۲۱ دی ۱۴۰۱
۲۱ دی ۱۴۰۱
۲۱ دی ۱۴۰۱
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍ امیرالمؤمنین عليه السلام: كسى كه فريبكارى دنيا را بشناسد، فريب رؤياهاى پوچ آن را نمى خورد
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
۲۱ دی ۱۴۰۱
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله: كسى كه با معصيت خدا به دنبال كارى باشد، از مطلوب خود دورتر و به آنچه از آن مى ترسيده است نزديكتر گردد
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
۲۱ دی ۱۴۰۱
☘هرگونه تأخیر غیر مجاز است
شیطان انسان را می ترساند تا از آن دوری کند در حالیکه آنچه حقیقتأ ترس دارد گناهان ماست
💠نفس های انسان گام های او به سوی اجلش است.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
۲۱ دی ۱۴۰۱
۲۱ دی ۱۴۰۱
۲۱ دی ۱۴۰۱
۲۱ دی ۱۴۰۱
diffrent-singer-asheqane-baray-eshqam-torki5.mp3
7.03M
✔️افشین آذری ❤️خبرین یوخدور
🙃این آهنگ رو تقدیم میکنم به #همسر عزیزم
که الان آنلاینه😅😜
تو یِجایی تو قَـ♥️ـلبَم داریـ
کِه هیچکَس نمی تونِه داشته باشِه
پیشاپیش روزت مبارک همسرم😁❤️
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
۲۱ دی ۱۴۰۱
4_5915525161917876429.mp3
9.79M
✔️حجت اشرف زاده 📊 باران ببارد
#آهنگ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
۲۱ دی ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های جالب این هموطن و در حاشیه تجمع اعتراضی اخیر در مقابل سفارت فرانسه
@hedye110
۲۱ دی ۱۴۰۱
۲۱ دی ۱۴۰۱
شب پردﻩ را پَس می زند
و تمام ِﺩاشته های
فراموﺵ شده را
عیاﻥ می ڪند:
خدا، احساس، وجدان …!
الهی
رحمی ڪﻥ
تا با احساﺱ ِآرامش
و وجدانے راحت بخوابیم …!
شب برفی تون بخیر
🌙🌟⭐️💫✋⭐️💫
@hedye110
۲۱ دی ۱۴۰۱
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
روزگارتان از رحمت
«الرَّحْمَنُ الرَّحِیم» لبریز
سفرهٔ تان از نعمت
«رَبُّ الْعَالَمِين» سرشار
روزتون پراز لطف وعنایت خداوند
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
۲۲ دی ۱۴۰۱
#سلام_امام_زمانم
تک تک ثانیه هایی که تو را کم دارد
ساعتم درد، دلم درد، جهانم درد است
😔💔
کجایی مولای من
#ظهور_تنها_راه_نجات_است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
۲۲ دی ۱۴۰۱
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدنودسوم
با صدای ریش سفید که داشت در گوش راست سودا اذان میگفت سرچرخوندم،بعد از اتمامش بچه رو برگردوند و سه بار در گوش دیگرش اقامه خوند و بلند گفت نام تو زین پس سودا است،بوسه ای روی سرش نشوند و دست برد توی جیبش و سکه ای بیرون آورد و درون قنداقش گذاشت:
- مبارک باشه ان شاالله!
اینو گفت و بچه رو به سمت نفر سمت راستش گرفت و همینطور سودا رو دور مجلس چرخوندن و هر کس سکه ای درون قنداقش گذاشت و بوسه ای به روی پیشونی اش نشوند و در آخر دوباره به مادرش سپردنش!
از فکر اینکه این مراسم رو برای بچه من هم اجرا میکنن لبخند روی لبم نقش بست همه صلواتی فرستادن و اینبار اورهان دخترش رو به سمت ریش سفید برد و اسمی که براش انتخاب کرده بود رو به زبون آورد:
-لیلا! و ریش سفید تموم مراحل رو دوباره اجرا کرد و تموم حاضرین یکی یکی لیلا رو بوسیدن و سکه هایی که براش آورده بودن تقدیم کردن و بچه رو دوباره به دست مادرش سپردن!
نمیدونم چرا ولی از اینکه اورهان اسم آیلا رو برای دختر سهیلا انتخاب نکرده بود خوشحال بودم!
دیگه مجلس رو به پایان بود و با بلند شدن ریش سفید بقیه اهل مجلس هم خواستن از جا بلند شن که اورهان با جدیت گفت:-صبر کنین!
همه مات و مبهوط بهش زل زده بودیم و با قدم گذاشتنش به سمت در تنم از فکری که توی ذهنم میچرخید به لرزه افتاد...
همه مات و مبهوت بهش زل زده بودیم که با قدم گذاشتنش به سمت در تنم از فکری که توی ذهنم میچرخید به لرزه افتاد!
نگاهی به خان که دقیقا حال و روزش مشابه من بود انداختم وحشت زده اورهان رو با نگاهش دنبال میکرد که با ورود خدمتکاری که تقریبا هم رنگ گچ شده بود و بچه ای که به دست گرفته بود،دست روی سینه گذاشت،هر لحظه احتمال میدادم پس بیفته چون چهره اش دقیقا مثل عمو شده بود!
اورهان بی توجه به پچ پچایی بقیه به سمت خدمتکار قدم برداشت و بچه رو از بغلش گرفت و به سمت ریش سفید برد:-دختر دوممه اسمش رو میذارم آینا لطفا مراسم رو براش اجرا کن!
