eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🙏خـدایـا در اولین روز ماه آذر درهای رحمتت را به روی همه بگشا خـیر و برکت ، سلامتی آرامش و خوشبختی را در زندگیشون جاری کن 🙏بارالها شروع اسفند ماه را برای همه عزیزان شروع بهترینها مقدرفرما                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 از حرفای عزیز خوشم اومد درسته همیشه طرف نوه های پسریش بود اما هیچوقت اجازه نمیداد هیچ کودوم از بچه هاش هوو سر زنشون بیارن،حتی وقتی فکر میکرد مادرم نمیتونه باردار بشه،از آقام خواسته بود طلاقش بده و زن دیگه ای بگیره نه اینکه سرش هوو بیاره،با دیدن سایه عزیز که بیرون در افتاد از ترس چپیدم توی اتاق و درو بستم و نفس عمیقی کشیدم و به چشمای نگران مادرم زل زدم انگار فهمیده بود اونا آقام رو گرو گرفتن!  با صدای خروس چشم باز کردم و لبخندی از خوشحالی زدم،درسته همه اهل عمارت از این ازدواج ناراضی بودن اما من خوشحال بودم که بلاخره داریم با روستای بالا صلح میکنیم! لباسامونو پوشیدیمو‌ هر کودوم سینی ای روی سر گذاشتیم و عزیز دستور داده بود تا برامون اسب حاضر کنن همیشه راه های طولانی تر از اینم پیاده میرفتیم حتما اینبار عزیز میخواست باز هم جلوی طلعت خاتون کم نیاره،مادرم لباس اناری رنگی به تن کرده بود و با سورمه ای که به دستور عزیز توی چشمای خوش حالتش کشیده بود زیبا تر از همیشه به نظر میرسید و همین زنعمو رو عصبانی تر کرده بود،رسیدیم پشت در عمارت بالا و اردشیر رو که چهرش حسابی درهم و گرفته بود رو نشوندن روی سنگ جلوی در، رسم بود هر موقع کسی به خواستگاری میاد روی این سنگ بشینه تا بفهمن خواستگاره و در رو براش باز کنن! نگهبان عمارت که پیرمرد خوشرویی به نظر میرسید خبر اومدن مارو به اهالی رسوند و بعد از چند دقیقه در بزرگ عمارت رو باز کردن،حداقل من که با دیدن عمارت انگشت به دهن مونده بودم،وارد حیاط که شدیم چشم چرخوندم و کل حیاط رو از نظر گذروندم اینجا دقیقا دو برابر عمارت ما بود اما تموم اتاقا دور تا دور حیاط بزرگش چیده شده بود و دیگه خبری از پله و ایوون نبود،برای چند لحظه نگاهم روی سحرناز با اون ابروهای پیوندی و سر بی مویی که از زیر روسری عقب رفتش پیدا شده بود و شبیه پسر بچه های چاق به نظر میرسید افتاد،زنعمو با اخمای توهم رفته روسری‌ سحرناز رو کشید توی صورتش تا تاسی سرش رو بپوشونه انگار اومده بود مراسم عزای پسرش که سیاه پوشیده بود:-خانوم جان میتونم سینیتون رو ببرم روی کرسی؟ سر چرخوندم به سمت دختری که پایین اسبم ایستاده بود🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Meysam Khosravi Banafshe Nazaninom.mp3
5.38M
