eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
✨در این شب زیبای بهاری ✨می سپارمتان به ⭐️اون کسی که تو دیار ✨بـی کسی بین همه ی ⭐️ دلواپسی ها مونس ✨ و همدممان اسـت ⭐️شبتون در آغوش اَمن خدا ✨به امیـد ⭐️فـردایـی پـراز بـهتـرینها 💫شـب_بـخیر🌸 🌙🌟 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
ای خسرو خوبان، نظری سوی گدا کن ای دوست بیا، رحم به تنهایی ما کن... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 وضعیت بقیه عمارت هم همینطور بود همه ماتشون برده بود و همه گمون میکردن که حسین دروغ میگه! -این مرتیکه رو برگردونین همون جایی که بود،ببرینش تا همینجا جنازشو پهن زمین نکردم،برای دخترم هم خودم تصمیم میگیرم! -اینجوری نمیشه اورهان خان جای این دختر اینجا نیست،اون از برادرش بارداره مایه ننگ آبادیه باید به ما تحویلش بدی! کارگرا داشتن حسین رو برمیگردوندن طویله که داد کشید:-بهتون گفتم اون دختر منه،میتونم ثابت کنم،اورهان داری به خاطر کینه ات الکی دختر بی گناه رو به کشتن میدی،اگه کسی رو میخوای مجازات کنی منو،اون زنیم،میدونی که راست میگم اینا ول کن نیستن،اصلا برات عجیب نیست که چطوری بعد از فرستادنش خونه آقاش آبستن شد؟کار من بود نمیخواستم طلاقش بدی و دست بذاری روی دختر خاله من،میتونی ازش بپرسی،خبرش کن بیاد! آقام رنگ به رو نداشت سفید سفید شده بود توی دو راهی بدی گیر کرده بود و باید بین آبروش و دخترش یکی رو انتخاب میکرد هر چند که در دو حالت آبروش توی خطر بود،اخم کرده و با مشتای گره کرده به حسین زل زده بود که آرات نزدیک شد و چیزی توی گوشش گفت و آقام دستی به صورتش کشید و سری به نشونه مثبت تکون داد... نمیدونم دقیقا چی بهش گفت اما بلافاصله دوید سمت اتاق لیلا،حتما پی سهیلا رفته بود،خدا خدا میکردم حرفای حسین راست باشه،اینطوری حداقل لیلا زنده میموند! دقیقه ای گذشت و آقام سعی در آروم کردن جمعیت داشت و ازشون میخواست تا روشن شدن همه چیز صبر کنن و اونا هم از سر کنجکاوی هم که شده حرفشو قبول کردن! نفسم توی هوای طویله گرفته بود،حتما آنامم الان حال خوبی نداشت،اگه سهیلا خاتون منکر همه چیز میشد این جمعیت نادون لیلا رو میکشتن،اما فکر نکنم منکر بشه به هر حال سهیلا مادرشه حتما به اینجوری مردن دخترش رضایت نمیده باید به دروغ هم‌که شده همه چیز رو قبول کنه! با صدای عمو مرتضی دوباره رو کردم سمت حیاط،بازوش رو گرفته بود توی دست و داد میکشید:-خان سهیلا خاتون خواستن از عمارت بیرون برن بهشون گفتم اول باید از شما اجازه بگیرن اما چاقویی به بازوم‌ زدن و فرار کردن! چشمام از تعجب گشاد شد چی داشت میگفت سهیلا فرار کرده پس حرفای حسین همه راست بود شایدم از ترسش این کارو کرده بود! با این حرف حسین که انگار از عصبانیت تو حال خودش نبود دادی کشید و گفت:-بهتون که گفتم ببینین از ترس فرار میکنه هنوز دور نشده بگیرینش! با این حرف آقام شوکه شده دوباره تکیه اش رو به عمو آتاش داد و آیاز به دنبال سهیلا دوید به سمت بیرون و دوباره توی عمارت ولوله به پا شد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 هنوز چند ثانیه نگذشته بود که آیاز دست خالی و با قدم هایی محکم برگشت متعجب در طویله رو تا آخر باز کردم تا ببینم چی شده که با دیدن سهیلا خاتون که با همراهی چند رعیت داخل میشد نفس آسوده ای کشیدم،مردی که همراهش بود جلو اومد و رو به جوونی که انگار جمعیت رو رهبری میکرد گفت:-این یکی داشت فرار میکرد! پسر سری تکون داد و تا خواست چیزی بگه آقام عصبی جلو اومد و با همون حال خرابش با اخم زل زد تو چشمای سهیلا خاتون:-این مردیکه چی میگه؟هاااان؟ سهیلا خاتون که وحشت کرده بود نگاهی به لیلا انداخت و گفت:-دروغ میگه،میدونه کارش تمومه میخواد منو هم با خودش به کشتن بده! -آخه من چه دشمنی باید با تو داشته باشم زن،حرف بزن این دختر ،دختر تو هم هس اگه حقیقت رو نگی این جماعت از خونش نمیگذرن! -گفتم که...دروغ میگه! آقام جلو تر اومد و فک سهیلا رو گرفت توی دستاش و فشاری بهش داد:-پس چه مرگت بود که فرار کردی؟هان؟ -ت...ترسیدم،گمون کردم حرفش رو باور میکنین! -اولش نه اما الان که فکر میکنم... چشمم به آقام بود که با صدای سیلی که توی گوش سهیلا خورد از جا پریدم،لیلا؟ سهیلا دستش رو روی صورتش گذاشت و نگاهی به صورت لیلا که سیلی ای بهش زده بود انداخت و خواست چیزی بگه که لیلا پر از بغض غرید:-پس به خاطر این بود که خواستی بمیرم،اون سنگ رو برای این به سرم کوبیدی نه؟تورو یاد گناهی که کرده بودی می انداختم؟ من انقدر جرات داشتم که به خاطرت تو روی آقام و کسی که بزرگم کرده بود بایستم بهشون گفتم باید از جنازه من رد بشن تا بذارم بلایی سرت بیارن اما تو چی؟وقتی میتونستی جون بچه امو نجات بدی تموم این مدت تشویقم میکردی تا از بین ببرمش،الانم که بیشتر از همیشه به حمایتت احتیاج داشتم خواستی فرار کنی؟ تو دیگه چجور مادری هستی؟کاش هیچوقت دوباره نمیدیدمت اونجوری تصویر بهتری ازت توی ذهنم میموند! سهیلا خاتون مات برده و دست به صورت به لیلا نگاه میکرد که آقام عصبی بازوشو کشید و برد سمت مهمونخونه و داخل شد داد کشید:-هر کس اومد داخل خودم میکشمش! عمو آتاش که آقامو همراهی میکرد نگران نشست در مهمونخونه و یکی از رعیتا داد کشید: -انگار آبروریزیای این آدما یکی دوتا نیست،خان آبادی که اینجوری باشه چه توقعی از مردمش میره،نباید اجازه بدیم همچین آدمایی توی دهمون بمونن اول از این مرد شروع کنیم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌲☀️🤚سلام دوستانِ عزیز 🍃🌲☀️روزتون بخیر و سعادت 🍃🌲☀️سلامتی و موفقیت قرینِ همیشگیِ زندگیتون 🍃🌲☀️در پناهِ خدا؛ دعای اهل بیت ع وفرشته های خدا باشین. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
321311168578.mp3
5.09M
🎧❣🎼☀️آوای شاد و زیبای :ریزه ریزه .. 🍃🏕🎤مرتضی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یزید کوچولوی براندازا میگه برای مقابله با جمهوری اسلامی باید یزید باشیم 😂 بابا ما خودمون می‌دونیم شماها یزیدید؛ مگه جز یزید میتونن امثال شهید آرمان علی‌وردی و روح‌الله عجمیان رو با اون وضع به شهادت برسونن!؟ طناب دار آخر راه همه یزیدیان 😉 🤣 @hedye110
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
این لینک رو تبلیغ کنید توهمه گروه هایی ک دارید کمتر از۱۸ساعت فرصت باقی مونده و حدود هزار رای کم داریم برای پی گیری بازنگری در مجلس لینک اعتراض به لایحه عفاف و حجاب https://farsnews.ir/my/c/199238
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
یا ابا صالح المهدی (عج) تنها آرزو نمی کنم بیایی چون همه میدادنند میایی آرزو می کنم وقتی می آیی ، چشمانم شرمسار نگاه مهربانت نباشد…  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 جمعیتی که داشتن حمله میبردن سمت حسین با صدای داد عمو آتاش میخکوب شدن:-چه مرگتون شده هان؟نمیفهمین ما چه شرایطی داریم؟خودمون هم تازه متوجه شدیم چی شده... این مرد بچه برادرمو دزدیده بود همتون میدونین اورهان تموم این سال ها رو پی پسرش میگشته دقیقا موقعی که این مرد داشته گوشش رو پر میکرده که آقاش قاتل مادر خیالیشه،ما چه میدونستیم این پسر برادره دخترمونه؟هان؟ الانم که مشخص شده اینطور نیست،این دو نفر خیلی وقته که به هم محرم هستن اکثرتون توی جشن عقدشون بودین،اگه گناه دیگه ای انجام شده ما هم مثل شما بی خبریم مطمئن باشین گناهکار به سزاش میرسه! -اینطوری نمیشه آتاش خان ما خودمون میخوایم گناهکار رو مجازات کنیم،این زن میتونه قبل از اینم کارایی کرده که لیاقتش مردنه،اگه میخواین از خون دخترتون بگذریم باید به ما تحویلش بدین،همین امروز باید مجازات بشه،وگرنه حرمت تموم زن های ده ما زیر سوال میره! -خیلی خب صبر کنین ببینیم خان چه تصمیمی براش میگیره،فعلا بهتره برگردین خونه هاتون،ما از اینجا فرار نمیکنیم،تا بعد از ظهر به ما فرصت بدین بعد جلوی همتون مجازاتشون میکنیم! -اگه فراریشون دادین چی؟ -هی مرتیکه حرف من حرفه،بهت گفتم بعد از ظهر الانم یکی از شما رو اینجا ببینم دیگه خودم رو کنترل نمیکنم،فهمیدی؟ با صدای داد عمو رعیت بعد از مشورتی کوتاه قبول کردن تا بعد از ظهر صبر کنن و بعد یکی یکی از در عمارت خارج شدن... با ترس و لرز از طویله بیرون دویدمو با قدم هایی آروم به سمت لیلا رفتم،آیاز دو طرف شونه هاشو گرفته بود و با احتیاط به سمت اتاق میبردش.. دلم میخواست جلو برم و بهش بگم هنوزم مثل خواهر خودم دوسش دارم،اما ته دلم میترسیدم،از اینکه هنوزم منو به چشم دشمنش ببینه،خواستم برگردم سمت اتاق آنام که با دیدنش در حالیکه شتابزده به سمت لیلا میرفت همونجا ایستادم،خودش رو به لیلا رسوند و دستش رو قاب صورتش کرد:-خوبی؟ لیلا دهن باز کرد تا چیزی بگه اما بغض امونش نداد! -هیس هیچی نگو،همه چی تموم شد،نمیذارم هیچکس بهت نزدیک بشه،بیا بریم توی اتاق! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 آیاز با غم نگاهی به آنام انداخت و شرمنده خواست بره که آنام اخم ریزی کرد و گفت:-چیه پسر نکنه میخوای زنت رو توی این حال و روز تنها بذاری؟امروز جایی نرو باید مراقب حالش باشی تو که بهتر از من از شرایطش با خبری،البته اگه اینم جز نقشه هات نبوده باشه! آیاز مظلوم به آنام نگاه کرد و گفت:-آنا من...شرمندم! -خیلی خب وقت برای این حرفا زیاده،برین توی اتاق بگم یه چیزی بیارن لبتونو تر کنین،صورت این دختر هم رنگ گچ شده... اینو گفت و با بغض ادامه داد:-یادمه وقتی بچه بود همیشه ازت مراقبت میکرد،الان مشخص نیست اما لیلا یک سال‌ و چند ماه از تو بزرگتره،همیشه هواتو داشت،حالا نوبت توئه،باید مراقب زن و بچه ات باشی! لیلا اشکاشو پاک کرد و رفت توی بغل آنام:-معذرت میخوام آنا،اون زن با حرفاش خامم کرده بود،نباید به تو و آیلا شک میکردم،شما از جونمم برام مهم ترین! -مهم نیست دختر،از حالا به بعد عروسمم به حساب میای دیگه باید بیشتر از قبل هوای منو خواهرت رو داشته باشی! اشاره ای به من کرد و منم نزدیک شدم و خودم رو توی بغلش جا دادم و آروم در گوشمون زمزمه کرد:-اگه همین الان بمیرم چیزی از خدا نمیخوام همین که شما سه تا کنارم سالم و سلامت ایستادین انگار دنیا رو بهم دادن... قطره ای اشک از چشمام سر خورد،داشتم به این فکر میکردم که آیا میشه همیشه همینطور کنار هم بمونبم که با صدای در مهمونخونه همه با وحشت سر چرخوندیم آقاجون از خارج شد و سهیلا خاتون رو هل داد کف حیاط... آنام با دیدن این صحنه دستی به سر لیلا کشید و بوسه ای روی پیشونیش نشوند و رو به آیاز گفت:-ببرش داخل پسر مراقبش باش! آیاز چشمی گفت و بعد از اینکه لیلا نگاه پر از خشمشو از سهیلا گرفت همراه هم وارد اتاق شدن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خداوند لــــوح و قلم حقیقت نگـــار وجود و عـــدم خـــــدایی که داننده رازهاست نخســــــتین سرآغاز آغازهاست باتوکل به اسم اعظمت الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110