🍃ای به فدای چهره زیبایت که شبیه ترین مردم به #پیامبر بودی، آنگاه که پدرت دلتنگ جد بزرگوارتان میشد، به صورت و سیرت همچون ماه تو روی میآورد.
.
🍃ای به فدای نام زیبایت که هم نام #حیدر_کرار هستی، آنگاه که پدرت گفته بود: اگر صد فرزند دیگر داشته باشم نام همه را #علی میگذارم.
.
🍃احسنت به #غیرت و شهامتت که در صحرای #کربلا اولین نفر از قبیله #بنی_هاشم آماده نبرد شدی.
.
🍃مورخان نمیدانند که دقیقا چند ساله بودی، اما بی شک آنقدر #جوان بودی که روز ولادت تو را #روز_جوان نامیدند.
.
🍃تو جوان لیلا و افتخار زینب کبرا هستی🍃
.
🍃به راستی چقدر برای #حسین عزیز بودی، که در تمام لحظات، #صبر و بردباری و ایستادگی داشت؛ اما آنگاه که تو به #شهادت رسیدی، حسین لب به نفرین #دشمن گشود.
.
🍃بدون شک، صحرای کربلا دو امام داشت، اما تو شهادت را انتخاب کردی، و چه شیرین است شهادت نزد پدر.
.
🍃تو علیاکبرِ حسین هستی...
🍃ای جوان حسین ولادتت مبارکــــ🌸
.
✍ نویسنده: #فاطمه_السادات_نبوی
.
#گرافیست_الشهدا #روز_جوان #ولادت_علی_اکبر #کربلا
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
.
🍂غربت میراث #مادریست.
دیروز میان #کوچه
امروز میان خانه
فردا میان #گودال
و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣
.
🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺
.
🍂چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن"
و فرو میرود در آغوشی برادرانه...
#حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام میکند
.
🍂دستان برادر را میگیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
.
🍂کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد.دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
.
🍂چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
.
🍂حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"
و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر.
موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
.
🍂در آستانه حجره، مادر را میبیند.با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست.
پشت سرش،#پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
.
🍂زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس.
صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند😞
.
🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند وماتم #بقیع را به آغوش میکشد😭
زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری،برادرش را خاک کند.
.
#امان_از_غریبی
.
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
📅تاریخ انتشار : ۳ مهر ۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #غربت_بقیع #من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
.
🍂غربت میراث #مادریست.
دیروز میان #کوچه
امروز میان خانه
فردا میان #گودال
و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣
.
🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺
.
🍂چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن"
و فرو میرود در آغوشی برادرانه...
#حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر ،هق هقش را درون سینه آرام میکند
.
🍂دستان برادر را میگیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
.
🍂کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد.دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
.
🍂چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
.
🍂حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش،کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"
و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر.
موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
.
🍂در آستانه حجره، مادر را میبیند.با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست.
پشت سرش،#پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
.
🍂زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس.
صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند😞
.
🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند وماتم #بقیع را به آغوش میکشد😭
زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری،برادرش را خاک کند.
.
#امان_از_غریبی
.
به مناسبت سالروز شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
.
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
.
📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۹
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #غربت_بقیع #من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند.
جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود #غریب است😓
🍃غربت میراث #مادریست. دیروز میان #کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان #گودال و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است...
🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است
نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺
🍃چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن" و فرو میرود در آغوشی برادرانه... #حسین_علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام میکند.
🍃دستان برادر را میگیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
🍃کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥
🍃چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
🍃حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
🍃در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، #پیامبر و پدرش #علی با لبخند نگاهش میکنند.
🍃زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند...
🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند و ماتم #بقیع را به آغوش میکشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری، برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی😞
🕊به مناسبت سالروز #شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع)
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
📅تاریخ انتشار : ۲۲ شهریور ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #غربت_بقیع #من_امام_حسنی_ام #حسینی_شده_ی_امام_حسنم
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند. جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود غریب است😓
🍃غربت میراث مادریست. دیروز میان کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان #گودال و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است...
🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است، نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!
🍃چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن" و فرو میرود در آغوشی برادرانه... حسین علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام میکند. دستان برادر را میگیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
🍃کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟
🍃چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
🍃حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
🍃در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، پیامبر و پدرش علی با لبخند نگاهش میکنند.
🍃زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند...
🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند و ماتم #بقیع را به آغوش میکشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری، برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#امام_حسن_مجتبی(ع)
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی