┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
ما عاشق بے قرار یاریم همہ
بر درد فراق او دچاریم همہ
از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ
تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتسیچهارم♻️
🌿﷽🌿
لبخندش عمیق تر می شود. سرش را روی دستانش گذاشت.
-به جمله ای که گفتی دقت کن. ھستی حتی یه دقیقه اشو ھم تلف نکرد. لذت ھم برد؟!.
لبخند رضایت ھستی در ذھنم نقش می گیرد. سرم را تکان می دھم.
دوباره دستم را می گیرد. کمی فشارش می دھد. چشم از من بر نمی دارد.
-از ھستی یاد بگیر چطور زندگی کنی لیلی.
نگاھش را تکان نمی دھد. باز می خواھد گیجم کند؟!. من ھنوز با مرگ کنار نیامده ام حالا
پای زندگی را وسط می کشد؟ چطور می شود با ھر دوی اینھا یکجا کنار آمد؟!.
-به تمام چیزای بی ارزش زندگیت بگو نه. خودتو وقف چیزایی کن که ارزش دارن.
دستم را از دست استاد بیرون می کشم. زانوھایم را بغل می کنم. او نمی فھمد من یک
چیز را برای خودم فرھنگ کرده ام: نه نگو. اعتراض نکن تا دختر خوبی باشی و ھمه دوستت
داشته باشند بخصوص مامان.
-شاید این حرفم درد داشته باشه ولی عزیزم درسته آخرین ھا غم انگیزن ولی باارزشن. مثل
آخرین بھار. آخرین طلوع خورشید. آخرین شکوفه ھای درخت گیلاس.
این حرف ھایش به ھمم می ریزد.دارد آخرین ھایم را گوشزد می کند. چطور دلش می آید؟!
با خشم از جایم بلند می شوم. به سمت در می روم.
-محض رضای خدا لیلی یه بار ھم که شده تو زندگیت شجاع باش نه یه ترسو که فقط میگه
"باشه". "معذرت می خوام". "چشم". شھامت داشته باش و از اول زندگی کن. این بار اونجور
که دوست داری نه فرح نه ھیچ کس دیگه..
می ایستم. درست دست گذاشته روی نقطه ضعفم. به سمتش برمی گردم. ایستاده و آرام
است. منتظرم ادامه بدھد ولی او حرف را عوض می کند.
-باید شیمی درمانی رو شروع کنی. یک روز دیرتر به ضررته. باید به فرحم بگی.
سرم را به نشانه نه تکان می دھم.
-من آماده نیستم. ھمه حسام درھمه. ھیچی سر جای خودش نیست. ھنوز باور نکردم.
ھنوز می ترسم. می خوام وقتی مامان خبر دار شه که من با این مریضی کنار اومده باشم و
بتونم لبخند بزنم.
می نشیند. متفکر زل می زند به فرش طرح ترکمن زیر پایمان. دستم را پشتم می برم و در
ھم قفل می کنم. غمگین با نوک انگشتان پایم روی زمین خط می کشم. دست آخر می
گوید:
-امیریلو صدا کن بیاد کارتون دارم.
از چارچوب به پذیرایی نگاه می اندازم. روی مبل نشسته و با تبلتش ور می رود. ھر کاری
می کنم نمی توانم به اسم صدایش کنم. یک نگاه به استاد می اندازم یک نگاه به امیریل.
استاد متعجب می گوید:
-از ھمین جا صداش کن بابا جان.
نمی توانم. بگویم آقای راسخی!. بگویم امیریل!. چه کار کنم؟!. اصلا دلم نمی خواھد ھم
کلامش شوم. سنگینی نگاھم را حس می کند و خوشبختانه سرش را بالا می گیرد. سرد
نگاھش می کنم. با دست به اتاق اشاره می کنم.
-استاد کارتون دارن.
مامان سرش را بالا می گیرد و ما را نگاه می کند. امیریل تبلت را کناری می گذارد به اتاق
می آید. ھر دو شانه به شانه روبروی استاد ایستاده ایم.
با دست به پنجره اتاقش اشاره میکند.
-از رو ھره پنجره دو تا گلدون کوچک ھست که خالی ان. بیارشون پسر.
