سعی کن..
عهدی را که در طوفان با خدا
می بندی،در آرامش فراموش نکنی ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
توقع بود بفهمی!
نه اینکه بفهمونمت...!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
شعور آدم ها
تو عصبانیتشون معلوم میشه
وگرنه همه در آرامش میتونن
ادای با شخصیت ها رو در بیارن !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای رنجبران مجری صدا و سیما ،
چهره ات را خوب آشکار کردی
نفوذی ها را در صدا و سیما بشناسیم!
#نفوذ
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
➥ @hedye110
🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
#سلام_امام_زمانم
سلام آقا
صدای پای تو
خبر از آمدن باران می دهد
ای بهار سبز هستی
ماه محرم هم آمده است
کی می آیی
ای صاحب عزا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
21.mp3
9.3M
[تلاوت صفحه بیست و یکم قرآن کریم
به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجاههفتم🦋
🌿﷽🌿
-همین ؟الان انتظار دارین باور کنم ؟
شونه ای بالا انداخت و گفت :اصلا برام مهم نیست، تو کی
حرف منو گوش دادی که بار دومت باشه؟
با تردید به چشماش نگاه کردم چشمای آدمها رو دوست
داشتم، تنها عضوی که می شد تمام حقیقت
وجود آدمی رو ازشون فهمید دو گوئی که عنصر وجودی
هر فرد رو نمایان میکرد .اما تو چشمای بابا
فقط حقیقت بود .یه حقیقت خالص که حق بودن کلامش
رو فریاد میزد.
بابا وقتی سکوت منو دید با لبخند مهربونی گفت :حالا
چیکار داشتی؟
بعد از رفع مشکل پروژه با کمک بابا به یه سری دیگه از
کارها رسیدگی کردم که وقت ناهار رسید
سریع از اتاق بیرون زدم که دیدم آیه ظرف غذا دستشه و
داره به سمت آشپزخونه میره با دیدن
ظرف توی دستش سریع گفتم :آخ جون غذا
آیه هم با لبخندی گفت :اتفاقا برای شما هم آوردم
دستامو به هم مالیدم و گفتم :پس زودتر بریم روده
کوچیکه بزرگه رو خورد
به سمت آشپزخونه رفتیم آیه توی یه ظرف دیگه برام غذا
ریخت و گذاشت جلوم با دیدن غذای
رو به روم صورتم رفت تو هم.... فسنجون ؟؟؟؟؟؟این
دختره با خودش چی فکر کرده مگه ندید که
من دیشب اصلا فسنجون هم نخوردم
با دیدن قیافه ی درهم من سریع گفت :چی شده آقا
پاکان ؟
-میگم بدم میاد-
ای وای واقعا ؟خب پس چرا دیشب نگفتین-چون نپرسیدی-
حالا یه ذره بخورین شاید خوشتون اومد-
من از فسنجون متنفرم
مظلومانه انگشتشو به علامت یه کوچولو جلوم نگه داشت و
گفت :فقط یه قاشق
مجبور بودم به خاطر اینکه تظاهر کنم حرفش برام
مهمه.برای اینکه کم کم با این رفتارهام نظرشو
به خودم جلب کنم اینکه کم کم عاشق خودم کنمش همه
ی اینا لازم بود حتی اگه مجبور می شدم
غذای مورد علاقه ی لعیا رو بخورم
به زور قاشقی برداشتم و با خوردنش ابروهام از فرط تعجب
بالا پرید فسنجون اینقدر خوشمزه بود
و من نمیدونستم ؟
بعد از اینکه دوباره قاشقی برداشتم و شروع به خوردن
کردم آیه نفس راحتی کشید و سرجاش
نشست و شروع به خوردن کرد در حضور چند تا از
همکارهای دیگه مشغول خوردن بودیم منم که
تازه طعم خوشمزه ی فسنجون زیر دندونم رفته بود و
داشتم با ولع تمام اینهمه سال محروم موندن
از خوردنش رو جبران میکردم که بابا اومد تو با چشمای
گرد شده به من نگاه کرد و گفت :پاکان
با دهن پر گفتم :بله ؟
همچنان متعجب ادامه داد :میدونی داری چی میخوری ؟
فقط سری به علامت مثبت تکون دادم
کارمندهای شرکت متعجب به من که عین قحطی زده ها
روی غذا افتاده بودم و لقمه رو جویده و
نجویده قورت میدادم نگاه میکردن
بابا با شک گفت :پاکان بابا غذایی که داری میخوری
فسنجونه ها همونی که خیلی بدت میاد
اشاره ای به غذا کردم و گفتم :نه آخه این خیلی خوشمزه
است
