eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیین گلباران خورشید در یزدل برگزار شد 🔹به گزارش کانال ایتا کاشانیها، همزمان با سالروز شهادت امام رضا (ع) در جوار بارگاه خواهر گرامی آن حضرت امامزاده بی بی زینب (س) یزدل مراسم آیینی گلباران خورشید برگزار شد 🔹1200سال پیش، در آن زمانه که از حضور مأمون عباسی در دل مردم واهمه بود و کسی جرأت حضور در مراسم تشییع امام رضا(ع) را نداشت، براي خنثی کردن توطئه مامون، حتی از جان و مال و ارثیه خود گذشتند، کابین و مهریه خود را به شوهران خویش بخشیده و از آنها اجازه خواستند تا تن غمبار و مطهر امام مهربانی را که با زهر مأمون عباسی به آسمان پرواز کرده بود با اجراي تشیع جنازه اي با شکوه و گلباران تابوت آن حضرت به خاك بسپارند. @emame_mehraban          🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپ تصویری دعای فرج 🔹بخوانیم دعای فرج را برای تعجیل در ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. 🎙با نوای علی فانی ____🍃🌸🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ » اين چهار قل را هر صبح و شام بخوان ان شاء الله خدا نگهدار زندگيتان باشد و براي ديگران ارسال نمایید. ____🍃🌸🍃____
🌾🌾 خانجان با بی میلی بقچه رو باز کرد و گفت : وای عزیز خانم شوکت ده سال پیش عروسی کرده این لباس کهنه شده تمیزم که نیست .. گفت : حرفا می زنین خانجان یک شب پوشیده کهنه شده ؟نباید اسراف کنیم بیا لیلا جون برو بپوش اگر تنگ گشاد بود برات درستش کنم ... وای اونم من,,,, لباس کسی دیگه ای رو بپوشم؟ ولی تو رو در وایسی و حیا لباس رو بر داشتم و در حالیکه چندشم می شد تنم کردم ... و اون لباس به تن من زار می زد ..گشاد و بد قوراه بود .. ولی عزیز خانم تا منو دید گفت به ,به ,,, به به چه اندازه چقدر بهت میاد .. خوب شد نرفتیم پارچه بخریم ...عقلی کردم به خدا .. شوکت هم با اون صدای کلفتش گفت : عزیز به تن من بهتر نبود ؟ خانجان گفت : خوب معلومه عزیز خانم این لباس برای لیلا خیلی گشاده ... حد اقل تنگش کنین ... گفت :نه بابا خوبه ..تور میفته روشو معلوم نمیشه مهم اینه که لباس قشنگه ...من هاج و واج نگاه می کردم ...آخ ,,بگم نمی خوام ..بگم مرده شور خودتونو لباس خریدنتون رو ببرن .. بگم گمشین از خونه ی ما بیرون ... ولی دندون هامو بهم فشار می دادم بغض کردم و حرف نزدم .. بعد عزیز خانم لباس رو کرد تو بقچه و گذاشت کنار اتاق ما و گفت : لیلا ,,,,جون تو و این لباس ,,مواظب باش کثیف نشه یا به جایی گیر نکنه .. شوکت خیلی لباسشو دوست داره .....اوقات تلخی نکنه ... تازه وقتی اونا رفتن خانجان با من دعوا کرد که چرا حرف نزدی ؟ زبونت فقط برای من درازه ؟ ... می خوای اینو بپوشی شکل مترسک میشی ... با نگاهی بی تفاوت به خانجان نگاه می کردم .. حس اینکه جواب اونو بدم نداشتم .. ولی برای من که چشم براه یک معجزه بودم هیچ فرقی نمی کرد چی بپوشم و کجا عروسی منو بگیرن .... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 قرار بود عروسی تو چیذر بر گزار بشه حرفشون رو عوض کردن و تو خونه ی خودشون گرفتن و خلاصه خون خانجان به جوش اومده بود ... ولی اونقدر علی رو دوست داشت که هر بار اونو می دید گل از گلش می شگفت و می گفت :خیلی پسر خوبیه .... علی خودشو به حسن و حسین هم نزدیک کرده بود و گاهی وقت ها تنهایی میومد خونه ی ما به هوای اینکه از دور یک نظر منو ببینه و بره با دست پر میومد و کاملا پیدا بود که از عزیز خانم می ترسه ..... وقتی همه چیز آماده بود و چند روز بیشتر به عروسی نمونده بود .. من از خاله خبری نداشتم خیلی ازش دلخور بودم ... تا اون روز صبح که با خستگی از خواب بیدار شدم .. مثل کوه سنگین بودم ..