میثم خسروی                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امام نگاهى به ميدان مى كند. ديگر هيچ يار و ياورى براى امام باقى نمانده است. كجا رفتيد؟ اى ياران باوفا! غم بر دل امام حسين(ع) نشسته و اكنون تنهاى تنها شده است. امام سوار بر اسب خويش جلو مى آيد. مهار اسب را مى كشد و فرياد او تا دور دست سپاه كوفه، طنين مى اندازد: "آيا كسى هست تا از ناموس رسول خدا دفاع كند؟ آيا كسى هست كه در اين غربت و تنهايى، مرا يارى كند؟" فرياد غريبانه را پاسخى نبود امّا... ناگهان زانوىِ دو برادر مى لرزد. عرقى سرد بر پيشانى آنها مى نشيند. شمشيرهاى اين دو برادر فرو مى افتد. شما را چه مى شود؟ حسىّ ناشناخته در وجود اين دو برادر جوانه مى زند. آرام آرام، همديگر را نگاه مى كنند. چشم هاى آنها با هم سخن مى گويد. آرى! هر دو حسّ مشتركى دارند.به تنهايى و غربت امام حسين(ع) مى نگرند. همسفرم! آيا آنها را مى شناسى؟ آنها سَعْد و ابوالحُتُوف، فرزندان حارث هستند. آنها هر دو از گروه "خَوارج"اند. عمرى با بغض و كينه حضرت على(ع) زندگى كرده اند. آنها همواره دشمن آن حضرت بوده اند. چه شده است كه اكنون بى قرار شده اند؟ صداى حسين(ع) چگونه آنها را اين چنين دگرگون نمود. آنها با خود سخن مى گويند: "ما را چه شده است؟ ما و عشق حسين. مردم ما را به بغض حسين مى شناسند". هنوز طنين صداى حسين(ع) در گوششان است: "آيا كسى هست منِ غريب را يارى كند". همسفر خوبم! قلم من از روايت اين صحنه ناتوان است. نمى توانم اوج اين حماسه را بيان كنم. خدايا، چه مى بينم؟ دو اسب سوار با سرعت باد به سوى امام مى تازند. كسى مانع آنها نمى شود. آنها از خوارج هستند و هميشه كينه حضرت على(ع) را به دل داشته اند. عمرسعد خوشحال است و با خود فكر مى كند كه اينان به جنگ حسين(ع) مى روند! وقتى كه نزديك امام مى رسند، خود را از روى اسب بر زمين مى افكنند. خداى من! آنها سيل اشك توبه را نثار امام مى كنند. نمى دانم با امام چه مى گويند و چه مى شنوند، تنها مى بينم كه اين بار سوار بر اسب شده و به سپاه كوفه حمله مى برند. دو برادر به ميدان مى روند تا خون كافران را بريزند. چه شجاعانه مى جنگند، مى غرّند و به پيش مى روند. لحظاتى بعد، صحراى كربلا رنگين به خون آنها مى شود. آنها به هم نگاه مى كنند و لبخند مى زنند و با هم صدا مى زنند: يا حسين، يا حسين!🌼🌼 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
اگه راه خونَتو بلد نبودم_۲۰۲۲_۰۳_۰۵_۱۱_۱۷_۰۵_۲۹۱.mp3
4.16M
زیبا 💐 اگه راه خونَتو بلد نبودم حاج سید مجید بنی فاطمه🎤 🌺 ایام ولادت                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای قطره‌های باران ! آیا شما ندارید از آن بی‌نشان نشانه...!🥺💔                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
کلیپ گرافیکی زیبای مولودی خوانی ملا باسم کربلایی _ رجب و شعبان_۲۰۲۲_۰۳_۰۵_۱۷_۴۱_۴۲_۳۶۰.mp3
4.38M
مولودی عربی💐💐 حاج باسم کربلایی🎤 مولد ابو الااکبر ... ولادت امام حسین علیه السلام🌿 بسیار زیبا😍                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
خدا زمین رو مدور آفرید تا به انسان بگه همون لحظه‌ای که فکر می‌کنی به آخر دنیا رسیده‌ای درست در نقطه آغاز هستی. شبتون بخیر و شروع فرداتون پر از اتفاقات خوب 🌹🌹🌹 🌟✨🌙🌷☘💐