یکی از کارمندای زن که فکر کنم اسمش ستاره بود سریع
گفت :آیه از فردا باید برای ما هم غذا
بیاری
همه ی کارمندها با اشتیاق موافقت کردند و بابا هم فقط
خندید
آیه هم که فکر میکرد جدی گفتن گفت من مشکلی ندارم
ولی آوردن غذا اونم این تعداد خیلی
سخته
ستاره بلند خندید و گفت :شوخی کردم دختر دست
پختت ارزونی خودت هرچی باشی به پای من
نمیرسی که
امیر شوهر ستاره سریع گفت :صد البته هیچ کس مثل
ستاره نمیتونه غذا رو ته دیگ کنه و کربن
تحویل بده و بگه بخور خداتم شکر کن
ستاره گفت :عههه اینطوریاست ؟بشکنه این دست که
نمک نداره آقا امیر دیگه همون کربنش هم
جلوت نمیذارم ببینم میخوای چیکار کنی
امیر به نشونه ی دعا کردن دستشو بالا برد و گفت:خدایا
شکرت یعنی دیگه لازم نیست کربن دی
اکسید بخورم ؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجاههشتم🦋
🌿﷽🌿
ستاره خواست حرفی بزنه که بابا گفت :دعوا زن و
شوهریتون رو بذارید واسه بعد فعلا غذاتونو
بخورید زودتر برید سرکارتون
رو به آیه پرسید :دخترم چیزی مونده به منم بدی ؟
آیه با تاسف سری به علامت منفی تکون داد و گفت:
والا سهم منم آقا پاکان خورد
با تخسی گفتم :خب گشنمه
بابا بلند خندید و گفت :تو کلا همیشه گشنه اته
آیه گفت :خوبه بدتون میومد اگه خوشتون میومد حتما
میز رو هم باهاش میخوردید
شاکی گفتم :الان ناراحتی که من غذاتو خوردم اصلا از این
به بعد از بیرون غذا سفارش میدم
آیه سریع گفت :نه نه منظور من این نبود نوش جانتون
بابا نزدیک آیه اومد و گفت :ناراحت نشو دخترم مطمئن
باش این پسر تا وقتی که بتونه غذای
خونگی بخوره نمیره سراغ غذای بیرون
آیه یه ذره غذایی رو که براش باقی گذاشته بودم رو به
سمت بابا گرفت و گفت :میخواید اینو
بخورید
بابا با خنده گفت :اینو به مورچه بدی قهر میکنه دختر
میرم غذا سفارش بدم واسه تو هم میدم این
یه ذره هم بده پاکان بخوره
هنوز آیه چیزی نگفته بود که ظرف غذا رو از دستش
کشیدم و گفتم :آره نظر خوبیه
****
شب بود که با بابا و آیه داشتیم توی سالن فیلم میدیدیم
که تلفنم زنگ زد نگاهی بهش انداختم که
با دیدن اسم آرمان که روی صفحه گوشی خاموش و
روشن می شد سریع جواب دادم :چی شده
دوباره ؟
با صدای پر انرژیی گفت :ســــلام رییس
-مسافرت خوش میگذره-آره میگذره حالا چیکار داری ؟
چیکار داری آرمان زود بگو حوصله اتو ندارم
حالا به ما میگفتی رفتی پیش بابات کار کنی-
باشه داداش ما بی ارزش ولی قبول کن که دروغ گفتی
باور کن ما جلوتو نمیگرفتیم
چه دروغی دارم که بگم آخه ،اصلا تو فکر کردی ارزش-
اینو داری که من بخوام به خاطرت دروغ-
بگم ؟تو از کجا فهمیدی ؟
-منو دست کم گرفتی ها به من میگن آرمان-
خب آرمان خان که چی؟الان چه کنم ؟
بدونم فکر کردی اگه به من میگفتی نمیذاشتم-
هیچی داداش مگه من گفتم کاری بکن فقط خواستم
بری پیش باباجونت ؟
بالأخره بابا بیشتر از من تو این کار بوده-
دلم میخواد یه تنوعی بشه و یه ذره هم کار یاد بگیرم
لبخند مهربون بابا رو رو خودم حس کردم متقابلا به بابا
لبخندی زدم
آرمان دوباره گفت :حالا که مسافرت نرفتی میای با بچه ها
بریم رامسر ؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
آنجا که صفا هست٫در آن نور خدا هست
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
هرکه بی ما خوش است
در خوشی اش برکت....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
عاقلانه نه ولی صادقانه حرف میزنم..!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
واگر در غم هایم کنارم ماندی،دوست داشتنت واقعی است....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
به کنج سرد خرابه گلی اقامت داشت
گل سه ساله کجا طاقت اسارت داشت؟!
