eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 ‎با تعجب ابرویی بالا انداخت و گفت:-خیلی خب زود برو بعدم بیا پیش عزیزت! ‎نفس راحتی کشیدمو از اتاق زدم بیرون چطور تونسته بودم نامه اورهان رو فراموش کنم اگه آنام میدیدش چی؟پا تند کردم سمت حیاط و دست بردم توی جیب لباس و کلید رو توی جیبم گذاشتم تا هر موقع تونستم به همراه کاغذای اضافی برگردونم توی اتاق زنعمو،اما باید همین الان نامه اورهان رو نابود میکردم تا دست کسی بهش نیفته،کاغذارو بیرون آوردمو خواستم نگاهی بهشون بندازم که با صدای ناهید از جا پریدم:-دختر حلوا درست کردم بیا این کاسه رو ببر برای خانوم بزرگ از دیشب چیزی نخورده من باید بالا سر غذاها باشم امروز برای ناهار کلی آدم میریزه اینجا! ‎با ترس دستمو پشت سرم پنهون کردمو با دست دیگم کاسه حلوا رو گرفتمو لب زدم:-ب...باشه میبرم! ‎مشکوک نگاهی بهم انداخت جلوی چشمای متعجبش راه افتادم سمت مهمونخونه و نامه رو دوباره زیر لباسم پنهوون کردم،دلم شور میزد میترسیدم دستی دستی خودمو‌ اورهان رو به کشتن بدم،کاسه رو جلوی عمه گرفتم:-ناهید داد برای عزیز! ‎زنعمو تا این حرفمو شنید ضربه ای محکم روی پاهاش زد و با ناله گفت:-شوهرمو به کشتن دادی حالا حلواشو آوردی به خوردمون بدی خیر نبینی دختر که همه این آتیشا از گور تو بلند میشه! ‎عمه کاسه حلوا رو از دستم گرفت و در گوشم لب زد:-الان اهالی ده میرسن اینجا نباش آبروریزی میشه! ‎هنوز جملش تموم نشده بود که مراد خبر اومدن اهالی رو داد،جمعیت زیادی وارد حیاط شدن،آنام دستمو کشید و برد کنار خودش و همه همراه هم راه افتادیم سمت قبرستون! ‎تموم مسیرو تا قبرستون به فکر نامه توی لباسم بودمو اصلا حواسم به اطراف نبود تا اینکه چشم باز کردمو دیدم تو فاصله چند متری از قبر عمو ایستادمو آقام بالای سرش مشغول انجام مراسم خاکسپاری بود ‎تموم مسیرو تا قبرستونم به فکر نامه توی لباسم بودمو اصلا حواسم به اطراف نبود تا اینکه چشم باز کردمو دیدم تو فاصله چند متری از قبر عمو ایستادمو آقام بالای سرش مشغول انجام مراسم خاکسپاری بود،دیدن آقام توی اون وضعیت حالمو بد میکرد چشم ازش گرفتمو یکم با فاصله از جمعیت ایستادمو توی این فکر بودم که با وجود بد بودن عمو باهام چقدر از مردنش ناراحتم که صدای پچ پچ زنی که بغل دستم بود توجهمو جلب کرد:-پیرمرد از حرص آبروش دق کرد،یکی از دختراشون که معلوم نیست چه غلطی کرده بود که شوهرش شب عروسیش اونجوری فرار کرد،این دخترشم که عقد نکرده داماد پا پس کشید،حتی اکبر دلی هم نخواستش! -من شنیدم دختر بیچاره شوهرش گم و گور شده! -همش حرف مفته اگه اینجوره که تو میگی چرا یکی از آدمای عمارت بالا نیومده برای خاکسپاری؟ ‎-والا چی بگم ما بدبخت بیچاره ها از اینا خوشبخت تریم پول شادی نمیاره خواهر! ‎چهرم از خشم سرخ شده بود دلم میخواست گیس هر دوتاشونو توی دستام بگیرمو تا زور دارم بکشم،اما مقصر اینا نبودن مقصر آتاش بود،حالم ازش بهم میخورد!🌼🌼🌼🌼🌼 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙⃞⃟🦋 تو باقر العلوم هستیُ تمام عالم به فرمانت                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽ حتماً شنيده اى كه بهترين فرشتگان در عرش خدا ساكن هستند و در آن جا مشغول عبادت مى باشند. آيا مى خواهى راهى يادتان بدهم تا آن فرشتگان براى شما استفغار كنند؟ آيا بار گناه بر دوشت سنگينى مى كند؟ آيا احساس مى كنى كه گناهان باعث تيرگى وجود تو شده اند؟ تو هر چه زودتر بايد اين گناهان را از پرونده اعمالت بزدايى تا بتوانى با خداى خويش سخن بگويى. به راستى چگونه مى توان نظر مهربانى فرشتگان عرش را به سوى خود جذب كرد به طورى كه آنان براى ما دعا كنند و براى آمرزش گناهان ما از خداوند طلب رحمت كنند؟ بشتاب و اين دستور رسول خدا را انجام بده تا فرشتگان براى تو استغفار كنند و خداوند به بركت دعاى آنها گناهان تو را ببخشد. كسى كه در مسجد چراغى روشن نمايد تا آن زمان كه آن چراغ روشن باشد فرشتگان عرش براى او استغفار مى كنند. اكنون برخيز! اگر مسجد نياز به لامپ دارد آن را خريدارى كن. كار ديگرى هم مى توانى بكنى، در پول قبض برق مسجد شريك شو. تو خانه خدا را روشن مى كنى، خدا هم چراغ دلت را روشن مى كند. وقتى تو باعث روشنايى مسجد مى شوى، خدا هم كه مى بيند گناهان تمام قلب تو را تاريك كرده اند، به فرشتگان خود دستور مى دهد تا براى تو دعا كنند و با دعاى آنها است كه رحمت خدا به سوى تو نازل مى شود و آنگاه قلب تو روشن و نورانى مى شود و تو به آرامش مى رسى، چرا كه دعاى فرشتگان مى تواند، هر دل بيمار را شفا دهد.🌹🌹🌹🌹🌹 <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌹💐🦋👇👇👇
