eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
260.3هزار عکس
71.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃
آموز ۱۴ دفاع مقدس محمد آزاد 🍃🌷🍃 درتاریخ ۱۳۵۲/۱/۱ در روستای بیهود از توابع شهرستان قاین درخانواده ای روستایی ومذهبی متولدشد. پدربزرگوارش ، استاد حبیب ، آرایشگر مردی بسیار باتقوا و پرهیزگار وساده زیست بود و فرزندانش راازکودکی با و آشنا کرده بود. 🍃🌷🍃 پدرش آنها را همراه خود به ، مذهبی و قرائت می برد. بعداز ورود به دبستان درکنار درس ها ،یادگیری را به طور تخصصی محمد آغاز کرد. 🍃🌷🍃 بیشتر وقتس را در کلاس های و دادن به عبدالباسط می گذراند. 🍃🌷🍃 در دوره چندین بار در و رتبه گرفت همچنین کلاس به کودکان را در روستا دائر کرد. 🍃🌷🍃
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کفاره گناهان کبیره ▫️حتما ما در زندگیمون گناهان بزرگ و کوچک زیادی انجام داده ایم. ▫️اگر بخواهیم کفاره گناهانمون رو به لحظه مرگ و عالم برزخ نیندازیم، قبلش می تونیم یک کارهایی انجام دهیم. ▫️حالا امیرالمومنین علیه السلام، یک راهکاری دادند که میتونیم در همین دنیا حسابمون رو تسویه کنیم 🌸 امیرالمومنین(ع) در حکمت ۲۴ نهج البلاغه می فرمایند : «مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَهًُْ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ»‏؛ ▫️یکی از کفاره‌های گناهان بزرگ، رسیدن به فریاد دادخواهان و برطرف کردن غم اندوهگینان است!. ▫️یک غصه داری را از غم و غصه نجات بدیم و دست یک نفر رو بگیریم و دل یک مومنی را شاد کنیم. حسینی قمی ▫️چقدر آسان آدم میتونه در همین دنیا حسابش را تسویه کنه ... 🌤 ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِــڪَ الـفَـ♡ـرَّجْ 🌤 ╰⊱♥⊱╮ღ꧁🌹꧂ღ╭⊱♥≺
شهید دفاع مقدس علیرضا حراف 🍃🌷🍃 درسال ۱۳۳۲# در شهر شیراز در خانواده ای متدین ومذهبی متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی و همچنین دوران ابتدایی و دبیرستان خود را در زادگاهش گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد. ایشان اوایل سال ۱۳۵۱ که به علت وارد ارتش شد و بعد از گذراندن نظامی و انگلیسی برای یادگیری پرواز با وارد دوره‌های آموزش پرواز شد. 🍃🌷🍃 مدتی بیشتر نگذشته بود که دوره های را با موفقیت گذراند و برای خدمت به مسجد سلیمان اعزام شد. یکی از ویژگی‌های ایشان بسیار بالایش بود آمریکایی که زیر نظر آن‌ها آموزش می‌دید از این اش آگاه شده بودند و به همین دلیل پس از پایان خلبانی ایشان را به دوره #استاد خلبانی اعزام کردند. 🍃🌷🍃 همین ایشان باعث شد تا علاوه بر اینکه خوبی باشد به یک خلبان کبرا نیز تبدیل شود و در با کم خود بسیاری را بدهد. 🍃🌷🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃
✳ بیست سال هوای چشم‌هایش را داشت! 🔻 حدود بیست سال می‌شد که هوای چشم‌هایش را داشت؛ مبادا به بیفتد. چشم‌ها دیگر عادت کرده بودند. هر وقت نامحرمی می‌خواست وارد شود، چشم‌ها بسته می‌شدند... 📚 برگرفته از کتاب | صد روایت از زندگی 📖 ص ۱۱
✳️ محرومیت از بهشت! 🔻 در جامعه‌ای كه از وظيفه‌ی خارج شوند و نقش پدری به عهده گيرند، افراد آن جامعه از محروم می‌شوند. اگر زنان نقش پدر را به عهده گرفتند و دارای دو پدر شد، خسارت اصلی که همان غفلت از نقش مادری است سر بر می‌آورد. 🔸 نقش به‌ عهده‌ی هيچ‌كس غير از نمی‌تواند قرار گيرد. تربيت کودکان را به ‌عهده‌ی هركس گذاشتيد، به عهده‌ی ناكس و نااهل گذاشته‌ايد. نه ، نه ، نه ، هيچ‌كدام به‌هيچ‌وجه مقامش، مقام كه مسير انسان را به بهشت سوق دهد، نيست. اين مادر -يعنی زن- است که بايد در مسير رسالت اصلی‌اش که همان تربيت انسان است قرار گيرد و از اين جهت، مظهر خداست. همان‌طور که خدا پناه روح هر انسانی است، مادران پناه روح کودکانشان هستند. 📚 برگرفته از کتاب «زن آنگونه که باید باشد» اثر اصغر طاهرزاده
