eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃در نیمه اسفندماه ۶۵، آنگاه که درختان با بانگ متولد می شوند، به دنیا آمد. چشم هایش را در میان خانواده ای گشود که مادر داغ شهادت برادرانش را بر دل داشت و پدر رزمنده بود. در همان روز تولد که مصادف با ۵ رجب بود محمد حسین درگیر یک بیماری شد. 🍃پدر در مناجاتش از خدا خواست به امانت به او سپرده شود تا عمر فرزندش در راه خشنودی خدا صرف شود و خدا نوزاد شفا یافته را به خانواده اش بخشید🌺 🍃با فرهنگ قد کشید. قدم به قدم پا جای پای شهدا گذاشت و با رفتار و منش آنها بزرگ شد و با پیوستن به خدمتش را به مردم آغاز کرد. 🍃در سال ۸۵ با خانواده ای از نسل سادات ازدواج کرد و پس از مدتی صاحب دو فرزند به نام زینب و شد. در تمام لحظات زندگی اش، کبوتر شهادت بر قلبش آشیانه داشت و دلش بی تاب پرواز کبوتر بود🕊 🍃از فرزندانش می خواست تا برای شهادتش دعا کنند. با بغض پیچک شده در گلو مدارا می کرد و محمد محسن برای پدرش دعای شهادت می کرد. به قول مرد کوچک خانه شهادت پدر بهتر از مردن بود. 🍃با شنیدن ندای از سوریه، راهی شد و پس از دوبار اعزام در ۲۶ فرودین ۹۵ با زبان شهید شد. لب های تشنه، گلویی که با گلوله بریده شد و پهلویی که ترکش ها مهمانش شدند روضه ارباب و حضرت مادر را تداعی می کند😭 🍃تقویم را که می نگرم شهادتش مصادف با ۶ رجب است یعنی پس از ۳۰ سال خدا امانتش را در همان روز تولد پس گرفت. 🍃همسرش با کودکی که در راه داشت، هدیه به دست منتظر بود تا او بازگردد و روز مرد را به او تبریک بگوید اما خبر شهادتش زودتر از خودش رسید. شهادتت مبارک مرد خدا، برایمان دعا کن شرمنده فرزندان و خانواده ات نشویم😓 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ فروردین ۱۳۹۵. حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۶ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امام زاده یحیی سمنان
🍃و اردیبهشتی که به نام توست. تویی که فرشته ی بی بالی و با مهربانی های برادرانه ات، راه خودت را به ما نشان میدهی‌. 🍃تو، شهید پاییزیِ مدافعین حرمی، همان که وجودش زندگی میبخشد صدای خش خش برگ های پاییزی را. 🍃کربلا رفتنت را در پاییز تجربه کردی. عقد، عروسی و نهایت آرزوی همیشگی ات که وصال حضرت یار بود، اما بهاری بود، متفاوت تر از تمام رویداد های زندگی ات. چون تو متفاوت ترینی‌.🥰 🍃قدم نهادن تو در این دنیا اوج خلقت و دل سپردن به تو و وجودت عاشقانه ترین لحظات این آفرینش. 🍃آن زمان هایی که آرام و ، سر به زیر سخن میگفتی، همیشه میان سخنانت از و پیشوایان حدیثی یاد میکردی و اینگونه دل آدم با حرف هایت آرام میشد😌 🍃یا آن زمان هایی که در هیئت، با سوز دل برای بی کفن اشک میریختی و سینه ات از فرط سینه زنی کبود میشد. این ها تمام اتفاقاتی است که تولد تو به ارمغان اورده، تویی که مادرت میگفت از همان کودکی با دیگر فرزندانش فرق داشتی. 🍃میدانی برادر جان، نام تو شده سنگ این روزهایم، شرمنده ام، آری میدانم کم گذاشته ام اما، تو میبخشی. چشم میپوشی و حمایتم میکنی تا آن بشوم که خدا میخواهد🙃 🍃تو همیشه هستی و منم دلخوشم به بودن همیشگی ات، به عشق بی نهایتی که به داری و منی ک همنشینت میشوم هم از آن بهره مند میکنی آنگونه که با نام (س) جان میگیرم و زیرلب نام تورا میبرم😇 ♡میلادت مبارک عزیزترین خلقت خدا میلادت مبارک عاشق ترینِ مخلوقات :) ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۵ آذر ۱۳۹۴. حلب 📅تاریخ انتشار : ۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قزوین
🍃مدافعان حرم که راهشان است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند. 🍃خوابِ غفلت و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخ به اینکه آیا حسین وار زندگی می کنیم یا نه چیست؟🥺 🍃شب اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!!😥 🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش گویان راهی می شوند. محمود رادمهر از جمله محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت. وقتی روضه و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد🌹 🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود🌺 🍃 بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای برگشت❣️ 🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و اشک ها، روح خسته از گناه را شست. توبه کردند و ها، تشنه تر شدند برای اما آن ها که خود را به خوابِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم😓 ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان 📅تاریخ انتشار : ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مازندران، ساری ، آرامگاه مجدالدین
