خاطرات گذشته همیشه هم شیرین نیست. همه ما خاطراتی داریم که اگرچه مدتها از اون گذشته ولی هنوز تلخی خودشو داره. تصمیم گرفتم هر چند وقت یکبار، شجاعانه یه سری هم به خاطرات تلخم بزنم. فکر میکنم برای یک تصویرگر خاطرات قدیم، رفتار صادقانهتری خواهد بود.
بین دبستان و خونه ما یک پارک بود. یک روز که داشتم از داخل پارک میرفتم خونه، کنار مسیر یک گل چیده شده دیدم. اونو برداشتم که یهو کارگر پارک بالاسرم ظاهر شد و گفت برا چی گل کندی؟
به شدت ترسیدم و با صدایی که حتی خودمم نمیشنیدم گفتم: گل افتاده بود... میخواستم ببرم برای خواهرم... که کارگر یک کشیده خوابوند توی صورتم!
چیزی در درونم شکست و ریخت... ولی کاری هم نمیتونستم بکنم.
تا خونه اشک ریختم و این خاطره رو فرستادم ته صندوق خونه ذهنم... تا امروز.
.
پ ن: خواهر جون، اون روز قیمت زیادی برای یه گل دادم ولی برات نیاوردمش❤️❤️
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #خاطرات_تلخ #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
شبهای محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچهها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم.
یادمه به بچههایی که از من کوچکتر بودند ولی پیراهن مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهاندیده و با تجربهام که نگاه یک بچه کوچولو میکنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!!
اگر هم یه وقت وظیفه طبل زدن یا سنج زدن بهمون داده میشد که دیگه پادشاه بودیم!
ولی از همه اینها مهمتر، این مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچههای جدید. مینشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری میکرد عقب وانت پارک شده یه آشنا و گعده میکردیم. از موضوعات جدی شروع میکردیم و خیلی سریع غرق صحبتهای خودمونی میشدیم. شیرینترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. فیلم «قانون»، فیلم «کمیسر متهم میکند»، بروسلی و...
خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون میکردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله انسانی و دست به دست کردن غذا از پای دیگ تا توی اتاقها... همه هنوز برام لذت بخشه.
کیا به چشماشون تف میزدن که مثلا یعنی ما هم گریه کردیم؟!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #محرم #امام_حسین #هیات #روضه #عزاداری #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
«.... همینطور داشت توی تاریکی میرفت که یهو از پشت سرش یه صدایی شنید...»
در حسرت شبهایی هستم که توی حیاط یا روی پشت بوم رختخواب پهن میکردیم و تا دیروقت یا بهتره بگم تا درومدن صدای اعتراض بزرگترها حرف میزدیم... چقدر با ماجراهای ترسناک همو میترسوندیم. جن و پری و آل و روح و... هر چیزی که تخیلمون اجازه میداد.
میترسیدیم و در عین حال کیف میکردیم.
گاهی هم یه لرزی به تنمون میافتاد که نمیدونم از سردی هوا بود، از سردی قسمتهای دست نخورده لحاف و تشک بود یا از ترس. ولی به هر دلیلی که بود، فرو رفتن تا زیر چونه، زیر لحاف و پتو، احساس امنیت عجیبی بهمون میداد. حسی شبیه مخفی شدن در یک دژ نفوذ ناپذیر.
حدس میزنم خاطرههای ترسوندن و ترسیده شدن زیادی داشته باشید😉
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #حیاط #پشت_بام #ترس #جن #روح #قصه_ترسناک #خوابیدن_روی_پشت_بام #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
اون قدیما توی خونه ما (و حدس میزنم خیلی خونههای دیگه) رسم نبود که بچهها خارج از زمان رسمی غذا، غذا بخورن!! بله میدونم... میدونم...! ولی اون زمان خیلی جاها اینجوری بود دیگه!
ما بچهها هم البته سرمون گرم بازی خودمون بود و توقع نداشتیم ولی این باعث نمیشد که گاهی که امکانش بوجود میومد، از خوردن چشم پوشی کنیم. ناخونک زدن به اندوختههای مخفی مادر و مادربزرگ جای خودش، ولی بعضی چیزا حکم بازی هم داشت برامون. مثلا رقابت سر خوردن اون لایه سفید باقی مونده ته ظرف شیرجوش، بعد از جوشوندن شیر، یا چیدن تک تک دونههای برنج باقی مونده لای سبدهای بافته شده از شاخههای نازک درخت که اون موقعها برای صافی آبکشی برنج استفاده میشد.
