دوران کودکی
تعارف چیز عجیبیه! نمیدونم از کجا اومده ولی میتونم یه حدسهایی بزنم. در جامعه ما خیلی از رفتارها، بر
و به این صورت ما بچهها به صورت کاملا عملی، آموزش میدیدیم که شما میتونی خواستهای داشته باشی ولی خیلی صوری و غیر واقعی خلافشو نشون بدی!!
آفتی که به شکل عجیبی جامعه ما رو فراگرفته.
صداقت فدای عادت.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #مهمانی #تعارف #مهمونی #کفش_مهمان #صداقت #عادت #فرهنگ #عرف #دور_همی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
یکی از مشکلات زمان بچگی من و خواهر و برادرهام، این بود که ما توی عالم خودمون بودیم که ناگهان مامانم در حال نماز خوندن، ذکر نمازشو با صدای بلندتری میگفت و اگر به اندازه کافی توجه ماها رو به خودش جلب نمیکرد، میزد روی پاش!
حالا ما باید به روشهای عجیب و غریب شبیه مسابقات حدس بزنید، متوجه بشیم منظور مامانمون چیه و باید چیکار کنیم که شرایط اضطراری رو به حالت عادی دربیاریم!
گاهی این مساله ساده بود و سریع متوجه میشدیم. مثلا وقتایی که خواهر یا برادر کوچیکمون چهاردست و پا میرفت و مهر نماز رو برمیداشت.
ولی یه وقتایی دیگه واقعا سخت میشد.
مامان هی صداشو بلندتر میکرد و ما بیشتر دست و پامون رو گم میکردیم. وضعیت بسیار بغرنجی پیش میومد... انقدر این وضعیت قرمز با آلارم مامان طول میکشید که نمازش تموم میشد و بقیشو نگم دیگه!
خلاصه بعدش معلوم میشد منظور مامانم این بوده که پاشو برو پایین توی آشپزخونه، قابلمه اولی نه، زیر قابلمه دومی رو کم کن و درشو بذار!!
خب آخه مامان گلم... فکر کنم شما اگه این همه تلاش و پشتکار رو روی همون نماز میذاشتی، خود خدا یکی دو تا فرشته میفرستاد یه کاری بکنن زودتر نتیجه میگرفتی!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #نماز #نماز_مادر #مادر #دور_همی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خواب تحمیلی نیمروز از اون دسته خاطراتیه که اغلب بچههای دیروز داشتن و یادشونه!
مجبور بودیم به زور دراز بکشیم و کلی به در و دیوار نگاه کنیم تا خوابمون ببره. خب توی این شرایط حوصلهم سرمیرفت ولی چون خواب پدرم از جنس هلیوم و بینهایت سبک بود، هیچ کاری نمیشد بکنم. گاهی حتی از صدای فکر کردن من هم بیدار میشد و با صدایی یا تکونی بهم حالی میکرد که بچه آروم باش بگیر بخواب دیگه!!
فرار کردن از کنار بابا از اون پروژههای عجیب بود شبیه فیلمهای فرار جنگ جهانی دوم! گاهی بیست دقیقه طول میکشید که از زیر ملافه طوری دربیام که پدرم بیدار نشه!!
یادش به خیر
این تصویر رو تقدیم میکنم به همه اون عزیزانی که پدر یا مادرشون دیگه پیششون نیست.
به همه اونهایی که توی دلشون زمزمه میکنن: بابای عزیزم... مامان گلم... تو بیا و اگه خواستی زور بگو ولی پیشم باش. بیا و بهم نق بزن ولی بذار صداتو بشنوم. بیا و اصلا نمیخواد درکم کنی... هر چی دلت میخواد اشتباه کن... همین که پیشمی برام بسه... همین که چشمام یه ساحل امن داشته باشن که نگاهش کنن و آروم بگیرن برام یه دنیا ارزش داره.
آخه شاید ندونی ... ولی بعد از رفتنت، مدتهاست که نگاه من مثل یه قایق شکسته وسط طوفان غربت سرگردونه.
پ.ن: خدا رو به خاطر این همه خوشبختی شاکرم، که پدر و مادر نازنینم رو در کنار خودم دارم.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #خواب #خواب_بعدازظهر #خواب_ظهر #پدر #مادر #پدرومادر #دور_همی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6