🍃🍃🍃🍃🍃🌷🌷 قایقی که شهدا را آورد
نماز صبح را خونده بودیم .اما هوا هنوز روشن نشده بود .
با شهید حاج ناصر اربابیان اومدیم لب اسکله و گفتیم بریم اون طرف ..
چون هم نگران سید بودیم هم غواص ها.
که یک دفعه دیدیم قایقی باسرعت از طرف دشمن به سمت اسکله میاد.
از اون دور سکاندار صدا می زنه .
#بچه_های_تخریب...بچه های تخریب.
بند دلم پاره شد.
گفتم ناصر حتما سیدمحمد یه چیزیش شده.
تا اینکه قایق به اسکله رسید و سکاندار طناب رو انداخت و ما گرفتیم..
گفتم چیه سر و صدا می کنی.
گفت این غواص ها شهدای تخریب هستند که داخل آب بودن.
دیدم تمام سطح قایق را بدن های شهدا گرفته.
لباس های سیاه غواصی به سرخی می زنه.
اصلا حواسم نبود آخه دنبال سید بودم .
اما توی اون نور کم که تازه خورشید داشت می اومد بالا که صبح روز 19 دی ماه 65 خودشو نشون بده ...دیدم چهره آرام شهید علیرضا پیکاری را که پلک هاش رو هم افتاده و به آرامش رسیده بود.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃
🌷 @alvaresinchannel
💐🥀🌷💐🥀🌷💐🥀🌷💐🥀🌷
🌷💐🥀
#شادی_شب_ولادت_علی_علیه_السلام
#بچه_های_تخریب_لشگر_10
#مقر_شهید_پوررازقی
شب 13 رجب سال 1365
✍️✍️✍️ : راوی #جعفر_طهماسبی
جمعه شب بود و حاج آقای فضلی فرمانده لشگر10 و شهید حاج احمد آجرلو میهمان #بچه_های_تخریب بودند.
بعد از نماز مغرب و عشاء اول حاج آقای فضلی در مورد #عملیات_کربلای_5 و رشادت بچه های تخریب بیاناتی داشتند و بعد از اون تصمیم براین شد که من میونداری کنم و بچه ها رو کنترل کنم و حاج محمد فرد مداحی کنه.
بعضی ها موافق نبودند بچه ها حین سرود خوندن دست بزن. چون بالاخره حاج آقای فضلی یه جور دیگه به بچه های تخریب نگاه میکرد.
هرچه تلاش کردیم نشد و بچه ها شروع کردند به دست زدن.
غوغایی شد.. همه هجوم آورده بودن به سمت جایی که من بودم. #شهید_حاج_احمد_آجرلو هم بین ما گیر افتاده بود.
چندین بار حین دست زدن دستم خورد توی صورتش و اون هم با بزرگواری عذر ما رو قبول کرد.
شهید حاج سید محمد زینال حسینی فرمانده ما از دور به من چشم قره میرفت و خط ونشون میکشید اما بچه ها ول کن نبودند. از بعضی بچه ها مثل #شهید_حمید_دادو و #شهید_بیگدلی توقع این همه شیطنت نبود اما هرچه بود به خوبی و خوشی تموم شد و اون شب بچه ها بعد از چند ماه غصه نفس گیر شهادت همسنگرانشون یه جشن مفصل برپا کردند..
یاد همشون بخیر
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
این روزهای بچه های #تخریب_لشگر_10 در ۳۸ سال پیش
🍃🌷قبل از #عملیات_والفجر_8
🍃🌷 #مقر_ام_النوشه
✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 #راوی_جعفر_طهماسبی
زمستان بود و تقریبا اکثر روزها بارونی بود
شبها هوا خیلی سرد میشد
روی چادر ها رو با پلاستیک پوشونده بودیم و بعضی بچه هاهم خارو خاشاک بیابون رو برای استتار روی چادر ها ریخته بودند
تقریبا همه با چکمه توی مقر راه میرفتند.
یه حموم صحرایی توی #مقر_ام_النوشه داشتیم که پنج تا دونه دوش داشت و #شهید_سلطانعلی_معصومی مسوولش بود.
فرمانده ما شهید #حاج_عبدالله اصرار داشت که حتما قبل از نماز صبح حموم گرم باشه برای اونهایی که نیاز به آب پیدا میکنند.
چون شهید حاج عبدالله همزمان مسولیت #مهندسی و #تخریب رو با هم داشت بچه های مهندسی هم در کنار مقر تخریب چادرها شون رو علم کرده بودند و روزهای خوبی با این عزیزان داشتیم.
مسوولیت آموزش و تمرینات #بچه_های_تخریب در آب با #شهید_زینال_حسینی و #شهید_اربابیان بود.
تقریبا اکثر شب ها رزم شبانه داشتیم . اون هم رزم های شبانه بچه های تخریب.
آموزش های محتلفی بچه ها داشتند. جمع صد و چند نفری گردان ما همه مشغول بودند.
مقر ما در کنار کارون برای خودش اسکله داشت. با نصب یه پل خیبری کنار کارون فضایی مهیا شده بود که بچه های تخریب کار غواصی در آب رو به سهولت بیشتری انجام دهند. چندین تیم از #بچه_های_تخریب برداشت موانع در آب رو تمرین میکردند.
با راهنمایی #شهید_سید_اسماعیل_موسوی و کمک #بچه_های_مهندسی هشت پرهایی(خورشیدی) درست کرده بودند و با مواد منفجره اونها رو منهدم میکردند . این کار تمیرینی بود برای مواجهه غواصان تخریبچی با موانع هشت پر در ساحل #جزیره_ام_الرصاص.
بچه های تخریب برای منهدم کردن #هشت_پرها در حداقل زمان نوارهایی انفجاری ابتکاری درست کرده بودند. داخل این نوارها خرج انفجاری C4 سی4 بود که دورنقطه اتصال جوش ها محکم میکردند و با چاشنی انفجاری وفتیله باروتی و آتش زنه(دستگاهی برای روشن کردن فتیله باروتی در آب) اون رو منفجر میکردند.
با نظر بچه هایی که موانع دشمن رو در آنسوی اروند شناسایی کرده بودند میدان موانعی شبیه آنچه در شناسایی ها دیده بودند در ساحل کارون احداث شده بود و #غواصان_اطلاعات_عملیات و تخریب و سایر #غواصان_لشگر_10_سیدالشهداء(ع) در اون موانع تمرین عبور از موانع رو انجام میدادند و تقزیبا هرشب این مانور انجام میشد.
یاد اون روزهای خوب بخیر
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#معبر_های_عملیات_ام_الرصاص
غواصان لشگر10 از 4 معبر که توسط #بچه_های_تخریب در موانع دشمن باز شد به دشمن یورش بردند.
اطلاعات راه کارها
✅راه کار اباعبدالله(ع)
#شهید_سعید_مرادی اطلاعات عملیات
#شهید_پوررازقی تخریب
✅راه کار فاطمه زهرا(س)
#شهید_خلیلی اطلاعات عملیات
#شهید_نباتی تخریب
✅راه کار علی اصغر(ع)
برادر زعیم زاده اطلاعات عملیات
برادر شکاری تخریب
✅راه کار زینب کبری(س)
#شهید_خسرو_نژاد اطلاعات عملیات
#شهید_اصغری تخریب
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
✅ یادی از شهید عبدالحمید شاه حسینی
🔷 دیپلم که گرفت، خانواده مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا را برایش فراهم کردند، اما همراهی شهید چمران برایش جذاب تر بود. این شد که سر از لبنان درآورد! و چندی بعد، در ۱۸ سالگی و اوج جوانی، سنگرهای خاکی جبهه را ترجیح داد به زندگی در ناز و نعمت شمیران.
