برف که شروع به باریدن میکرد، انگار زمین و آسمون با هم جشن میگرفتن.
انگار زنگ آخرین روز مدرسه فرشتهها خورده باشه و همشون با خوشحالی توی هوا رقص کنان اینور و اونور میرفتن.
روی زمین هم همه چی عوض میشد.
انگار هیشکی با هیشکی قهر نبود.
انگار هیشکی هیچ مشکلی نداشت.
برف که شروع به باریدن میکرد... نه... حتی قبل از باریدن... آسمون که قرمز میشد، همه وجودمون پر از هیجان میشد که «یعنی قراره چقدر برف بیاد؟؟» و بعدش تو دلمون با خدا صحبت میکردیم که «خداجون، لطفا خیلی برف بیاد... خیلی!»
و هر چند لحظه یه بار سرمونو میچسبوندیم به شیشه و دو طرف صورتمونو با دست سایه میکردیم و بیرونو نگاه میکردیم، انقدر که لامپ تیر چراغ برق توی کوچه از نگاههای ما کلافه میشد.
اون شبها کرسی و بخاری خونه، دست و پاهاشونو با دلهای ما گرم میکردن و پنجرهها از ذوق نقاشیای ما، تند تند عرق میکردن.
اون شبها، ساعتها و دقیقهها خودشونو کش میدادن که به پای آرزوهای ما برسن و کم نیارن.
اون شبها ما انقدر سراغ خواب نمیرفتیم که خواب خودش پاورچین پاورچین میومد و ما رو بغل میکرد و با خودش میبرد...
و صبح روز بعد، زمین از بزم شبانه فرشتهها، روسفید بیرون میامد و لبخندزنان ما رو صدا میکرد: «کی برف و شیره دوست داره؟؟»
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #برف #دورهمی #زمستون #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
اولین باری که رفتم اونجا یادمه... هفت ساله بودم و سرما خورده بودم.
دکتری بود در نزدیکی خونمون که اگه به قصد آدرس پرسیدن هم وارد اتاقش میشدی، اول ۵ تا آمپول پنیسیلین برات تجویز میکرد بعد میپرسید چیکار داری!
از قضا اون دفعه هم مثل همیشه منو برده بودن پیش ایشون...
هر شب باید میرفتم تزریقاتی و برای مادرم سخت بود. ولی خانم همسایهای داشتیم که از قضا بلد بود آمپول بزنه و به قول مادرم دلشو داشت!
مادرم با استفاده از این حربه که تلویزیون خونه همسایه رنگیه، بالاخره منو راضی کرد که برم و اونجا آمپول بزنم. و البته خداییش دیدن برنامه های تلویزیون به صورت رنگی برای من که همیشه خاکستری دیده بودمشون شبیه جادو بود.
اونجا رو دقیق یادمه. غیر از تلویزیون رنگی، یه خودکار نارنجی که با سیم فنری شبیه کابل تلفن به شیشه پنجره وصل بود هم توجهمو جلب کرد. چیز باحالی بود!
یک دختر بچه هم بود که لب تاقچه پنجره اتاق مجاور نشسته بود و بی توجه به سایرین، با عروسک و اسباب بازیهاش حرف میزد و هر چند لحظه یه بار با دستش موهاشو از صورتش کنار میزد.
آمپولو زدیم و کل برنامه کودک رو نگاه کردم و رفتیم.
همون روزها چند بار دیگه هم این اتفاق تکرار شد ولی دیگه من اون خونه رو ندیدم تا سالها بعد...
که دیگه مادرم برای بردن من به اونجا نیاز به هیچ بهانه ای نداشت.
مدتها پیش توی اون خونه کارتونهای خاکستری زمان بچگیم رنگی شد، و سالها بعد، از توی همین خونه تمام زندگی من رنگ جدیدی به خودش گرفت.
این تصویر در شب بیستمین سالگرد ازدواج من با اون دختر نشسته لب تاقچه نقاشی شده
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
@alimiriart
خونه تکونی شب سال نو به اندازه خود عید لذت داشت. البته برای ما بچه ها که مسئولیت چندانی نداشتیم.
خونه های قدیم معمولا پر از اتاق، گنجه، انباری و خلاصه کلی سولاخ سمبه و فضاهایی بود که معمولا میراث چند نسل رو توی خودشون مخفی کرده بودن!
خونه تکونی فرصتی بود برای هیجان بیرون ریختن همه اونها و ور رفتن باهاشون. مخصوصا خونه ما که خیلی بزرگ بود و مادرم هم مثل خیلی از مادرای قدیم عادت داشت هیچی رو دور نمیریخت. کلی چیزای باحال هم بود که حیف بوده استفاده بشه و گذاشته شده بوده برای یه روزی ... ولی بعد از مدتی فراموش شده بود و این روزا یهو پیدا میشد. چقدر این جمله رو از مادرم میشنیدم که: «ای وااااای این پارچه اینجا بوده من چقدر دنبالش گشته بودم».
مزیت دیگه خونه تکونی مجاز بودن ریخت و پاش بود! همه اون کارایی که در طول سال ممنوع بود و حتی فکر کردن بهش تنبیه داشت، اواخر اسفند مجاز و بلکه مستحب بود. مثلا پخش و پلا کردن رختخوابها که نهایت لذت بود.
