هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیز سلام عیدتون مبارک
امشب هم برای شادی دل حضرت زهرا سلام الله علیها ختم صلوات گرفتیم هم به نیت شِفای مریضها که ان شاءالله به برکت صلوات ها هم مريض ها شِفا بگیرند و هم اعضای کانال حاجت روا بشن🙏🙏🙏
تعداد صلواتی که میخواهید بفرستید رو به آیدی زیر اعلامکنید.⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
#پیشنهاد_پروفایل
دو وجه الله ربانے
دو سر الله سبحانے
دو رخســار سماواتے
دو انـــسان خدا سیما
دو عیسے دم دو موسے ید
دو حســن خــــــالق ســـرمد
✨یڪے صادق یڪی احمد
✨یڪے عالی یڪی اعلا
#ولادت_حضرت_محمد_ص
#ولادت_امام_صادق_ع
#پیشاپیش_مبارک_باد 💖
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم 💚
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه
عیدتون مبارک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادیکم
بدون اینکه جواب منو بده , رفت تو اتاقی که شوکت می خوابید و با یک بغل از لباس خواب هایی که تازه اومده بود تو بازار و علی برای من خریده بود , اومد بیرون ...
و همه رو پرت کرد جلوی من و گفت : تو زن خرابی ؟ اینا رو می پوشی ؟ ...
گفتم : به خدا نه عزیز خانم , خودتون دیدین که تنم نکردم ... علی خریده , تقصیر من چیه ؟
گفت : دِ , کرم از خود درخته ... تا تو نخوای که نمی خره , اون چه عقلش به این چیزا می رسه ؟ ... والله تو به درد علی نمی خوری , بالله نمی خوری ... من باید یک فکری برای اون بکنم ... زن این قدر بی حیا ؟ اینقدر بی شرم ؟
گفتم : به قرآن مجید , اگر من حتی یک بارم اونا رو پوشیده باشم ...
گفت : خر خودتی , اگر نمی خواستی بپوشی چرا بازش کردی ؟ اینا پوشیده شده ...
گفتم : به خدا علی اصرار کرد , نپوشیدم ... خودش یه چیزایی می خره که من روحمم خبر نداره ...
ولی من که خودمو دست اون نمی دم عزیز خانم , به قرآن ...
گفت : مثلا چه چیزایی ؟ ...
از اینکه اتاقم رو کاملا گشته بود , فکر کردم شاید دف رو هم پیدا کرده باشه و می خواد منو امتحان کنه ... برای اینکه حرفم رو باور کنه و بهش ثابت کنم اون برام دف خریده و من هنوز نزدم , گفتم : مثلا برام دف خریده ...
با لحن آرومی پرسید : کجاس دختر جون ؟
گفتم : پشت کمد ... به اوراح خاک بابام خودش خریده و گذاشته اونجا ...
گفت : برو بیار ...
آتیش گردون رو گذاشتم زمین و دویدم دف رو آوردم و بهش دادم ...
هنوز از قیافه اش نمی فهمیدم تو دلش چی می گذره و از جون من چی می خواد ...
دف رو گرفت نگاهی به چشم های من کرد که خیلی ترسیدم ...
یک مرتبه اونو کوبید تو سرم ...
دف پاره نشد ...
دوباره زد و این بار از تو سرم کشید بیرون ...
فرار کردم رفتم تو حیاط ...
دنبالم دوید و دف رو کوبید به دیوار و فریاد زد : ای خدا من چیکار کنم از دست این دختر هرزه ؟ ...
گناه تو خونه ی من نبود , تو آوردی ... زندگی منو نجس کردی ... آلوده کردی ... من دیگه تو رو چطوری جمع کنم ؟ ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتاددوم
همینطور که میومد جلو , به من گفت : وایستا سلیطه وگرنه بد می بینی ...
من درستت می کنم , عرضه ی این کارو نداشته باشم به درد لای جرز دیوار می خورم ...