اعضای خانواده اش همه گرین کارت امریکا داشتند اما او دلش بند وطن بود.
نام او در جبهه با نام گردان قمر بنی هاشم علیه السلام پیوند خورده بود، درست مثل روح و جان رزمنده ها با محبت حمید.
او علاوه بر جمال و جلالش، با زبان شیرین و شوخطبعیاش همه را شیفته ی خود کرده بود. به شوخی به رزمنده های جنوب شهر می گفت:
“شهدای شمرون افضل من شهدای تهرون”
اسم #بچه_های_تخریب را گذاشته بود: “برادرهای فتیله بالا!”
هر وقت آنها را می دید با خنده می گفت: حاج عبدالله به شما نون نمیده بخورید همه عابد و زاهد هستید…
همیشه به آنها سفارش حاج عبدالله نوریان، فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع)، را می کرد و می گفت: «قدر حاج عبدالله رو بدونید. او سرور ما بچه رزمنده های شمرونه؛ از معرفت، تقوا، سواد و دلاوری. خیلی مواظبش باشید یکدفعه نپره…»
🔷 سردار شهید و علمدار لشگر10 #بسیجی_شهید_حمید_شاه_حسینی در روز 30 بهمن 1364 در حالیکه معاونت گردان قمر بنی هاشم(ع) به عهده داشت در هنگام عزیمت رزمندگان گردان برای ماموریت #فاو توسط بمب رها شده از هواپیمای دشمن به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدا چیذر میهمان خاک شد.
@alvaresinchannel
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🇮🇷🌹
#سردار_فاطمی
#شهید_حاج_جعفر_جنگروی
#عملیات_والفجر_8
✍🏿✍🏿راوی : #جعفر_طهماسبی
چند روز به آخرین روزهای #بهمن بود که پشت وپناه #لشگر_10_سیدالشهداء(ع) _شهید حاج جعفر جنگروی پرکشید. حضورمردان دلاوری که خود به تنهایی یک لشگر بودند زینتی برای لشگرسیدالشهداء(ع) بود و با وجود حاج جعفر توقع فرمانده جنگ از این یگان اهل تهران دو چندان جلوه میکرد.
حاج جعفر تنها یک فرمانده نظامی خشک و کار بلد نبود بلکه یک #مربی و #مرشد و راهنمای طریقت الهی بود.
چند شب قبل از #عملیات_والفجر_8 جمع فرماندهان لشگرسیدالشهداء(ع) مهمان #بچه_های_تخریب بودند و بعد از شام در چادر تبلیغات جلسه هماهنگی عملیات برگزار شد.
بعضی بچه ها سعی میکردند با پرسه دور چادر تبلیغات از خبرهای داخل جلسه مطلع شوند اما تنها صدایی که از داخل چادر میومد صدای حاج جعفر بود که برای جمع منبر رفته بود و داشت #سوره_کوثر رو تفسیر میکرد و گاهی هم حرف هایی میزد که جمع فرماندهان صداشون به ضجه و گریه بلند میشد . ما هم که بیرون چادر توی فضای مقر در تاریکی شب با دوستان قدم میزدیم با روضه های حاج جعفرجنگروی چشمهامون تر میشد.
اون شب تا دیر وقت جلسه ادامه داشت و فرماندهان گردان ها و واحدهای لشگر10 گزارش کارهای انجام شده رو دادند و در حقیقت این آخرین منبر شهید حاج جعفر جنگروی بود.
حاج جعفر عاشق و ذاکر حضرت صدیقه کبری #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها بود و مزد این ارادت رو هم گرفت.در ایام فاطمیه و روزهای غربت امیر المومنین علیه السلام در شهر فاو که با نام حضرت زهراء(س) فتح شد ، مقارن صلاه ظهرروز یکشنبه 27 بهمن ماه ، ترکش دشمن سینه اش را شکافت و به لقاء الله رسید.
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
🇮🇷🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#فرمانده_در_خط
#حاج_عبدالله_نوریان
فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع)
#عملیات_والفجر_8
✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
روز 30 بهمن 64 که شهید #حاج_حسین_اسکندرلو_فرمانده_گردان_حضرت_علی _صغر (ع) با گردانش به خط رسید. در قدم اول شهید #نوریان را در خط دید و آن عزیز به او گفت: "حاج حسین نگران نباش ما با همه توان #مهندسی و #تخریب از تو پشتیبانی میکنیم".
این حرف او قوت قلب حسین اسکندر لو بود و حاج عبدالله مرد عمل بود و کاری کرد که صدای حسین اسکندرلو که تا دقایقی قبل در اوج #پاتک_دشمن به استغاثه بلند شده بود تبدیل به تکبیرشد و صدای او پشت بیسیم شنیده میشد که فریاد میزد:"احسنت بارک الله به بچه های تخریب تانک های دشمن جلو میان و میرن روی مین"
اون شب گردان حضرت علی اصغر (ع) در #سه_راهی_کارخانه_نمک عاشورایی جنگید و جایش را صبح اول اسفند 64 به گردان #حضرت_قمربنی_هاشم (ع)داد اما حاج عبدالله هنوز در خط اول حضور داشت و فریاد میزد #جانپناه درست کنید و به رزمندگان در خط اصرار میکرد برای خود سنگر بسازید و زیر تراولزها رو میگرفت و کمک می کرد و پلیت ها رو جابجا میکرد . میدوید سمت لودرها و بلدوزرها که مشغول تقویت خاکریز بودند و مدام تلاش داشت قبل از شروع پاتک دشمن رزمندهها جانپناهی داشته باشند. هوا داشت روشن میشد و صدای #غرش_تانکها_با صدای زمخت #شنی_های_بلدوزرها آمیخته شده بود. او تمام توجهش به حفاظت از جان سربازان امام زمان(ع)بود. او میگفت این نازنین ها زیر دست ما فرمانده ها امانت هستند و باید از جانشان مواظبت کرد. همه متعجب بودند که او در طول خط میدود و به رزمندهها التماس میکندکه برادرها برای خود سنگری دست و پا کنید تا جایی که فرمانده گردان قمربنی هاشم(ع) لشگر ده سیدالشهداء(ع) به او اعتراض میکنه که حاجی "ما مجبوریم، گردانمون تو خط درگیره بمونیم بالا سرشون تو که مجبور نیستی برو مثل دیگران تو قرارگاه بنشین و از پشت بیسیم نیروهات رو هدایت کن" اما حاج عبدالله با مهربونی به او میگه برادر ما کنار شما و با شما هستیم.
