فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #استاد_شجاعی
✘ خدا با بعضی از ماها، روز قیامت حرف نمیزنه!
حتی آدمای دیندار !
منبع : « یاد خدا »
🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
«رسیدیم به پاییز..؛🍁
یه پاییز دوست داشتی»
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استودیو یه حــــــسِ خـــــــوب 🦋
🌟 با این دو کلید،
زندگی خود را زیر و رو کنید!
نکات نابِ #دکتر_عزیزی
#کلیپ #خانواده
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق
جہــاڹ انتظار
قدومت را می کشد
چشمماڹ را
بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ
اے روشڹ تر از هر روشنایی
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتیکم
بعد از تموم شدن نمایش علی تو خیابون ها دور می زد تا دیر وقت بشه و عزیز خانم بخوابه ..تا هم دعوا راه نندازه هم بتونیم دف رو ببریم تو خونه .....
اینا همه فکرای خودش بود ...و به ذهن من نمی رسید ..
دیر وقت علی شاد و سر خوش رسید در خونه و ..به من گفت : دف رو بگیر زیر چادرت و بدو تو اتاق قبل از اینکه عزیز بیدار بشه بزار پشت کمد ...
منتظر من نشو ..و پرید از ماشین پایین و درو باز کرد و منم در حالیکه دف زیر چادرم بود دویدم تو اتاقم ..
دست و پام داشت می لرزید فورا دف رو قایم کردم ...
ولی عزیز خانم قبل از اینکه علی وارد خونه بشه اومد پایین ..و در اتاق منو باز کرد و پرسید : کجا بودی ؟ ..
علی از پشت سرش گفت : رفته بودیم بگردیم برای چی عزیز ؟
گفت : من اینجا اَلوله ی (مترسک ) سر خرمنم ..سرتون رو میندازین پایین و حاجی حاجی مکه ؟
علی گفت : شلوغش نکن عزیز خواب بودین ما هم دیرمون میشد ...
گفت : خواب مرگ رفته بودم ؟نمی تونستین صدام کنین ؟ آفرین علی ..صد باریکلا ..تف بروت بیاد ..با این زن داری کردنت .. بر داشتی بردیش کجا ..تا این وقت شب ؟
زن تا این موقع تو خیابون می مونه ؟ می خوای بی حیا تر از این بشه ؟ خاک بر سر من کنن که عرضه ندارم..
علی عصبانی شد ..نمی دونم چرا مثل دیوونه ها یک مرتبه شروع کرد به زدن خودش ...تو سرش می زد دستشو به دیوار می کوبید و فریاد می زد نکن عزیز .. نکن ..مگه چیکار کردیم با زنم رفته ام گردش .ای خدا ..,,,
اصلا نمی فهمیدم برای چی داره اینطوری می کنه ...
خیلی ترسناک بود به گریه افتادم ..
مونده بودم چیکار کنم ..عزیز خانم رو کرد به منو گفت : ور پریده ی بی حیا حالا بعد از این من می دونم و تو ..تو وادارش کردی به این غلطای زیادی .....
علی با شنیدن این حرف عزیز خانم دیگه حالیش نبود چیکار می کنه ..فریاد می زد برای چی زن منو تهدید می کنی؟ ... اجازه نمیدم ؟..دست از سرم بر دار عزیز ..... و کارایی می کرد که من داشتم از وحشت می مردم ...
عزیز خانم با سرعت رفت بالا و عشرت ، علی رو آروم کرد من که مثل جوجه کنار اتاق می لرزیدم و گریه می کردم ..
دلم برای علی هم سوخت ..
با التماس گفتم : علی نزن ، تو رو خدا خودتو نزن ....
نشست کنار اتاق ...
سرش زخمی شده بود ..و به من گفت : نترس چیزی نیست ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتدوم
عشرت گفت : چطور چیزی نیست خجالت بکش داداش نمی ببینی دختره اینقدر ترسیده داره پس میفته .. صد بار بهت گفتم این دیوونه بازی ها رو از خودت در نیار ..
گفت : ندیدی عزیز چیکار می کنه ؟ اگر نکنم که ول نمی کنه می خواد تا صبح فحش بده ..می کنم که بره دست از سرم بر داره ..
عشرت گفت : اون موقع که ازش پول می گیری این حرفا رو نمی زنی ..خوب حق نداره ازت بخواد حداقل داری میری بیرون بهش بگی ..
جون به سر شد زن بیچاره اینقدر منتظر شما ها شد نه می دونستیم کجا رفتین ؟..نه می دونستیم کی میاین ؟ آخه این درسته ؟..
عزیز رو که میشناسی همه رو تقصیر لیلا میندازه .. نکن دیگه داداشِ من ,,یکم رعایت کن...
من هنوز از ترس نفس نفس می زدم ..
علی اومد جلو و گفت: بمیرم برات ترسیدی ؟ تموم شد ..دیگه ناراحت نباش ....