ولی من توی خونه تکونی یه چیزو بیشتر از هر چیزی دوست داشتم... اونم باز شدن پنجره ها و پرده ها بود بعد از روزهای سرد زمستون که معمولا لای درز پنجره ها رو هم میگرفتیم که سوز نیاد. صدای یاکریمهایی که همیشه جلوتر از تقویم به استقبال بهار میرفتن، هجوم پرشکوه نور و هوای تازه به اتاقهای قدیمی خونه، با من کاری میکرد که هر لحظه ممکن بود روحم از جسمم بیرون بزنه و با شعاع آفتاب گرگم به هوا بازی کنه!
یادش به خیر...
به همه اینها اضافه کنید تعطیلات نابی که در پیش رو داشتیم... تعطیلات عید نوروز
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
@alimiriart
تقریبا یک سال از زمانی که شروع به تصویرسازی خاطرات دوران کودکیام کردم میگذره و در این مدت شاهد لطف کم نظیر شما دوستان و همراهان عزیز در قالب پیام، نظر، پیشنهاد، انتقاد و غیره بودم.
دست همتون درد نکنه❤️
از اونجایی که هر کسی هر کاری رو با امید و انگیزهای انجام میده، من هم به امیدی این کار رو شروع کرده و ادامه دادم.
یکی از اصلیترین اهدافم، هدیه دادن لحظاتی خوش به شما عزیزان بود که خدا رو شکر پیامهای محبتآمیز شما مؤید این افتخار برای من هست و باعث دلگرمی و مصممتر شدنم در این راه.
ولی الان ازتون میخوام اگه دوست داشتید، زیر همین پست به این سوال جواب بدید؛
آیا این مجموعه تصاویر تاثیر عملی روی زندگی شما داشته؟
آیا باعث تصمیم یا تغییری شده؟
آیا نگرش یا عملکرد جدیدی رو به دنبال داشته؟
در این روزها که روی بالن انرژیمون کلی سوراخهای جورواجور درست شده و بالا نگه داشتنش سخت و سختتر شده، دلم میخواد از پیامهاتون برای تقویت حال خودم و بقیه استفاده کنم😊
ممنونم از همه شما عزیزان...
الهی همیشه دلهاتون گرم و پر از حال خوب باشه
🌸🌸🌸
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #زمان #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
کارت دعوت عروسی رو که داد دستم از قطع و اندازهش تعجب کردم. درآوردم و نگاه کردم. خیلی شیک و خاص بود.
نگاهم روی کارت بود و ذهنم رفت به سالها پیش....
حیاط آب و جارو شده و دیوارهای معطر از بوی خاک خیس، باغچه و گلدونهای تر و تازه، میز و صندلیهای چیده شده توی حیاط، نورهای رنگارنگ ریسه لامپهای رنگ شده، صدای همهمه و خندهی مهمونها، سر و صدای آشپزها ته حیاط و ترکیب مست کننده بوی برنج جوشیده و آتیش و زغال، صدای مبهم ضرب گرفتن، دست زدن و هلهله از داخل خونه قسمت خانومها، جمع پرشور بچههای هم سن و سال، بازی کردن یا ناخونک زدن به نوشابههای داخل یخ، خوشحالی کوچیک و بزرگ و صورتهایی که به هر کدوم نگاه میکردی توش شادی و رضایت میدیدی... یک شب به یاد موندنی...
با صدایی شبیه صدای ضبط شده افکارم پاره شد: «خب پس تشریف بیارید، خوشحال میشیم»...
لبخندی تصنعی زد، سوار ماشین شاسی بلندش شد و رفت
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #عروسی #زمان #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خواهر یا برادر کوچیکمون که راه رفتن یاد میگرفت، یکی از بازیهامون این بود که دورهش میکردیم و هر کسی سعی میکرد توجهشو جلب کنه که بچه بیاد بغل اون.
بارها این اتفاق میافتاد که هر کاری بلد بودیم میکردیم و حتی اسباب بازی دستمون میگرفتیم که برنده بازی باشیم ولی اون کوچولو بازیمون میداد و بعد از چند قدم اومدن، برمیگشت و با لذت خودشو توی بغل مادر میانداخت و به ما میخندید.
هیچ جا براش به اندازه دامان مادر امن و لذت بخش نبود.
مادرم... اگه همه دنیا برام بغل باز کنه، هر چی داره رو کنه و هر کاری بلده بکنه، بازم اون جایی که جای منه و آرامشش با هیچ چیز قابل قیاس نیست، آغوش پر از عشق توئه.
مادر عزیزم...
چقدر خوبه که از نگاه تو من همیشه همون پسر کوچولویی هستم که نیاز به مراقبت تو داره. من تشنه این مراقبتم و تو دریای بیکرانشی...
❤️مادرم... دوستت دارم❤️
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #مادر #روز_مادر #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تایم لپس یکی از آثار قبل.
