرت رو میخوای برو پیش اون،دیروز اومد،حالش خوب نبود دیگه آقاجونم چیزی نگفت! -آرات چی؟اون بخشیدش؟ با این حرف چشماش برقی زد و گفت: -خیلی نگرانت شده بود،هر ساعت بالای ده بار میومد پشت این در و حالت رو میپرسید،گمون کنم خاطرت رو میخواد،چند بار دیدمش از اتاق عمو آوان بیرون میومد هر موقع حالش خوش نیست میره اونجا،میدونی که به خاطر چی...آها عمه رو هم نبخشیده،از وقتی اومده حتی جواب سلامشم نداده،الانم با آیاز رفته پی ننه اشرف و اسباب اثاثیه درب و داغونش! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 بریده بریده لب زدم:-ننه اشرف چرا؟به خاطر آرات میاد اینجا؟ -نه...آخه...آخه...ولش کن بعدا بهت میگم،فعلا بهتره استراحت کنی! -بگو آبجی نکنه اتفاق بدی افتاده؟ -نه آخه آقاجون کلبه و زمین کنارش رو فروخت! متعجب چشمامو تا آخرین حدش باز کردم،خوب میدونستم چقدر اون زمین و کلبه برای آقاجونم با ارزش بود و اونو به آنام هدیه داده بود! -آقاجون کلبه رو فروخت؟به کی؟برای چی؟ آهی کشید و گفت:-میخواست خرج طبیب رو بده،از شهر آوردنش حسابی کار بلده،این دواهایی که میبینی هم اون داده،خیلی... پریدم میون حرفش و متعجب و ناراحت پرسیدم: -آقاجون کلبه رو فروخت به خاطر من؟اما اون تنها چیزی بود که براش مونده بود! -دیگه چیزی برای فروش نداشتیم طلاهای آنا و من هم توی صندوقچه بی بیه که همراه خودش برده،مجبور شد کلبه رو بفروشه،نگران نباش چند وقته دیگه بنچاق زمینارو پس میگیریم،اون وقت دوباره آقاجون کلبه رو پس میگیره... حلقه اشک توی چشمام نشست و با بغض و خشم انگشتامو مشت کردم و زیر لب گفتم:-کاش میمردم... لیلا با حرفم اخمی کرد و گفت:-زبونتو گاز بگیر دختر،میدونی همین چند روز آقاجون و آنا چی کشیدن،فقط به خاطر یه کلبه میخواستی داغ بذاری روی دلشون؟تمومش کن اصلا نباید بهت میگفتم! قطرات اشک یکی یکی از صورتم سر میخورد،نمیدونستم چرا هر کاری میکنم برای همه بدبختی به بار میارم،همش تقصیر خودم بود عاشق آدم اشتباهی شده بودم،اگه آرات نبود شاید زن فرهان میشدم اون وقت نه شرایط آقام این بود و نه حال و روز من این،باید هر جوری بود فکرش رو از سرم بیرون میکردم،تموم حسی که بهش داشتم رو،آخرش که چی با یه حس یک طرفه میخوام چیکار کنم؟ با نزدیک شدن دستای لیلا به صورتم و پاک کردن اشکام نگاهمو به سمتش چرخوندم:-تا کی باید تو این شرایط بمونم؟ لبخندی زد و گفت:-تا وقتی که کامل خوب بشی،تو که از خدات بود کل روز رو بخوابی و کسی بهت غر نزنه،تا میتونی از شرایط الانت لذت ببر! -جدی پرسیدم آبجی،دکتر چی گفت؟نگفت کی میتونم دوباره روی پاهام بایستم؟حتی نمیتونم تکونشون بدم! نگران نگاهشو ازم گرفت و گفت:-نه چیزی نگفت،به علاوه اگه به اون بود میگفت ممکنه اصلا به هوش نیای،اما خدارو شکر الان داری مثل بلبل حرف میزنی! -پس چیزای خوبی نگفته که اینو میگی،یعنی ممکنه مثل پسر زری خانوم بشم؟ -دور از جونت این حرفا چیه میزنی،یه وقت جلوی آنا از این چیزا نگیا،پسر زری خانوم از اول افلیج بود،تو از بلندی افتادی معلومه که مثل اون نمیشی اصلا یه لحظه صبر کن... به سمت مخالف چرخید و مشغول کاری شد،کنجکتو پرسیدم:-چرا آبجی مگه چی شده... هنوز حرفم تموم نشده بود که با حس فرو رفتن جسم تیزی توی پام جیغ کوتاهی کشیدمو به خاطر تکون خوردن یهوییم درد توی تموم تنم پیچید... لیلا هول زده به سمتم رو برگردوند و با چشمای بیرون زده سعی داشت آرومم کنه، به سختی بزاق دهنمو قورت دادمو در حالیکه سعی میکردم بی حرکت بمونم تا دردم کم تر بشه ناله کنان لب زدم:-آبجی مگه دیوونه شدی؟ مضطرب گفت:-به خدا فقط میخواستم ببینم پاهات حس داره یا نه،دیدی مثل پسر زری خانوم نشدی،اون زغال هم به پاش میچسبوندی نمیفهمید! هم خندم گرفته بود و هم از دستش کفری بودم،خواستم بهش چیزی بگم که در اتاق تا آخر باز شد و اول آنا و بعد مرد نسبتا جا افتاده ای داخل شد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
356347408490.mp3
3.97M
🎧❣🎼☀️آوای زیبای :بوشهری ... 🍃🌲🎤مرتضی باب... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Hamed Homayoun - Ey Eshgh [128].mp3
3.3M
🎧❣🎼☀️آوای زیبای :عشق ... 🎤حامد همایون... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
مُبلّغ باشیم. @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷 @hedye110
عمری‌ست به دنبال توأم، نیست نشانی ای خوب‌تر از خوب‌تر از خوب ، کجایی...؟! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 آنام نگران و هول زده به صورت متعجبم نگاهی کرد و گفت:-چی شد دختر؟چرا جیغ کشیدی؟ لیلا خجالت زده رو به مرد سلامی کرد و گفت:-تقصیر من شد خواستم ببینم پاهاش حس داره یا نه بهش سوزن زدم! با این حرف مرد خندید و گفت:-آخه توی همچین شرایطی به بیمار شوک وارد میکنن؟مگه نمیبینین همه جاش حسابی کوفته شده،کوچکترین حرکتی باعث میشه تا مغز استخونش درد بگیره،خیلی خب حالا تنهامون بذارین تا اگه اجازه بدین منم بیمارمو معاینه کنم! با بیرون رفتن لیلا و آنام نگاهی به مرد که حالا فهمیده بودم همون دکتریه که لیلا ازش حرف میزد انداختم،صورت جا افتاده و سر وضع درست حسابی داشت،همینجور که داشتم براندازش میکردم لبخندی زد و گفت:-خب بگو ببینم بلدی حرف بزنی یا وقتی داشتی از پله های پشت بوم می افتادی زبونتم از دست دادی؟ با این حرفش دهنم از تعجب باز موند:-شما...از کجا... -پسر عموت همه چیز رو بهم گفت،سر دکتر رو که نمیتونین شیره بمالین اینجوری که تو آسیب دیدی مشخصه بدنت چند باری به زمین کوبیده شده،فقط یه سقوط از ارتفاع ساده نیست،خیالت راحت باشه رازت بین خودمون میمونه،حالا باید معاینت کنم ببینم تا چه حد به بدنت آسیب وارد شده ممکنه کمی درد داشته باشه اما اگه قابل تحمل نبود بگو تا ادامه ندم،باشه؟ باشه ای گفتمو دکتر شروع کرد به معاینه استخونای بدنم:-خیلی آسیب دیدم نه؟به این زودیا نمیتونم راه برم؟ -اون طوریام که فکر میکنی نیست،خدا رو شکر جاییت نشکسته،این دردی هم که داری به خاطر در رفتگی هاته،قبل از اینکه من بیام آقات جا انداختتشون گمون میکردم دیگه نتونی تکونش بدی،اما انگار کارش زیادم بد نیست،کمتر از یک ماه دیگه مثل روز اولت میشی فقط باید استراحت کنی و خوب غذا بخوری! با این حرف اشکی از سر شوق از چشمام سر خورد و همزمان آرات یا اللهی گفت و داخل شد،رو ازش گرفتم،دلم نمیخواست دوباره احساسی که سعی در کشتنش داشتم با دیدنش جون بگیرن،با حس نشستنش کنارم پلکامو آروم گذاشتم روی هم... سلامی کرد و بی صدا کنار دکتر نشست،سنگینی نگاهشو روی خودم حس میکردم اما انقدر عصبانی بودم که دلم نمیخواست چشمم به چشمش بیفته،شاید هم‌ از خودم عصبی بودم نمیدونم... تو همین فکرا بودم که با تکونی که دکتر به پام داد،تموم تنم تیر کشید،زیر لب آخی گفتمو نفسمو توی سینه حبس کردم،آرات نگران پرسید:-چی شد دکتر؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 -چیزی نیست،فقط خواستم مفصل پاشو چک کنم،خدا رو شکر خوبه،خیلی خب با اجازتون من دیگه رفع زحمت میکنم یه بسته قرص هم آوردم دادم به خانوم هر موقع دردش شدت گرفت یدونه ازش بهش بدین بخوره! بی هیچ حرفی دوباره چشم روی هم گذاشتم،آرات از جا بلند شد و نگران و با صدای آرومی رو به دکتر پرسید:-مشکلی که نداره؟خوب میشه نه؟ -ان شاالله خدا رو شکر دختر قوی ای هست،اما از این به بعد باید بیشتر احتیاط کنه،مخصوصا وقتی کامل خوب شد دیگه نباید از درخت بالا بره! اینو گفت و خنده ای کرد و از اتاق بیرون رفت،به خیال خودش خیلی بانمک بود،از موندن توی اون حالت خسته شده بودم به خصوص که حالا از کلفت و نوکر هم خبری نبود و تمام بار عمارت افتاده بود رو شونه های آنام و ننه حوری دلم میخواست خیلی زودتر از چیزی که دکتر گفته بود سرپا بشمو بیشتر از این آقامو آنامو اذیت نکنم! با صدای بسته شدن در،نفسم رو توی سینه حبس کردمو سعی کردم با فشار انگشتام به زمین کمی جا به جا بشم که با صدای آرات کنارم شوک زده چشمامو باز کردم! گمون میکردم همراه دکتر رفته باشه! -چیکار میکنی؟مگه نشنیدی دکتر چی گفت،نباید تکون بخوری! اخم کردمو بدون اینکه چیزی بگم سرمو به طرف دیگه چرخوندم،خدارو شکر گردنم سالم بود ودردش به بدی درد پاهام و پهلوم نبود:-حالا چرا از من رو میگیری؟ از سوالی که پرسیده بود خندم گرفت،واقعا نمیدونست چرا؟ عصبی لب زدم:-درست نیست وقتی کسی نیست اینجا بمونی در ضمن میخوام بخوابم! -کاش اینو وقتی داشتی میومدی روی پشت بوم سراغ من هم به خودت یادآور میشدی درضمن فکر کنم این چند روز به اندازه کافی خوابیدی،اگه اینجا کسی به استراحت احتیاج داره اون منم نه تو! متعجب و عصبی نگاهی به چهره ی خسته و چشمای رنگ خونش انداختم:-چرا؟حتما از عذاب وجدان نتونستی بخوابی! متعجب و عصبی نگاهی به چهره ی خسته و چشمای رنگ خونش انداختم:-چرا؟حتما از عذاب وجدان نتونستی بخوابی! اخم کرده گفت:-من چرا باید عذاب وجدان داشته باشم؟مگه بهت نگفتم وقتی از پله ها میری پایین مراقب باش؟ -پس حتما از خوشحالی زیاد خوابت نبرده نه اینکه نمیتونم تو این شرایط برات دردسر درست کنم خیالت راحته! کلافه نگاهش رو دور سقف گردوند:-خدا رو شکر تنها جاییت که از کار نیفتاده زبونته،خیلی درد داری؟ با دلخوری ازش رو گرفتم،پوزخندی زد و گفت:-نکنه از این ناراحتی که نمیتونی با این حالت بری و از فرهان خان خواستگاری کنی؟