فشار روی گردان قمربنی هاشم خیلی زیاد شده بود به طوریکه دشمن در نصف روز #سه_بار _پاتک کرد و شهید حاج عبدالله خودش هدایت شکافتن جاده توسط #بچه_های_تخریب را به عهده داشت. همه فرماندهان دسته و گروهانهایی که در خط، مستقیما با دشمن درگیر بودند و فرماندهان لشگر که در قرارگاه با بیسیم عملیات را هدایت میکردند خاطر جمع بودند که تا حاج عبدالله در خط هست اتفاقی نمی افتد و اگر گره ای هم باشد با دست او باز میشه. اما خبری همه را شوکه کرد و این خبر، زبان به زبان پخش شد که حاج #عبدالله_مجروح شد. رزمنده هایی که اطرافش بودند او را داخل سنگر بردند. در آن لحظه از بچه های تخریب خبری نبود چون همه بچه های تخریب و حتی بی سیم چیش رو هم دنبال کار فرستاده بود. حاج عبدالله توسط #ترکش_خمپاره ای_که_به_سرش_اصابت کرد در روز #دوم_اسفند_ماه 64 درست 5 ماه بعداز میقات حج به اغماء رفت و با همه تلاشی که در واحدهای #امدادی پشت جبهه انجام شد. سرانجام #عبدالله_محمود شد. کسی که حاضر نبود کسی او را محمود صدا کند و نام عبدالله را برخود برگزید که تا بندگی کند. در تاریخ 4/12/64 در سن 24 سالگی در حالی که مسئولیت #مهندسی_و #تخریب لشگر سیدالشهداء (ع) را به عهده داشت به شهادت رسید و به ندای ملکوتی آسمانیان که او را بر سر خوان شهادت دعوت میکردند، لبیک گفت.
🍃🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_خیبری
#روزی_که_تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام_برای_مقابله_با_دشمن_رفت
روز #هشتم_اسفند_ماه_1362
جزیره مجنون جنوبی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #محسن_رضایی(اطلاعات عملیات لشگر10)
زیر دید و تیر مستقیم دشمن از راه مال رو کنار #پد_شرقی از داخل جزیره راه افتادیم به عقب آمدن راه پر از شهید و زخمی هایی بود که روی برانکارد بودند و حمل کنندگان آنها شهید شده بودند.با یکی از دوستان یکی از برانکاردهایی را که مجروح روی آن بود برداشتیم هنوز پنجاه متر نیامده بودیم که گلوله توپی نزدیکمان خورد و نشستیم.. من برگشتم : گفتم به خیر گذشت که دیدم کس دیگری عقب برانکارد را گرفته و دیگر خبری از آن دوستمان که مفقود شد ندارم عده ای از نیروها برای در امان ماندن از آتش دشمن به سمت دیگر پد رفته بودند که چون مسیر برای حرکت مناسب نبود تجمعاتی شکل گرفته بود و چون دشمن پیشروی خود را از پد شرقی هم آغاز کرده بود آنجا گیر افتاده بودند.
تقریبا ۲ کیلومتری عقب آمدیم که تا ساعت ۱۱صبح طول کشید.
#گردان_زهیر به فرماندهی #شهید_اسکندرلووارد باتلاق هور شد و به سمت پد وسط جزیره و تانکهای دشمن هجوم برد نمیدانم این تصمیم خود حاج حسین اسکندرلو بود یا فرمانده تیپ ، ولی آتش مستقیم به یکباره سبک شد که این درگیری تا ساعت دو بعد از ظهر که هوانیروز به کمک آمد طول کشید.
بسیاری از شهدا و مجروحین در منطقه تصرف شده دشمن و ما بین دو خط که حالا صد متر هم نمیشد مانده بودند. یک موتور تریل ۲۵۰ هم از راه رسید #حاج_احمد_غلامی که از ناحیه پا مجروح بود ترکش بود و به عقب انتقالش دادند .
یک تویوتا مینی کاتیوشا هم سر و کله پیدا شد و همه خوشحال شدیم ولی خوشحالیمان زیر آتش بی امان سبک و سنگین دشمن زیاد دوام نیاورد چون 12 تا گلوله بیشتر نداشت و گلوله خود را شلیک کرد و دیگر بی استفاده ماند .
هواپیماهای دشمن دائما بمباران میکردند و بچه ها با آرپی جی ۷ به سمت آنها شلیک میکردند که فایده نداشت. حاج داود فرخزاد یک موشک استینگر"که نمیدانم از کجا آورده بود"روی دوشش گذاشت که به سمت هواپیما های دشمن شلیک کند ولی موشک کلی بوق بوق کرد و شلیک نشد حالا دیگر خود استینگر هم شده بود دردسر.
غروب ساعت و انگشترم که ممکن بود برق بزند و یکدست لباس عراقی که بخاطر خیس شدن لباسها پوشیده بودم را داخل یک کیسه انفرادی عراقی گذاشتم و برای شناسایی رفتم جلو ، به هیچ عنوان نمی شد به مجروحین و شهدا نزدیک شد دو طر ف پد و روی پد عراقیها شیلیکا گذاشته بودند و بی امان شلیک می کردند و منورها پیاپی روشن بود، سمت چپ درگیری بسیار سنگین و با فاصله نزدیک ما در جریان بود که فشار برای عبور از موانع و کانال ۵۰ متری و تصرف خاکریز طلائیه بود ، هوا روشن شده بود که برگشتیم رفتم سراغ کیسه انفرادی ام داخل خانه خشتی که دیدم نیست ، داشتم میگشتم که دیدم داخل کیسه انفرادی آن ماست ریخته اند و برای درست کردن ماست چکیده جلوی خانه خشتی آویزان بود سوال کردم گفتند: که کار حاج داود فرخزاد است وقتی سراغ وسایلم را گرفتم گفت: که ما فکر کردیم وسایل عراقی هاست و بچه وسایلش را برداشته بودند که دیگر پیدا نشد.
هوا که روشن شد آتش دشمن بطورجهنمی زیاد شد دوباره رفتیم جلو ،یک تانک تی ۷۲ دشمن که جلوی آن تیغه بلدوزر بودند مسیر رو برای پیشروی دشمن روی پد پاک میکرد.. اون تانک با تیغه اش تانک منهدم شده رو کنار زد و پیشروی دشمن شروع شد اصلا امکان کنترل دشمن نبود.
بچه ها جانفشانی میکردند و دشمن ذره ذره جلو می آمد ساعت ۱ بعد از ظهر بود غلامزاده (شهید) از #بچه_های_اطلاعات_عملیات مشغول توجیه #ساربان_نژاد_فرمانده_گردان_حضرت_قمر_بنی_هاشم(ع) بود که یک توپ جلوی پد اصابت کرد بعد از انفجار وقتی همه بلند شدند یک ترکش پر پری که سرعتش کمتر بود سر #شهید_ساربان_نژاد را جدا کرد ... محشر کبری بود با توجه به اتفاقی که روز اول افتاد و پد توسط موشها شکافته شد تصمیم گرفتند پد را منفجر کنند تا جلوی حرکت تانکها گرفته شود .
شب با #بچه_های_تخریب و #کوزه_های_انفجاری رفتیم جلو من دو شبانه روز بود که نخوابیده بودم.
ادامه دارد...
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
1️⃣#روزیکه_حاج_علی_دستش_معلول_شد
به روایت #تخریبچی_جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی
روز 7 اسفند بود که با هلکوپتر وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.به محض ورود به جزیره مواجه شدیم با بمباران هواپیماهای ملخ دار دشمن که از هرسو محل پیاده شدن بچه ها رو بمباران میکردند.به خاطر اینکه بچه ها آسیب نبینند سوار بر کامیونها به جزیره شمالی رفتیم و شب رو در آنجا ماندیم و روز 8 اسفند برای دفع پاتک ها وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.
چون عراق باور نمیکرد رزمنده ای پایش به جزایر برسد میدان مین و موانع خاصی نگذاشته بود و ما #بچه_های_تخریب هم به عنوان احتیاط همراه گردانهای رزمی راهی شدیم.