اجرای پیانو از هنرمند عزیز مهدی کیانپور
بر اساس موسیقی مجموعه تلویزیونی «زیر گنبد کبود»، ساخته بهرام دهقانیار.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #نقاشی #زمان #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalar
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
دوران کودکی
تایم لپس یکی از آثار قبل. اجرای پیانو از هنرمند عزیز مهدی کیانپور بر اساس موسیقی مجموعه تلویزیونی «ز
واقعیت اینه که توی دنیایی زندگی میکنیم که زمان حاکمه. تیک تاک.. تیک تاک...
تقریبا هیچ چیز این دنیا ثابت نیست. همه ما و هر آنچه در اطراف ماست در حال گذر و تغییره.
خونههای دوره بچگیمون، اون محلههای قدیم، حال و هوایی که توش زندگی میکردیم، چیزهایی که ما روخوشحال میکرد، چیزهایی که باعث ناراحتیمون میشد، امیدها، ترسها، لذتها، دردها، رویاها و آرزوها... همه تغییر کردن.
اون دوست یا دوستایی که بیشتر وقتمون با اونها میگذشت و چقدر دغدغه و فکر مشترک داشتیم و الان سالهاست که حتی از حال هم بیخبریم.
واقعیت اینه که هر ثانیه از تعداد آدمهایی که سنشون از ما بیشتره کاسته میشه و توی این صف، هر لحظه ما جلو و جلوتر میریم.
از میون ما رفتن پدربزرگها، مادربزرگها، پدرها و مادرها، همسایهها، کاسبهای محل، معلمها و دیگر عزیزان... قرنهاست که دنیا شاهد این رفتنها و خلاءهای بعد از اونه. جاهای خالیای که هیچوقت پر نمیشه.
توی یه چنین دنیا و چنین وضعیتی، یک چیز اهمیت زیادی پیدا میکنه؛ «زمان حال» یعنی در واقع همین الان و همین لحظهای که توش هستیم.
باید قدر داشتههامون رو بدونیم و با همین مهرههایی که در اختیار داریم -هر چه که هست، کم یا زیاد- بهترین بازی ممکن رو انجام بدیم.
باید برای غنیتر شدن هر چه بیشتر همین لحظهای که داخلش هستیم و خیلی سریع تبدیل به خاطره میشه تلاش کنیم. باید خاطرات رو بسازیم.
به خانواده بیشتر اهمیت بدیم، به دوستامون سر بزنیم یا اگه نمیشه تماس بگیریم. باید یاد بگیریم به مسایل و مشکلات زندگیمون همون مقداری که واقعا لازمه اهمیت بدیم و نه بیشتر. باید مهربونتر و با گذشتتر باشیم... وقتی داره میگذره، چرا انقدر نگرانی و انقدر استرس؟
توجه به خط سیر زمان میتونه خیلی از رفتارهای ما رو تنظیم کنه.
راستی، از وقتی شروع به خوندن این متن کردید، لحظاتی از زندگیتون رفت و دیگه هیچوقت برنمیگرده. این لحظات و این متن هم تبدیل به خاطره شد.
خاطرات آیندهتون پر از شادی و رضایت🌸🌸
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
این خاطره رو همه دارن، مثل اینه که درباره غذا خوردن یا تلویزیون دیدن صحبت کنیم!
اصلا گویا پر کردن یه ماشین با تعداد زیاد سرنشین رسالت هر صاحب ماشینی بود و هر چه تعداد بیشتر افتخار بیشتر!
از چپوندن آدمها توی ماشین به روش بازی تتریس (همون بازی دیجیتال آجر چینی) گرفته تا نشوندن توی صندوق عقب و کنار دست راننده. جالبیش اینجاست که این نوع چیدمان سرنشین داخل خودرو برای مسافتهای طولانی و بعضا مسافرت هم صورت میگرفت! خیلی عجیبه که توی همین شرایط کیف هم میکردیم!
اگرچه بعد از پیاده شدنمون دستگیرههای بالابر شیشه یادشون رفته بود که متعلق به بغل پاهای ما بودن یا بغل در ماشین ولی خوبیش این بود که پیکانهای قدیم، اهرم ترمز دستشون بجای وسط کنسول، سمت چپ راننده و بین صندلی و در بود و این موقعیت قرارگیری درست اهرم ترمز دستی، باعث حفظ سلامت عضو مهمی از بدن فرد نشسته روی کنسول وسط میشد!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #نقاشی #ماشین #پیکان #سفر #مسافرت #مسافر #جمعیت #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
حدود یک سوم مردم دنیا به بیماری حرکتی دچارند و من یکی از اونهام
میدونید که این بیماری باعث میشه موقع حرکت داخل خودرو،قایق،هواپیما و ... دچار سرگیجه یا تهوع بشیم
البته من هر چه سنم بیشتر شده کمتر از این عارضه رنج میبرم ولی باز هم مشکلاتی وجود داره.مثلا در پروازها،در استفاده از وسایل بازی پارکها،گاهی حتی تاب بازی و موارد مشابه حالت تهوع میگیرم
در کودکی این بخش آزار دهنده همه مسافرتهای من بود.شبهای قبل از سفر دو حس شعف و استرس رو همزمان تجربه میکردم. در تمام طول مسیر هم یا نگران بروز حال تهوع بودم و یا درگیر خود حال تهوع.