شاید الان کار بیخودی به نظر بیاد ولی باور کنید خیلی حال میداد!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #آشپزخونه #غذا #ناهار #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بعضی خاطرات هم که دیگه نگم براتون...!
خاطره مشترک خیلی از پسرهای قدیم.
قدیما باباها صبر میکردن خرس گنده بشیم بعدش میبردن و یه کاری باهامون میکردن و به خاطرش سور میگرفتن!! سور چی آخه؟!
حالا همه اینا یه طرف، نمکدونهای فامیل و دوست و آشنا و خوشمزگیهاشون هم یه طرف. مخصوصا برای من که کلا بچه محجوب و خجالتیای بودم. خب داداش من سرت توی چیز خودت باشه... من همین دامن و درد خودم بسه!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #ختنه #ختنه_سوران #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
قدیما قربونی کردن گوسفند توی خونهها کار غیر معمولی نبود. مخصوصا خونه ما که پر از برو بیا بود و مصرف گوشت هم زیاد بود. بعضی از این وقتها که قربونی مناسبتی بود، پیش میومد که گوسفندا چند روزی مهمون خونمون بودند که اون مناسبت برسه. مثلا حاجی از مکه بیاد یا عید قربون بشه و غیره.
یه بار از این دفعات سه تا گوسفند توی حیاط باغ مانند خونه ما واسه خودشون میچریدند که من احساس کردم هیکل یه کدومشون خیلی بزرگ و ورزشکاریه! و خلاصه هوس کردم به رسم کابوها، سوارش بشم و رامش کنم! ولی هیچ جور نمیشد نزدیکش شد. منم با یه نقشه عالی، جلوی تراس کوتاهی که داشتیم، براش ارزن ریختم و تا اومد بخوره از روی تراس پریدم رو پشتش!! ناگهان مثل یک «گوسفند خود موستانگ پندار» از جا پرید و خیلی زود منو پرت کرد یه گوشه. ولی مگه میشد هیجان به این خوبی رو ول کرد... خلاصه من ساعتها کارم شد همین!
و با این کارم باعث شدم حیوون مریض بشه.
شاید فکر کنید که سوار گوسفند شدن باعث مریضی میشه ولی نه، فکر میکنم خوردن ارزن زیاد باعث اسهال گوسفند میشه!!
پیشاپیش از همه طرفداران حقوق حیوانات که الان خودشون رو با یه پسر هفت ساله در سال ۶۲ مقایسه میکنن کمال تشکر رو دارم!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #قربان #عید_قربان #گوسفند #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنا به درخواست و استقبال دوستان از تایم لپس روند کار؛
ویدیوی مراحل اجرای «بازی دختران».
(پست قبل)
اجرای پیانو از هنرمند عزیز مهدی کیانپور
بر اساس موسیقی مجموعه تلویزیونی «علی کوچولو»، ساخته مرحوم بابک بیات.
#تصویرسازی #تصویرگری #نقاشی_دیجیتال #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تایم_لپس #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting #timelapse #procreate
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سالها پیش، در خردسالی، فکر میکردم که حمام چقدر چیز خوبیه! بازی میکنی، با کف برای خودت بستنی خیالی میسازی، حیوونای پلاستیکی رو از غرق شدن یا از تمساحها نجات میدی، شعر میخونی، ... خلاصه خوش میگذره...
ولی کمی بعدتر، متوجه شدم که حمام نبود که خوب بود، بلکه مادرم بود!
و این واقعیت رو اولین بار زمانی فهمیدم که پدربزرگم منو حمام برد!!
خدا رحمتش کنه... فکر میکنم معتقد بود بچه تا وقتی جیغ میزنه و نفس داره، یعنی هنوز کاملا تمیز نشده و باید بسابونیش!
بزرگوار برای آب سرد و ولرم هم هیچ ارزشی قائل نبود، فقط آبجوش!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #جمعه #حمام #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
تاب رو بزرگترا برامون میبستن... ولی گردش فلک در دستان کوچیک ما بود☺️
نکن... نککککنننننن... تو رو خدااااا.... نچرخوووووون... واااااااای... جیییییغ...!!