‍ 🍃از شمال ایران تا شمال سوریه از مازندران تا ، مردانی که گویی از دریا آرامش و از خورشید درخشش را وام گرفته بودند، آنقدر که سیاحت در شهر مردمک هایشان، یاد آوار بود. همانقدر آرام، همانقدر نورانی. مردانی که... 🍃آه قلم، کمر خم کرده، نمی تواند. جوهر به سان کویر گشته است. خشک و سخت، نمی‌نویسد. برای گفتن و و سرودن از این مردان، هزاران و هزاران قطره جوهر و هزاران نظم و نثر کم است، چه رسد به این قلم و جوهرِ درمانده ی من😞 🍃آری! باید نام و راه این مردان را تک به تک، به رخ کاغذ کشید. این بار می‌خواهم از مردی بنویسم که به عشق، ایمان آورده بود. عشق به (ع) عشق به (س)، عشق به فرزندان‌شان، عشق به راهشان، به راه ، به خدا و نه عشق به این سیاره ی رنج و گردش ایام و تنی که روح والای او را تاب نمی‌آورد که اگر اینگونه بود، پیکر بی جانش در میان تار و پود خاک های سرد خانطومان به یادگار گذارده نمی شد. 🍃و من سوگند می‌خورم که او عشق به خدا را بیش از هر چیزی در قلبش پرورانده بود. بیش از عشق به گیتی، به هستی و حتی به (س) و امان از دل زینب😓 🍃روزی که زینتِ پدر چشم گشود، همه را از نظر گذراند. مادر، خواهر، برادر، اما پدر نبود؛ بود اما نبود. سیره اش بود اما چهره اش نبود. سیره ای که تا ابد جاری خواهد ماند. برای من، برای تو، برای اَب، برای زینب... 🥀به مناسبت سالروز ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۵۸. قائمشهر 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای قائم شهر
🍃پرواز پرستو ها به هنگامهٔ بهار، در آسمان آبی و هوای اردیبهشت ماه آنچنان برایم لذت بخش و زیباست که نمیتوانم چشم بردارم از این صحنه ناب. 🍃حقیقت زیبایی این صحنه، پرستوهایش هستند که و همراه با هم‌بالان خود به اوج آسمان می‌روند و میچرخند. به گمانم تا آسمان هفتم پرواز میکنند! 🍃پرستوهای نگاه من فرزندان آدم هستند، بر زمین. بال نمیخواهند همان یک‌جفت پوتین و لباس رزمشان بالی میشود که در هرجای این صفحه جغرافیا پرواز کنند، به مقصد میرسند. 🍃اینبار هم یک جفت پوتین و یک دست لباس بالی شدند برای سبک پریدن رزمنده ای به نام رحیم کابلی! خستگی و ناامیدی واژه های غریبی با روح او بودند، برای اویی که هشت سال را کنار همرزمانش جنگید و حراست از این خاک را عهده دار شد. 🍃زمانی هم که زنگ تفریح را زدند دور استراحت خط کشید و بار سفر بست به جایی که (س) در آن آرام گرفته بود. آن روزها فصل کوچ کردن پرستو های بیقرار به بود! 🍃خلاصه بگویم از زندگانیش، میرسم به ، و آسمانی شدن به رسم حضرت مادر. رفاقت دیرینه ای با بلباسی داشت. رفاقتی از جنس آسمان! 🍃 بهتر بگویم؛ عهدشان تا بهشت بود! و هردو آن لحظه الوعده وفا گفتند که در یک خاک آرام گرفتند، روحشان پیوند خورد و به آسمان پرواز کرد. اما تقدیر چند سال بعد چیز دیگری را رقم زد ، بلباسی از خانطومان دل کند و به دیار خود برگشت ولی رحیم... 🍃همسایه عقیله بنی هاشم شد و به رسم بی نشان ماند. سالگرد عروجت مبارک *! پ.ن*در وصیت نامه اول خود شهید( به تاریخ۹ آذر ۹۴)آمده که روی قبرم بنویسید فدایی ولایت، نوکر حرم. ✍نویسنده: ♡ به مناسبت سالروز شهادت ♡ 📅تاریخ تولد : ۱۱ مهر ۱٣۴٢ 📅تاریخ شهادت : ۱٧ اردیبهشت ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خانطومان_سوریه 🥀مزار شهید : بهشت فاطمه بهشر
🍃می‌نویسم به نام خالق ، به نام دل ، به حرمت لحظه ها بی تکرار، به شوق تو. تویی که وسعت نگاهت تا بی‌کرانه ها بود و پرنده وجودت از قفس تن آزاد. 🍃می‌نویسم از تو که با اولین تپش های مرداد حیات یافتی و آمدی که مرهمی شوی بر تن زخمی شهر و دل پر خروش شط؛ التیام بخش زخم یتیمان سوری باشی و سرباز (س)! تو برای مرهم بودن خلق شده بودی و خود خالق لحظه های ناب کودکانه محمدت بودی! 🍃تو حسینت بودی، حسینی که هنوز بعد از گذشت چند سال حسرت از چشمانش کنار نرفته و همچنان در دل آه می‌کشد از نبود تو. و سرباز ؛ حماة* رزمت را به خاطر دارد، آن لحظه ای که دلت با دنیا نبود و میخواستی او را برای همیشه با ابتلائاتش به اهلش بسپاری! 🍃آری...آن روز که چشمانت دیدار یار و دلت آغوش کشیدن یاران را طلب می‌کرد، رفتی. و این آغاز ماجرا بود و تولد دوباره ای برای تو، سالگرد آسمانی شدنت مبارک✨ پ.