آینا،به معنی آینه؟حتما اورهان از گذاشتن این اسم هدفی داشت!
نگاهم از صورت جمع شده از نفرت سهیلا زل زدم که با داشت تموم حرصش رو با جمع کردن لباسش توی مشتش خالی میکرد سر خورد روی چهره درهم ریش سفید و حرفایی که توی دالان شنیده بودم توی گوشم زنگ خورد!
-مردم ده ساکت نمیشینن تا همچین موجودی توی دهشون زندگی کنه....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
۲۲ دی ۱۴۰۱
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتچهارصدنودچهارم
بی بی که هیچوقت بلند کردن صدا رو توی جمع مردا جایز نمیدید عصاشو به طرف اورهان گرفت و قبل از اینکه اورهان بچه رو تحویل ریش سفید بده گفت:-ببرش بیرون پسر این مراسم مقدسه من قبلا برای این بچه اسم مشخص کردم اسمش ظلماته درست شبیه بختش!
اورهان نفسی بیرون داد و با اخمای گره کرده گفت:-بی بی احترامت واجب اما من برای نامگذاری دخترم از کسی نظر نخواستم اسمی که براش انتخاب کردم کاملا برازندشه،اون مثل آینه ای پاکه هر کسی فقط ذات واقعی خودش رو درون چهره اش میبینه!
با این حرف بی بی با اخمای در هم رو ازش گرفت تموم تنم کرخت شده بود میدونستم این رفتار اورهان عاقبت کار دستش میده اما اون بچه بیچاره هم که گناهی نکرده بود!
ریش سفید با دیدن چهره بچه عصبی اون رو بغل آقا مظفر داد و با اخمایی در هم رو به خان گفت:-این چه بی احترامیه؟
اورهان انگشت اشاره اش رو به سمتش گرفت و گفت:-بی احترامی کاریه که تو با این سنت داری انجام میدی،این دختر منه،مراسم رو براش اجرا میکنی وگرنه تموم اختیاراتت توی ده رو ازت سلب میکنم!
همونطور که ریش سفید مستاصل به بقیه بزرگای ده که از ترس سر جاشون میخکوب شده بودن نگاه میکرد آقا مظفر نگاهی به بچه توی بغلش و خان که هیچ حرفی برای گفتن نداشت و انگار همه چیز رو به دست تقدیر سپرده بود انداخت و با عصبانیت از جا بلند شد:-این چه بازیه که برای بردن آبروی من راه انداختی،اورهان خان؟
نمیتونی این حیوون رو که معلوم نیست از کودوم بی بند و باری به دنیا آوردیش ببندی به ناف دختر من،من...
باورم نمیشد آقا مظفر از دوقلو بودن بچه ها خبر نداشته باشه،یعنی اینقدر شرمشون اومده بود که حتی به اونم نگفته بودن؟
با صدای داد اورهان چهره آقا مظفر به یکباره کبود شد:
- بهتره به جای اینکه خودت رو بیشتر از این کوچیک کنی از زن و دخترت بپرسی که دارم راستش رو میگم یا نه!
کمی مکث کرد و نگاهی به چشمای متعجب آقا مظفر که حالا روی سهیلا دوخته شده بود انداخت و ادامه داد:
-هر چند نیاز به توضیح نمیبینم همینکه اجازه دادم بشینی اینجا و تو مراسم دخترام شرکت کنی خداتو شکر کن شاید تو فراموش کار باشی اما من هنوز یادم نرفته که با چه دغل و دروغ هایی خواستی زندگیمو از هم بپاشی و هر جور شده با هزار خفت و خاری دخترت رو عروس من کنی!
اما من مثل تو نیستم این نوزادی که میبینی دختر منه،هیچکس حق بی احترامی بهش رو نداره حتی تو،یکبار گفتم دوباره تکرار میکنم دخترم مثل آینه هست و هر کس سیرت واقعی خودش رو توی صورتش میبینه پس برام عجیب نیست که تو چرا حیوون صداش میکنی چون بهتر از هر کسی میدونم چه مار خوش خط و خالی هستی!
در ضمن اگه بقیه بهت احترام میذارن به خاطر اینه که دهنم رو بسته نگه داشتم !
آقا مظفر با عصبانیت سر به زیر انداخت و با مشتای گره کرده زیر چشمی نگاهی گردوند بین جمعیتی که بهش زل زده بودن!
حرفی برای گفتن نداشت خودش هم میدونست حق با اورهانه اما بیشتر از این جایز ندید بایسته تا ازش حرف بشنوه و با اشاره چشم به زنش فهموند که از جا بلند شه و خودش از کنار اورهان رد شد و رو به روی سهیلا که حالا از خشم و غم قرمز شده بود ایستاد و چشم غره ای بهش رفت و گفت:-تا وقتی مادر این حیوون باشی دختر من نیستی!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
۲۲ دی ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼بهمراه بخشی از آوایی شاد و زیبا و محلی👌😍.
🍃🏔🏕☀️شهرستاندیلمان در تابستون از خنک ترین شهرای گیلان و در زمستون ؛ سردترینش هستش 👌😍.
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
۲۲ دی ۱۴۰۱
۲۲ دی ۱۴۰۱
۲۲ دی ۱۴۰۱
۲۲ دی ۱۴۰۱
۲۲ دی ۱۴۰۱
۲۲ دی ۱۴۰۱