(پنج دقیقه بعد):
یه بار دیگه... یه بار دیگه.. تو رو خداااا...!! .
.
(البته من چون حال تهوع میگرفتم، همیشه نظاره گر و یا محرک سایرین بودم🤢)
. .
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #تاب #تاب_بازی #پیک_نیک #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بوی گرم شیرینی خونگیهای مادربزرگ که تمام خونه رو پر میکرد...
سبزههایی که از چند هفته قبل کاشته شده بودن...
درومدن ظرفهایی که همیشه منتظر یک مراسم ویژه بودن که گلهاشونو نشون بدن...
پهن شدن اون سفره شیک مهمونی با لبههای توری و اون بوی خاصش...
چیدن هفت سین روی سفره...
جمع شدن کل فامیل دور هم و بگو بخند از ته دل...
تعریفهای بابابزرگم از لباسهای جدیدی که پوشیده بودیم...
انتظار و هیجان جلوی تلویزیون برای اعلام تحویل سال...
اسکناسهای ده تومنی تانخورده بابابزرگ...
...
اینها همه تصویر من از چیزیه که بهش میگیم «نوروز».
چیزی که برای من تا وقتی معنی داشت که پدربزرگ و مادربزرگم بین ما بودند.
چند سالیه که این دو فرشته رو در کنار خودم ندارم و نوروز برام تبدیل شده به عوض شدن یک عدد روی تقویم
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #عید #نوروز #سال_نو #هفت_سین #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سال نو برای همه هموطنان عزیزم مبارک و سرشار از خوبی باشه.
هر کسی اعتقادی داره و من معتقدم روزی مردی خواهد آمد و با خودش عید حقیقی را خواهد آورد. عیدی که شادی اون نه از سر اعتبار و قراردادهای بشری، بلکه یک شادی ناب و بینظیر خواهد بود که از درون قلبها فوران خواهد کرد. او، شبیه به هیچ کسی که ما میشناسیم نخواهد بود. حرفش شبیه هیچ حرفی که شنیدهایم نیست. رفتارش قابل قیاس با هیچ کسی که ما دیدهایم نیست. او مرزها را از بین میبرد. مرز بین انسانها، مرز بین شرایع، مرز بین سرزمینها را. او باعث اتحاد و صلح واقعی خواهد شد. او که بیاید، به همه چیز معنا خواهد بخشید. همه چیز را در جای خود قرار خواهد داد و برای اولین بار انسان نفس خواهد کشید.
امیدوارم به زودی، این عید حقیقی را جشن گرفته و به هم
تبریک بگیم.
#عید #نوروز #جشن #شادی #امید #نجات #منجی #پسر_انسان #امام_زمان #ظهور #عید_حقیقی #منجی_آخر_الزمان #نجات_دهنده_انسان #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #عدل #صلح #رفاه #آزادی #کرامت #رشد #سعادت
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
صدای بابا: گرفتین...؟ بزنم؟...
و بعدش باران توت و جیغ ما بچهها... شولولولوووووو....
و مسابقه برای برداشتن توتهای سفیدتر و تپلتر از رو زمین
جای مادربزرگم با پارچ پر از دوغ محلی خالی... جای بابابزرگم
خالی که کلی توت تو ظرف کنه برا همسایهها...
فصلها میگذرند، درختها توت میدن، ولی خوشی گذشته توی همون زمان موند و تکرار نشد.
#تصویرسازی #خاطرات #خاطره #خاطره_بازی #خاطره_بسازیم #نوستالژی #قدیم #کودکی #توت #توت_تکانی #دوران_کودکی #دوران_قدیم #گذشته_ها #یادش_بخیر #علی_میری
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
ماه رمضونای قدیم توی خونه ما، شیرینی و لذت خاصی داشت. چند روز مونده به ماه رمضون، حوض خونه رو تمیز و پر آبش میکردیم. به قول داییم، ماه رمضونه و حوض پرآبش!
نون قندی (ما میگفتیم نون قاق) و شیرمال، زولبیا بامیه، شربت خاکشیر، ماقوت یا فرنی و خرما پای ثابت سفره افطار بود.