صلیاللهعلیکیاأباعبدالله🖤
#اربابم_حسین
➥ @hedye110
AUD-20220914-WA0007.mp3
3.85M
اومدم زیارتت با گریہ ، با زاری ...
تو هنوزم وسطِ بازاری((:
#محمدحسینحدادیان
#حضرترقیه
@delneveshte_hadis110
حاج حسین یکتا:
میگفت:حضرت رقیه(س)کاری کرد
که امام عصرش با سر اومد سراغش!
بچهها کاری کنید که شب اول قبر وقتی
نکیر و منکر میان و میپرسن
«مَن نبیک؟» «مَن امامک؟»
بگی مگه نمیبینی امام عصر(ع)
اینجا ایستاده؟!🖤
#امام_زمان🕊
#محرم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
➥ @hedye110
#سلام_امام_زمانم
ما عهد ڪرده ایم، بہ هر بزم روضہ ای
اول برای روز ظهورٺ دعا کنیم
صاحب عزا بیا ڪہ بہ اذن نگاه تو
در سینه باز خیمہ ی ماتم بپاڪنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
22.mp3
8.08M
[تلاوت صفحه بیست و دوم قرآن کریم
به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجاهنهم🦋
🌿﷽🌿
-خب آخه عقل کل هم من هم تو پاشیم بریم مسافرت
اون شرکتو کی نگه میداره ؟
میریم بر میگردیم دیگه-
یکی رو میذاریم مواظب باشه بخدا خسته شدم یه هفته
باور کن شش هام اکسیژن کم اوردن از بس الودگی و
سرب به خوردشون دادم
-باشه بابا سرمو بردی کی راه بیفتیم ؟
-قربون توی بی حوصله برم من فردا راه بیفتیم ؟
ساعت چند ؟هفت--اِ داداش اذیت نکن دیگه-
عمرا میخوام بخوابم-
-قراره برم مسافرت خودمو خسته کنم یا بهم خوش بگذره
؟
۱۰-به بعد-
چشم اصلا هر ساعتی که شما دستور بفرمایین
ای بابا داداش از بس رفتی تو جو ریاست شرکت فکر
کردی همه جا رییسی ها من جواب بقیه رو-چی بدم
-ناراحتی من نمیام اصلا
-ای بابا حالا نمیخواد بهت بر بخوره همون ساعت ده فعلا
کاری نداری ؟از اولم نداشتم
-خداحافظ-
پس فعلا خداحافظ-
بعد از قطع تماس به سمت بابا اینا نگاه کردم که دیدم بابا
نیست و آیه هم داره گریه میکنه پوفی کشیدم
و گفتم :چی شده ؟چرا گریه میکنی؟
آیه با فین فین گفت :فیلمه آخرش بد تموم شد
پوزخندی زدم و گفتم :به خاطر فیلم داری گریه میکنی
؟تو دیگه کی هستی ?
بابا با خنده دوباره وارد سالن شد و گفت :آیه
ست دیگه دختر سرهنگ خداداد بزرگ مثل پدرش
مهربون و دریا دل
آیه لبخندی زد و لیوان آبی رو که بابا به سمتش گرفته
بود رو با تشکری ازش گرفت و جرعه ای
نوشید
رو به بابا گفتم :بابا برای من مرخصی رد کن
-میخوام برم مسافرت-
چرا هنوز نیومده داری میری ؟
به سلامتی با کی میخوای بری ؟-با آرمان اینا
-اینا ؟بقیه اشون کین ؟
-نمیدونم به من نگفت ولی با همون اکیپ خودمونیم-
خب باشه ساعت چند راه میفتین ؟-ساعت ده-
آیه سریع گفت :میخواین برای تو راهتون غذا درست کنم؟
با خوشحالی پرسیدم :واقعا میتونین ؟
آیه سری تکون داد و ادامه داد :ای کاش میپرسیدین چند
نفرین به تعداد براتون غذا درست
میکردم
بابا رو به آیه با مهربونی گفت :نه دخترم زحمتت میشه
چرا هی میخوای خودتو خسته کنی ؟
حرف بابا رو تایید کردم و گفتم :بابا راست میگه فقط برای
خودم درست کنین
آیه خندید و گفت :چی میخواین ؟
-اوممم قورمه سبزی
-موادشو خیس نذاشتم که...