باورم نمی شد انگار اصلا اتفاقی نیفتاده ..غیر از زخم هایی که بر داشته بود صورتش چیزی رو نشون نمی داد ..
اون همه خودشو زده بود و حالا می تونست خیلی عادی رفتار کنه .... چطور ممکنه ؟ داشتم فکر می کردم اینا کین دیگه ..نمی تونم با هاشون زندگی کنم ..چرا اینطورین؟ ...
درمونده شده بودم .. عشرت رفت و منو علی تنها شدیم ...
و باز اول با مهربونی و بعد که من ناراحت شدم و می خواستم فرار کنم همون طور مثل شب قبل اذیتم کرد و باز من معصومانه تا صبح اشک ریختم ...
ولی با خودم فکر می کردم نباید اجازه بدم با من اینطور رفتار بشه مگه من گوشت قربونیم ..
اجازه نمیدم ..
حسابشون رو می رسم اگر بخوام مظلوم باشم اینا منو می کشن ..نمی تونم تحمل کنم ..
علی بازم ابراز پشمونی می کرد ...ولی از شب های بعد دیگه از دستم ناراحت می شد و عصبانی بود و می گفت : تو منو دوست نداری برای همین این کارا رو می کنی نمی دونم چرا فکر نمی کرد من هنوز آمادگی این همه آزار ها رو ندارم و باید ها و نباید ها خیلی روحم رو می آزرد .....
و عزیز خانم هم به خون من تشنه بود ..برای چی نمی دونستم ..
اون می تونست با کمی مهربونی دل منو به دست بیاره ولی جز توهین و تحقیر کاری نمی کرد ...
اما من دیگه جرات نمی کردم با علی برم بیرون ...
هنوز ده روز از عروسی ما نگذشته بود که علی بعد از ظهر پنجشنبه دوباره به من گفت : بیا فرار کنیم ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
📚 لوازم تحریر دهه شصتیها ✏️
#نوستالژی
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
پاییز؛
که از راه می رسد؛
غـم و غصه هایت را
از بـرگ هـا آویـزان کُـن،
چنـد روز دیـگر می ریزند ... 🍂
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
🌞 خوبِ من صبحِ دلانگیزت بخیر
🍁 ماه مهر است و پاییزت بخیر
🌞 صبحِ زیبا و هوایى دلفریب
🍁 بویِ پاییزِ گلریزت، بخیر
🌤 سلام رفقا
صبح #پاییزتون بخیر🍁🍂
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استودیو یه حــــــسِ خــــــــوب 🦋
💢 مـهـم جـوهـرهی وجـود تـوسـت.
🌟 نکات طلایی #دکتر_انوشه
#کلیپ #روانشناسی
#انگیزشی
🦋🔷🦋
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
هرگزم نقشتو از لوح دلوجان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
آنچنان مهرتوام دردلوجان جایگرفت
که اگر سر برود از دل و از جان نرود
🍁 #حضرت_حافظ 🍁
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
🍂انگار فقط پاییزِ که رفتنش اومد داره☕️
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
قلب من♥️؛
خانهی عشق است
و تو جانان منی،
چشم من؛
روشن از اسمت شده
چشمان منی✨...
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استودیو یه حــــسِ خـــــوب 🦋
جــــــشــــــن دائــــــمــــــی 🎊🎉
استاد #الهی_قمشه_ای
#کلیپ #عارفانه
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استودیو یه حـــــسِ خــــــوب 🦋
خودِ واقعیتون رو بهتر بشناسید✓
نکات نابِ #دکتر_شکوری
#کلیپ #روانشناسی
🦋🔷🦋
#سلامبرحسین
#مثبتاندیشی
@mosbat_andishi
🔶🔺🔶
دم به دم
شانه به شانه ،
هفت شهر عشــق را
دست به دست
مـنزل بــــــــــه منـزل ،
بـا تـــو رفتـن آرزوسـت 🛵🎈
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
من گریه مۍریزم به پاۍ جادهات تا
آئینه ڪارۍ ڪرده باشم مقدمت را
اوّل ضمیر غائب مفرد ڪجائۍ؟
اۍ پاسـخ آدیـنـه هاۍ پـُر معمّـا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتسوم
امشب شب جمعه است همه میرن گردش ..
گفتم : خیلی دلم می خواد اما می ترسم ,,یا از عزیز خانم اجازه بگیر یا اصلا نریم ......
بی حوصله نشسته بود و به ساعتش نگاه می کرد ..
گفت: لیلا پس یکم دف بزن برام ..
گفتم : خوب این حرفه تو می زنی ؟عزیز خانم چی ؟ الان میگه تو شیطان رو آوردی تو خونه ی ما ,,نه نمیشه .....
سرم داد زد,, ای بابا هر چی میگم یک عزیز خانم پشتش میاری و انجام نمیدی ..بگو منو دوست نداری ...خودتو خلاص کن .دلت نمی خواد با من بیای بیرون ..بهت میگم عزیز با من ,....