و منو گرفت و چنگ انداخت تو موهام و منو با خودش کشید ...
همینطور که موهای من تو دستش بود , رفت انبر رو برداشت و از توی آتیش گردون یک گل زغال برداشت و داد زد : دستتو وا کن ... بهت می گم وا کن وگرنه می ذارم رو صورتت ..
گفتم : تو رو خدا نه عزیز خانم ... غلط کردم ... گوه خوردم ...
من دیگه خونه ی خانجانم نمی رم ... اصلا دیگه خانجانم رو نمی ببینم ...
تو رو خدا ولم کن ... هر کاری شما بگین می کنم ..
و از ترس شروع کردم به گریه کردن ...
و اون پشت سر هم می گفت : باید داغ بشی تا دیگه دست به این چیزا نزنی ... اینطوری یادت نمی ره ... تو که ول کن نیستی , فردا عروسی داداشاته می خوای بزنی ...
وا کن دستتو وگرنه صورتت رو می سوزنم ...
و انبر رو آورد بالا تا بذاره رو صورتم ...
دستم رو باز کردم ... بی رحمانه زغال رو گذاشت کف دست من و موهامو ول کرد ...
یک جیغ بلند و دلخراش کشیدم و پرتش کردم رو زمین ... فقط چند لحظه روی دستم بود ولی بد جوری سوختم ...
نه تنها دستم , قلبم هم سوخت ... روح و روانم سوخت ...
از صدای جیغ من , شوکت اومد بیرون و زد تو صورتش و در حالی که عصبانی شده بود , گفت : عزیز ؟ چرا این کارو کردی با این بچه ؟ چطوری دلت اومد ؟
عزیز خانم انبر رو پرت کرد کنار دیوار و گفت : به خاطر خودش ... فردا آموخته می شه و مطرب بار میاد و معصیت می کنه ... می ره جهنم ...
برو رو دستش مرهم بذار ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدتون مبارک
🌸🌸🌸🌸🌸
@hedye110
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیز سلام شبتون بخیر ....
دوستان عزیز از صلوات های دیشب ۷ هزار تاش مونده (البته تا به دوتا ختم برسد) ان شاءالله حاجت روا بشوییداگر دوستی قصد همراهی داره بسم الله اجرتون با حضرت زهرا سلام الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
💖 شمیـم مـهـربانی 💖
بــــراے تـــجـــربــــــهی
یـــڪ زندگــ💙ـــی آرام
یـــڪ زندگــ💚ـی سالــم
یـــڪ زندگــ❤️ـــی شــاد
یـــڪ زندگـــ💛ـــی پایدار
💫 رهبـ❤️ـرانـہ،
🌟مـشــــ🌸ــاوره،
💫ازدواجمـ💚ـوفق،
🌟فـــ🌼ــرزندآورے،
💫فرزندپـ🌺ــرورے،
🌟مہــــــ🌤ــــدویت،
💫انقـ🇮🇷ـلاب اسـلامے،
🌟زندگـــ💜ــی عاشـقانہ،
💫حجـــاب و عفـ🌸ـــاف،
🌟حاج قــــ💛ــاسم سلیمانے،
💫سبڪزندگـــ🍄ـیاسلامےایرانے،
⛱ مشاوره 👈 @rkhati
⛱ تبادل👇🏻
@Khadem_mz1234
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
دم در بده بفرمایین داخل ☺️👇
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2554855445C5f37156b28
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
آخر شب سرد ما سحر میگردد
مهدی به میان شیعه برمیگردد
😍🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#الهی_آمین
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادسوم
همین طور که می سوختم و اشک می ریختم , داد می زدم : نمی خوام ... مرهم نمی خوام , هیچی ازت نمی خوام ...
ولم کنین ... می خوام برم پیش خانجانم ... منو طلاق بدین , دیگه شما رو نمی خوام ... از این خونه بدم میاد , از شما بدم میاد ...
من از این جا می رم ,حالا می بینی ... اگر با پسرت زندگی کردم ...
