#پیشنهاد_پروفایل
دو وجه الله ربانے
دو سر الله سبحانے
دو رخســار سماواتے
دو انـــسان خدا سیما
دو عیسے دم دو موسے ید
دو حســن خــــــالق ســـرمد
✨یڪے صادق یڪی احمد
✨یڪے عالی یڪی اعلا
#ولادت_حضرت_محمد_ص
#ولادت_امام_صادق_ع
#پیشاپیش_مبارک_باد 💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم 💚
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
عیدتون مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادیکم
بدون اینکه جواب منو بده , رفت تو اتاقی که شوکت می خوابید و با یک بغل از لباس خواب هایی که تازه اومده بود تو بازار و علی برای من خریده بود , اومد بیرون ...
و همه رو پرت کرد جلوی من و گفت : تو زن خرابی ؟ اینا رو می پوشی ؟ ...
گفتم : به خدا نه عزیز خانم , خودتون دیدین که تنم نکردم ... علی خریده , تقصیر من چیه ؟
گفت : دِ , کرم از خود درخته ... تا تو نخوای که نمی خره , اون چه عقلش به این چیزا می رسه ؟ ... والله تو به درد علی نمی خوری , بالله نمی خوری ... من باید یک فکری برای اون بکنم ... زن این قدر بی حیا ؟ اینقدر بی شرم ؟
گفتم : به قرآن مجید , اگر من حتی یک بارم اونا رو پوشیده باشم ...
گفت : خر خودتی , اگر نمی خواستی بپوشی چرا بازش کردی ؟ اینا پوشیده شده ...
گفتم : به خدا علی اصرار کرد , نپوشیدم ... خودش یه چیزایی می خره که من روحمم خبر نداره ...
ولی من که خودمو دست اون نمی دم عزیز خانم , به قرآن ...
گفت : مثلا چه چیزایی ؟ ...
از اینکه اتاقم رو کاملا گشته بود , فکر کردم شاید دف رو هم پیدا کرده باشه و می خواد منو امتحان کنه ... برای اینکه حرفم رو باور کنه و بهش ثابت کنم اون برام دف خریده و من هنوز نزدم , گفتم : مثلا برام دف خریده ...
با لحن آرومی پرسید : کجاس دختر جون ؟
گفتم : پشت کمد ... به اوراح خاک بابام خودش خریده و گذاشته اونجا ...
گفت : برو بیار ...
آتیش گردون رو گذاشتم زمین و دویدم دف رو آوردم و بهش دادم ...
هنوز از قیافه اش نمی فهمیدم تو دلش چی می گذره و از جون من چی می خواد ...
دف رو گرفت نگاهی به چشم های من کرد که خیلی ترسیدم ...
یک مرتبه اونو کوبید تو سرم ...
دف پاره نشد ...
دوباره زد و این بار از تو سرم کشید بیرون ...
فرار کردم رفتم تو حیاط ...
دنبالم دوید و دف رو کوبید به دیوار و فریاد زد : ای خدا من چیکار کنم از دست این دختر هرزه ؟ ...
گناه تو خونه ی من نبود , تو آوردی ... زندگی منو نجس کردی ... آلوده کردی ... من دیگه تو رو چطوری جمع کنم ؟ ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتاددوم
همینطور که میومد جلو , به من گفت : وایستا سلیطه وگرنه بد می بینی ...
من درستت می کنم , عرضه ی این کارو نداشته باشم به درد لای جرز دیوار می خورم ...
و منو گرفت و چنگ انداخت تو موهام و منو با خودش کشید ...
همینطور که موهای من تو دستش بود , رفت انبر رو برداشت و از توی آتیش گردون یک گل زغال برداشت و داد زد : دستتو وا کن ... بهت می گم وا کن وگرنه می ذارم رو صورتت ..
گفتم : تو رو خدا نه عزیز خانم ... غلط کردم ... گوه خوردم ...
من دیگه خونه ی خانجانم نمی رم ... اصلا دیگه خانجانم رو نمی ببینم ...
تو رو خدا ولم کن ... هر کاری شما بگین می کنم ..
و از ترس شروع کردم به گریه کردن ...
و اون پشت سر هم می گفت : باید داغ بشی تا دیگه دست به این چیزا نزنی ... اینطوری یادت نمی ره ... تو که ول کن نیستی , فردا عروسی داداشاته می خوای بزنی ...
وا کن دستتو وگرنه صورتت رو می سوزنم ...
و انبر رو آورد بالا تا بذاره رو صورتم ...
دستم رو باز کردم ... بی رحمانه زغال رو گذاشت کف دست من و موهامو ول کرد ...