قرار بود گردان علی اکبر علیه السلام تیپ 10 سیدالشهداء(ع) در تاریکی شب دشمن رو دور بزنه و عقبه اش رو تصرف کنه
با شهید حاج قاسم اصغری پیش فرمانده گردان رفتیم و خودمون رو معرفی کردیم
گفتیم ما #بچه_های_حاج_عبدالله_نوریان هستیم .
فرمانده گردان فهمید ما بچه های تخریب هستیم خیلی خوشحال شد و اجازه پیدا کردیم که با دسته ویژه گردان علی اکبر علیه السلام جلو برویم.ماموریت دسته ویژه این بود که از تاریکی شب استفاده کند و به محل تجمع دشمن حمله کند.چند ساعتی از شب گذشته بود که با دسته ویژه راه افتادیم مسیر ما جاده مالروی کنار پد بود و آنطرف پد در فاصله هفت هشت متری ما دشمن در کمین بود.
به محل درگیری که رسیدیم فرمان حمله صادر شد.
نارنجک بود که بین ما و دشمن رد و بدل میشد و تیربارهای سنگین دشمن تنها خشکی جزیره مجنون که همان پدی بود که ما در دو طرف آن سنگر گرفته بودیم زیر آتش گرفتند و حتی نارنجک ها قبل از اینکه تاخیرشان تمام شود با تیر تیربارها منفجر میشدند.
فرصت نشد ما از آرپی جی استفاده کنیم فقط نارنجک ها به کار اومد.
من آشنایی زیادی با قاسم اصغری نداشتم از عملیات والفجر 4 او رو میشناختم و توی #گردان_تخریب مسوول ترابری بود؟؟؟؟!!!!!!
ماشین نداشت!!!بلکه دو تا قاطر در اختیار داشت که با اونها مهمات و اقلام پشتیبانی رو جابجا میکرد.خیلی کار سختی بود.
به این خاطر بچه ها با او شوخی میکردند و بهش میگفتن قاسم قاطرچی.
من تصورم از قاسم یک همچنین آدمی بود.و نگران بودم که نتونه پابه پای من توی درگیری جلو بیاد.
من هیکل درشت و قوی داشتم و به این توانایی خیلی امیدوار بودم و حالا که درگیری جدی بود میخواستم کمکم کنه اما دیدم که قاسم قاطرچی رو نمیشه کنترل کرد انگار نه انگار دشمن مقابلش داره تیر اندازی میکنه.
ماها از کنار پد نارنجک می انداختیم اما قاسم سعی میکرد فاصله اش با دشمن حداقل بشه
توی این زد و خورد نارنجکی مقابل من افتاد و تا اومدم به خودم بیام منفجرشد و ترکشی به سرم اصابت کرد. قاسم دوید سمت من و امدادگرها اومدند و زخم سرم رو بستند..درگیری سختی بود ما آمادگی حمله به این تعداد نیروی دشمن رو نداشتیم...یک تعداد از بچه ها شهید ومجروح شدند..دیدم قاسم نگرانه!!!گفت علی میتونی ادامه کار بدی گفتم آره ..چیزیم نیست...گفت آرپی چی رو به من بده.من هم قبول کردم و وقت حرکت دیدم یک قبضه تیربار روی زمین افتاده ، برداشتم و با قاسم به محل تجمع دشمن حمله کردیم.توی تاریکی هوا نیروهای ما با دشمن قاطی شده بودند.و درگیری تن به تن بود.من خیال میکردم خودم جیگردارم اما پیش قاسم کم آوردم.دیدم یک ستون از روی پد بدو رد می شوند.اومدم رگبار تیربار رو به سمتشون بگیرم.قاسم داد زد علی!!!!نزنی.بچه ها خودمون هستن.یکی از اونها صدا رو که شنید سمت ما اومد و صدا زد.
برادرها !!روی جاده یک قبضه تیربارچهارلول دشمن هست که مدام شلیک میکنه و تلفات میگیره.کمک کنید تا تیربار خاموش بشه.با قاسم حرکت کردیم و دولا دولا از کنار جاده مالرو میرفتیم .قاسم خیلی بی محابا جلو میرفت...گفتم قاسم مواظب باش دور نخوریم.به پشت سر هم نگاه کن..فاصله ما با دشمن خیلی کمه...شاید اسیر بشیم...قاسم اصلا حرفهای من رو متوجه نمیشد...فاصله ما با تیربار دشمن چند متری بیشتر نبود و آتش لوله تیربار در اون تاریکی شب یک لحظه خاموش نمیشد.
همینطور که دولا دولا میرفتیم من احساس کردم که سینه ام سوخت و در یک لحظه تیربار از دستم افتاد.
خیال کردم دست راستم کنده شد.افتادم روی زمین.
قاسم دید همراهش نمیرم برگشت بالا سرم.
گفت علی چی شد؟؟؟؟گفتم قاسم مثل اینکه تیر خوردم
گفت کجات تیر خورده ؟؟؟گفتم گردنم وکمرم بی حس شده.
قاسم پیراهن من رو پاره کرد
تیر از گردنم وارد ریه ام شده بود و از پشت کمرم بیرون رفته بود.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
ادامه دارد👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#خمیر_دندون_یا_کرم_ضد_پشه
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#پادگان_ابوذر بودیم و محل استقرار #بچه_های_تخریب طبقه چهارم ساختمان ستاد #لشگر10 بود بچه ها خیلی مقید به مسواک زدن قبل از خواب بودند . ما 40 نفر داخل یکی از طبقات بودیم و فقط یک دستشویی داشتیم. البته داخل محوطه پادگان دستشویی زیاد بود اما اون هایی که مثل من تنبل بودند از دستشویی ساختمون استفاده میکردند. #غلام وارد دستشویی شد و ما هم صف کشیده بودیم که بیرون بیاد .
زمان زیادی گذشت و غلام بیرون نیومد. بچه ها صداشون در اومد و هی داد میزدند #برادر_زعفری زود باش. غلام درب دستشویی رو باز کرد در حالیکه مسواکش دستش بود به من گفت: #جعفر_این_خمیر_دندون_چرا_کف_نمیکنه. من هم تعجب کردم. اما یهو زدم زیر خنده و گفتم غلام این که خمیر دندون نیست این #کرم_ضد_پشه است که تو روی مسواکت مالیدی. اون هم در حالیکه به شدن میخندید گفت : وای قلبم... این تکه کلام غلام بود
🍃🌺
🍃🌺🌺
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#عکسی_که_امروز_به_ثبت_رسید👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿👆🏿
#عملیات_بدر
#رزمندگان_تخریبچی
#شهید_محسن_دینشعاری
#22_اسفند_62
✍️✍️✍️ راوی : #منصور_رفعتی
این عکس برای زمانیه که تجهیزات رو بستیم و آماده تقسیم شدن توی گردان های لشگر 27 برای #عملیات_بدر.هستیم
#شهید_حاج_محسن_دین_شعاری معاون گردان تخریب داشت منطقه ی عملیاتی رو توجیه میکرد.
اونی که سمت راست حاج محسن واستاده ودستاش توجیبشه منم.
مقرمونم توی #جفیر بود که البته قبل عملیاتها برای تیپ ولشگرا تو منطقه ای نزدیک به محل عملیات ایجاد میشد و #مق_تاکتیکی بهش میگفتن هست.
یادش بخیر
اون روز #حاج_محسن یه #جلیقه_ی_تخریب تنشه که واسه اولین بار ابداع شده بود
همون جلیقه ها که #جیب_چاشنی و جای #سیم_چین و جیب سی چار(یک نوع ماده منفجره (C4داره.