همه درست شبیه هم هستند فقط بعضیا بهتر و باور کردنی تر دروغ می گویند!                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
اگه از کیفیت کسی که روش زوم کردیم راضی نیستیم قبل از متاسف شدن واسه اون یه کوچولو هم به فکر ارتقای لنزهای خودمون باشیم …                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
رابطه ای که توش التماس باشه … ساعت 9 بزارین دم در خونه تا شهرداری ببره …                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
یه بیماری مادر زادیه لاعلاج داریم: به هرکی می رسیم فکر می کنیم آدمه                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
تـــا زمــانــی کــه .. خــواستـه ای از کسـی نـــداری … خــواستـــنـی هستـی !                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
زیادی که خودتو دست پایین بگیری میفتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش !                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
گرگی را دیدم ناراحت پرسیدم چرا ناراحتی؟ گفت شنیده ام بعضی انسان ها با نام من نامردی می کنند                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🙏 در این شب گرم تابستانی🍃 دلهای ما رو دریاب ♥️ ❤️الهی دلی بغض کرده جایی ناامید نباشه😔 ❤️ الهی هرکسی هرجاهست خودت نگهدار سلامتیش باش ✨🙏 آمین یا رَبَّ🙏 از پس هر شبی✨ صبحی نهفته است🌸 به امید فردایی روشن✨ شبتون به خیر دوستان ‎‌‌‌‎‌‎⭐️🌙✨💐🌷🌴   @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚   @hedye110 🌹🌴🔷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💞 کاش در قاب نگاهت خاطـــــر ما می نشست❣ ای همــه عالــــــــــم فـــــدای تار مژگانت بیا❣ تعجیل_فرج_صلوات🌸                     @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 ‎-سلام دختر خاله،تسلیت میگم! ‎چارقدمو جلو کشیدمو سری به نشونه تشکر برای حسین که کنارم ایستاده بود تکون دادمو چند قدم ازش فاصله گرفتم،چشمم به همون زنی بود که کنارم ایستاده بود دوباره در گوش اون یکی چیزی گفت و با خشم ازم رو برگردوندن و دور شدن،دلم نمیخواست توی این وضعیت حساسی که داشتم بیشتر آبروی آقامو به خطر بندازم سرمو پایین انداختمو گفتم:-فاطیما و خاله اونجا هستن! ‎دستی توی موهاش برد و گفت:-میدونم،خبرای ده بالا رو شنیدی؟ ‎متعجب سر بالا آوردمو با چشمای گشاد شده نگاهی بهش انداختم:-چه خبری؟ ‎بی تفاوت شونه ای بالا انداخت و با پوزخند گفت:-شنیدم اون اون مردتیکه پیدا شده! ‎اخمامو توی هم بردمو با جدیت گفتم:-تو از کجا میدونی؟ ‎پوزخندشو پررنگ تر کردو گفت:-گفتم که شنیدم،فعلا با اجازه برم پیش آنام! انگار سطل آب یخی خالی کرده بودن روی سرم،پس آتاش به خاطر انتقام از من فرار کرده بود و حالا که فهمیده بود عمو مرده برگشته بود تا از اینم بدبخت ترم کنه! ازش متنفر بودم کاش مرده بود،اشکام بی مهابا میریخت و صدای سید علی که مشغول خوندن قرآن بود و پارچه ای که روی خاک برجسته عمو کشیده بودن بیشتر دلم رو میلرزوند ،آرزو میکردم من به جای عمو زیر اون تل گل خوابیده بودم تا شاید لحظه ای آرامش میگرفتم،کنار مادرم نشتمو سرمو توی چارقدش فرو کردم و تا میتونستم به بهونه عزاداری عمو برای بخت بدم هق زدم! دیگه مراسم رو به اتمام بود که آقام اومد کنارمون ایستاد و سرشو انداخت پایین تا چشمای اشکیشو پنهون کنه اما از سر و وضع ژولیدش هم میشد تشخیص داد دیشب چه زجری کشیده دهن