🔈بهترین کانال های ایتا را در تبادلات شهید سلیمانی دنبال کنید🔈 -------------------------------------------- 🔻🔻 🔻🔻 📚🔴بشتابید تمام و غیره بصورت pdf (رایگان)درکانال 🔻📍🔻 http://eitaa.com/joinchat/1128923217C15a0227795 -------------------------------------------- شهدا شرمنده ایم eitaa.com/joinchat/3665952790C6b805ee54f پاسخ به سوالات خواهران در کانال دختران هم وطنم(مشاوره رایگان) https://eitaa.com/joinchat/534446203C417928c29c (نکاتی در مورد همسرداری) https://eitaa.com/joinchat/3950313565Ce02df5906e لباس راحتی شیک پوش https://eitaa.com/joinchat/3775463562C938cbe8f9d ترین چنل در ایتا[😡🙌ورود جوانان و نوجوانان🚫] eitaa.com/joinchat/1408630881Cc37b077998 حراج مانتوهای عیدانه https://eitaa.com/joinchat/354943082C895cc56092 آموزش خیاطی از پایه همراه گروه رفع اشکال رایگان eitaa.com/joinchat/783417406C528a179b37 خنده کده https://eitaa.com/joinchat/568262700Cf568f3be23 عکس نوشته ایتا http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd کانال بدلیجات‌ هُنری هُدی http://eitaa.com/joinchat/2046099487Ce2a8c0ccc6 استیکرهای ناب eitaa.com/joinchat/841089042Ce22cffafb1 شیرینی های خوشمزه بدون فر مخصوص عید eitaa.com/joinchat/2559836309C06c85bb166 مداحی و کلیپ کده مذهبی eitaa.com/joinchat/2217869376Cc902ad0e09 د بخـــــــــند eitaa.com/joinchat/1116602533Cd6f14ef01f متن های زیبا و قشنگ https://eitaa.com/joinchat/704381057C947ddac771 ◦•●◉✿🌱(ایده ساخت 🎍)✿◉●•◦ eitaa.com/joinchat/3962110047C3dc7ce2209 کلیدبهشت https://eitaa.com/joinchat/1602814113C22569c0e01 راز تربیتی فرزند+بازی درمانی eitaa.com/joinchat/1433141407C779b5a6099 لباس مردان شیک پوش https://eitaa.com/joinchat/845807769C27f087a50a لباس خانگی و راحتی شکیل https://eitaa.com/joinchat/166068349C87f5293fb5 رمان های واقعی و جذاب روزی چهار قسمت😍 https://eitaa.com/joinchat/2739994760C8672794982 نکات ناب اخلاقی و رمان مذهبی https://eitaa.com/joinchat/1957232640Cc05c31408d مهدویت ، اخبار فوری و تحولات کشوری و منطقه eitaa.com/joinchat/1894776834Cd88d3cf6c9 ملانصرالدین(داستان‌و‌پند) eitaa.com/joinchat/926810134C94080f2ffb از خنده میپاچی eitaa.com/joinchat/1125580965C7dc9ebebc7 کوتاه و شنیدنی(استادعالی‌استاد‌دانشمند‌) eitaa.com/joinchat/1213726802Cb761dac4b8 ---------------------------------------- 👇👇👇 🌷کانال فرزندان_ آفتاب ❤️https://eitaa.com/joinchat/611319818C37fa5066ec ------------------------------------------- 🔱⚜️کانال تبادلات شهید سلیمانی⚜️🔱 eitaa.com/joinchat/708247605Ceb982d64d4 📆 1400/12/14
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