یک جیغ بلند و دلخراش کشیدم و پرتش کردم رو زمین ... فقط چند لحظه روی دستم بود ولی بد جوری سوختم ...
نه تنها دستم , قلبم هم سوخت ... روح و روانم سوخت ...
از صدای جیغ من , شوکت اومد بیرون و زد تو صورتش و در حالی که عصبانی شده بود , گفت : عزیز ؟ چرا این کارو کردی با این بچه ؟ چطوری دلت اومد ؟
عزیز خانم انبر رو پرت کرد کنار دیوار و گفت : به خاطر خودش ... فردا آموخته می شه و مطرب بار میاد و معصیت می کنه ... می ره جهنم ...
برو رو دستش مرهم بذار ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک
🌸🌸🌸🌸🌸
@hedye110
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیز سلام شبتون بخیر ....
دوستان عزیز از صلوات های دیشب ۷ هزار تاش مونده (البته تا به دوتا ختم برسد) ان شاءالله حاجت روا بشوییداگر دوستی قصد همراهی داره بسم الله اجرتون با حضرت زهرا سلام الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
💖 شمیـم مـهـربانی 💖
بــــراے تـــجـــربــــــهی
یـــڪ زندگــ💙ـــی آرام
یـــڪ زندگــ💚ـی سالــم
یـــڪ زندگــ❤️ـــی شــاد
یـــڪ زندگـــ💛ـــی پایدار
💫 رهبـ❤️ـرانـہ،
🌟مـشــــ🌸ــاوره،
💫ازدواجمـ💚ـوفق،
🌟فـــ🌼ــرزندآورے،
💫فرزندپـ🌺ــرورے،
🌟مہــــــ🌤ــــدویت،
💫انقـ🇮🇷ـلاب اسـلامے،
🌟زندگـــ💜ــی عاشـقانہ،
💫حجـــاب و عفـ🌸ـــاف،
🌟حاج قــــ💛ــاسم سلیمانے،
💫سبڪزندگـــ🍄ـیاسلامےایرانے،
⛱ مشاوره 👈 @rkhati
⛱ تبادل👇🏻
@Khadem_mz1234
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
دم در بده بفرمایین داخل ☺️👇
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2554855445C5f37156b28
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
آخر شب سرد ما سحر میگردد
مهدی به میان شیعه برمیگردد
😍🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الهی_آمین
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادسوم
همین طور که می سوختم و اشک می ریختم , داد می زدم : نمی خوام ... مرهم نمی خوام , هیچی ازت نمی خوام ...
ولم کنین ... می خوام برم پیش خانجانم ... منو طلاق بدین , دیگه شما رو نمی خوام ... از این خونه بدم میاد , از شما بدم میاد ...
من از این جا می رم ,حالا می بینی ... اگر با پسرت زندگی کردم ...
گفت : بِبُر صداتو وگرنه بلایی به سرت میارم که نتونی برای هیچ مردی عشوه و غمزه بیای ...
شوکت هم به گریه افتاده بود ...
گفت : بیا فدات بشم , بمیرم الهی ... وای , وای چیکار کردی عزیز ...
من رفتم تو اتاقم و درو بستم ...
مچم رو گرفتم و پشت در نشستم تا اونا نتونن بیان تو ...
خیلی دستم می سوخت و سوزش اون بیشتر از سوزش دلم نبود ...
با صدای بلند داد زدم و گفتم : خدایا نجاتم بده ... اگر دنیای تو اینه پس جهنمت چطوریه ؟ کار من بدتره یا کار عزیز خانم ؟ ای خدا , من تو رو دوست دارم تو چرا منو دوست نداری ؟
چرا منو به این روز انداختی ؟ برای چی من باید برم جهنم ؟ چرا زود می خوای آدم رو ببری جهنم ؟
مگه من چیکار کردم که همه به من میگن تو باید بری جهنم ؟ ...
خدااااا نیافریدی ؟ پس منو دوست داشته باش و از اینجا نجاتم بده ...
کف دستم داشت تاول می زد و من از شدت درد از جام بلند شدم و بالا و پایین می پریدم و اشک می ریختم ...
شوکت اومد و برام مرهم آورد ... با مهربونی و دلسوزی گذاشت روی دستم و یک تیکه پارچه بست روش که از درد طاقت نیاوردم و دوباره باز کردم و گفتم : می سوزه ... می سوزم , نمی تونم تحمل کنم ...
شوکت خانم دارم می میرم , یک کاری بکن ...
گفت : یکم طاقت بیار قربونت برم , می دونم ... می دونم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