ن* استان حَمات (به عربی: محافظة حماة) یکی از استان‌های کشور سوریه است. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۴٨ 📅تاریخ شهادت : ٢ تیر ۱٣٩٢ 📅تاریخ انتشار : ۱ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب سوریه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍃به گفته شهید اهل قلم :اگر شهید نشدیم لاجرم باید . چه بهتر که انسان به واسطه ریختن خون خودش بتواند به دین کمک کند. البته این مطلب را بگویم که شهادت را به هرکسی نمی‌دهند و خدا به ویژه خود می‌دهد* 🍃آری تو ویژه بودی، آنقدر ویژه که خونت درختِ اسلام را آبیاری کرد. با هر لقمه که خوردی گفتی و سرچشمه نوری در درونت روشن شد، نوری که بعد از هم روشنی بخش ظلمت‌هاست❤️ 🍃بین‌الطلوعین را از دست نمیدادی! و شاید رزقِ را همان حوالی گرفته ای، همان لحظاتی که‌ ملائک رزق و روزیِ دنیا را بر سر خفتگان می‌ریختند. ما از روزیِ دنیا جا می‌مانیم و امثال تو سِیر در آسمان می‌کنید. 🍃میانِ حالِ خوبت عاقبت بخیر شدی و شهید. به قول * خدا به ما تعهدی نداده اما تو راهش را بلدبودی. ما نابلدان اگر جا بمانیم، قطعا می‌میریم. 🍃حلب ،آخرین ایستگاهِ دنیا و سرآغازِ راه آسمانیِ توست. آن هنگام که تلاش می‌کرد دست و پایت را ببندد،چشم بستی و راهِ را پیش گرفتی. خود را به قافله عاشقان رساندی🌹 🍃حال نیستی و همسرت، وار فقط زیبایی هارا می‌بیند و می‌پروراند برای مولایش،که مبادا در صفِ منتقمینِ جایِ پسرانش خالی باشد! 🍃آسمان نشین، حواست را جمعِ ما کن! این روزها عجیب بلاتکلیفیم. حواست به ما باشد🌺 ‌ 😍 *بخشی از وصیت‌نامه شهید. *"خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است! شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبی داری و می‌خواهی کنی، يادت نرود عافيت و را بطلبی. " ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : جهرم
"میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه ی بگویم " 🍃مگر نمیشنوی؟! صدای دخترکی که چندین سال است بابای خود را ندیده و در حسرت آغوش پدریش عکس مرحم دل مجروحش شده است. دختری که پدر است. دختری که به قول خودش از وقتی که پدر رفت او و خواهرش را به همراه برد😞 🍃دخترها خوب میدانند که دلتنگی برای پدر چگونه است. اما نه، با وجود همه ی دلتنگی ها، دختران چنین پدرانی وار زندگی میکنند و همچنان به وجود پدرشان افتخار میکنند🌹 🍃آرامش کنونی ما مدیون پدر دخترانی است که از خودشان گذشتند تا نگذارند دری آتش بگیرد و پهلوی بشکند و پدری شکافته شود و جگر برادری در تشت بریزد و سر برادر دیگر به روی نیزه رود و خواهری به در بیاید😭 🍃آری ، به همراه برادرش مجتبی را بر ماندن ترجیح دادند چرا که روح بلند و ملکوتیشان نتوانست در این دنیای خاکی بماند🕊 🍃 مصطفی و مجتبی، دو ستاره ی به نور حق پیوسته ی خانواده ی بختی بودند که در طول حیاتشان حسین وار زیستند این را میشود از سخنان به تصویر کشیده ی اطرافیان حس کرد. 🍃به قول " کسی میتواند در پای بمیرد که پیش از آن زند گی در پیش چشمهای وی باشد." 🍃شهدا این گونه بودند ... آیا ما نیز این گونه ایم؟😔 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهدای مدافع حرم و 📅تولد مجتبی : ۱۲ فروردین ۱۳۶۷ 📅 تولد مصطفی : ۵ مرداد ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ تیر ۱۳۹۴. تدمر سوریه 📅تاریخ انتشار : ۲۱ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار : بهشت رضا
✨به نام حضرت یار... 🍃پای در هر راهی که بخواهی بگذاری، باید اول زیبایی‌هایش چشمانت را مسحور خود کند. همان‌هایی بودند که چشمانشان را با زمزم شستند و تربت (ع) بر آن کشیدند، آنگاه نگاهی متفاوت انداختند به سینه سپر کردن در برابر تیرهای سرگردان اطراف زینبیه، به شهادت و به خدا...! 🍃مخاطب این‌بار نوشته‌هایم، بزرگ مردی است متولد سال ۱٣۵٢. از ۱۵ سالگی و بعد از شهادت دایی‌اش، خودش، راهش و هدفش را یافت... شهادت🕊 🍃۲۰سال از عمر با برکتش را با خادمی در لباس سبز سپاه گذراند. در واپسین سال‌های عمرش که نردبان آسمان را در عراق و سوریه مهیای صعود دید، عزم رفتن کرد. ۴سال پی در پی رفت و آمد؛ هر روز تر از دیروز! 🍃هنگام آخرین سفرش، سفارش دخترانش، و ریحانه را، به همسرش کرد. گویا می‌دانست چند صباحی دیگر همین هواپیما، جنازه‌اش را باز می‌گرداند. 🍃با دو دوست دیگرش در ماشین بودند که موشکی مأمور شد تا آنها را به آرزویشان برساند. در اثر برخورد موشک با ماشین، دو دوست دیگرش به بیرون پرتاب شدند، اما او ۳روز در ماشین ماند و سوخت و سوخت و سوخت...