به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر#شهید:
خانواده ما همه اکثراً بچههای #جنگ هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با #فرهنگ #ایثار و #شهادت و #جهاد #مأنوس بوده است.
به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل #یدالله به موضوعاتی مثل #دفاع مقدس #علاقهمند باشد و سراغ مباحثی همچون #سوریه و #دفاع از حرم برود.
🍃🌷🍃
عشق عجیبی به #ولایت داشت و #عاشق #حضرت آقا بودند و #گوش به فرمان ایشان.
🍃🌷🍃
#برادر#شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک #محبوبیت خاصی داشت، مخصوصاً #بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند.
🍃🌷🍃
حتی #یک نفر را سراغ نداریم که یک #بدی از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه #اعضای خانواده دور هم #جمع باشند و با هم #خوب باشند.همه #دوستش داشتند.
🍃🌷🍃
در#سوریه ابتدا #خمپاره نزدیک #او میخورد و #ترکشی به #بدن #او #اصابت میکند و بهخاطر #جراحت زیاد در نزدیکی #حلب به #شهادت میرسد.
😭😭😭
🍃🌷🍃
قبل از این هم چند بار #مجروح شده بود اما به ما نمیگفت. گاهی هم بابت همین #مجروحیتها #اذیت میشد اما هیچ وقت آن را #مهم #جلوه #نمیداد، مثلاً میگفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد حرفهایش را در دل نگه میداشت از سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به #سوریه رفته.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از خواهر#شهید :
۱۵ سال از #یدالله بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری کردم»😭😭
🍃🌷🍃
#برادرم 10 سال پیش وارد #سپاه شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد و هر موقع #مأموریت میرفت، میگفت: "میروم جنوب"
🍃🌷🍃
هیچ وقت از #جنگ و #درگیریها هم چیزی نمیگفت و نمیگفت کجا میرود و میآید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه #سوغاتی آورده بود.
🍃🌷🍃
گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند #سوریه رفتی و به ما چیزی نمیگویی؟
🍃🌷🍃
#برادرم بسیار #شوخطبع بود. با #بچهها واقعاً #بچه بود. کاری کرده بود که بچههای برادرشوهر من به بچههای من میگفتند: "دایی #یدالله فقط دایی شما نیست #دایی ما هم هست"😭
🍃🌷🍃
به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر#شهید:
خانواده ما همه اکثراً بچههای #جنگ هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با #فرهنگ #ایثار و #شهادت و #جهاد #مأنوس بوده است.
به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل #یدالله به موضوعاتی مثل #دفاع مقدس #علاقهمند باشد و سراغ مباحثی همچون #سوریه و #دفاع از حرم برود.
🍃🌷🍃
عشق عجیبی به #ولایت داشت و #عاشق #حضرت آقا بودند و #گوش به فرمان ایشان.
🍃🌷🍃
#برادر#شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک #محبوبیت خاصی داشت، مخصوصاً #بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند.
🍃🌷🍃
حتی #یک نفر را سراغ نداریم که یک #بدی از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه #اعضای خانواده دور هم #جمع باشند و با هم #خوب باشند.همه #دوستش داشتند.
🍃🌷🍃
در#سوریه ابتدا #خمپاره نزدیک #او میخورد و #ترکشی به #بدن #او #اصابت میکند و بهخاطر #جراحت زیاد در نزدیکی #حلب به #شهادت میرسد.
😭😭😭
🍃🌷🍃
قبل از این هم چند بار #مجروح شده بود اما به ما نمیگفت. گاهی هم بابت همین #مجروحیتها #اذیت میشد اما هیچ وقت آن را #مهم #جلوه #نمیداد، مثلاً میگفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد حرفهایش را در دل نگه میداشت از سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به #سوریه رفته.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از خواهر#شهید :
۱۵ سال از #یدالله بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری کردم»😭😭
🍃🌷🍃
#برادرم 10 سال پیش وارد #سپاه شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد و هر موقع #مأموریت میرفت، میگفت: "میروم جنوب"
🍃🌷🍃
هیچ وقت از #جنگ و #درگیریها هم چیزی نمیگفت و نمیگفت کجا میرود و میآید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه #سوغاتی آورده بود.
🍃🌷🍃
گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند #سوریه رفتی و به ما چیزی نمیگویی؟
🍃🌷🍃
#برادرم بسیار #شوخطبع بود. با #بچهها واقعاً #بچه بود. کاری کرده بود که بچههای برادرشوهر من به بچههای من میگفتند: "دایی #یدالله فقط دایی شما نیست #دایی ما هم هست"😭
🍃🌷🍃