از بس غصه خورده بودم گلوم درد گرفته بود و آب دهنم پایین نمی رفت .. هر چی به عروسی نزدیک تر می شدیم حال من بدتر می شد ... پسرا رفته بودن سر کار و خانجان شیر گاو ها رو می دوشید ... رختخوابم رو جمع کردم و با بی حوصلگی رفتم صورتم رو بشورم که یک مرتبه در با شدت باز شد و خورد به دیوار و خاله پیداش شد .. مثل گرگ زخم خورده می غرید ..منو تو ایوون دید بدون سلام و احوال پرسی تند گفت : کو خانجانت ؟ با دست طویله رو نشون دادم .. همون جا که ایستاده بود با صدا ی بلند داد زد خواهر ؟ خواهر,, بیا اینجا ببینم .... خانجان فورا سرشو از در کرد بیرون,,, رنگ به روش نداشت ..احساس کردم داره می لرزه .. گفت : خوش اومدی آبجی ..بفرما تو قربونت برم ..چی شده داد می زنی ؟ خدا به خیر کنه سر صبح ... گفت : شنیدم لیلا رو شیرینی خوردی واسه چی ؟ چرا ؟ خانجان دستشو با دامنش خشک کرد و گفت : هیس ..یواش ..بریم تو خودم برات میگم .... بیا بریم با هم حرف بزنیم جلوی لیلا نگو ... خاله داد زد و تند و تند گفت : چرا نگم ؟ بهت چی گفتم خواهر ؟ برای چی این کارو کردی ؟ چرا اصرار داری لیلا رو بد بخت کنی ؟ هرمز چش بود ؟ بهت گفتم تحقیق کردم عزیز خانم اونطوری که وانمود می کنه نیست پسرش لَشه .. میگن نجسی می خوره ..مگه بهت نگفتم لیلا رو بده به هرمز؟ اون فردا دکتر میشه ..چرا گوش نکردی ؟ آخ ..آخ ..آخ خواهر دارم آتیش می گیرم ,, من نمی زارم .. نمی زارم تو لیلا رو بدبخت کنی الان برش می دارم می برمش .. منم حق به گردنش دارم ...تو نمی فهمی چیکار داری می کنی ... و من مات و متحیر مونده بودم زبونم خشک شده بود .. انگار یک دیگ آب جوش ریختن سرم ... گفتم خانجان به من دروغ گفتی ؟ شما نگفتی هرمز داره میره فرنگ ؟ خاله گفت دستت درد نکنه خواهر خوب مزد منو گذاشتی کف دستم ... من نمی زارم تو لیلا رو بدبخت کنی و نشست رو پله و دستی از عصبانیت کشید به سرشوزد رو پاش و گفت :....اِ..اِ ..اِ ..آخه چرا ؟ زود باش تا از کوره در نرفتم بهم بگو چرا این کارو کردی؟ مگه بهت نگفتم صبر کن سه ماه از فوت جوادخان بگذره میام خواستگاری نگفتم ؟ هرمز بچه ام امید وار شده ...اگر عزیز خانم رو اتفاقی نمی دیدم تو نمی خواستی منو خبر کنی ؟ خانجان نمی دونست چی بگه و چیکار کنه با سرعت از پله ها رفت بالا وخودشو انداخت تو اتاق .. خاله و من دنبالش رفتیم ... گفتم : خانجان بگو چرا به من دروغ گفتی ... شروع کرد به گریه کردن و نشست رو زمین و پشت سر هم محکم زد روی پاهاش..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
تا عطر تنت اینجاست ❣ نبضم به تو وابسته ست..❣ با بوی نفسهایت ❣ جانانه شدن با من ..💕❣💕                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
تو مپندار که از یاد تو را خواهم برد من بدون تو به یک پلک زدن خواهم مرد💚 سلامتی و تعجیل در فرج @hedye110
🌾🌾 و سرشو به اطراف تکون می داد و گفت : یک طوری با من حرف می زنین که انگاری من زن باباشم .. ای خدا خودت از دل من خبر داری ...آبجی لیلا دختر منه دلسوزش منم .. حتما یک فکری کردم که دادمش به عزیز خانم .... نمی خواستم زن هرمز بشه ..الان حرف بزنم تو بدت میاد ... خاله گفت : نه ...بگو هر چی دلت می خواد بگو .. بدمم که اومد فدای سرت ,,..چیکار مونده دیگه نکرده باشی با من ؟ منی که چندین چند سال از بچه ات مثل چشمم مراقبت کردم ... اونوقت تو به اندازه ارزن برام ارزش قائل نبودی .... لیلا که مثل دختر خودم بزرگ کردم و مثل دسته گل تحویلت دادم رو بدون اجازه ی من شوهر دادی ..... خانجان گفت دهنم رو بازنکن بزار تو دلم بمونه .. خاله گفت : نه دهنت رو بازکن ببینم چی می خوای بگی ؟ چی مونده که نگفته باشی ؟ خانجان گفت : تو رو خدا بدت نیاد ..