تعدای ازشهدا هم توی عکس هستن
مثل #شهید_قدیانی
#شهید_سیانکی
و و و و و
دوروز بعداز این عکس یکی از سنگرای #بچه_های_تخریب رو توی #جزیره_جنوبی ، هواپیماهای دشمن #بمبارون_شیمایی کرد.
دوتا سوله ی کوچیک بود وبا فاصله که توش مستقر بودیم.
#راکت_سیانور درست خورد جلوی در سوله ی بغلیمون، که حدود20 تا از #بچه_های_تخریب_لشگر_حضرت_رسول(ص) توی یه چشم بهم زدن ودرجا بااولین تنفس به شهادت رسیدند.
صحنه ی عجیبی بود.
#شهید_منصور_عبدی که بچه ی #میدون_شوش و ازاون لاتای با معرفت و دریا دل بود وخیلی باصفا وبا مرام ، تصویرشهادتش از یادم نمیره، فرصت نکرده بود #ماسک_شیمیایی رو بزنه.
چندتا ازبچه ها هم خواب بودند و بشهادت رسیدن.
یامرتضی علی چه صحنه ای بود.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷
🍂🍃🌷
🍂🍃
#روزگار_وصل_یاران_یاد_باد
این تصویر مربوط است به اواسط مهرماه سال 1363 و ایام #محرم است که فرمانده #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام میهمان #بچه_های_تخریب در #مقر_سر_آبگرم سر پل ذهاب بود.
💐 از سمت راست
حاج محسن سوهانی فرمانده اطلاعات عملیات
#شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب
#شهید_حاج_کاظم_رستگار فرمانده لشگر10
مرحوم صادقی از رزمندگان اطلاعات عملیات
برادر حاج رمضان خلیلی پدر #شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی
🌹#سی_و_نهمین_سالگرد_شهادت_فرمانده_لشگر_10_سیدالشهداء(ع)
#شهید_حاج_کاظم_رستگار_گرامیباد
@alvaresinchannel
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️
🌿☘️🌿☘️
☘️🌿
#سال_تحویل_های_جبهه
#شب_عید_سال_65
#حسینیه_الوارثین
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
تحویل سال 65 مصادف بود با #روز_ولادت_جواد_الائمه_علیه_السلام
و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد.
همه ی #بچه_های_تخریب حضور داشتند.
هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند.
و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند
شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری #دعای_کمیل برنامه شروع شد.
برای اینکه لامپ های زیادی توی #حسینیه_الوارثین روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد.
برنامه شب سال تحویل و شب عید
شیرین کاری های برادر ممقانی بود
و بعد از اون مداحی من و #شهید_تابش.
اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم
شلوغ کن های اون شب #شهید_غلامرضا_زند ، #شهید_محمد_مرادی ، #شهید_مجید_رضایی و #شهید_نباتی بودند.
دوسه هفته از شهادت #شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند.
#شهید_پیام_پوررازقی مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید.
من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم
#شهید_محمد_مرادی از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم.
قرار شد دو انگشتی دست بزنند.
تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه
اما وقتی #شهید_تابش شروع کرد به سرود خوندن #شهید_محمد_مرادی جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته #حسینیه_الوارثین رو رو سرشون گذاشتن.
#شهید_سید_محمد که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد.
هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجههی نکرد.
اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد
مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد.
به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت:
نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد
نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و
نیروی دریایی از دریا....
فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد.
بچه ها از خنده روده بر شده بودن.
اون شب خاطراتی بود
بیش از 30 شهید اون شب توی جلسه بودند.
روز اول فروردین سال 65 ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#روزی_که_فرمانده_جانباز_شد
6 فروردین 1367
#منطقه_عملیات_بیت_المقدس_4
گردان ها ی لشگر27 برای انجام عملیات در منطقه تجمع کرده و آماده برای دستور بودند. بخشی از بچه های تخریب به گردان ها مامور شده بودند و تعدادی هم برای ماموریت های بعدی مهیا میشدند
#حاج_منصور_رحیمی فرمانده #تخریب_لشگر_27 با سه تا فرماندهان گروهان تخریب جلسه مشورتی داشت که سرو کله هواپیماهای دشمن پیدا شد .بمب ها و راکت های دشمن جمع #بچه_های_تخریب رو نشانه گرفت و از این جمع ، سه فرمانده گروهان به معراج رفتند
#شهید_سید_حسن_موسوی_پناه
#شهید_ابوالقاسم_کندی
#شهید_علیرضا_سلطانمحمدی
وسردار حاج منصور رحیمی فرمانده گردان تخریب لشگر27 در روز 6 فروردین به مقام جانبازی مفتخر شد
🍃🍃@alvaresinchannel
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺
🍃🍂🌺
#مقر_ما_زیر_پونس_نقشه_است
#تخریب_لشگر_10
#عملیات_بیت_المقدس_4
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
درگیری روی #شاخ_شمیران بالا گرفته بود و دشمن مقاومت میکرد . قبل از ظهر بود که شاخ شمیران سقوط کرد و اسیر زیادی گرفتیم..دشمن توانش رو گذاشته بود که #شاخ_سورمر رو حفظ کنه اما یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود که دشمن شاخ سورمر رو هم رها کرد...
عصر بود که آتش سنگین دشمن شروع شد و هواپیماها هم به کمک اومدند تا شاید دوباره مواضع از دست رفته رو پس بگیرند که موفق نشدند
#روز_هفتم_فروردین بود که یک تعداد از #بچه_های_تخریب رفتند برای مین گذاری مقابل دشمن. دشمن آتیش سنگینی میریخت و هلکوپترهای دشمن هم مزاحم کار بچه های تخریب بودند... قرار شد ، هوا که تاریک شد بچه ها برای مین گذاری اقدام کنند...
یک تعداد از بچه های تخریب در خط مستقر بودند تا اگر نیاز به وجود اونها شد آماده کار باشند.
آتش دشمن یک لحظه قطع نمیشد و اطراف سنگر بچه های تخریب مقدار زیادی مین و مواد منفجره بود که هر لحظه احتمال انفجار میرفت. آتش دشمن یک طرف و نگرانی از انفجار هم از طرف دیگر فرماندهان را نگران کرده بود.
به خاطر این که بچه ها روحیه شون حفظ بشه یک روز در میان نیروها عوض میشدند و از سنگر داخل خط به سنگر عقبه که در یکی از شیارهای #ارتفاع_تیمورژنان بود میومدند..
#روزهای_8_و_9 فروردین 67 دشمن اقدام به پاتک کرد و آتش فراوانی هم ریخت اما موفق به پس گرفتن مواضعش نشد و روز دهم فروردین که هوا روشن شد هواپیماهای دشمن هم سرو کله شون پیدا شد و بمباران شدید شیمیایی شروع شد...روزهای قبل هم با گلوله های توپ شیمیایی میزد اما روز دهم با هواپیما اومد.
ما داخل شیارهای ارتفاع تیمور ژنان بودیم که هواپیماها برای بمباران شیمیایی شیرجه میزدند و مقرهای را بمبارون میکردند اما به چادرهای ما بمبی نرسید..#بچه_ها_به_شوخی_میگفتند_مقر_ما_زیر_پونس_نقشه_است..
🍃🍂🌺
🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
@alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#یادباد_آن_روزگاران_یادباد
سلام بر #بچه_های_تخریب
سلام بر #اسوهای_تهذیب
🔷جمع رزمندگان #تخریبچی لشگر 8 نجف
تابستان سال 1366 قبل از #عملیات_نصر_5
منطقه عملیاتی سردشت
غریبانه رفتند...........
چه عاشقانه رفتند
#یاران_تخریب
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹
🌿🌹🌹
🌿🌹
#شبهای_قدر_جبهه
#احیایی_که_دشمن_ناتمام_گذاشت
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
روز 19 ماه رمضون سال 64 بود که با #شهید_نوریان(فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) از جنوب حرکت کردیم برای سرزدن به #بچه_های_تخریب که در #مریوان و "ارتفاعات لری" مشغول پاکسازی میدان های مین بودند.
مریوان که رسیدیم ، قبل از رفتن به خط خبر دادند بچه ها برای #شبهای_ احیاء اومدند پادگان #شهید_عبادت. رفتیم پادگان شهید عبادت مریوان .
پادگان وضع خوبی نداشت و ماشین های آمبولانس در حرکت بودند رفتیم سمت ساختمانی که بچه های تخریب مستقر بودند هنوز ماشین متوقف نشده بود که #شهید_رضا_صمدیان رو دیدیم.
ازرضا وضعیت رو پرسیدیم.
اون گفت نیم ساعت قبل هواپیماهای دشمن پادگان رو بمباران کردند.
لباس های رضا خونی بود و از ظاهرش برمی اومد که برای کمک رسانی رفته.
#شهید_نوریان داخل ساختمون شد و من کنجکاو شدم و با رضا رفتیم سمت محل بمباران.
راکت هواپیما خیلی زمین رو گود کرده بود و رضا با دست بالای درخت ها رو نشون میداد که قسمت هایی از بدنهای شهدا پرتاب شده بود.
رضا میگفت چند باری هست ظرف این چند روز هواپیماها برای بمباران اومدند...
شهید نوریان گفت اگر اینجوری خواسته باشه هواپیماها بیان و بمبارون کنند تلفات بالا میره وتصمیم گرفت بچه ها مجددا به خط مقدم برگردند. چون #شب_ بیست_و_یکم_ماه_رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم وایشان هم قبول کرد.
حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء.
ابتدا قرار شد روحانی صحبت کنه و بعد من #مناجات_و_روضه بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره.
روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و #شهید_رضا_صمدیان کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و باز داشت شرح بمباران دیروز رو میداد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید
.یادمه اون شب مثل اینکه شیخ موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم
.صحبت های شیخ طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن.
با #الهی_قلبی_محجوب شروع کردم .
توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند.
همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر #یا_غفار آخر دعا نرسیده بودیم که من دیدم هیچکس داخل ساختمون نیست و صدای شیرجه هواپیما اومد و با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم.
وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشدوحدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند.
با شهید رضا رفتیم سراغ شیخ که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.حفظ جون واجبه.
برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه.
اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون #شهید_نوریان قرآن به سرگرفتیم .
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#روزی_که_دیده_بان_شهید_شد
#دیده_بان_لشگر_10
#شهید_مهدی_فلاح
شهادت 10 فروردین 67
#محل_شهادت_شهر_بیاره_عراق
✍️✍️✍️راوی: #جعفر_طهماسبی
#شهید_مهدی_فلاح بچه نارمک تهران بود و 15 بهار از عمرش گذشته بود که پا توی جبهه گذاشت و عمده روزهای جبهه را هم در #لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) سپری کرد.
مهدی مشامش خیلی تند و تیز بود و بوی عملیات رو زود حس میکرد.
یک مدت رفت #گردان_مخابرات، یک مدت رفت #گردان_حضرت_علی اصغر (ع) و بی سیم چی #شهید_اسکندرلو بود و بعد هم رفت واحد دیده بانی #گردان_ادوادت، چون اون واحد پاتوق #بچههای_مسجد_جامع_نارمک بود.
ماموریت بچه های این واحد این بود که شب عملیات یک بی سیم به کول میگرفتند و چند نارنجک هم به کمر میبستند و با گردانهایی که برای عملیات میرفتند همراه میشدند و در حین عملیات با گرا دادن مواضع دشمن آتش ادوات را روی محل تجمع نفرات و تجهیزات دشمن متمرکز میکردند تا رزمنده ها بتوانند با حداقل تلفات به سنگرهای دشمن برسند.
اولین باری که مهدی رو دیدم بعد از #عملیات_خیبر توی پادگان ابوذر سرپل ذهاب بود که یک کلاه نخی به سر داشت و بی سیم پی آر سی 77 روی دوشش بود. من بیشتر مهدی رو شبهای عملیات میدیدم. شب #عملیات_والفجر_8 در بیمارستان خرمشهر هم دیگه رو دیدیم. مهدی یک لایف ژاکت نارنجی به تن داشت. از من سوال کرد: شما امشب با کدوم گردان جلو میری؟
گفتم: قراره با لباس غواصی از اروند رد بشیم؛ شما امشب کجایی؟
گفت: من هم با گردان حضرت علی اصغر(ع) میایم. قراره با لایف ژاکت سوار قایق بشیم و وارد #جزیره_ام_الرصاص شویم.
اردیبهشت ماه سال 65 و شب #عملیات_سیدالشهداء(ع) باز توی #مقر_الوارثین(مقرگردان تخریب ل10) در منطقه فکه دیدمش. گردان حضرت علی اصغر آمده بود که شب اول به دشمن حمله کنه و مهدی یک بی سیم روی کولش بود و شبهای عملیات دیگه...
آخرین دیدار یک روز قبل از شهادتش بود. تازه #عملیات_بیت_المقدس_4 روی ارتفاعات #شاخ_شمیران انجام شده بود و گردانهای و واحدهای خط شکن برای استراحت و بازسازی عقب اومده و کنار رودخانهای که از داخل #شهر_بیاره رد میشد چادر زده بودند.
مهدی هم با بچه های دیده بانی ادوات لشگر10سیدالشهداء(ع) بعد از چند روز کار سخت و هدایت آتش روی مواضع دشمن بعثی برای استراحت و تجدید قوا عقب اومده بودند. من از آشپزخانه ل10 به سمت #حلبچه میرفتم که کنار رودخانه مهدی رو دیدم. با هم سلام علیک کردیم.
گفت: مقر شما کجاست؟
گفتم: ما هم 500متر جلوتر از شما هستیم.
گفت: کجا میری؟
گفتم: دشمن داره فشار میاره تا شاخ شمیران رو پس بگیره. داریم با #بچه_های_تخریب میریم برای مین گذاری جلوی دشمن. بهش گفتم: ابوطالب مبینی هم توی گردان ماست.
گفت: به ابوطالب سلام برسون و مواظب خودتون باشید و ما رو هم دعا کنید.
و این آخرین دیدار ما با مهدی بود و فردای اونروز، دشمن بعثی که دیگر نا امید از پس گرفتن ارتفاع شاخ شمیران شده بود با هواپیما و با #بمب_های_خوشه ای مقر گردان ها و واحدهای لشگر ده سیدالشهداء(ع) در شهر بیاره را بمباران کرد که مهدی و تعدادی از همرزمانش به شهادت رسیدند.
مهدی وقتی شهید شد چند روز به #ولادت_مهدی (ع) مانده بود و نزدیک بود که بیست و یک سالش تموم بشه. سلام بر 15 فروردین سال 1346که به دنیا آمد و سلام بر 10فروردین سال 67 و یازدهم ماه شعبان که به لقاء پروردگار رسید.