باز کرد و با لبهای ترک خوردش رو به عزیز گفت:-به مراد سپردم گاری بیاره ببرتتون عمارت الاناس که پیداش بشه،منم میرم گوشت گوسفندی که قربونی کردیمو بگیرم بیارم برای ناهار! هممون خوب میدونستیم این چیزا وظیفه نوکر و کلفتاس اما اینم میدونستیم آقام سعی داره با انجام دادم این کارا هم خودشو سرگرم کنه و هم چشمای به خون نشستشو از ما مخفی کنه،به جای عزیز که اصلا توی حال خودش نبود عمه جواب داد:-باشه خان داداش الان راه می افتیم! طولی نکشید گاری رسید و عزیز با کمک مادرم و عمه سوار کردیم،عزیز همونجور با حال خرابش رو به مادرم گفت:-ساقی تو با صنوبر برو خونشون،نمیخوام توی این وضعیت عمارت باشی،چشمت میزنن بلایی سر بچه تو شکمت میاد،تا همینجاشم که بودی کافیه! -اما عزیز عیبه،نمیگن زن داداشش چرا نیست؟همین الانشم پشت سر خانواده فرحناز به خاطر نیومدنشون کلی حرف و حدیث درست کردن!🌻🌻🌻 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب زیبا غبار از شیشه ی آرزوهایت پاک کن و جانی تازه به رویاهایت ببخش وفردایی روشن را صدا کن شبتان در پناه خدادوستان 🌙⭐️✨💐🌷🌴   @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو 🌹🌷🌴🇮🇷🇮🇷🇮🇷  @hedye110
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 -تو به این کارا کار نداشته باش دختراتون باشن کافیه،حرف گوش کن! آنام سری تکون داد و اجبارا قبول کرد،نگاهی به زنعمو انداختمو چنگی به لباس مادرم زدم رد نگاهمو گرفت و در گوشم با نگرانی لب زد:-اشکال نداره دختر تو برو قبل از اینکه مراسم تموم بشه حسین رو میفرستم دنبال تو و فاطیما شب رو خونه خاله صنوبرت میمونیم! -آیسن بیا بالا دیگه دختر الان عمارت پره مهمون میشه! با نگرانی چشم از مادرم گرفتمو رو به عمه چشمی گفتمو سوار شدم،تموم مسیر تا عمارت نگاه خیره زنعمو روی من بود نمیدونستم از اون بترسم یا آتاشی که برگشته بود؟اصلا نکنه حسین دروغ گفته باشه؟اگه آتاش پیدا شده بود چرا اورهان نیومد به من خبر بده؟ بالاخره رسیدیم عمارت و با نظارت عمه هر کودوم یه گوشه از کار رو گرفتیم،زن ها توی اتاقا پخش شده بودن و فرهادهم قسمت مردونه رو که توی مهمونخونه بود رو مدیریت میکرد و اردشیر هم گیج و گنگ توی حیاط میچرخید،تموم فکرم از بین بردن نامه اورهان بود باید حتمانابودش می کردم،کبریتی برداشتمو راه افتادم سمت مستراح بقیه جاهای عمارت پر از آدمایی بود که منتظره بهونه ای بودن برای حرف درست کردن و فضولی ،چند قدمی مستراح که رسیدم اردشیر جلوی راهمو سد کرد و عصبی تو چشمام زل زد و گفت:-کجا؟ کبریت رو توی دستم مشت کردمو با لکنت لب زدم:-مستراح! نگاه مشکوکی بهم انداخت و گفت:-اون چیه تو دستت؟  -هیچی! دستشو جلو آورد و وحشیانه مشتمو باز کردو با تعجب به کبریت کف دستم نگاه کرد و با پوزخند گفت:نکنه معتاد شدی؟ هول زده لب زدم:-تو آشپزخونه بودم یادم رفت بذارمش سرجاش،برو کنار! دستمو پس زدو انگشت اشارشو جلوی صورتم تکون داد و گفت:-برگرد همون آشپزخونه،پاتو بذاری اون طرف عمارت قلم پاتو میشکنم،فهمیدی؟ اونقدر ترسیده بودم که بدون اینکه به دلیل حرفش فکر کنم چرخیدمو دوباره برگشتم آشپزخونه و ناهید با دیدنم عصبی گفت:-کجا موندی دختر،بیا نون ها رو ببر سر سفره! 🌹🌹🌹🌹🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
خیزم از جا کو به کو شیون و غوغا کنم با سرشگ دیدگان عقده از دل واکنم بلکه آن گم گشته را در منا پیدا کنم بار معبودا خدا! یوسف زهرا کجاست؟ 🔸شاعر: استاد غلامرضا سازگار                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
37.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری🌿                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
💕 کن و سپس خداوند به تو خواهد داد که غم هایت را فراموش کنی.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزیزم در حرم ملکوتی حضرت عبدالعظیم حسنی دعاگویتان هستیم........ التماس دعای فرج🌷🌷🌷🌷🌷
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان   @hedye110 ❤️❤️🌹🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