احمد متوسليان را خود مي دانست، بارز و را قرار داد و از همان اولين روزهاي حضورش در، با نشان دادن خود را نشان داد. 🍃🌷🍃 بعدا از شد. با ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 احمد، ایشان هم  از آن به بعد ۲۷ در هاي مختلف كرد. 🍃🌷🍃 ایشان از اواسط سال۱۳۶۰# تا اواخر ماه سال ۶۱#، حمزه (ع)🌷را در المبين و المقدس بر عهده داشت. 🍃🌷🍃 ایشان پس از احمد متوسليان در ۶۱ و ۲۷ توسط حاج همت، در و بن عقيل در ، به عنوان مقام لشكر كرد. 🍃🌷🍃
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃
اوایل جنگ سوریه در سال 91 بود که به همراه جمعی از بسیجیها برای دفاع از حرم حضرت زینب (س)🥀به سوریه رفت معروف به بود بعدها به عنوان یکی از نیروهای فاطمیون سال در جبهه‌های سوریه حضور فعال داشت. جوانی برومند و متشخّص و زبان انگلیسی بود در میان برادران افغانستانی ، شخصیّتش به گونه ای بود که هر آدم غیر مغرضی را به تحسین وا میداشت. هوش بالایی در فهم مسائل ، داشت . به دلیل توان مدیریتی ، به سرعت فعالیّتهای فرهنگی و تربیتی عمیقی را پایه گذاری کرد. کمک حاج حسین یکتا و حمایت بنیاد کرامت رضوی با تحت پوشش قرار دادن دویست نفر از نخبگان نوجوان افغانستانی به دنبال کادر سازی برای نیروهای انقلابی آینده ی افغانستان بود ، چند سال با جمع آوری کمکها ، ی بزرگترین موکب خادمان افغانستانی را در مرزهای ایران فراهم آورد. در آخرین اعزام خود و در حالی که جنگ در حال خاتمه بود ، در سال ۱۳۹۶ ، به منطقه رفت و با انفجار سنگینی ، اثرات موج گرفتگی و ترکش های فراوان بر روی بدنش .... از آن زمان بیشتر در بیمارستان بستری بود تا کنار خانواده اش.
و معلم شهید آیت‌ الله مرتضے  مطهرى🥀 در تاریخ 13 بهمن 1298 در قریه فریمان واقع در 75 كیلومترى شهر مقدس مشهد در یك خانواده اصیل روحانے متولد شد. پس از طىّ دوران ڪودڪے به مكتب خانه رفت و شروع به یادگیرے دروس ابتدایے ڪرد در سن ۱۲ سالگے به حوزه علمیه مشهد رفت و به تحصیل مقدمات علوم اسلامى پرداخت. ایشان در سال 1315 علے رغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علے رغم مخالفت دوستان و نزدیكان ، براى تكمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم شد در حالے كه به تازگے مؤسس گرانقدر آن آیت‌ الله حاج شیخ عبدالكریم حائرى یزدى رحلت ڪرده بودند . در دوره اقامت ۱۵ ساله اش در قم از محضر مرحوم آیت‌ الله بروجردى (در فقه و اصول) و امام خمینے رحمه الله (به مدت دوازده سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمّد حسین طباطبایے (در فلسفه : الهیات شفاى بوعلے و دروس دیگر) بهره گرفت. قبل از هجرت آیت‌ الله بروجردى به قم  گاهے به بروجرد مى‌رفت و از محضر ایشان استفاده مى‌كرد، مدتى نیز از محضر مرحوم آیت‌ الله حاج میرزا على‌ آقا شیرازى در اخلاق و عرفان بهره‌ هاى معنوى فراوان برد.
عاشق پدر و مادر و خانواده بود و احترام رو بهشون می گذاشت. 🍃⚘🍃 به روایت از یکی از همرزمان : نزدیک یک هفته بود که بودیم.  موقع ناهار و شام که می شد غیبش می زد. بهش گفتیم : مشکوک می زنی ، کجا میری ؟ گفت : وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین من میرم به فاطمه و ریحانه ( دخترام ) زنگ می زنم ... 🍃⚘🍃 شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرماندمون گفت : می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم دیدم پتو و ملحفه توی خوابید. گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی ؟ گفت : شاید خانه راضی نباشه ...  🍃⚘🍃 نماز شب می خوند. نفر بود که بلند می شد می گفت و جماعت برگزار می کرد. قرآنمون بود. شبها می اومد و می گفت : بیایم سوره ی ذاریات بخونیم ...  🍃⚘🍃 آماده شد بریم ... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد. علیرضا گفت : من فقط بادوم می خورم می خوام وقتی دشمن حمله کرد کم نیارم ... 🍃⚘🍃