عصر که میشد، حیاط رو جارو میکردیم و فرش پهن میکردیم. همیشه خدا هم خونمون پر از مهمون بود. مهمونی نبود... همه از خود بودن. اونایی که زودتر میومدن توی پاک کردن سبزی و پختن افطار کمک میکردن... اونایی که دیرتر میومدن توی چیدن سفره. به نظر من سادگی سفره ربط به نگاه داره. سفره افطار پر از خوردنی بود ولی ساده بود.. صمیمی و بدون آلایش بود. همه به چشم نعمت خدا نگاش میکردن و از این که با بقیه شریک بشن لذت میبردن. نمیدونم چرا سفرههای رنگی اون موقع به نظرم بیتکلفتر و سادهتر بود از حتی یک نون و پنیر امروزی.
مینشستیم پای سفره و منتظر بودیم که یهو صدا از تلویزیون میومد:
همه از خداییم... به سوی خدا برویم
#تصویرسازی #نقاشی_دیجیتال #خاطرات #نوستالژی #دوران_کودکی #قدیم #بازی #کودکی #لذت #ماه_رمضون #ماه_رمضان #رمضان #روزه #افطار #افطاری #مهمونی #خونه_قدیمی #خاطره_بازی #علی_میری
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیوی مراحل اجرای «خاطرات برفی»
(پست قبل)
موسیقی مجموعه «قصههای مجید»، از استاد ناصر چشم آذر
#تصویرسازی #تصویرگری #نقاشی_دیجیتال #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #برف #زمستان #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تایم_لپس #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting #timelapse #procreate
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
شرح عکس با شما
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم کم جمع شدن دور هم و با خیال راحت خونه ی دوست و فامیل رفتن داره نوستالژی میشه
شاید باید بعد از کرونا بیشتر قدر لحظات با هم بودنمون رو بدونیم و سعی کنیم که به وجود بیاریمشون❤️🙏
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا رو شاکرم که این توفیق رو به من داد که کتاب زیارتنامه کودکان در حرم مطهر علیبن موسیالرضا (علیهالسلام) رو تصویرسازی کنم. به همه عوامل اجرای این پروژه خدا قوت میگم و توفیق خدمات بیشتر آرزو میکنم
#حرم_علی_بن_موسی_الرضا #امام_رضا #حرم_مطهر #علی_بن_موسی_الرضا #زیارت #مشهد #زیارتنامه #دعا #کتاب #کتاب_کودک #تصویرسازی #تصویرگر
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
آسمانی که انگار با نور قرمزی روشن شده بود. دانههای برف که آرام و بیصدا میباریدند و وقتی از جلوی نور پنجره کوچک همسایه عبور میکردند، انگار شور بیشتری پیدا میکردند، درختها و باغچه حیاط با یکرنگی خاصی بیخیال مرزها شده و با هم قاطی شده بودند. ماشینهای پارک شده توی کوچه میزبانهای مهربانتری برای برفها بودند و وقتی هنوز همه جا فقط خیس شده بود، شیشه و سقف اونها سفید شده بود و ساعاتی بعد کاملا زیر لحاف ضخیم برف خوابیده بودند. اتاق روشنتر از شبهای دیگه و همینطور شور و شوق فردای برفی و سفید، مانع خوابیدنم میشد، کنار پنجره مینشستم و نگاهم با دانههای برف بازی میکرد. شبهای برفی از زیباترین و نابترین لذتهای زندگی من بود و اگر برفی باشه که بباره هنوز هم غرق لذت کودکانه میشم.
#تصویرسازی #نقاشی_دیجیتال #برف #شب_برفی #زمستان #کودکی #بازی #برف_بازی #خاطرات #دوران_کودکی #خاطرات_قدیم
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
گاهی میون فشار طاقتفرسای پارو زدن، یاد دوران کودکی میفتم که با کمترین امکانات راضی و خوشحال بودیم. با یه صفحه کاغذ که خودمون مدرج کرده بودیم و چندتا دونه نخود لوبیا یا دکمه رنگی بازی میکردیم و همین «نبودها» و «کمبودها» باعث خلاقیت و رضایت بیشتر و بیشتر ما میشد.