😔 🍃او رفت تا شرمنده حضرت زینب(س) نشود و ما مانده‌ایم با کوله باری از و شرمندگی💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۵٢ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ تیر ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢۲ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : تدمر 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍃از تقویم چشم میگیرم و به در نگاه می کنم. صدای پای نهمین روز محرم به گوش می رسد. دست می کشم بر پرچم ها و کتیبه ها. با تربت کربلا اسم زیبای ارباب را بر دلم می نویسم. لباس مشکی ام را مرتب می کنم و داغ حسین تازه تر از دیروز می شود. 🍃کاسه ی آبِ لب طاقچه نگاهم می کند اما چشم میگیرم.کم کم دارم خودم را برای عاشورا آماده می کنم. لب های تشنه ام را امید می دهم به مشک عمو. چشم های منتظر سکینه و رقیه، برق امید دارند که عمو با آب برمیگردد. راستی گفتم عمو، باید بروم سراغ علم و آماده اش کنم. پارچه های مشکی و سبز را به هم پیوند دهم تا به دست علمدار برسد. قافله بدون علمدار که نمی شود. 🍃باید گهواره علی اصغر را آماده کنم آخر عصر دست های بیقرار ِبدون ِکودک ِرباب باید به جایی بند باشد، مثلا به گهواره ی بدون علی و لالایی بخواند برای کودکی که زیر ِخاک با گلوی پاره آرام خوابیده است... 🍃می خواهم سر به بیابان بگذارم و اگر خار مغیلان هست از ریشه در بیاورم. میترسم، فردا رقیه برای فرار از تازیانه ها با پای برهنه، پا بگذارد بر خارها و پاهایش همچون طفل ابله گرفته شود. 🍃باید تمام مشعل ها را خاموش کنم، فردا خیمه ها را آتش می زنند و معجر اهل خیام می سوزد و گوش ها بی گوشواره می شود و صدای گریه ی کودکان به گوش عموی فرق شکافته می رسد. 🍃کاش می توانستم خنجرها را در جایی خاک کنم. دلم بیقراری می کند برای فردا، میترسم از سیاهی قلب شمر و نگرانم برای سر که به رسم ناجوانمردی از قفا بریده می شود. 🍃به عبای می اندیشم که فردا بدن اربا اربا علی اکبر را در آغوش می گیرد و حسین از داغ علی جوانش تاب رفتن تا خیمه را ندارد. برای وصیت زهرای در بستر اشک می ریزم. همان پیراهن کهنه که باید لحظه وداع برتن برادر کند ودر قتلگاه در میان نیزه ها بدن بی سر برادر را با همان پیراهن بشناسد. 🍃جگرم میسوزد برای زینب که فردا باید در دنیای بدون حسین نفس بکشد. اما برای حر خوشحالم و فردایی که پشیمان می شود و نزد امام زمانش برمیگردد. یاد حر و امامش ،بیدارم می کند از خواب غفلت و به یاد نافرمانی هایم در مقابل امام زمانم اشک میریزم. 🍃آه حسین جان..چه اشک های قضا شده به تو بدهکارم و چه عهدهای وفا نشده به مهدی صاحب الزمان... اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد.... ✍نویسنده: •°به مناسبت 🖤 📅 تاریخ انتشار : ٢۶ مرداد ۱۴۰۰
🍃درست سی و یک سال پیش، در حیاط ، پلاک هشت غنچه ای از دیار تهران شکوفا میشود که بعدها میشود یکی از ستارگان اربعه حلب میشود یکی از عاشقان همان بانویی که حیات کربلا گره خورده وجودش است. همان بانویی که اگر نبود در کربلایش میماند🌹 🍃مسعود عسگری متولد در خانواده ی دیده به جهان گشود. وی در دامان رشد یافت که هم اکنون نیز زینب وار راه پیشوایش، (س) را ادامه میدهد. 🍃به گمانم مسعود عسگری، محبوب آسمانیش، بر روی گستره ی هستی بود که آمدنش از برای بود که به تصویر برساندش. او چون غنچه ای شکفته شد تا برای ما که بازیچه‌ی ساعت روزگار شده ایم‌ معنی آزادگی را به تصویر برساند🌸 🍃گفتم آزادگی! میگوند (ع) فردموده اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید...با افتخار قهرمان قصه ما، با تولدش هم دین را به همگان می آموزد و هم آزادگی را🙂 🍃این را میشود از آهنگ و تعبیر کلمات آشنایان شهید متوجه شد، میشود از اسمی که بر صفحه روزگار به جای گذاشته متوجه شد... 🍃به گمانم ساعت سرخ نیز، عاشق زندگانیش بوده، سیره اش را دوست داشته که اینگونه آنرا در خود ماندگار نگه داشته... 🍃ای کاش مادر های زمانه فرزندانشان را بدین سان نمایند. فرزندانی که با تولدشان دنیایی را میسازد. ✍نویسنده : 🌺به‌ مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۸ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۴ .حلب سوریه 📅تاریخ انتشار : ۷ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍃دست و پایم را گم کرده ام، چشمانم سبب شده دنیا را تار ببینم اما گویی عقربه های ساعت مسابقه گذاشته اند و زمان کمی مانده تا ۲۴ محرم الحرام؛ خورشید هم دل خون است و با بغض غروب می کند. 