می نشینم چو گدا بر سر راهت ای دوست شاید افتد به من خسته نگاهت ای دوست به امیدی که ببینم رخ زیبای تو را می نشینم همه شب بر سر راهت ای دوست                      @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌈❄️☀️سلاااام✋ روز زیباتون بخیر دوستان عزیز 🍃⛰☀️امروز فرداییست که دیروز نگرانش بودی 🍃⛈🌸☀️زندگی با نگاه آغاز می شود 🍃⛈🌸☀️با دل ادامه می یابد 🍃⛈🌸☀️زندگی بامحبت محکم 🍃⛈🌸☀️و باصداقت شیرین می شود 🍃⛈🌸☀️زندگی باتبسم آرام 🍃⛈🌸☀️وبا عشق زیبامی شود👌😍.                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 خانوم جان میتونم سینیتون رو ببرم رو کرسی؟ سر چرخوندم به سمت دختری که پایین اسبم ایستاده بود،چقدر شبیه گلناز خودمون بود حتی صداش:-تو ساره ای؟ با خجالت سرشو پایین انداخت و گفت:-شما منو از کجا میشناسید خانوم جان؟ سینی رو به سمتش گرفتمو و با نگاه اشاره کردم به گلناز که تازه با سینی رو سرش وارد شده بود ‌! سینی رو از دستم گرفت و مسیر نگاهمو دنبال کرد و لبخندی زد و خواست چیزی بگه که با صدای پیرزنی که با لباسای گرون قیمت و عصای براق و چشمایی که به زور باز نگه داشته بود تا بلکه از لای شکاف باریکش بتونه جلوشو ببینه رومو چرخوندم:-سلام پیرزن خوش اومدی،میبینم که بلاخره غرورتو کنار گذاشتی و حاضر شدی پا تو عمارت ما بذاری؟ عزیز سرشو بالا گرفت و گفت:-طلعت خاتون من همین یه دونه نوه پسری رو دارم،بخاطرش همه چیزم رو میدم! چهره فرهاد از این حرف درهم شد اما سر به زیر انداخت و کوچکترین حرفی نزد دلم براش میسوخت اون از همه لحاظ بهتر از اردشیر بود و حق اون بود که خان بعدی عمارت ما باشه،با کمک گلناز از اسب پیاده شدمو رفتم کنار آنام که از ناراحتی هر لحظه ممکن بود گریه کنه ایستادم:-چرا ناراحتی آنا؟ -نگران آقاتم هرچی چشم چرخوندم نبود نکنه بلایی سرش آورده باشن! -نه آنا اگه یه تار مو از سر آقام کم کنن دختر خودشون بی آبرو میشه نگران نباش! نگاهی بهم انداخت و سری تکون داد و همون موقع با صدای اژدر خان تموم همهمه ها و پچ پچایی که نوکر و کلفت یا حتی آدمای عمارت با هم میکردن خاموش شد:-بفرمایید داخل امروز خیلی چیزا باید حل بشه،یه بار برای همیشه باید سنگامون رو وا بکنیم! همه به ترتیب پشت سر عمو وارد شدیم و دور تا دور مهمونخونه نشستیمو تکیه دادیم به پشتی های ابریشمی که سمت چپ مهمونخونه چیده شده بود،اهالی عمارت خان هم درست روبروی ما نشستن،از قیافه همشون مشخص بود که از شرایط به وجود اومده راضی به نظر نمیرسن به جز یه نفر که از همون نگاه اول بهش حس خوبی نداشتم،پوزخندی گوشه لباش نشونده بود و نشسته بود نزدیک خان،مثل کسی بود که بعد از چندین سال صبوری بلاخره به آرزوش رسیده،سرشو بالا گرفته بود و با غرور لبخند میزد،چهره خوبی داشت حتی به نظرم آشنا میومد انگار توی عروسی فرهاد دیده بودمش،سرمو به گلناز نزدیک کردمو پرسیدم: -گلناز اون زنه کیه کنار اژدرخان نشسته و لبخند میزنه؟ -من از کجا باید بدونم خانوم جان ،منم مثل شما ولی احتمال میدم زن اول خان باشه،ساره میگفت خیلی روی خان تسلط داره! دختر داره؟ -به گمونم دوتا پسر داره! 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
الحمدللّٰھ‌الذی‌خلق‌الحسین♡_۲۰۲۲_۰۳_۰۵_۲۱_۱۹_۳۱_۷۱۶.mp3
5.85M
الحمدللہ‌الـذۍ‌خلـق‌الحـسین • 🎊💐🎉 ༺⃟‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حاج محمود کریمی                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