ولی نکته عجیبی که الان نمیتونم درکش کنم اینه که چرا درباره این حالم با کسی صحبت نمیکردم. معمولا وقتی بیحال و با رنگی پریده شبیه برگ کلم در حال تقلا بودم که حالم به هم نخوره، یکی منو میدید و باعث توقف ماشین میشد. یا این که خودم در آخرین ثانیههای انفجار اشارهی میکردم و پیاده میشدم و بقیه ماجرا...
واقعا چرا من فکر میکردم با این کارم مزاحم بقیه میشم و معذب میشدم؟!
مثالهایی مشابه از خیلی از هم سن و سالهای خودم میشنوم که اونها هم برای بیان خواستههای طبیعیشون راحت نبودند.
مگه ما چطوری تربیت و بزرگ میشدیم که نمیتونستیم این کار رو انجام بدیم؟
در طول سالهای بعد و با بزرگتر شدنمون چقدر تونستیم این مساله رو حلش کنیم؟
آیا الان این مهارت رو داریم که منصفانه و محترمانه خواستههای به حق خودمون رو مطرح کنیم و در جهت برآوردنشون اقدام کنیم؟
آیا در تربیت کودکانمون یا در ارتباط با اطرافیانمون این شرایط رو فراهم کردیم که بتونن به راحتی خواستههاشون رو ابراز کنن؟
@alimiriart
مخفی شدن پشت در، پشت پرده، یا پشت دیوار و ترسوندن بقیه کاری بود که توی خونه ما از حالتی ابتدایی شروع و نهادینه شد!
طبیعتا وقتی ما دائما همدیگه رو میترسوندیم، روشها قدیمی میشد و فرد مقابل آمادگی لازم رو داشت و ترسوندن اتفاق نمیافتاد. برای همین تکنیکهای ترسوندن، مراحل تکامل و پیشرفت رو طی کرد و به سطوح پیشرفتهای از کیفیت طراحی و اجرا رسید!
شما از ترسوندهاتون بگید منم دو تا نمونه میگم!:
قدیمها مرسوم بود چهارچوبی فلزی یا چوبی توی خونهها بود که دورش پردهای میزدن و توش وسایل میذاشتن. حتی کابیت آشپزخونهها هم به همین شکل بود. یکبار من داخل یکی از همینها رفتم و پشت پرده مخفی شدم و کاملا ساکت منتظر موندم. خواهرم وارد اتاق شد و تنهایی مشغول کارهای خودش بود. من هم همچنان منتظر بودم تا به شرایط تنهایی و سکوت اتاق عادت کنه و بعد کارمو شروع کنم که حسابی اثر کنه! اول خیلی آروم به پرده فوت کردم تا یه تکون کوچولو بخوره! طفلی خواهرم! بعدش آروم ناخونامو کشیدم روی کف چوبی میز. بین تمام این کارها هم فاصله میدادم که خواهرم رو توی این برزخ نگه دارم که آیا واقعا صدا اومد یا توهم زده! اذیتتون نکنم.... خلاصه آخرش انگشتهامو به آرومی از بالای کش پرده دادم بیرون که صدای جیغ و فرار خواهرم بلند شد! (خواهر جون شرمندهم)
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
دوران کودکی
مخفی شدن پشت در، پشت پرده، یا پشت دیوار و ترسوندن بقیه کاری بود که توی خونه ما از حالتی ابتدایی شروع
دومین خاطره: بابابزرگم رادیوی قدیمیای داشت که کلید روشن و خاموش کردنش اهرمی بود. یه روز با کلی طراحی و نقشهکشی، یک نخ به دستگیره در گره زدم و کشیدم و کشیدم تا رسوندم به رادیو و به کلید اهرمی رادیو و باز گره زدم. صدای رادیو رو هم تا انتها زیاد کردم. طفلی بابابزرگم تنهایی وارد اتاق میشه و توی عالم خودش درو باز میکنه که ناگهان صدای بلند رادیو بلند میشه: «دشمن بداند ما، موج خروشانیم...» با صدای آقای گلریز. خدا بیامرز حسابی جا خورده بود.
نکته جالبش اینجاست که این جور اتفاقات هر جایی میفتاد، طرف میدونست که فحش و تنبیه رو باید نثار کی بکنه! «علی»
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #نقاشی #ترساندن #ترسوندن #زهره_ترک #خواهر_برادر #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سالها پیش توی کوچهمون فقط ما تلفن داشتیم. برا همین چندتا از همسایهها هر وقت میخواستن تلفن بزنن، میومدن خونه ما. از اون طرف، کسایی که باهاشون کار داشتن هم زنگ میزدن خونه ما و ما هم میرفتیم خونه همسایه و خبرش میکردیم که بیاد و با تلفن صحبت کنه.
این وضعیت کم و بیش برای همه امکانات دیگه هم بود. از دو تا سیب زمینی گرفته تا ابزار کار مثل نردبون، بیل، پارو و... همسایهها کمبودهای همو پوشش میدادند. بچهها میرفتن خونه همسایهها و بازی میکردن. یکی حیاطش بزرگتر بود، یا یکی آتاری داشت، و همینها انگیزههایی بود که فضای تعاملی و رفت و آمد بین همسایهها زیاد باشه.
