eitaa logo
این عماریون
325 دنبال‌کننده
260.4هزار عکس
72هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر: خانواده ما همه اکثراً بچه‌های هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با و و بوده‌ است. به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل به موضوعاتی مثل مقدس باشد و سراغ مباحثی همچون و از حرم برود. 🍃🌷🍃 عشق عجیبی به داشت و آقا بودند و به فرمان ایشان. 🍃🌷🍃 #شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک خاصی داشت، مخصوصاً کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند. 🍃🌷🍃 حتی نفر را سراغ نداریم که یک از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه خانواده دور هم باشند و با هم باشند.همه داشتند. 🍃🌷🍃 در ابتدا نزدیک می‌خورد و به می‌کند و به‌خاطر زیاد در نزدیکی به می‌رسد. 😭😭😭 🍃🌷🍃
قبل از این هم چند بار شده بود اما به ما نمی‌گفت. گاهی هم بابت همین می‌شد اما هیچ وقت آن را ، مثلاً می‌گفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭 🍃🌷🍃 هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد حرف‌هایش را در دل نگه می‌داشت از  سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به رفته.😭😭 🍃🌷🍃 به روایت از خواهر : ۱۵  سال از بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری  کردم»😭😭 🍃🌷🍃 10 سال پیش وارد شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد و هر موقع می‌رفت، می‌گفت: "می‌روم جنوب" 🍃🌷🍃 هیچ وقت از و هم چیزی نمی‌گفت و نمی‌گفت کجا می‌رود و می‌آید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه آورده بود. 🍃🌷🍃 گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند رفتی و به ما چیزی نمی‌گویی؟ 🍃🌷🍃 بسیار بود. با واقعاً بود. کاری کرده بود که بچه‌های برادرشوهر من به بچه‌های من می‌گفتند: "دایی فقط دایی شما نیست ما هم هست"😭 🍃🌷🍃
به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر: خانواده ما همه اکثراً بچه‌های هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با و و بوده‌ است. به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل به موضوعاتی مثل مقدس باشد و سراغ مباحثی همچون و از حرم برود. 🍃🌷🍃 عشق عجیبی به داشت و آقا بودند و به فرمان ایشان. 🍃🌷🍃 #شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک خاصی داشت، مخصوصاً کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند. 🍃🌷🍃 حتی نفر را سراغ نداریم که یک از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه خانواده دور هم باشند و با هم باشند.همه داشتند. 🍃🌷🍃 در ابتدا نزدیک می‌خورد و به می‌کند و به‌خاطر زیاد در نزدیکی به می‌رسد. 😭😭😭 🍃🌷🍃
قبل از این هم چند بار شده بود اما به ما نمی‌گفت. گاهی هم بابت همین می‌شد اما هیچ وقت آن را ، مثلاً می‌گفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭 🍃🌷🍃 هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد حرف‌هایش را در دل نگه می‌داشت از  سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به رفته.😭😭 🍃🌷🍃 به روایت از خواهر : ۱۵  سال از بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری  کردم»😭😭 🍃🌷🍃 10 سال پیش وارد شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد و هر موقع می‌رفت، می‌گفت: "می‌روم جنوب" 🍃🌷🍃 هیچ وقت از و هم چیزی نمی‌گفت و نمی‌گفت کجا می‌رود و می‌آید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه آورده بود. 🍃🌷🍃 گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند رفتی و به ما چیزی نمی‌گویی؟ 🍃🌷🍃 بسیار بود. با واقعاً بود. کاری کرده بود که بچه‌های برادرشوهر من به بچه‌های من می‌گفتند: "دایی فقط دایی شما نیست ما هم هست"😭 🍃🌷🍃