نگران نباش کمتر از یه ماه دیگه سر پا میشی! -تو نمیخواد نگران من باشی،اصلا چرا به آقاجونم به دروغ گفتی از درخت افتادم؟میترسیدی بمیرم و مثل عمو آوان خونم بیفته گردنت؟ اخمی کرد با چشمای سرخش به چشمام خیره شد،شاید اگه وضعیت بهتری داشتم با این حرفی که زده بودم به نگاه بسنده نمیکرد،با ترس نگاهمو ازش گرفتم،دستی به صورتش کشید و گفت:-انگار حسابی حالت خوبه،الکی نگران بودم،با اجازه... خواست بره که ناخودآگاه لب زدم:-نگران؟عجب رویی داری،خودت باعث شدی پرت بشم پایین! با این حرف دوباره سر جاش نشست و اینبار تکیشو داد به دیوار پشت سرش:-میشه بگی رو چه حسابی همچین فکری میکنی؟ -اگه تو اشکمو در نمیاوردی به قول تو جلوی پامو میدیدم،از اینکه آزارم بدی لذت میبری؟ -مگه من چی گفتم؟فقط ازت بابت نون تشکر کردم! صدامو بردم بالا تر و گفتم:-نگفتی برای فرهان چاقو خریدی؟نگفتی خودت ببر بهش بده؟اصلا نذاشتی توضیح بدم،الانم دوباره اومدی همین حرفا رو زدی،من از برادرت خوشم نمیاد از هیچ کدومتون،هر دو تون مثل همین،خودخواه و بی احساس... به اینجا که رسیدم اشکام شروع کرد به ریختن حتی توانایی تکون دادن دستام و پاک کردنشونم نداشتم، و همین باعث شد به هق هق بیفتم،آرات که حسابی شوکه شده بود نزدیکم شد،دستش رو روی چونم گذاشت و گفت:-خیلی خب،چرا گریه میکنی؟باشه من معذرت میخوام،نباید اون حرفارو میزدم! -بهم دست نزن! -هیس الان کل عمارت رو خبردار میکنی... اینو گفت و با انگشتش اشکامو پس زد سرشو انداخت پایین و گفت... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌸🍃جمعـه‌ها بهـار صلوات هست دهانمـان را خوشبـو کنیـم به ذکر شریـف صلـوات بر حضـرت محمـد ﷺ و خانـدان مطهـرش🍃🌸 (🌸)اَللّهُـمَّ ✨(🌸)صَـلِّ 🌸✨(🌸)عَـلىٰ ✨🌸✨(🌸)مُحَمَّـدٍ 🌸✨🌸✨(🌸)وَ آلِ ✨🌸✨🌸✨(🌸) مُحَمَّـدٍ 🌸✨🌸✨(🌸)وَ عَـجِّلْ ✨🌸✨(🌸)فَرَجَهُـمْ 🌸✨(🌸)وَ اَهْـلِکْ ✨(🌸)اَعْدَائَهُـمْ (🌸)اَجْمَعِیـن
Shahram Shokoohi - Nazanin Leily.mp3
7.52M
نازنین لیلی - شهرام شکوهی 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
1_1048911335.mp3
10.77M
🎼 مَلِڪا... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☔️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
هر که را دوست شدم دشمن جان گشت مرا... 👤ملک الشعرای بهار 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
‌ زهی امیدها در نا امیدی.... 👤مولانا 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
به هر خیری که از سمتت بیاد سخت نیازمندیم ♥️ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
خوشبحال عروسک آویزان به آینه ماشین،، تمام پستی بلندی‌های زندگیش را فقط میرقصد 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
صد جان فدای آن که دلش با زبانش یکیست ... 🌸🌸🌸🌸🌸 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🌸🇮🇷🌸🇮🇷🌸🇮🇷🌸🇮🇷
در این زمانه ی شهرت خوشا به حال دلی که آشنای تو و بین خلق گمنام است 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