ولی آهسته آهسته تلفن توی تمام خونهها اومد و بعد از اون دیگه همسایهها برای تلفن صحبت کردن خونه ما نیومدن. ما هم دیگه برای بازی خونهشون نرفتیم. دیگه آهسته آهسته کسی روش نشد بره خونه همسایه کناری و بگه ببخشید مامانم گفتن تخم مرغمون تموم شده، میشه بیزحمت ۲ تا تخم مرغ بدین. یواش یواش مالکیت شخصی معنای دیگهی گرفت و نگاهها تغییر کرد. وسایل شخصیتر و خصوصی تر شد. و این حریم خصوصی تنگتر و تنگتر شد و فاصلهها بیشتر و بیشتر.
و این شد که جامعه تبدیل شد به انبوه جمعیت آدمهای تنها در کنار هم!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #نقاشی #تلفن #همسایه #ارتباط #همسایگی #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
#پست_بی_وقت
سالها پیش در فامیل ما خانمی از دنیا رفت. پسر کوچکی داشت بسیار وابسته به مادر.
و پسر هنوز از رفتن مادر مطلع نشده بود.
همه که برای تشییع و خاکسپاری میرفتند، من موندم پیش پسر و شروع کردم به سرگرم کردن اون بچه با تنها کاری که بلد بودم؛ «نقاشی»!
روزهای بعد که بقیه هم کمی حال عادیتری داشتند، لابد به روشی که مناسب بوده کودک رو آماده کردند و مرگ مادر رو بهش اطلاع دادند.
•••
من هنوز هم در برابر غم دیگران همونقدر ناتوانم که اون روز بودم.
کاش این توانو داشتم که دستی به سر بقیه بکشم و هر چی غم و ناراحتیه ازشون دور کنم...
ولی فقط نقاشی کردن بلدم و دعا کردن برای دیگران...
فقط همین ازم برمیاد.
هموطن عزیزم... ببخش که من مثل بقیه نمیتونم با تو همدردی کنم.
ببخش که من اشکم رو برای فقط خودم نگه میدارم و غمم رو روی کوه غمهای تو اضافه نمیکنم.
دوست دارم خوشحال ببینمت... دوست دارم شاد باشی...
ولی من فقط نقاشی بلدم...
کاش بتونم با همین یه مشت خط خطی، غمی رو از دلت دور کنم.
😔
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #نقاشی #غم #تسلیت #همدلی #شادی #خوشحالی #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
روز برفی در مقابل روزهای معمولی، مثل جمعهس نسبت به بقیه روزای هفته!
روز برفی روزیه که از جدی بودن خسته شده، لباسهای خشک و رسمی همیشگی رو درآورده، لباس راحتی پوشیده و روحیه شوخ و شنگ پیدا کرده!
روز برفی همون روز عادیه که از یکنواختی حوصلهش سر رفته و دنبال شیطنت و بازیگوشی میگرده.
دوران بچگی ما، روز برفی جوونتر و با حوصلهتر بود. بیشتر بهمون سر میزد. وقتی میومد با خودش کلی شادی میاورد. باهامون بازی میکرد و گاهی تا چند روز پیشمون میموند.
ولی الان چند سالی میشه که روز برفی خیلی خیلی کم بهمون سر میزنه. تقریبا هیچوقت نمیاد و وقتی هم میاد، یه دقیقه میایسته و زود میره.
نمیدونم چرا... شاید ما یه کاری کردیم که روز برفی از دستمون دلخوره.
خدا کنه دوباره سرحال بشه و مثل قدیما تند تند بهمون سر بزنه و با خودش شادی و امید بیاره.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #برف #روز_برفی #برف_بازی #سرسره_بازی #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فکر میکنم این کار همه پسرها بود...
وقتی کفش نو برامون میخریدن، میپوشیدیم و باهاش به سرعت میدویدیم که ببینیم چقدر تند میره!!!
گاهی هم سر سرعت کفشهامون با هم کل کل میکردیم!
I think all boys did this…
When they bought new shoes for us, we wore them and ran at a rapid rate to see how fast they could take us! Sometimes we even argued over our shoes’ speed!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #کفش #کفش_نو #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
تا حالا به نحوه عکاسی کردن بقیه دقت کردید؟ متوجه تفاوت بین عکس گرفتن جوونها با مسنترها شدید؟ جوونها اغلبشون انگشت رو میذارن روی دکمه و با سرعت هوار فریم در دقیقه عکس میگیرن. ولی کسایی که کمی سنشون بیشتره، با دقت و حوصله و حتی شاید به صورت حوصلهسربر کادر رو تنظیم میکنن و یه دونه عکس میگیرن.
شاید جوونترها اینو به خوبی حس نکنن که قدیمها با دوربینهای آنالوگ ما چه حالی میشدیم وقتی وسط یه ماجرا، مثلا یک مراسم، یک سفر یا... فیلم دوربین یهو تموم میشد! برای همین باید مثل یک سرباز در میدون جنگ که حواسش به تک تک گلولههای خشابش هست، به تعداد عکسهایی که میگرفتیم دقت میکردیم. احتمالا همین احتیاط هنوز در ذهن ما قدیمیترها باقی مونده.