🍃برای چندمین بار خواندم و برای چندمین بار خط به خط کتاب را گریستم. آه حاج عمار، زیر و رو کردی دل سیاهم را. را خواندم و برای دلبری که بعد از تو در این دنیا جاماند گریستم. را خواندم و دلم جایی در بین الطلوعین حلب، زمان شهادتت جاماند. 🍃خط به خط شهادتت بود.از خبر شهادتت بگویم که حال بچه های گروهت را دگرگون کرد. کسی آن طرف پشت بی سیم از حال رفت و وقتی خبر به ح.ا.ج ق.ا.س.م رسید گفت کمرم شکست. دلم پر کشید به عصر و ناله ی انکسرت ظهری ارباب. 🍃از خانواده ات بگویم که یک ماه در دیار غربت چشم انتظار تو بودند و قاصدک خبر را برایشان برد و باهم برگشتید، پیکر تو و دل داغدار آنها. دلم سوخت برای کاروان اسرا و سرهای بالای نیزه...😓 🍃از بگویم و آخرین خداحافظی که امیر حسین هشت ماه بر روی سینه ات نشسته بود و صورتت را نوازش می کرد.چقدر دلش برای بابا تنگ شده بود. دلم شکست به یاد دلتنگی های برای حسین... 🍃از همسرت بگویم که پیراهن مشکی روضه ات را برایت آورده بود. ناله میزنم به یاد پیراهن کهنه حسین و دل بی تاب زینب. امان از های جامانده ات که باید اجرا میشد. کسی در قبر برایت روضه میخواند و سینه میزد و میگفت از حرم تا قتلگاه صدا می زند حسین دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین...😭 🍃حاج عمار، نوش جانت شهادت .اصلا حیف بود شهید نشوی! سلام ما را هم به ارباب برسان اما فرمانده دلم گرفته، در هوای سنگین دنیای پرفریب نفس کم آورده ام. به قول خودت دنیا بازی ام داده. خسته ام و رمقی برایم باقی نمانده است. آقا محمد حسین برای دل مرده ام روضه بخوان! شاید زنده شد. شاید عاقبت بخیر شد... ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ تیر ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : بهشت زهرا_قطعه۵٣
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود است😓 🍃غربت میراث . دیروز میان ، امروز میان خانه ،فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است... 🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!🥺 🍃چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام می‌کند. 🍃دستان برادر را می‌گیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 🍃کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥 🍃چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" 🍃حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 🍃در آستانه حجره، مادر را می‌بیند. با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، و پدرش با لبخند نگاهش می‌کنند. 🍃زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند... 🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند و ماتم را به آغوش می‌کشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری، برادرش را خاک کند. 😞 🕊به مناسبت سالروز (ع) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۲۲ شهریور ۱۴۰۰
✨به نام حضرت یار... 🍃پای در هر راهی که بخواهی بگذاری، باید اول زیبایی‌هایش چشمانت را مسحور خود کند. همان‌هایی بودند که چشمانشان را با زمزم شستند و تربت (ع) بر آن کشیدند، آنگاه نگاهی متفاوت انداختند به سینه سپر کردن در برابر تیرهای سرگردان اطراف زینبیه، به شهادت و به خدا...! 🍃مخاطب این‌بار نوشته‌هایم، بزرگ مردی است متولد سال ۱٣۵٢. از ۱۵ سالگی و بعد از شهادت دایی‌اش، خودش، راهش و هدفش را یافت... شهادت🕊 🍃۲۰سال از عمر با برکتش را با خادمی در لباس سبز سپاه گذراند. در واپسین سال‌های عمرش که نردبان آسمان را در عراق و سوریه مهیای صعود دید، عزم رفتن کرد. ۴سال پی در پی رفت و آمد؛ هر روز تر از دیروز! 🍃هنگام آخرین سفرش، سفارش دخترانش، و ریحانه را، به همسرش کرد. گویا می‌دانست چند صباحی دیگر همین هواپیما، جنازه‌اش را باز می‌گرداند. 🍃با دو دوست دیگرش در ماشین بودند که موشکی مأمور شد تا آنها را به آرزویشان برساند. در اثر برخورد موشک با ماشین، دو دوست دیگرش به بیرون پرتاب شدند، اما او ۳روز در ماشین ماند و سوخت و سوخت و سوخت...😔 🍃او رفت تا شرمنده حضرت زینب(س) نشود و ما مانده‌ایم با کوله باری از و شرمندگی💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۵٢ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ تیر ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : تدمر 🥀مزار شهید : بهشت زهرا