گفتم : نه علی من دیگه به طناب پوسیده ی تو , تو چاه نمیرم ...
تو میری اداره و من میمونم عزیز خانم ...
گفت چیه یعنی منظورت اینه که عزیز من بد جنسه ؟ دیگه پر رو شدی ها ..
گفتم : پر رو هم شده باشم عزیزت با من خوب نیست نمی فهمی ؟
گفت : نباید تربیتت کنه ؟ اون میگه تو هنوز عقل رس نشدی .. داره زندگی کردن رو به تو یاد میده دلسوز توست ...
گفتم : آره دارم یاد می گیرم ..دروغ گویی دغل بازی ..بی رحمی و بی انصافی ..چیزایی که تو دامن خاله ام و خانجانم یاد نگرفتم حالا دارم یاد می گیرم ....
با بی حوصلگی جوراب هاشو از کنار اتاق بر داشت و همین طور که پاش می کرد گفت : بسه لیلا یک کاری نکن رومون بهم باز بشه حق نداری از عزیز من بد بگی .
اون بهترین مادر دنیاست ....
از جاش بلند شد و ادامه داد :چیزی نمی خوای ؟میرم خرید ...
گفتم : نه خیر ...از اتاق بیرون رفت ودیدم داره با عزیز حرف می زنه ...
با همه ی بچگیم فهمیدم که علی متوجه شده بود عزیز خانم پشت در گوش ایستاده ..
گفت : عزیز ..چیزی نمی خوای دارم میرم بیرون ..
عزیز خانم گفت : نه پسرم برو به امان خدا ...
گفت : یکم پول بده حسابی خرید کنم با ماشین بیارم شما اذیت نشی ..
گفت : صبر کن برم بیارم ..و رفت ..
بعد از چند تا پله اومد پایین و از همون بالا دستشو دراز کرد و پول رو داد به علی و گفت : الهی خیر ببینی مادر زیاد نخر ,,بمونه خراب میشه هوا هم که گرم شده ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتچهارم
علی رفت ..
ساعتی گذشت نیومد .. دوساعت ..پنج ساعت ....
کارای خونه تموم شد و من تنها مونده بودم از حرف زدن با عشرت هم دوری می کردم ...
نمی دونستم به دلیلی هر بار که با من حرف می زد به نحوی خودشو به من می چسبونه و منو می بوسه و از این کار بی نهایت بیشتر از رفتار علی ناراحت می شدم ....
و علی تنها کسی بود که می تونستم بشینم و باهاش حرف بزنم و لذت ببرم ..
دلم می خواست برگرده ..کوزه ها رو آب کردم و گذاشتم کنار دیوار که صبح خنک بشه این آخرین وظیفه ی شبها بود ...
عشرت گفت : بی خودی منتظر علی نشو فکر نمی کنم زود بیاد .....
اوقاتم خیلی تلخ شد ...و وقتی ساعت از یازده گذشت دلم مثل سیر و سرکه جوشید ..
خوب اون ماشین داشت و ممکن بود هر اتفاق براش افتاده باشه ,تنها فکری که می کردم همین بود ..
ولی اثری از انتظار و نگرانی تو صورت عزیز خانم و عشرت نمی دیدم ...
حتی وقتی به عشرت دلواپسی مو گفتم با خونسردی گفت : چی بهت گفتم؟ چرا گوش نمی کنی؟ .. نگران نباش خودش میاد ...
بالاخره عزیز خانم و عشرت رفتن خوابیدن ..و من چشم براه موندم ..
خدایا چرا این دونفر اصلا نگران علی نیستن ؟ پس چرا من نگران باشم؟ منم میرم می خوابم ....
رختخواب پهن کردم دراز کشیدم ..
ولی خوابم نبرد ..و گوش به زنگ بودم که علی بیاد ...
مرتب به ساعت نگاه می کردم ....
حدود دو نیم شب صدای ماشین رو شنیدم ..با سرعت رفتم درو باز کردم ...
تلو تلو می خورد ..
چشمش به من که افتاد ..با لحن مستانه ای گفت : الهی قربونت برم منتظر من بودی ؟ منم دلم برات تنگ شده بود ..
گفتم : چی شده چرا حالت بده ؟ چرا اینطوری شدی ؟مریضی ؟ ..
معطل نکردم و دویدم تو خونه و از پله ها رفتم بالا ..
صدا کردم عزیز خانم ..عزیز خانم علی اومده حالش بده ..
داره میمیره ...
عزیز خانم نشست تو رختخواب و یکم موند تا به خودش بیاد ..یک مرتبه گفت : یا زهرا ..و از جاش پرید و پرسید : چی شده کجاست ؟
گفتم حالش خیلی بده ....و من جلو و عزیز خانم پشت سرم بدو رفتیم پایین ..
علی تو راهرو نشسته بود دوپاشو از هم باز کرده بود و سرش رو چسبونده بود به دیوار و با همون حالت مستی ..
می گفت لیلا ..لیلا دوستت دارم ..قربونت برم ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