امیر یل ھمان کار را می کند. دو گلدان کوچک مربع شکل و سفالی به رنگ ھای کرم و
صورتی. می خواھد به استاد بدھد که می گوید:
-پیشت باشه. فردا میرید به یه گل و گیاه فروشی. دو تا گل از یه نوع و یه اندازه می خرید که
ھنوز گل نداده باشه. ھر کس یکیشو برمیداره و ازش خوب مراقبت می کنه تا به گل بشینه
اونوقت میاره برا من.
امیریل اعتراض می کند:
-بابی من ھزار جور گرفتاری دارم. فردا قراره کامپیوترای مجتمع پیروزی رو بیارن.
استاد اخم می کند.
-ھمین که گفتم. با ھم می رید. با ھم مشورت می کنید و یه جور گل می خرید. گلای
آپارتمانی.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
عشق همین است
همین که یک ذره از تو
میشود تمام من ...🌸✨
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
enc_16962780598617176414893.mp3
2.59M
♥️نماهنگ خیرالأنام
🎙محمد فصولی
🎵استودیویی
•┈┈••••✾•🌿🕊🌿•✾•••┈┈•
@hedye110
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۷_۱۹_۵۵_۴۲_۶۱۲.mp3
6.13M
•°یا محمد،یااحمد، یاحمید،یامحمود
حاج محمود کریمی
عیدتون مبارک💐
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@hedye110
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......
عیدتون مبارک 🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
خیلی از دوستان التماس دعا گفتن بیاید همه همدیگه رو دعا کنیم 🙏🙏عیدتون مبارک🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ| اَحمَد یا حَبیبی
🌀همخوانی موزیکال به مناسبت عید سعید مبعث
⭕️اشعار عربی در مدح پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله
🔸جدیدترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎧ضبط صدا و تدوين نماهنگ:
🎙استدیو تسنیم اصفهان
📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت:
🌐 aparat.com/v/rewQv
📲 @tasnim_esf
#مبعث
#پیامبر_اکرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای حسن خلقت بی بدل
ای عالم از تو در عجب...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدد نبی رحمت...♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدص سید
پیغمبران شد...🎊
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام او آغاز میکنم
چرا که نام او
آرامش دلهاست و
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بیحضورت هرچه کردیم زندگی زیبا نشد..!
سلام صبح بخیر 🌹
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتسیپنجم♻️
🌿﷽🌿
باز چه برنامه ای ریخته است؟!. امیریل کماکان به اعتراضش ادامه می دھد.
-ولی بابی من از گل سر در نمیارم. اصلا از پرورش گل خوشم نمیاد. دلیلتون واسه این کار
چیه؟!.
بعد با اخم به من نگاه می کند و سرش را به طرف استاد تکان می دھد که تو ھم حرفی
بزن!. شانه ای بالا می اندازم. حرصش بیشتر می شود. استاد از جایش بلند می شود و اتاق
را ترک می کند. امیریل با گلدان ھا دردستش به من کنایه می زند:
-شما اگر خیلی به پرورش گل علاقه دارید می تونم گلدون خودمو بھتون قرض بدم. چرا
اعتراض نکردید؟!. باز چه برنامه ای ریختید؟!.
گلدان را از دستش بیرون می کشم. در دلم می گویم: خوبت می شود. تا یاد بگیری دست
بالای دست بسیار است. به چشمانش نگاه می کنم.
-دیدید که گفتن ھر کس گل خودشو پرورش بده.
از اتاق خارج می شوم که صدایش را می شنوم.
-فردا ساعت ناھار وقتم کمی آزاده. بھت زنگ می زنم.
جوابش را نمی دھم. ھر دو پشت سرھم از اتاق خارج می شویم. استاد شمع به دست از
آشپزخانه خارج می شود. وسط پذیرایی می گذاردش و روشنش می کند. به سختی روی
زمین می نشیند به ھمه می گوید:
-جمع شید. یه حلقه تشکیل بدید و دست ھمو بگیرید.