🍃پرواز پرستو ها به هنگامهٔ بهار، در آسمان آبی و هوای اردیبهشت ماه آنچنان برایم لذت بخش و زیباست که نمیتوانم چشم بردارم از این صحنه ناب. 🍃حقیقت زیبایی این صحنه، پرستوهایش هستند که و همراه با هم‌بالان خود به اوج آسمان می‌روند و میچرخند. به گمانم تا آسمان هفتم پرواز میکنند! 🍃پرستوهای نگاه من فرزندان آدم هستند، بر زمین. بال نمیخواهند همان یک‌جفت پوتین و لباس رزمشان بالی میشود که در هرجای این صفحه جغرافیا پرواز کنند، به مقصد میرسند. 🍃اینبار هم یک جفت و یک دست لباس بالی شدند برای سبک پریدن رزمنده ای به نام رحیم کابلی! خستگی و ناامیدی واژه های غریبی با روح او بودند، برای اویی که هشت سال را کنار همرزمانش جنگید و حراست از این خاک را عهده دار شد. 🍃زمانی هم که زنگ تفریح را زدند دور استراحت خط کشید و بار سفر بست به جایی که (س) در آن آرام گرفته بود. آن روزها فصل کوچ کردن پرستو های بیقرار به بود! 🍃خلاصه بگویم از زندگانیش، میرسم به ، و آسمانی شدن به رسم حضرت مادر. رفاقت دیرینه ای با بلباسی داشت. رفاقتی از جنس آسمان! 🍃 بهتر بگویم؛ عهدشان تا بهشت بود! و هردو آن لحظه الوعده وفا گفتند که در یک خاک آرام گرفتند، روحشان پیوند خورد و به آسمان پرواز کرد. اما تقدیر چند سال بعد چیز دیگری را رقم زد، بلباسی از خانطومان دل کند و به دیار خود برگشت ولی $رحیم... 🍃همسایه عقیله بنی هاشم شد و به رسم بی نشان ماند. سالروز تولدت مبارک *! پ.ن*در وصیت نامه اول خود شهید( به تاریخ۹ آذر ۹۴)آمده که روی قبرم بنویسید فدایی ولایت، نوکر حرم. ✍نویسنده : ♡ به مناسبت سالروز ♡ 📅تاریخ تولد : ۱۱ مهر ۱٣۴٢ 📅تاریخ شهادت : ۱٧ اردیبهشت ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خانطومان_سوریه
🍃علیرضا قنواتی یادگار جنگ بود. عشق به امام و ، مناجات های شبانه، نمازشب ها خاطره شده بود و حسرتی بود بر دلش💔 🍃راه را شناخته بود که وقتی خبرهای را شنید خود را آماده کرد برای رفتن. جواب سوال تمام آنهایی که می گویند چرا می روند را داد وقتی که گفت: «فردای قیامت اگر گفت در مجالسم، حسین حسین گفتی اما چطور اجازه دادی به حریم خواهرم بی حرمتی کنند، شما چه جوابی خواهید داد؟ 🍃روزگار عجیبی ست. برای حسین و دل می سوزانیم و میریزیم اما حرف سوریه که می شود خیلی ها می گویند نباید کسی برود و اینها بازی سیاسی است که چنین و چنان‌ و آرام خود را به سایه می کشند😞 🍃وقتی این ها را می بینم یاد آن مردمی می افتم که در دروازه شهر سنگ پرتاب می کردند به سرهای بالای نیزه، دست می زدند برای . نکند مسیرمان از همان دروازه بگذرد و حرف هایمان مثل همان سنگ ها، قلب حسین زمانمان را بشکند🥺 🍃کاش بیدار شویم و قضاوت نکنیم آن هایی که سرشان را فدای میکنند و از همه چیز می گذرند، آرامش خانواده، حتی دختر هایشان... مثل که غیرتش اجازه نداد بماند و دخترش دم رفتن برایش خواند: کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم بی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم اما او چشم بر محبت پدری بست و اندکی بعد پیکرش به آغوش منتظرش برگشت...😔 🍃این روزها سوریه همان کربلاست با این تفاوت که حسین نیست اما دل خوش است به و هیئت...این روزها زینب می خواند ؟ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۱ دی ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ مهر ۱۳۹۴.حمص سوریه 📅تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : روستای جایزان
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود غریب است😓 🍃غربت میراث مادریست. دیروز میان کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است... 🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است، نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد! 🍃چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... حسین علیه‌السلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام می‌کند. دستان برادر را می‌گیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 🍃کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟ 🍃چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" 🍃حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 🍃در آستانه حجره، مادر را می‌بیند. با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، پیامبر و پدرش علی با لبخند نگاهش می‌کنند. 🍃زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند... 🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند و ماتم را به آغوش می‌کشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری، برادرش را خاک کند. 🕊به مناسبت سالروز (ع) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰
🍃به گفته شهید اهل قلم: اگر شهید نشدیم لاجرم باید . چه بهتر که انسان به واسطه ریختن خون خودش بتواند به دین کمک کند. البته این مطلب را بگویم که شهادت را به هرکسی نمی‌دهند و خدا به ویژه خود می‌دهد* 🍃آری تو ویژه بودی، آنقدر ویژه که خونت درختِ اسلام را آبیاری کرد. با هر لقمه که خوردی گفتی و سرچشمه نوری در درونت روشن شد، نوری که بعد از پرواز هم روشنی بخش ❤️ 🍃بین‌الطلوعین را از دست نمیدادی! و شاید رزقِ را همان حوالی گرفته ای، همان لحظاتی که‌ ملائک رزق و روزیِ دنیا را بر سر خفتگان می‌ریختند. ما از روزیِ دنیا جا می‌مانیم و امثال تو سِیر در آسمان می‌کنید. 🍃میانِ حالِ خوبت عاقبت بخیر شدی و شهید. به قول * خدا به ما تعهدی نداده اما تو راهش را بلدبودی. ما نابلدان اگر جا بمانیم، قطعا می‌میریم. 🍃حلب، آخرین ایستگاهِ دنیا و سرآغازِ راه آسمانیِ توست. آن هنگام که تلاش می‌کرد دست و پایت را ببندد، چشم بستی و راهِ را پیش گرفتی. خود را به قافله عاشقان رساندی🌹 🍃حال نیستی و همسرت، وار فقط زیبایی‌ها را می‌بیند و می‌پروراند برای مولایش، که مبادا در صفِ منتقمینِ جایِ پسرانش خالی باشد! 🍃آسمان نشین، حواست را جمعِ ما کن! این روزها عجیب بلاتکلیفیم. حواست به ما باشد🌺 ‌ ☆☆ *بخشی از وصیت‌نامه شهید. *"خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است! شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبی داری و می‌خواهی کنی، يادت نرود عافيت و را بطلبی. " ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ مهر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : جهرم
♡بسم رب الحسین♡ 🍃همه درگیر بودند، درگیر شهادت، به دنبال کسب لیاقت از عمه ی سادات تا پر بکشند به و بشوند 🌷 🍃تا بشوند *شهید* و رنگ بدهند زندگی بی رنگ و ظلمت زده ی ما را. اما میان این شلوغی ها، میان این دعاهای شهادت، دعای تو عجیب به دستان عرش خدا رسید و گویی مستقیم عطر چادر خاکی (ص) را گرفت🌹 🍃گویی عمه جانمان (س) شهادت نامه ات را به دست مادرش سپرده بود و تورا در سپاه سربازان او نهاده بود که اینگونه زهرایی(س)، را در آغوش کشیدی. 🍃آن لحظه ای که ایمان و اعتقاداتت را برتری دادی و دست پهلویت را نشانه گرفت؛ همان لحظه بود که خدا بالید به پهلوی شکسته ات و فخر کرد به زمین و زمان از داشتن چنین بنده ی دلبری❣ 🍃گویا علاقه ات به ، غیرت علوی ات و همه و همه ی این ها تورا با تمام وجود به سمت وظیفه ی دینی ات کشاند و در اخر این تو بودی که عاقبت بخیر شدی🕊 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ آبان ۱۳۷۱ 📅تاریخ شهادت : ۳ فروردین ۱۳۹۳ 📅تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : تهران
🍂 به مادرش گفته بود :((اگر در دنیا ده نفر باشند من جز آن ده نفر هستم)).ساعاتی است به این جمله می اندیشم ، در این دنیا که حال دل ها خوب نیست و خوشبختی بار سفر را بسته ، چگونه احساس خوشبختی می کرده؟ 🍂 شاید خوشبختی همان هایی است که با خدا خلوت کرده، نازکرده و خدا منتظر آنان است که در دل شب او را صدا می کنند. 🍂شاید خوشبختی همان بوده که با آن دل فقیران و نیازمندان را شاد کرده و دست های خالی فقرا به سوی آسمان بلند شده و برایش عاقبت بخیری طلب کرده اند. 🍂شاید خوشبختی همان لباس بوده که روزی اش شده و با اخلاق نیک انسان های بسیاری را به سوی دین آورده و آشتی داده با خدا ... 🍂 شاید خوشبختی حرف های دخترش است که به هر قسمت خانه که نگاه می کند چشم هایش برق عشق می زند و از خاطرات پدر و دختری می گوید و پایان تمام جمله هایش به دخترها بابایی اند ختم می شود. 🍂 شاید خوشبختی همان روزهایی است که بر غلبه می کرد و بدترین حجره را انتخاب تا حجره بهتر برای شهرستانی ها باشد . 🍂 شاید خوشبختی همان جایی بود که از ادامه تحصیل و گرفتن دکترای تخصصی صرف نظر کرد و گفت می خواهم سرباز باشم و شوم. 🍂شاید خوشبختی همان روزهایی بود که پیوست به تیپ و ابوقاسم و وارد شد ، با حضرت نجواها کرد و طلب و دقایقی بعد راهی شد.. 🍂 نهایت خوشبختی اش ختم شد به وقتی که خدا مزد نوکری اش را بر لوح دلش نوشت و همانگونه که دوست داشت روز در حالی که لبخند به لب داشت و شهادتین می گفت شد.. 🍂گاهی خوشبختی را باید رقم زد مثل اویی که شد و بنده ی خدا.... ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۳۰ فروردین ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۸ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا 🕊محل شهادت : سوریه