ولی تو بچه ی منو بی حجاب کردی کلاه سرش گذاشتی و تو شهر گردوندی ..تیاتر(تاتر ) بردی .. سینما بردی و هر چی نباید یاد می گرفت یاد گرفت ... داریه دستش دادی و مطربش کردی .. حالا تو روی من وامیسته ..والله به خدا ما شوهر داشتیم رومون نمی شد به کسی بگیم خاطرشو می خوایم .. اونوقت این ور پریده به من میگه خاطر هرمز رو می خواد ..به خدا از شنیدنش می خواستم ذره ,ذره آب بشم برم تو زمین فرو .. اونوقت من از تو ممنون باشم ؟ ...تازه اگر لیلا رو می دادم به هرمز همه می گفتن ..حتما یک اتفاقی برای لیلا افتاده که مجبور شدن بدنش به اون ... نمی خواستم بد نام بشه ... بعد رو کرد به منو همون طور با گریه گفت : ..به خدا مادر خوبی تو رو می خواستم والله تو جیگر گوشه ی منی ... خاله چنان عصبی بود که کاردش می زدنی خونش در نمی اومد ... گفت : واقعا که دستت درد نکنه ..من دختر تو رو گذاشتم درس خوند امروزی بارش آوردم چه عیبی داره بگه چه کسی رو دوست داره ؟ زمان ما دیگه گذشت ... من به این کارا کار ندارم هرمز تو ماشین نشسته خودت برو جواب اون بچه رو بده ...بیچاره اصلا نمی خواست به این زودی عروسی کنه به خاطر اینکه تو لیلا رو شوهر ندی به من گفت .. منه پدر سگ هم که از تو قول گرفتم ..بچه با خیال راحت داشت تدارک کارا شو می دید ..حالا برو جوابشو بده 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 خانجان که نمی دونم برای چی گریه می کرد و همین طور اشک میریخت گفت: من کی به تو قول دادم ؟ گفتم تا اونموقع اگر شوهر نکرده بود ..حالام که شیرینی خوردیم و انگشتر آوردن ... خاله گفت : نباید به تنها خواهرت خبر میدادی ؟ من گفتم خانجان ؟؟ شما این کارم کردی؟ مگه نگفتی به خاله ات گفتم بهانه آورده ..نگفتی ؟ خانجان بین ما گیر کرده بود هر دو اونقدر ناراحت بودیم که چیزی حالیمون نبود ..دلم می خواست پر در بیارم خودمو به هرمز برسونم ... باورم نمیشد که خانجان همچین کاری با من کرده باشه .. ولی نمی تونستم اشکهای اونو ببینم .. چنان زار می زد که دلم به حالش سوخت ...و همین طور که اشکهاشو پاک می کرد گفت: خوب حالا یک فکری بکنیم ..آخه نمیشه که بیچاره ها تدارک عروسی دیدن ..خرج کردن .. گفتم : خانجان چرا دروغ میگی ؟ برای من چه خرجی کردن ؟ و با غیظ رفتم بقچه ی لباس عروس رو باز کردم و درش آوردم و به خاله نشون داد و گفتم ..این لباس عروسی دختر شون بوده آوردن من بپوشم حتی حاضر نشدن برام تنگ کنن ... خاله لبشو گاز گرفت و گفت : خاک عالم تو سر من و تو بکنن خواهر ..یعنی لیلا از من و تو بدتر بود ؟ ما هر دو شوهرای به اون خوبی کرده بودیم .. چرا می خوای لیلا رو بدبخت کنی .. هرمز پسر خیلی خوب و سالمیه ..مهربون و با ادبه ..تو روخدا یکم به خودت بیا خواهر ..یک بار داد و بیداد راه میفته به قول تو آبرو ریزی میشه .. اما دو روز دیگه همه یادشون میره عوضش لیلا بدبخت نمیشه ... خانجان..همین طور که عرق هاشو پاک می کرد گفت : باشه خودمم دل خوشی از عزیزخانم ندارم دلم نمیاد لیلا رو بدم دست اونا ولی دلم برای علی می سوزه اون پسر خیلی خوبیه آخه من چی بهش بگم ؟ خاله که دید خانجان نرم شده ..فورا لحنشو عوض کرد و گفت : تو بسپارش به من کاریت نباشه خواهر جون .. فقط دخالت نکن بزار من خودم همین لباس عروس رو بهانه می کنم و تمامش میکنم ... خانجان با تردید نگاه می کرد و نمی دونست کار درستی می کنه یا نه ...سکوت کرد .. خاله گفت : نترس صبر کن من درستش می کنم ..می دونم چیکار کنم ..الان باید برم هرمز تو میدون منتظر منه,, بچه از دیشب نه خواب داشته نه خوراک .. برم بهش خبر خوش رو بدم ... خانجان گفت : تو رو خدا آبجی بهش وعده ی الکی نده ...بزار ببینیم چی میشه عجله نکن ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