گفت : بِبُر صداتو وگرنه بلایی به سرت میارم که نتونی برای هیچ مردی عشوه و غمزه بیای ...
شوکت هم به گریه افتاده بود ...
گفت : بیا فدات بشم , بمیرم الهی ... وای , وای چیکار کردی عزیز ...
من رفتم تو اتاقم و درو بستم ...
مچم رو گرفتم و پشت در نشستم تا اونا نتونن بیان تو ...
خیلی دستم می سوخت و سوزش اون بیشتر از سوزش دلم نبود ...
با صدای بلند داد زدم و گفتم : خدایا نجاتم بده ... اگر دنیای تو اینه پس جهنمت چطوریه ؟ کار من بدتره یا کار عزیز خانم ؟ ای خدا , من تو رو دوست دارم تو چرا منو دوست نداری ؟
چرا منو به این روز انداختی ؟ برای چی من باید برم جهنم ؟ چرا زود می خوای آدم رو ببری جهنم ؟
مگه من چیکار کردم که همه به من میگن تو باید بری جهنم ؟ ...
خدااااا نیافریدی ؟ پس منو دوست داشته باش و از اینجا نجاتم بده ...
کف دستم داشت تاول می زد و من از شدت درد از جام بلند شدم و بالا و پایین می پریدم و اشک می ریختم ...
شوکت اومد و برام مرهم آورد ... با مهربونی و دلسوزی گذاشت روی دستم و یک تیکه پارچه بست روش که از درد طاقت نیاوردم و دوباره باز کردم و گفتم : می سوزه ... می سوزم , نمی تونم تحمل کنم ...
شوکت خانم دارم می میرم , یک کاری بکن ...
گفت : یکم طاقت بیار قربونت برم , می دونم ... می دونم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادچهارم
و اشک هاش صورتشو خیس کرد و گفت : یک بارم با من این کارو کرده ...
عزیز خانم در اتاق رو باز کرد و گفت : بسه دیگه , کولی بازی در نیار ...
به علی هم چیزی نمی گی وگرنه یک روز خوش برات نمی ذارم ... میگی داشتی آتیش می گردوندی افتاده رو دستت ...
شوکت گفت : عزیز من به علی می گم ... اون باید بدونه وقتی نیست چه بلایی سر زنش میاری ...
شما نباید این کارو می کردی ...
گفت : خوبه ,خوبه ... تو اگر خیلی چیز بلد بودی شوهرتو نگه می داشتی , زن نگیره ...
دختره ی پررو اومده افتاده رو دست من , حرف زیادی هم می زنه ... میندازمت بیرون تا ببینی یک من ماست چقدر کره می ده ...
بی چشم و رو ... نمی فهمی برا خاطر خودش این کارو کردم ؟ اگر نه من که دشمنش نیستم ... نباید تریبت بشه ؟ ... چیکار می کردم ؟ سر برمی گردونم یک دسته گل به آب می ده ...
دوباره شروع کردم به داد زدن که : خدا سوختم , یکی به دادم برسه ...
علی ... علی بیا نجاتم بده ...
با همه ی این حرفا , جرات نکردم به علی بگم ...
وقتی اومد و دید من از بس گریه کردم صورتم ورم کرده , اونم مثل بچه ها اشک تو چشمش نشست ... دستم رو بوسید و گفت : الهی من بمیرم برات ... دست لیلای من سوخته ؟ خاک بر سرم که این روز رو نبینم ...
و داد زد : عزیز ؟ برای چی به لیلا گفتین سماور روشن کنه ؟ ... اون تو خونه ی پدر و مادرش کار نکرده , بلد نیست ... چرا شوکت نکرد ؟
عزیز خانم گفت : اولا ما بهش نگفتیم , سر خود کرده ... بعدم مگه هر روز حاضر و آماده نیومده ناشتایی رو خورده ؟ کی به اون گفته بوده دست بزنه به زغال ؟ ...