#ابوطالب_مبینی هم سه روز بعد در 12 فروردین که مصادف با شب نیمه شعبان بود در همین منطقه با #راکت_شیمیایی دشمن که از هواپیما شلیک شد به همراه 12 نفر از همرزمان #تخریبچی_اش به شهادت رسید.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🍃@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺🌺
#یارانی_که_وقت_نماز_شهید_شدند
#بمباران_شیمیایی
#عملیات_بیت_المقدس_4
#تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#صبح_روز_یازدهم_فروردین 67 بود
هنوز هوا روشن نشده بود که از #شاخ_شمیران به مقر برگشتم.نماز صبح رو خوندیم.. معمولا رسم گردان ما بود که بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب بچه ها نمیخوابیدند و مشغول خواندن #زیارت_عاشورا میشدند. اونروز هم توقع داشتند من زیارت عاشورا رو بخونم که بعلت خستگی رفتم زیر پتو و زود هم خوابم برد. #شهید_ابوطالب_مبینی اون روز صبح #زیارت_عاشورا رو خوند و حدود ساعت 8 صبح بود که به زور ما رو برای خوردن صبحانه بیدار کردند و بعد از صبحانه قرار شد یک تعداد از بچه ها به جلو برند تا جایگزین #بچه_های_تخریب در #شاخ_شمیران شوند.
ساعت 10صبح بود که به سنگر داخل خط رسیدیم.
حاج ناصر اسماعیل یزدی مسوول بچه های تخریب مستقر در خط بود. هنوز بچه ها داخل سنگر نرفته بودند که آتش دشمن شروع شد. و ارتفاع بالای سنگر ما رو زیر آتیش گرفت. و با خوردن گلوله ها روی صخره ها سنگ های زیادی پایین میریخت..آتیش که شروع شد حاج ناصر نگران به اینطرف و آنطرف میرفت.
گفتم ناصر تو که آدم جیگر داری هستی چرا دست و پاهات رو گم کردی. اون با خنده گفت: این بی پدر و مادرها اشک ما رو این چند روزه در آوردند. هوا که روشن میشه از زمین و آسمون گلوله میاد. صبر کنید الان سروکله هلکوپترهاشون هم پیدا میشه..
ناصر راست میگفت.. هلکوپترها هم توی آسمون ظاهر شدند و چند تا موشک سمت سنگر ما شلیک کردن. همه بچه ها توی سنگر چپیدند و یک ساعتی گذشت و بچه هایی که باید عقب میرفتند آماده شدند. حدود 20 نفر بودند که باید عقب میرفتند...
چون دشمن آتیش فراوان میریخت و احتمال تلفات بود قرار شد بچه ها دو قسمت بشند و با فاصله عقب برند. من میخواستم با گروه اول عقب برم اما تا وضو بگیرم و #ماسک_شیمیایی ام رو پیدا کنم طول کشید و گروه اول رفتند سمت #دریاچه_دربندی_خان که با قایق به عقب برگردند.
قبل از عقب رفتن ، صحبت از #بمباران_شیمیایی منطقه شد و گفتند اگر قبل از ظهر به آنطرف آب رسیدید برید چادرها رو جمع کنید و به مقر بچه های تخریب در شهر بیاره برید و اگر بعد از ظهر از آب گذشتید مستقیم به مقر بیاره برید
ما تا لب اسکله رسیدیم طول کشید و قایق هم دیر اومد و اذان ظهر رو گفته بودند که به اسکله لشکر10 رسیدیم. نماز رو خوندیم و حرکت کردیم ...
ماشین نبود و مجبور بودیم یک مقدار از مسیر رو پیاده بریم. رسیدیم سر دوراهی که یه راه اون به مقر زیر ارتفاع تیمورژنان میرفت. #شیخ_تاج_آبادی گفت استخاره کن. اگر خوب اومد میریم به مقر جلو و اگر بد اومد میریم مقر"بیاره"
من یک تسبیح کوچیکی توی سنگر پیدا کرده بودم و برای خودم هم نبود و با اون #استخاره_کردم و رفتن به مقر جلو بد اومد و در همین حین هم یک وانت خالی رسید و همه سوار شدیم و به سمت عقب حرکت کردیم. وقتی عقب میرفتیم هواپیماهای دشمن توی آسمون بودند و مدام شیرجه میرفتند و بمبارون میکردند و چند جا ما هم مجبور شدیم از ماشین پایین بریزیم و روی زمین دراز بکشیم. هنوز وارد حلبچه نشده بودیم که یکی از هواپیماها برای بمباران شیرجه رفت و ما توی آسمون مسیر حرکت بمب ها رو به هم نشون میدادیم. بمبها درست میرفت سمت مقر ما توی خط... بمب های دشمن که زمین خورد من گفتم #غلط_نکنم_مقر_ما_رو_بمبارون_کرد.
نزدیک عصر بود که به مقرمون در #شهر_بیاره رسیدیم. نهار خوردیم و من هم خیلی خسته بودم خوابم برد...یک ساعتی به اذان مغرب بود که با صدای پچ پچ بچه ها بیدار شدم.یکی از بچه ها از جلو اومده بود و خبر بمباران مقر را آورده بود. فقط میگفت #همه_بچه_ها_از_بین_رفتن.
🍃🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
#یاد_و_خاطره_شهدای_عملیات_کربلای_8_گرامیباد
13 روز از فروردین 66 گذشته بود .
به خاطر فرارسیدن ماه شعبان وایام ولادت امام حسین (ع) ، حضرت عباس(ع) و امام سجاد (ع) بچه های توی خط مقدم مجلس شادی برگزار میکردند.از پشت جبهه هم شیرینی و شربت رسیده بود وبچه ها خوش بودند.
دستور رسید که تیم های شناسایی با دقت بیشتر کار کنند.چون دشمن روی منطقه حساس شده
شب که #بچه_های_تخریب جلو میرفتند مواظب بودند خاک رو زیاد جابجا نکند. و تا اونجا که امکان داشت بدون اینکه دشمن متوجه شود بعضی از مین های سر راه رو خنثی میکردند بچه ها شبهای آخر مسیر عبور را با سیم #موشک_مالیوتکا نشانه گذاری کردند.چون امکان پهن کردن #طناب_معبر وجود نداشت....
#محور_لشگر_سیدالشهداء(ع) خیلی محدود بود و در این محدود چند صدمتری باید چند گردان وارد عمل میشدند.فاصله بعضی از معابر ما حتی به صد متر نمیرسید.
روز 17 فروردین 66 بود که #بچه_های_تخریب به گردانها برای باز کردن معابر در میادین مین مامور شدند.
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
دست خط سردار تخریب #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی در مورد #تخریبچی_شهید_علی_درویش.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#جریان_خواب_شهید_درویش
خواب دیدن امام زمان علیه السلام اسم یک سری از بچه ها را دارند مینویسند.
و میگفت: گفتم اسم مرا هم بنویس.
فرمود اسم #بچه_های_تخریب را مینویسم.
گفتم نمی شود اسم ما رو هم بنویسی.
فرمود بچه های تخریب دیگران هستند.
که آن موقع ایشان در یک گردان دیگری بودند.
آن روز به دوستانش گفت میخواهم بروم تخریب.تسویه گرفت و آمدند تخریب و در #وصیت_نامه_اش نوشت که.