چقدر عکس پیش ما ارزش داشت، چقدر مهم بود.
لذت دیدن عکسهای چاپ شده بعد از ماهها واقعا غیر قابل وصفه. یه پاکت پر از عکسهای چاپ شده که بعضیاش مال مهمونی عید نوروز بود، چندتای بعدیش عکسهای سیزدهبدر، بعدش عکسهای توی زایشگاه و نوزاد فلانی و... ناگهان از راه میسید. چقدر ذوق میکردیم. میشستیم و ماجراهای داخل عکسها رو با هم مرور میکردیم و کلی خوش میگذشت. انگار همه اون ماجراها دوباره زنده و تکرار میشد. یادم میاد گاهی ساعتها عکس یا عکسهایی رو دستم میگرفتم و نگاه میکردم.
کسانی که اون دوره رو تجربه نکردن هیچ وقت مفهومی که «عکس» برای ما داشت رو درک نمیکنن. اون جادو و لذت «عکس» در همون سالها باقی موند.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
#بازنشر یک اثر قدیمی
چه خوبه این روزها و شبها، خوشحالی بقیه هم برامون مهم باشه.
یا اگه دنبال حل مشکل بقیه نمیریم، کاش حداقل تجملات و ریخت و پاشهامون رو کمتر کنیم.
اگر هم گرفتار تجمل شدیم، کاش اونو به نمایش نذاریم. خیلیا برای نیازهای اساسی زندگیشون موندن...
همه ما در خوب و بد شدن حال جامعه نقش داریم... به همدیگه حال خوب هدیه بدیم.
حداقل با یه لبخند...
با یه دعای خیر...
خونه و دلهاتون گرم... یلدای «همه» مبارک.
پ ن: عذر میخوام که با این اثر خاطر عزیزان رو مکدر کردم، این کاریه که تلاش میکنم در پیجم اتفاق نیفته. ولی گاهی احساس میکنم لازمه که به بعضی واقعیتها بپردازیم. این کمک میکنه رفتارهایی شکل بگیره که نتیجهش حال خوبه. به این فکر کنیم که ما در یک فضای مناسب نسبی، روی صفحه گوشی هوشمندمون یک «نقاشی» از دو تا آدم نیازمند میبینیم و حالمون گرفته میشه. حالا تصور کنید واقعیتش برای آدمهایی که همیشه توی همین فضا برای بقا تلاش میکنن چقدر سخت و تلخه.
این مهمه که حال بقیه برامون مهم باشه. حال جامعه برامون مهم باشه. برای حال خوب آدمها یه کاری بکنیم. هر کاری که بلدیم. یه کار ساده... ولی بیتفاوت نباشیم. نذاریم وضعیت موجود ماها رو به آدمهای بیتفاوت تبدیل کنه.
به هم رحم کنیم... به هم حال خوب هدیه بدیم.
🌸🎁❤️🎁🌸
#تصویرسازی #تصویرگری #یلدا #شب_یلدا #شب_چله #همدلی #رحم #مهربانی #حال_خوب #دل_خوش #تجمل #اسراف #مسئولیت_اجتماعی #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
چشمهامو بستم و شمردم
ده ... بیست... سی... چهل...
صدای دویدن و تلاش برای مخفی شدن رو میشنیدم...
صدای آروم آواز یاکریم روی درخت انگور که با اومدن یک عده گنجشک شلوغ و پر سر و صدا گم شد.
صدای گفتگوی خانمها درباره معصوم خانم و دخترش که عروس محبوب خانم شده. صدای پای مادربزرگ و بعد از اون صدای ظریف النگوهاش و سینی استکانهای چای...
صدای آشنای لحاف دوزی که با اون کمون بزرگش سوار بر دوچرخه از پشت دیوار رد میشد.
صدای شاعرانه آب حوض که داداش کوچیکه آرامششو بهم زده بود و باهاش بازی میکرد...
باز هم شمردم...
پنجاه... شصت... هفتاد... هشتاد... نود... صد.
و چشمهامو باز کردم...
تنها روی کاناپه گوشه آپارتمان تنگم نشستهم و همه اون چیزا مخفی شدن. چقدر سریع... مگه چشمهای من چقدر بسته بود؟ حتما الان همشون منتظرن من برم و پیداشون کنم...
با صدای هشدار باطری موبایلم به خودم میام.
چایی یخ کردمو برمیدارم و یه جرعه سر میکشم. سرد و تلخ.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #تفریح #حیاط #چای #مادربزرگ #قایم_موشک #قایم_باشک #سبزی_پاک_کردن #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
کلاس دوم دبستان بودم و خانم معلمی داشتیم که خیلی به من علاقه و لطف داشت. و طبیعتا منم دوستش داشتم. و این شرایط در اون سالها خیلی کم پیش میومد!
یه روز دفتر دیکته بچه ها رو تصحیح میکرد که رسید به من. دفترمو نگاه نکرده پس داد و گفت تو که غلط نداری بگیر برو! منم از اون روز به بعد خودم بعضی کلمهها رو عمدا غلط مینوشتم و خودم هم زیرش خط میکشیدم!