دوما , سوختگی که چیزی نیست خوب میشه ... شلوغش نکن ... بیخودی هم خودتو کوچیک نکن , اونم حالا خرشو دراز می بنده ...
کی از سوختگی مرده که اون بمیره ؟ ...
علی گفت : زبونتون رو گاز بگیرین ... خدا نکنه خار تو دستش بره , من طاقت ندارم ... بیا عزیز ببین تاول زده ... چیکار کنیم ؟ ببرمش دکتر ؟ حکیم بیارم ؟
گفت : نه بشین سر جات , خودم مرهم می مالم خوب می شه ... قول بهت می دم تا فردا خوب خوب باشه .
شوکت گفت : علی ؟ داداش جون , دفی که برای لیلا خریده بودی را عزیز شکست ...
علی مثل جرقه از جا پرید ... شروع کرد به داد زدن که : برای چی این کارو کردی ؟ من دوست دارم زنم دف داشته باشه ...
بهت احترام گذاشتم شما نبینی ... دیگه چی می خواهی ؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همهخیروبرکتییامحمد ((:♥️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیمردمحسین،اربابِمنه!(:🙂🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنازمخداییکهعلیخلقنموده !🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منُدلکندنازحیدرمحاله 🫀:))
خوبی اخلاق، نصف دین است. رسول اکرم ص
وسایل الشیعه، جلد 12 ، صفحه 154
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
مولایم مهدی جان
در خانــه هاے خویش چہ راحتــــ نشسته ایم
اما زدے تو خیمـہ بہ صحـــرا...حلال کن....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادپنجم
و همین طور که عصبانی بود لباس پوشید و از خونه بیرون رفت ...
فکر می کنم شوکت این حرف رو زد تا شاید علی حدس بزنه کار عزیز خانم بوده ولی علی ساده تر از این حرفا بود ...
عزیز خانم که خیلی ناراحت شده بود , گفت : بهانه اش بود داد و بیداد کرد تا بره نصفه شب بیاد وگرنه اون برای این چیزا تو روی من وانمیسته ...
من دلم بیشتر گرفت ... اگر باز بره و نیاد , با این دست سوخته و زخم زبون های عزیز خانم چیکار کنم ؟ ...
ولی یک ساعت نشده علی با یک دف خیلی بهتر از اولی , برگشت ...
عزیز خانم از شدت ناراحتی نمی تونست حرف بزنه ... علنا می لرزید ...
گفت : علی ده بارم بیاری , من می شکنم ... اینجا جای این جور چیزا نیست , ما تو این خونه نماز می خونیم ...
علی انگشتشو گرفت طرف عزیز خانم و گفت : فقط یک نفر به این دف دست بزنه , من می دونم و اون حتی شما عزیز ... لیلا دوست داره , منم براش خریدم ...
هر وقت شما نبودین اون می زنه ... ما به شما کاری نداریم وگرنه می ذارم می رم خونه ی خانجان زندگی می کنم ...
من که هنوز مچم تو دستم بود و درد می بردم , از خشم عزیز خانم می ترسیدم ...
اونم مونده بود به علی که در مقابلش ضعف داشت چی بگه ... سعی کرد خودشو کنترل کنه ... گفت : فردا که از تو کافه ها جمعش کردی , نیای پیش من و بگی چیکار کنم ؟ ...
اون موقع این منم که تفم تو صورتت نمی ندازم ...
و با حرص غیظ در حالی که به من بد و بیراه می گفت , رفت بالا ...
اون روز که رفتن ما به خونه ی خانجان از یاد رفت و بعد از اونم دیگه از ترس تقاصی که باید پس می دادم , حاضر نشدم حرفشو بزنم و وانمود کردم حالا که دستم سوخته کاری ازم برنمیاد ...
علی از کنارم تکون نمی خورد ... تا وقتی که خواهراش اومدن ...
اون روز اقدس و چهار تا بچه اش و عشرت و سه تا بچه اش برای ناهار اومدن خونه ی ما ...
