eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
به آن هایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم بگویید در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفه هاست شما بگویید،حتی اگر نشنوند _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
بیهوده است مجادله بر سر اثبات دیانت یا بی دینی آدم ها  کسیکه دروغ نمی‌گوید کسیکه مهربان است کسیکه از رنج دیگران اندوهگین می شود به مقصد رسیده است                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
تنهایی دوست داشتنی نیست اما خواستنی‌ تر از تمام دوستت دارم‌هاي مسموم است مگه تا کجا می‌ تونی به دلت بگی ببخشید که باورم شد                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
مهم نیست آن بیرون چه خبر است دشمنند یا دوست مهربانند یا نامهربان من به گشوده شدن تمام گره‌ ها ایمان دارم چون کارم رابه خدا می‌ سپارم                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دو قطره‌‌ آب که به هم نزدیک شوند تشکیل یک قطره بزرگ‌ تر می‌ دهند اما دو تکه سنگ هیچگاه با یک دیگر یکی نمی‌ شوند پس هر چه که سخت‌ تر باشی فهمیدن دیگران، برایت دشوارتر خواهد بود محبت خار رو گل می‌ کنه                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
با یک دست تو را نگه داشته‌ ام و با دست دیگر از زندگی آویزان شده‌ام و تو درست الان میخواهی با انگشت‌هایم نشان بدهم چقدر دوستت دارم                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
كدام زيبايی ؟ كدام ثروت ؟ خبری از لباس‌هاي آن چنانی آغشته به عطر تلخ نبود وی را تنها به خاطر خودش دوست داشتم من برای خستگی‌هايش جانم را كنار گذاشته بودم باور كنيد دوست داشتن كسی دليل نمی‌ خواهد به خودت می‌ آيی می‌ بينی يک او هست و يک همه ی چيز زمانی می‌ رسد كه هربار چشم‌ هاي بسته‌ ات را باز می‌كنی‌ می‌ بينی وی را بيشتر از قبل عاشق شده‌ا ي                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💖🌹💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
.. 🍂درد دل ما بی تو فراوان شده آقا دل‌ها همه امروز پریشان شده آقا... 🍂آرامش دنیای نفس گیر، کجایی؟ بدجور جهان بی سر و سامان شده آقا... تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌸                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 سکوت ساره نشون میداد حق بامنه،پس همه اینا نقشه حوریه بود از مریضی ساواش سواستفاده کرده بود تا ساره رو از سر راه فرحناز برداره،بیچاره ساواش،برام عجیب بود چرا حوریه اونو رو انتخاب کرده بود اینجوری که آبروی خان و عمارتم تو خطر میفتاد! ‎-اینجا چیکار میکنی تموم عمارتو دنبالت گشتم! ‎با صدای فرحناز سر بلند کردمو با تته پته لب زدم:-از مستراح اومدم مگه چی شده؟ ‎-داریم برمیگردیم ده پایین اردشیر اعصاب نداره زود حاضر شو چند دقیقه دیگه راه میفتیم اگه نیومدی اونوقت جواب اتابک خان رو خودت باید بدی! ‎با تعجب نگاهی بهش انداختم، حتما به گوش اردشیر هم رسونده بودن ساره چیکار کرده تا برای همیشه از چشمش بیفته،چقدر آدمای بدجنسی بودن زنعمو حتی انگشت کوچیکشونم نمیشد:-باشه الان میام! ‎به سرعت وارد اتاق بی بی شدمو چارقدمو زدم و از همه خداحافظی کردمو رفتم سمت در و چشمم افتاد به اورهان که داشت برای اردشیر خط و نشون میکشید:-حواستو حسابی جمع کن و کلاهتو سفت بگیر تا باد نبره،دفعه بعد نه گناهتو میپوشونم نه جلوی آتاش رو میگیرم که نکشتت،و نگاهی به من انداخت و به طعنه گفت:دیدی که دختره هم ارزششو نداشت،تا چشمش به یکی بهتر افتاد هوس عروس عمارت شدن به سرش زد،این دفعه رو فقط به خاطر خواهرم از گناهت میگذرم،حالا میتونی بری! ‎اردشیر از عصبانیت رنگ صورتش به کبودی میزد بدون توجه به فرحناز نشست روی اسب و حرکت کرد،اورهان بعد از اینکه فرحناز رو سوار اسب کرد به سمت من اومد و بدون گفتن کوچکترین حرفی با گرفتن دستم کمک کرد تا منم پشت سرش بشینم،تموم طول مسیر به جای دستاش توی دستام فکر میکردمو بابت اینکه گناه میکنم به خودم تشر میزدم! ‎وقتی رسیدیم از شانس بدم عمو اتابک عمارت بود بعد از دیدنم اخمی کرد و قدماش رو سمتم برداشت و دستش رو بالا برد،از ترس دستمو گذاشتم روی صورتمو منتظر سیلیش بودم که صدای عزیز بلند شد:-اتابک خوب نیست جلوی غریبه دست روی دخترمون بلند کنی،بهتره به اون پسر بی ادبت یاد بدی وقتی وارد جایی میشه سرشو نندازه پایین و بره تو اتاقش این خونه بزرگتر داره! ‎فرحناز از تیکه ای که عزیز بهش انداخته بود ابروهاش در هم شد و در دفاع از اردشیر گفت:-خسته راهه عزیز،عمو که عصبی دستش رو مشت کرده بود رو به عزیز گفت:-عزیز خودت که بهتر میدونی چند روزه رفته ده بالا که چی؟