یه روز بعد از تعطیلی مدرسه جلوی در مدرسه سوار تویوتا کورونای آبی رنگش اومد کنارم و صدا زد بیا سوار شو... منم جلوی بچه ها با تفاخر سوار ماشینش شدم. تا سوار شدم چشمم به جاسیگاری ماشینش افتاد که پر از فیلتر سیگار بود. پرسیدم: شما سیگار میکشید؟ لحظهای کوتاه چشماش بیحرکت موند و سریع گفت نه بابا... ماشین بابامه... بابام سیگار میکشه.
منم یکی از فیلتر سیگارها رو برداشتم و گفتم باباتون ماتیک میزنه؟! (اون موقعها به رژ لب میگفتیم ماتیک!)... بدون این که نگام کنه گفت: گفتی خونتون کدوم خیابونه؟!
مدتها بعد از مادرم شنیدم که مادرمو کشیده کنار و پرسیده شما موقعی که علی رو باردار بودین چی میخوردین؟!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #تفریح #معلم #مدرسه #سیگار #ماشین #دبستان #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
محلههای قدیم حکم یک خونه رو داشت. خونهها اتاقهاش بودن و کوچه حیاطش بود. همسایهها هم مثل اعضای خانواده بودند.
این دورهمی بیآفت هم نبود... ولی قدیمیا اعتقاد داشتن باید مردم دار بود و آفتها رو برطرف کرد. حداقل این عرف غالب جامعه قدیممون بود.
کوچهها اصلا مثل الان خاموش و غریبه نبود. از کوچههای ناآشنا و از ناآشناهای کوچه نمیترسیدیم و کاملا احساس امنیت میکردیم. انگار که توی حیاط خونه خودمونیم. حیاطی که با پرندهها، گربهها، و با درختها سهیم شده بودیم. اون موقعها انقدر با طبیعت بیگانه نبودیم. قبل از این که دیوارهای قطور و خاکستری انزوا اطرافمون رو بگیره و ما به هر چه غیر از خودمونه بیتفاوت کنه.
یادش به خیر بعد از ظهرهای پاییزی، زیر درختهای طلایی کوچه، صدای قارقار کلاغها که آسمون رو پر کرده بود. زنهای همسایه که برای خرید از گاری یا وانتی توی کوچه میومدن و سر صحبتشون با هم باز میشد. بازی گل کوچیک با بچهها توی همون کوچهای که هر چند دقیقه یه بار یه ماشین یا موتور رد میشد و ما با چند ثانیه بیحرکت شدن، نشون میدادیم که نه اون مزاحم ماست و نه ما محل عبورشو بستیم. توپی که گاهی زیر ماشین میرفت، گاهی شوت میشد اون دور دورا و یه عابر خوشرو بود که سعی میکرد با یه شوت به یاد جوونیاش، توپ رو به شکل دراماتیکی به ما برگردونه.
کاش الان کسی بود که ما میگفتیم آقا آقا... همون زندگی قدیمیمون رو بده بیزحمت... و اون هم با یه بغل پا، چیزی که ازمون دور شده بود رو بهمون برمیگردوند.
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خیلی به این فکر میکنم که «بازی» چیه؟ به نظر میاد که بازی یه کار حاشیهایه که اگه نباشه، اتفاق خاصی نمیفته... ولی واقعا اینطوری نیست. در همه جای دنیا، با هر سطح سواد و فرهنگ، با هر نوع عقیده، زن و مرد، پیر و جوون... همه به بازی علاقه دارند. حتی حیوانات هم بازی میکنن و این خیلی جالبه.
به نظرم نمیشه با نگاه یه آدم بزرگ بازی کردن رو کامل آنالیز کرد. اگه میخوایم بفهمیم بازی یعنی چی، باید کودک باشیم و بازی رو حسش کنیم. همونطور که سالها پیش با تمام وجودمون غرق لذت بازی میشدیم.
ولی با این وجود، یه چیزی بود که لذت بازی کودکانه ما رو چند برابر میکرد... یادتون میاد چی بود؟
این که یهو بزرگترها بچه میشدن و وارد بازی ما میشدن!!
من فکر میکنم این دیگه آخرین حد لذتیه که یه کودک میتونه تجربه کنه.
گاهی کودکی کنیم... کودکی کردن دل خوش نمیخواد... بلکه خودش باعث خوشی دل میشه... امتحان کنیم..😉
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #تفریح #آب_بازی #بزرگترها #آدم_بزرگ #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
چه خوشمون بیاد و چه نه، هر کدوم از ما وقت زیادی رو در توالت میگذرونیم! به طور میانگین یک سال و دو ماه از عمرمون!!
و اتفاقا به خاطر شرایط خاصی که داره، از جمله سکوت، تنهایی، رها بودن از نقشهای اجتماعی، اون دقایق کیفیت ویژهای هم داره.
هر کدوم از ما هم کلی خاطره از دستشویی رفتن و اتفاقات بعدش داریم که تصویرسازی اون خاطرات به صلاح نیست!