بابا قبل از اینکه من چیزی بگم گفت :آیه بابا یه الویه
درست کن بده بهش بره پررو نکن این پسرو
اینقدر
با اعتراض گفتم :اِ بابا یعنی چی الویه خب اینطوری باشه
که یه رستوران بین راهی وایمیستیم دیگه
آیه گفت :میخواین مرغ درست کنم براتون ؟
سری به علامت نارضایتی تکون دادم و گفتم :هرچند دلم
قورمه سبزی میخواست ولی باشه همون
مرغ رو درست کنین
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتشصتم🦋
🌿﷽🌿
آیه :بعد از اینکه برگشتین براتون قورمه سبزی درست
میکنم خوبه ؟
دستامو بهم کوبیدم و جواب دادم :عالیه من برم وسایلمو
جمع کنم و استراحت کنم
بابا مثل همیشه با مهربونی گفت :به سلامت
آیه هم آروم شب بخیری گفت و به سمت آشپزخونه راه
افتاد تا غذای منو آماده کنه صبح با صدای
زنگ موبایل از خواب بیدار شدم با دیدن ساعت که 9صبح رو نشون میداد خمیازه ای کشیدم و دست دراز کردم و
جواب دادم :بله ؟
آرمان :سلام داداش ما داریم میایما
داد زدم:مگه نگفتم ساعت ۱۰
-خوب آره ما ۱۰ اونجاییم دیگه
وقتی من میگم ۱۰ یعنی ۱۰ تازه منو از خواب بیدار میکنی تا من آماده شم بیام پایین میشه ده-
ونیم
-ای بابا داداش خب پاشو دیگه هرچی زودتر برسیم بهتره
خدا بگم چیکارت نکنه آرمان بدو بیا منم دارم آماده میشم-
بعد از قطع گوشی سریع اماده شدم همراه با چمدونم به
سمت آشپزخونه رفتم که با دیدن میز
آماده سریع رفتم و یه صبحانه ی مفصل خوردم به سمت
حیاط رفتم چمدون رو صندوق عقب ماشین
جا دادم همینکه ماشین رو از خونه بیرون آوردم یه ماشین
پر از پسر پیچید تو کوچه آرمان و
داداشش آرسان رو که روی پای دوتا پسر دیگه نشسته
بودن شناختم و سری به علامت تاسف
تکون دادم خدا به داد برسه آرسان از آرمان هم حراف تر
بود و من اصلا حوصله ی آدمای حراف
رو نداشتم تنها دلیل تحمل آرمان هم این بود که با اینکه
عین یه پسر بچه ی 1ساله ی شیرین عقل
و حراف بود ولی دوست بامرامی بود نارو نمیزد خنجر
نمیزد وقتی گفت دوستیم یعنی تا ابد دوستیم
شد یه پیمان ناگسستنی بین گلوش که اگه بخواد پارش
کنه بدتر خودشو خفه کنه و به کشتن بده
آرمان با تمام بچه بازیاش مرد بود با تمام شیطنتاش مرد
بود مردی که خم و غم کشیده ی این
روزگار نامرد بود پسری که با تمام مشکلات مالی و اعتیاد
پدرش و مادر یه تیکه گوشت شدش رو
ویلچر و نداشتن خرج درمان بیماری مهربون ترین فرشته
ی زندگیش و شاهد آب رفتن هر روزه
ی مادرش و در آخر مرگش، خرج برادر و خواهرشو داد
کار کرد و درس خوند و رسید به
دانشگاهی که یه آدمی مثل من فقط با پول باباش
میتونست توش درس بخونه ،شد شریکم، ریسک
کرد و تنها پس اندازی که برای خرجی زندگیش بود رو به
من داد و الان پا به پای من میاد جلو
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
قلبم را به استجابت دعایم
آرام گردان...❤️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●