هنوز هیچی نشده نه عروسی گرفتن نه چیزی اگه...استغفرالله.. عزیز عصبی عصاش رو زمین زد و با صدای بلندی گفت: -بسه اتابک،آیسن همین الان بیا اتاقم کارت دارم! نگران حال آنام بودم چرا پیداش نبود؟چشم چرخوندم دور عمارت دنبالش که با داد عزیز از جا پریدم:-مگه با تو نیستم آیسن؟ نا امید به طرف اتاق عزیز قدم برداشتم، داخل که شدم در رو بست و اجازه نداد بیشتر فضولی کنم:-برای چی سر خود یه هفته بی خبر رفتی اون جا ما رو گذاشتی تو رو دربایسی؟اگه آقات اینجا بود میکشتت،نمیدونی چقدر عصبانیه! -عزیز تقصیر من چیه خان بالا گفت باید بمونیم منم موندم بهمم گفتن که شما خبر دارید!🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
*🏵️ذکر روز سه شنبه* *🌸 یا ا رحم الراحمین* *🌹ای مهربان ترین مهربانان* *صد مرتبه*
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
💐🌷🌻👆👆👆
💕وقتی نمی‌دانی کجا هستی را پیدا کن و دو رکعت نماز بخوان !! وقتی به کجا می‌روی، وقتی خودت را گم کرده‌ای، وقتی خودت را از داده‌ای، وقتی نمی‌توانی با خودت کنار بیایی بر سر بایست و نمازت را با دقت بخوان از خود فارغ شو تا به بیایی ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Amir Hossein Asgari - Chand Saal Begzare (128).mp3
2.89M
☑️امیرحسین عسگری 💠چند سال بگذره                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
در این شب بهاری🌸 براتون آرزو می کنم آسایش روح آرامش دل تقدیر بلند و هرآنچه لطف خداست❤️ شب بخیر همراهان همیشگی ✨🌹 💖🌹🦋🌟✨🌙 @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 💖🦋🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
راه نجاتی غیر از این ذکر فرج نیست درمان درد بی‌شـمار ما ظهـــــور است "عج"                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
درکی از این بهشت ندارند ناکسان چون تار عنکبوت گرفته‌ست قلبشان                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 چپ چپ نگاهم کرد و با تشر گفت: خیلی خوب نمیخواد زبونتو دراز کنی واسم بگو ببینم تو این چند روز پسره غلط اضافه که نکرد؟ با یاد آوری خاطرات دلم به هم پیچید و چشم بستم:-نه عزیز! -خیلی خب آقات و آنات رفتن سردابه اونجا تو کلبه بمونن آنات حالش خوب نبود تو این مدت ترسیدم بارش بیافته.... نگران خیره اش شدم و توی فکر رفتم،چرا حالش بد شده بود نکنه نگران این بوده که آتاش تلافی کار اردشیر و سرم بیاره! با بغض نالیدم:کی برمیگردن عزیز؟حال آنام خوبه؟ -خوبه دختر نگران نباش،فرستادمش اونجا تا کمی از دردسرای آدمای این عمارت دور بمونه،خودت که میدونی اشرف همینجوریشم آدمو میندازه تو هول و ولا حالا که عقد دخترشم هست،نمیخواستم توی این وضعیت اتفاقی برای برادرت بیفته تموم امیدم برای اداره ی این عمارت به اونه میدونم از این اردشیر آبی برامون گرم نمیشه برای همین موندن آنات به صلاح نبود ایشالا موقع عقد برمیگردن،تا اون موقع تو اتاق من میمونی! چقدر عزیز مطمئن حرف میزد! برادرم! با تردید لب زدم:-عزیز اگه...اگه بچه آنام دختر بود چی؟ عصبی نگاهی بهم انداخت و گفت:-نفوس بد نزن دختر تو هم شدی اشرف؟پاشو برو کمک بقیه! با این واکنش عزیز مطمئن بودم اگه بچه آنام دختر میشد دوباره به همون وضعیت سابق برمیگشت البته اگر بعد از عروسی من آبرویی براشون میموند! *** سه هفته بعد: بوی خوش حنا توی تموم مجلس پیچیده بود،وسط مهمون خونه عمارت بالا روی کرسی نشسته بودمو بی بی مقداری حنا به کف دست و پاهام گذاشت و سکه ای روی هر کودومشون کاشت،امروز روز حنابندونم بود و چند ساعتی میشد که به عمارت بالا اومده بودیم از صبح بغض وحشتناکی توی گلوم لونه کرده بود و همه فکر میکردن به خاطر دور شدن از پدر و مادرم ناراحتم هیچکس جز زنعمو و آتاش از دل پر دردم خبر نداشتن! برای هزارمین بار نگاهی به چهره خندون سهیلا که بغل دستم لبخند به لب نشسته بود انداختمو آهی از ته دل کشیدم،قرار بود فردا بهترین شب زندگیش رو کنار اورهان بگذرونه و من باید شاهد تموم این ماجراها میشدم اونم توی لباس عروس و کنار آتاش که نمیدونستم چه نقشه هایی برام در سر داره!💜💜 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