ھمه با تعجب به ھم نگاه می کنیم. الھه و مامان از روی مبل بلند می شوند. ما ھم گلدان
ھا را روی کانتر می گذاریم. الھه دست بابی را می گیرد. مامان دست الھه و من دست
مامان. امیریل می آید و بین من و بابی می نشیند. دست بابی را می گیرد و دست دیگرش
را طرف من دراز می کند. مانده ام بگیرم یا نه!. نگاھی به دستش می اندازم و نگاھی به
خودش. چشمش را به شعله لرزان دوخته است. نوک انگشتانم را در دستش می گذارم ولی
او دستم را محکم می گیرد. این مرد چرا اینقدر رفتار متضاد از خودش نشان می دھد!. ھر
دقیقه یک رنگی است!. نفسم را فوت می کنم بیرون. ھمه به شعله شمع زل زده ایم. بابی
با صدایی گرم و مطمئن شروع می کند:
-از ھمین حالا ما یه خانواده ایم. دست در دست. یه حلقه متصل. ھمین جا با ھم عھد می
کنیم ھیچی این حلقه رو نشکنه. پشت ھم باشیم. کوه پشت کوه. درد یکی درد ھمه است.
شادی یکی شادی ھمه است. ھیچی نمی تونه اعضای این خانواده ارو از پا دراره چون ما
پشت ھمیم.
سکوت می کند. ھمه ساکتیم. داریم به حرف ھای بابی فکر می کنیم. شاید کسی منتظر
است اعتراضی بکنم ولی دیگر این موضوع برایم خیلی بی اھمیت جلوه می کند.
الھه ادامه می دھد:
-بیاید از با ھم بودن لذت ببریم و قدر ھمو بدونیم.
نوبت مامان است.
-بیاید تلاش کنیم با کمک ھم روز به روز به خوشبختی نزدیکتر بشیم.
آه می کشم. حرف ھایشان دل گرم کننده است. ولی دل من پر درد می شود. کاش می
شد بیشتر بین شان باشم. من وصله ناجور این جمعم. می گویم:
- می ترسم ولی پشتم به خانواده ام گرمه.
و بغض می کنم. امیریل با صدای بلند و محکمش ادامه می دھد.
-یاد بگیریم شجاع باشیم. درست مثل سلحشوری که به میدان جنگ رفته. دشمن محاصره
اش کرده و اون می دونه شاید کشته بشه ولی دست از نبرد نمی کشه و امیدشو برای زنده
موندن و پیروزی از دست نمیده. می جنگه تا جون در بدن داره تا با سربلندی به میون مردمش
برگرده.
و دست مرا محکم می فشارد. به سرعت به طرفش سر می چرخانم. او از چیزی خبر دارد؟!.
انگار آن حرفھا را به من می زد. از شعله شمع چشم نمی کند. امیریل راسخی تو چه جور موجود دوپایی ھستی؟!. چطور می شود تو را ترجمه کرد؟!. سرش را برمی گرداند و عمیق
در چشمانم نگاه می کند. انگار که دارد می گوید: مثل یک سلحشور. مثل یک سلحشور.
تاریکی و سیاھی با نور قرمز و سفید شکافته می شود. دیوانگی کرده ام. شب از نصفه
گذشته و بامداد حساب می شود. وقتی به خانه خودمان رفتیم بی قرار بودم. می نشستم.
پا می شدم. راه می رفتم و باز می نشستم. حرف ھای تلخ بابی امانم را بریده بود. جلوی
آینه ایستادم. خودم را دیدم. دختری با چشمان غمگین و ترسیده. درست است من ترسو
ھستم. یک ترسوی واقعی. از خودم رو برگرداندم و چشمم به کتابھایم افتاد. به ورقه ھای
چرک نویسم.
جاده از پشت چشمھای خیسم تار به نظر می آید. آستین مانتویم را زیر چشمان ترم می
کشم. آخرین بھار!. قلبم از درد تیر می کشد. این آخرین بھاری است که می بینم!. چقدر این
حرف درد دارد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧 ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
🍃 چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
🌧 ابر و باران و من و یار ، ستاده به وداع
🍃 من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
وقتی آدم در زندگی
یک بار شانسِ✨
بینهایت عشق ورزیدن را
به دست بیاورد،🌸
پس از آن همهٔ زندگیاش
در جستجوی همان اشتیاق
و همان روشنایی میگذرد...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
32.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#story
♫• کاش تموم نشه سفر با تو •♫
♫• تا همیشه در به در با تو •♫
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
در قید غمم، خاطرِ آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟
کو هم نفسی، تا نفسی شاد برآرم؟
ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#بهحقحضرتزینبسلاماللهعلیها
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