خواهر یا برادر کوچیکمون که راه رفتن یاد میگرفت، یکی از بازیهامون این بود که دورهش میکردیم و هر کسی سعی میکرد توجهشو جلب کنه که بچه بیاد بغل اون.
بارها این اتفاق میافتاد که هر کاری بلد بودیم میکردیم و حتی اسباب بازی دستمون میگرفتیم که برنده بازی باشیم ولی اون کوچولو بازیمون میداد و بعد از چند قدم اومدن، برمیگشت و با لذت خودشو توی بغل مادر میانداخت و به ما میخندید.
هیچ جا براش به اندازه دامان مادر امن و لذت بخش نبود.
مادرم... اگه همه دنیا برام بغل باز کنه، هر چی داره رو کنه و هر کاری بلده بکنه، بازم اون جایی که جای منه و آرامشش با هیچ چیز قابل قیاس نیست، آغوش پر از عشق توئه.
مادر عزیزم...
چقدر خوبه که از نگاه تو من همیشه همون پسر کوچولویی هستم که نیاز به مراقبت تو داره. من تشنه این مراقبتم و تو دریای بیکرانشی...
❤️مادرم... دوستت دارم❤️
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #مادر #روز_مادر #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
یکی از مشکلات زمان بچگی من و خواهر و برادرهام، این بود که ما توی عالم خودمون بودیم که ناگهان مامانم در حال نماز خوندن، ذکر نمازشو با صدای بلندتری میگفت و اگر به اندازه کافی توجه ماها رو به خودش جلب نمیکرد، میزد روی پاش!
حالا ما باید به روشهای عجیب و غریب شبیه مسابقات حدس بزنید، متوجه بشیم منظور مامانمون چیه و باید چیکار کنیم که شرایط اضطراری رو به حالت عادی دربیاریم!
گاهی این مساله ساده بود و سریع متوجه میشدیم. مثلا وقتایی که خواهر یا برادر کوچیکمون چهاردست و پا میرفت و مهر نماز رو برمیداشت.
ولی یه وقتایی دیگه واقعا سخت میشد.
مامان هی صداشو بلندتر میکرد و ما بیشتر دست و پامون رو گم میکردیم. وضعیت بسیار بغرنجی پیش میومد... انقدر این وضعیت قرمز با آلارم مامان طول میکشید که نمازش تموم میشد و بقیشو نگم دیگه!
خلاصه بعدش معلوم میشد منظور مامانم این بوده که پاشو برو پایین توی آشپزخونه، قابلمه اولی نه، زیر قابلمه دومی رو کم کن و درشو بذار!!
خب آخه مامان گلم... فکر کنم شما اگه این همه تلاش و پشتکار رو روی همون نماز میذاشتی، خود خدا یکی دو تا فرشته میفرستاد یه کاری بکنن زودتر نتیجه میگرفتی!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #نماز #نماز_مادر #مادر #دور_همی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خواب تحمیلی نیمروز از اون دسته خاطراتیه که اغلب بچههای دیروز داشتن و یادشونه!
مجبور بودیم به زور دراز بکشیم و کلی به در و دیوار نگاه کنیم تا خوابمون ببره. خب توی این شرایط حوصلهم سرمیرفت ولی چون خواب پدرم از جنس هلیوم و بینهایت سبک بود، هیچ کاری نمیشد بکنم. گاهی حتی از صدای فکر کردن من هم بیدار میشد و با صدایی یا تکونی بهم حالی میکرد که بچه آروم باش بگیر بخواب دیگه!!
فرار کردن از کنار بابا از اون پروژههای عجیب بود شبیه فیلمهای فرار جنگ جهانی دوم! گاهی بیست دقیقه طول میکشید که از زیر ملافه طوری دربیام که پدرم بیدار نشه!!
یادش به خیر
این تصویر رو تقدیم میکنم به همه اون عزیزانی که پدر یا مادرشون دیگه پیششون نیست.
به همه اونهایی که توی دلشون زمزمه میکنن: بابای عزیزم... مامان گلم... تو بیا و اگه خواستی زور بگو ولی پیشم باش. بیا و بهم نق بزن ولی بذار صداتو بشنوم. بیا و اصلا نمیخواد درکم کنی... هر چی دلت میخواد اشتباه کن... همین که پیشمی برام بسه... همین که چشمام یه ساحل امن داشته باشن که نگاهش کنن و آروم بگیرن برام یه دنیا ارزش داره.
آخه شاید ندونی ... ولی بعد از رفتنت، مدتهاست که نگاه من مثل یه قایق شکسته وسط طوفان غربت سرگردونه.
پ.ن: خدا رو به خاطر این همه خوشبختی شاکرم، که پدر و مادر نازنینم رو در کنار خودم دارم.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #خواب #خواب_بعدازظهر #خواب_ظهر #پدر #مادر #پدرومادر #دور_همی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6