من از درد و غصه , دراز کشیده بودم و همه اومدن تو اتاق ما ...
عزیز خانم جلوی چشم من و شوکت با آب و تاب تعریف می کرد که چطوری من از بی عرضگی دستم رو با زغال سوزوندم ... جوری که منم داشت باورم می شد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادششم
خونه شلوغ بود و علی که خیلی خواهرا و بچه هاشون رو دوست داشت , سرش گرم شده بود و منو به حال خودم گذاشت ...
من از اتاقم بیرون نرفتم و حتی یک لقمه غذا نخوردم ... کارم اشک و ناله بود ...
دیگه سوزش دستم خوب شده بود ولی این دلم بود که می سوخت و خاموش نمی شد ...
فکر انتقام بودم ولی می دونستم که عزیز خانم صد برابر تلافی می کنه و من حریف اون نمی شم ...
و این شوکت بود که مراقب من بود و از جریان خبر داشت ... اصرار می کرد که غذا بخورم ولی لب هامو به هم فشار می دادم و می گفتم : می خوام اینقدر نخورم تا بمیرم ...
عزیز خانم می گفت : ولش کن شوکت ... می خواد بخوره می خواد نخوره ... لوس ترش نکن ... چیزی نشده که , به اسب شاه گفتن یابو ؟
وقتی عشرت و اقدس رفتن , شوکت یواشکی اومد پیش منو گفت : دستت خوبه ؟
گفتم : آره , دیگه نمی سوزه ولی درد دارم ...
گفت : عزیز , لباس زیرای تو رو بخشید به عشرت و اقدس ... به علی بگو ولی نگو از من شنیدی ...
برام مهم نبود و نمی خواستم جنجال دیگه ای راه بیفته ... اینم تو دلم نگه داشتم ...
تا شب عروسی که همه ی خانواده ی علی دعوت داشتن همه با هم رفتیم برای عروسی ...
دست من خوب که نشده بود هیچ , چرک کرده بود و بدتر هم شده بود ...
برای خانجان هم همین بهانه رو آوردم ... اونم سرش شلوغ بود نپرسید چطوری سوخته ؟ ...
اما از راه که رسیدم و خاله و ملیزمان رو تو عروسی دیدم , نور امیدی تو دلم افتاد ...
با اینکه شوهر داشتم و می دونستم نباید به هرمز فکر کنم ولی ناخودآگاه می خواستم بدونم اونم اومده یا نه ؟ ...
و بیشتر خوشحال شدم وقتی فهمیدم ملیزمان نامزد کرده و به زودی عروسی می کنه ...
اونا هم از دیدن من خوشحال بودن و وقتی خاله چشمش به دست من افتاد , پرسید : چی شده خاله جون ؟
گفتم : سوخته ...
پرسید : چطوری سوخت ؟ با چی ؟
من که دیگه طاقتم تموم شده بود و دیگه نمی تونستم این راز رو تو دلم نگه دارم , به خاله گفتم : عزیز خانم این کارو کرده با زغال ...
و چشمم پر از اشک شد ...
خاله به محض اینکه این حرف رو شنید , مثل اینکه برق اونو گرفته باشه , از جاش پرید ... دو دستشو گذاشت رو صورتش و محکم گرفت ...
چند نفس عمیق کشید و گفت : تقصیر منه که جلوی آبجیم در نیومدم و از تو محافظت نکردم ...
حالا صبر کن ببین یک عزیز خانمی بسازم صدتا عزیز خانم از کنارش در بیاد ...
تو چرا به شوهرت نگفتی ؟
گفتم : از عزیز خانم ترسیدم ...
گفت : بی عرضه , برای چی نگفتی ؟ تا تو این طور ترسو باشی هر کسی هر کاری دلش می خواد با تو می کنه ... من تو رو اینجوری بار آوردم ؟ ببین لیلا کسی که سرشو بندازه پایین و تو سرش بزنن و حرف نزنه , هر کس رد بشه یکی می زنه تو سرش ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