همون زمانی که دنبال خوشبختی بودیم، نه توهم رفاه
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #دوزبازی #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
دوران کودکی
گاهی میون فشار طاقتفرسای پارو زدن، یاد دوران کودکی میفتم که با کمترین امکانات راضی و خوشحال بودیم.
یک زمانی بود که میشد آدمها رو گرفت، اونها رو توی زیرزمین کشتی به زنجیر کشید و مجبور کرد که روزها و روزها پارو بزنند تا افراد صاحب قدرت طبقه مجلل کشتی به مقصدشون برسند. ولی به تدریج این کار سختتر و سختتر شد و حرکت کشتی تجمل و اشرافیت با تهدید جدی مواجه شد.
این بود که نقشه جدیدی کشیده شد. تعدادی زن و مرد خوشگل و خوشتیپ، با لباسهای رنگارنگ و زیبا از کشتی پا به خشکی گذاشتند و ظاهرا بیتوجه به مردم شروع کردند به گفتن و خندیدن.
توجه مردم جلب زرق و برق لباسها و شادی تازه واردین شد و زمزمه پیچید که اینا کیان؟ چه خوشگل و چقدر ترگل ورگلن!!
بعد از زمان کوتاهی یکی از این خانمها با قر و قمیش به یکی از آقایون گفت: ای مرد خوشبخت عزیزم... چگونه گشت که ما بدینسان خوشبخت شدیم؟ و مرد هم در پاسخ قربان صدقهای رفت و گفت: دلبر دلربای من، تو خود نیک میدانی که این خوشبختی حاصل آن کشتی است که به سمت مقصد رفاه شناور است. و همزمان به کشتی پهلو گرفته در ساحل اشاره کرد.
مردم اولش یواش یواش و سوت زنان و یه ذره بعدش با عجله و خشتک پران به سمت کشتی لاکجری و درخشان هجوم بردند!
اونجا هم چند خانم و آقا با لبخند مردم رو به سمت پایینترین طبقه کشتی، که اینبار با انواع تزیینات زیباسازی شده بود راهنمایی کردند و مسافران جدید رو متقاعد کردند که برای رهایی از زندگی پر از زحمت و محنت قبلی و رسیدن به خوشبختی و لذت، تا میتونید بیشتر پارو بزنید...
فکر میکنم بقیهی داستان احتیاج به گفتن نداره همسفر عزیز... سالهاست که من و تو برای رهایی از سختی و به امید آسایش مطلق، به بردگی سیستمی درامدیم که روز بروز غنیتر و فربهتر میشه.
حالا میفهمیم که «سختی»، بخش غیر قابل حذفی از زندگی بود و ما بجای انتخاب یک سختی صحیح و موثر، به سمت یک سختی پوچ فرار کردیم.
دوره بچگی ما، آدامسها نقش بسیار گستردهای در زندگی ما داشتند!
خودشون، مزههای جورواجورشون (که نمیدونم چرا اون موقع انقدر خوشمزهتر بود!)، عکسهایی که از داخل بعضیاشون درمیومد و وسیله بازی و سرگرمی ما بود، و حتی کاغذش که به هم میچسبوندیم و باهاش دفترامونو جلد میکردیم.
آدامسهای مهربون!! دلم براتون تنگ شده!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #آدامس #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
🌸قبل از هر چیز جشن نیمه شعبان، تولد امام زمان مهربان رو به همه تبریک میگم.🌸
دوستان همشهری همسن و سال من، حتما یادشون میاد که سالها پیش در مشهد، خیابان تهران (خیابان امام رضای فعلی) محدوده چهارراه دانش، ایام نیمه شعبان، با داربست تاق بزرگی به عرض خیابون سر هم میکردن و داخلشو پر از برگهای سبز میکردن و دور و اطرافش ریسه وگل میبستن. اون بالا قلهی تاق هم یک سازه کروی به شکل کره زمین بود که یک دست یک پرچم سبزو به بالای کره فرو کرده بود. مهتابیهایی هم به شکل ۸ وسط خیابون میچیدند که به سازه مهتابیهای گردون سبز و سفید ختم میشد و در اون زمان زیبایی خاصی داشت. کنار همه اینها بساط پذیرایی با شیرینی از رهگذران هم به پا بود و مردم یک شور و حال خاصی داشتند.