#امام_زمان علیه السلام فرمود. #من_به_بچه_های_تخریب_نظر_خواص_دارم
18/2/64 #سید_محمد_زینال_حسینی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#شب_شهادت
به روایت
✍🏿 #شهید_چهاردولی
#هفت_تن_آل_صفا
#بچه_های_تخریب جلو رفته بودند و من توی سنگر استراحت میکردم که صدای #انفجار_مهیبی اومد
گفتم حتما #موشکی از طرف دشمن شلیک شده و این صدای انفجار برای اون موشک است.
چند لحظه ای نگذشت که دلشوره عجیبی همه وجودم رو گرفت و خودم رو به #فرمانده_خط رسوندم و گفتم من نگران بچه های تخریب هستم .صدای انفجار از سمت میدان مین اومد.اونا توی میدون بودند .نکنه خدایی نکرده برای بچه ها اتفاقی افتاده باشه.گفتم من جلو میرم ببینم چه خبره. خودم رو به #میدون_مین رسوندم و دیدم هیچ صدایی نمی آید یک یک بچه ها رو صدازدم ولی جوابی نشنیدم .یک لحظه دلم رفت کربلا و بیاد قضیه #حضرت_زینب(س)افتادم که به داخل گودال قتلگاه می آمد و صدا می زد برادر کجاهستی؟
از یک طرف هم نگران بودم نکنه گرفتار گشتی شناسایی های دشمن بشم .
بدنم یخ کرد و لرزی همه وجودم رو گرفت.داخل میدان مین و در مسیری که بچه ها مین کاشته بودند شروع کردم دویدن ، هوا خیلی تاریک بود نمیشد جایی رو دید فقط بوی باروت ناشی از انفجار میومد. همینطور که میدویدم داخل یک چاله افتادم دشمن هم با چند تا منور خط رو روشن کرده بود در زیر نور منور بدن متلاشی شده ای رو دیدم جلوتر رفتم و نگاه کردم ، دیدم بدن #برادر_زند است . خاطرم جمع شد که اتفاقی افتاده ..شروع به جستجو کردم چند قدم جلوتر پیکر #شهید_مسیبی و #مجید_رضایی رو دیدم و انتهای نوار مین دیدم یک بدنی که از کمر به پایین رو نداشت و کاملا با گل آغشته شده بود افتاده ...رفتم به سمتش و با زحمت به پشت برگرداندم..صورتش کاملا متلاشی شده بود ....باز به جستجو ادامه دادم ...از هفت تا از بچه های تخریب چهار تا رو پیدا کرده بودم و سه تای از بچه ها یعنی #میرزازاده ، #احدی و #ملازمی اثری نبود ...از مسیری که رفته بودم بر گشتم . به کنار بدن شهید زند رسیدم و داخل چاله انفجار شدم . دو تا پای قطع شده و مقداری گوشت و پوست که در اطراف محل انفجار پراکنده شده بود خبر از انفجاری مهیب و متلاشی شدن بدن بچه ها رو میداد..کاری از دستم بر نمی اومد...با احتیاط از میدان مین خارج شدم و خودم را به پشت خاکریز خط مقدم رسوندم و خبر شهادت بچه های تخریب رو دادم و با کمک دوستان ابدان مطهر بچه ها رو به عقب انتقال دادیم...
🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
#هفت_تن_آل_صفا
#شبی_که_تخریبچی_ها_به_معراج_رفتند
✍️✍️✍️به روایت #سردار_شهید_حاج_اصغر_احمدی
فرمانده گردان حضرت قاسم علیه السلام لشگر10
من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری.
نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند...
اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند.
وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم.
هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد #شهید_نباتی با خودش مین نداشت. یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین. یعنی 12 مین ضدتانک.
اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند.
بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد.
ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از #بچه_های_تخریب که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند.
من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم #بچه_های_تخریب.
اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد.
یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم. چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد #میدون_مین شدیم و رسیدیم به چاله انفجار.
هرچه وارسی کردیم از اون #هفت_نفر که رفته بودند هیچ خبری نبود .
دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم .
بعضی از شهدای تخریب سر و صورتشون سالم بود و میشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده چیزی نموده بود ..
موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود .
با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم.
از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
☑️ #شهید_سوخته_در_کنار_معبر
شهید موسی انصاری
✍️✍️✍️ راوی: #حاج_اصغر_معصومی
#شب_عملیات_کربلای_یک با یه تعداد از #بچه_های_تخریب ، طرح عملیات و اطلاعات عملیات ماموریت پیدا کردیم تا بعد از شکستن خط توسط رزمندگان ، معبر رو برای عبور لودر و بلدوزرها عریض کنیم
ساعات پایانی روز 9 تیر ماه سال 65 #عملیات_با_رمز_یا_اباالفضل_العباس(ع) شروع شد و رزمندگان از #معبری که #بچه_های_تخریب درمیدان مین باز نمودند عبور کرده و خط دشمن شکسته شد.
بچه های گردان ها درحال پیشروی به سمت دشمن بودند که ماموریت ما آغاز شد
قرار براین بود که معبر به پهنای عبور لودر و بولدوزرها از مین و موانع پاکسازی شود
وقتی به معبر رسیدیم از دستگاههای مهندسی پیاده و مشغول خنثی کردن مین ها شدیم.
منورهای دشمن همه جا را مثل روز روشن کرده بود و توپخانه ما به شدت مواضع دشمن رو میکوبید و بعضی از کمین های دشمن که هنوز سرکوب نشده بودند روی معبر آتش میریختند.
هر چند متر که معبر پاکسازی میشد لودر و بلدوزرها هم پشت سر ما وارد معبر میشدند.
هنوز به آخر #میدان_مین نرسیده بودیم که با پیکر چند شهید مواجه شدیم که در حال سوختن بودن .
بالای سر پیکرهای سوخته که رسیدیم زیر نور منور چشمم به یکی از شهدا خیره شد
بله اون #همسنگر_شهیدم_موسی_انصاری بود که دقایقی قبل در حال زدن معبر به شهادت رسیده بود.
یادم اومد که در تقسیم بندی اولیه قرار بود من با شهید انصاری هم تیم باشم.
فرصت گریه و زاری کنار حاج موسی رو نداشتیم اما با قلبی محزون و دلی شکسته پیکر سوخته او و دیگر شهدا رو کنار معبر کشیدیم تا زیر چرخ ها و شنی ها بلدوزر صدمه نبینند و به پاکسازی میدان مین ادامه دادیم.
@alvaresinchannel
🌺🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌹
#روز_معلم_مبارکباد
بیاد #معلم_شهید
#علی_اکبر_طحانی
اون اهل شهریار بود
و معلم مدرسه های ملارد و شهریار
هر وقت فراغتی از تعلیم و تربیت دانش آموزان پیدا میکرد خودش رو به جبهه میرسوند
توی جبهه هم در قامت یک معلم صبور و دلسوز وارد میشد
بعد از شهادت برادرش علیرضا که تخریبچی بود و در عملیات والفجر8 به شهادت رسید به #گردان_تخریب_لشگر_10 اومد
روز 11فروردین 67 یه تعداد #بچه_های_تخریب برای مین گذاری مقابل دشمن وارد #منطقه_شاخ_شمیران شدند.
دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما میریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند.
تازه #بچه_های_تخریب به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد.
برای بمباران عقبه واحد ها و گردان ها اومده بودند که یه #راکت_شیمیایی هم نصیب چادرهای #بچه_های_تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) شد و #معلم_شهید_علی_اکبر_طحانی شهید دوم خانواده طحانی پرکشید.
@alvaresinchannel