دوره کودکی هم توالت رفتن یکی از چهار کار اصلی روزانه ما بود که طبعا بخش بزرگی از فکر و زمان ما رو به خودش اختصاص داده بود. ترسها، خرابکاریها و بازیهای زیادی در همین اتاقک کوچیک تجربه کردیم.
خاطره بازی کردن با مورچهها، یکی از همین بازیهاست. محاصره کردنشون با آب، گاهی آب ریختن روشون و گاهی نجات دادنشون از غرق شدن و... جزو خاطراتیه که فکر میکنم خیلیا دارن.
خدا رو شکر میکنم که مورچهها امکان تعریف کردن خاطراتشون از دستشویی رفتن ما رو ندارن!
شما چه خاطراتی از دستشویی رفتن دارید؟!😅😉
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #مورچه #توالت #دستشویی #مستراح #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
همون طور که احتمالا میدونید، در دهه شصت ورود ماشین به کشور ممنوع بود و به ندرت پیش میومد که ماشین جدیدی ببینیم. همه خیابونها در سیطره خودروهای ژاپنی، اروپایی و آمریکایی قدیمی از دهه ۵۰ تا دهه ۷۰ و یا حداکثر ۸۰ میلادی بودند و غیر از اونها، بقیه عمدتا همه پیکان و رنو۵ بود.
حاجی بازاریا معمولا تویوتا سوار میشدن و بعضیاشون مرسدس. بچه پولدارا عشق ب ام و بودن. مخصوصا مدل تند و تیز ۲۰۰۲ و ۳۲۰. ماشینهای جنرال موتورز مثل بیوک و کادیلاک هم بیشتر دست یه قشر خاصی بود که هنوز توی حال هوای دوره قبل از انقلاب زندگی میکردن و عشقشون ماشینای بزرگ آمریکایی بود.
بعد از حمله عراق به کویت، و باز شدن مرزها به روی آوارگان جنگی، ناگهان شهر ماشینهای متفاوت و جدیدتری به خودش دید.
برای ما بچهها که ماشینهای خیلی کمی دیده بودیم و رویای ماشین و ماشین بازیمون محدود به تعدادی عکس چاپ شده روی کارتهای بازی بود، این فرصت مغتنم بود که چیزهای جدیدی ببینیم و طبیعتا ذوق کرده بودیم.
یکی از کارهایی که در عالم کودکی انجام میدادیم، خوندن آخرین عدد صفحه کیلومتر ماشین بود و فکر میکردیم اون عدد حداکثر سرعت اون ماشینه!!
توی هر کوچه و خیابونی میرفتی، چندتایی پسر بچه میدیدی که سرشون چسبیده به شیشه ماشینه!
دیدن تعداد زیاد کلیدها و اهرمهای داخل ماشین هم خیلی هیجان انگیز بود.
چقدر دلم میخواست ما هم پیکانمون رو میفروختیم و یکی از اون ماشین خارجیای خوشگل میخریدیم!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
تعارف چیز عجیبیه!
نمیدونم از کجا اومده ولی میتونم یه حدسهایی بزنم.
در جامعه ما خیلی از رفتارها، بر اساس یک مبنای صحیح شکل گرفتن ولی به مرور زمان، اون مبنا کم رنگ یا محو شده ولی رفتار مثل پوستهای درون تهی باقی مونده. مثل مهمونی گرفتن و دعوت کردن دوست و آشنا به خاطر شاد بودن از یک اتفاق، که به مرور به یک وظیفه عرفی تبدیل شده و خوشحال بودن یا نبودن نقشی در این دعوتی نداره!
احتمالا تعارف زدن هم یه زمانی واقعی و بر اساس یک خواست درونی بوده ولی در ادامه جای خودشو به یک ادا و رفتار غیر واقعی داده. رفتاری که هم گوینده و هم شنونده میدونن که واقعی نیست ولی هیچکدوم تلاشی برای حذفش نمیکنن!
ما بچه که بودیم، خیلی دوست داشتیم مهمونی تموم نشه و تا جایی که میشه مهمون رو بیشتر نگه داریم. برای این کار به تکنیکهای مختلف متوسل میشدیم که یکی از مهمترینهاش مخفی کردن کفش مهمان بود و این باور کودکانه که اگه مهمون کفششو پیدا نکنه شب میمونه!!
برای همین گاهی پیش میومد که قبل از مهمونی پدر و مادرمون میگفتن بچهها باز آخر شب شروع نکنید به اصرار و مسخره بازی! مهمون وقتی میخواد بره بذارید بره خب!
ما هم میگفتیم چشم. ولی آخر شب که میشد میدیدیم پدر و مادرم دارن اصرار میکنن که کجا میخواید برید این وقت شب، بمونید همینجا صبح نون تازه میگیریم صبونه میخوریم و غیره.
ما بچهها هم روی سادگی فکر میکردیم استراتژی تغییر کرده و ظاهرا دستور کار ماندن مهمونه. و باز شروع میکردیم به اجرای عملیات لازم!
هیچ وقت نفهمیدم چرا با این حال، باز هم بعد از رفتن مهمونها با ما دعوا میکردن که مگه ما نگفتیم مسخره بازی درنیارین؟