زیبایی همه اینها وقتی کامل میشد که پشت به قبله به این سازهها نگاه میکردی و در وسطش، در نقطه افق، حرم زیبای علیبن موسی الرضا (علیهالسلام) رو غرق در نور میدیدی.
سلامی میدادی و ولادت فرزندشون، منجی جهان، حضرت مهدی رو بهشون تبریک میگفتی و برای فرجشون دعا میکردی.
الهی به حق همه دلهای امیدوار و منتظر، به حق این شب عزیز، و به حق غربت امام زمانمون، ظهور ایشون رو هر چه زودتر محقق بفرما.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #امام_زمان #نیمه_شعبان #جشن_نیم_شعبان #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalar
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
حدود ده دوازده ساله بودم که توی دستم یه غده درومده بود. دوا درمون دارویی تاثیری نداشت و دکتر برام نوبت جراحی گذاشته بود. روز مقرر با کلی ترس و اضطراب راهی بیمارستان شدیم.
دم در ورودی بیمارستان یه مامور با لباس نظامی (یادم نیست سرباز بود یا کادری) جلوی ما رو گرفت و به دلیل این که آستین لباسم کوتاه بود اجازه ورود نداد! بله... ورود مردان با لباس آستین کوتاه و خانمها بدون چادر ممنوع بود.
هر چی اصرار کردیم و گفتیم قرار جراحی داریم و باید بریم، اجازه نداد. چارهای نبود... داشتیم فکر میکردیم که چه کنیم که یک آقای افغان که اونجا بود، کتش رو درآورد و تنم کرد. ریخت و قیافهی مضحکی پیدا کرده بودم و از موقعیتی که به وجود آمده بود عصبانی و دلخور بودم.
آقای صاحب کت به مأمور گفت الان دیگه دستاش دیده نمیشه میتونه بره؟ و مامور هم چه کار میتونست بکنه؟!
رفتم داخل، منو به اتاقی راهنمایی کردن که تمام لباسهامو درآوردم و یک لباس یک تیکه سبز پوشیدم.
دکتری با لباس سبز آستین کوتاه وارد اتاق عمل شد و به خانم دستیارش که اون هم لباس سبز پوشیده بود و از گردن به بالا جز کلاه جراحی حاجب دیگری نداشت چیزهایی گفت و اومدن سراغ دست من!
اون روز اون غده اضافی و مزاحم رو از دستم درآوردند و مدتی بعد هم خوب شد و جز رد ناچیزی از بخیه، اثری باقی نموند.
ولی روی پیکره جامعهای که اون روزها رو دیده، هنوز زخمهای این سختگیریها و اشتباهات پرهزینه دهه ۶۰ باقی مونده.
زخمهای حاصل تعصبات، کج فهمیها، سانسورها، بدرفتاریها، عقاید و مکاتب خودساخته و بیمبنا از جمله تحمیل دین به مردم و فرستادن زوری همه به بهشت!!
@alimiriart
پدربزرگ مادربزرگها معنی زندگی رو بهتر میفهمن. هیجانات و تندرویها رو پشت سر گذاشتن و میفهمن چی مهمه و چی مهم نیست. میفهمن برای چه چیزهایی باید از جون مایه گذاشت و چه چیزهایی رو باید رها کرد و گذشت.
تا وقتی جوونیم با ضرباهنگ تند زندگی میدویم و انگار میخوایم با عجله همه چیزو به دست بیاریم. آرزوهای دور و دراز داریم و خوشبختی و رضایت رو توی رسیدن به اونها میبینیم. غم و شادیا، ترس و آرامشها و بقیه احساسات مثل هوای بهاری میمونن و تند تند تغییر میکنن. بیشتر توجهمون به بیرونه تا به خودمون...
ولی بیشتر پدربزرگ مادربزرگها به یک سکون و تعادلی رسیدن که جز با تجربه به دست نمیاد، برای اونها خوشبختی نشستن زیر سایه درخت، کنار یک عزیز و خوردن یک چای یا یه پَر میوهس... به آهستگی... با آرامش... با صفا...
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #دهه_شصت #پدربزرگ #مادربزرگ #زندگی #خوشبختی #بازی #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم تایم لپس کار پست قبلی
دعای سحر: آقای عباس صالحی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6