🍃زائر حرم شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند. 🍃خواهر ارباب دست های خالی را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند به او هدیه کرد. برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید. 🍃قرار بود یک سالگی را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند. 🍃دلتنگی هایشان را در حرم تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد. 🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود. 🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت پدر به دلش ماند. 🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد حسین که چشم انتظار پدر بود و با بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد... 🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر... ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃به پرچم مزین شده با نامِ (س) خیره شده ام، روضه ها جلوی چشمانم جان میگیرد و دلم پر میکشد به روزی که (ع) صدا زد: "برادر، برادرت را دریاب" چشمانم بارید برای کمر خمیده حسین(ع) اما جگرم سوخت برای زینب(س)، برای خیمه ای که دیگر نداشت و خدا میدانست بی عباس چه خواهند کرد. 🍃قرن ها گذشت و نه از یادها رفت و نه از دلها، عشق غریب کربلا شعله میکشید و پرتوی جاودانگی اش فروزان‌تر میشد. این بار هم یزیدیانی از جنس همان روزهای کربلا، زینبیه را هدف گرفتند و خیالِ ، لشکرشان را به هلهله انداخته بود اما زهی خیال باطل! که هرکدامشان در خلوت های خویش به عباس(ع) اقتدا کرده بودند حال زمان برایشان مقدر شده بود و چه فرصتی از این دلچسب‌تر؟! 🍃سربازانی که به ها ختم نشدند بلکه لشکری ساخته شد با نام و شیرمردانی چون را پیشکش حضرت زینب(س) کرد. ذوالفقار همچون نامش، شمشیر بُرَّنده ای شد و پس از بریدن طناب های ، پله های عاقبت بخیری را یک به یک طی کرد. حرف‌ها را به جان خرید و به پای دفاع از حرم فدا کرد. جوانِ رشید فاطمیون سربلند شد و نهایتِ بندگی‌اش ختم به بهترین مرگ ها شد! 🍃ذوالفقار ایستاد پای امام زمانش و چنان مردانه مدافعِ دختر مولایمان شد که حال در صحرای محشر روسفید است و باعث افتخار... ♡ذوالفقارِ حرم، گوارای وجود آسمانی ات♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۲ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : سوریه
🍃مدافعان حرم که راهشان است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند. 🍃خوابِ غفلت و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخ به اینکه آیا حسین وار زندگی می کنیم یا نه چیست؟ 🍃شب اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!! 🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش گویان راهی می شوند. محمود رادمهر از جمله محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت. وقتی روضه و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد. 🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود. 🍃 بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای برگشت. 🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و اشک ها، روح خسته از گناه را شست. توبه کردند و ها، تشنه تر شدند برای اما آن ها که خود را به خوابِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم. ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مازندران، ساری، آرامگاه مجدالدین 🕊محل شهادت : خانطومان
♡به نام عاشق ترین♡ 🍃تو کیستی بانو جان؟ دختر (ع)؟ خواهر (ع)؟ مظهر شکیبایی؟ عالمه غیر معلمه؟ ؟ تو کیستی؟ 🍃بهتر آن است که بگویم تو زینبی(س). (س). بانوی فاخر تاریخ اسلام. بانوی که راوی ایثار عاشقانه‌ی مردان حق جو گشت و عالم را از این ، با خبر ساخت. 🍃بانویی که همچو مادرش، دم از می‌زد و فاضله بود. بانویی مقرب که خون خدا از او طلب دعا داشت. بانویی که است. 🍃تو کیستی بانو جان؟ تو خورشیدی. که هزاران هزار مرد در مدار مقام والایت همچو (ع)، جان سپردند تا مبادا تعدی حرامیان، بر حریم حرمت، سایه افکنَد. تو ❣ 🍃تو زینبی بانو جان. عزیزِ جان و فروغ کوچه های . مولودت بر ما مبارک است و شادمانیم از این فخر عظیم. از منتی که خداوند بر ما نهاد و تو را به جهان بخشید😍 🍃یاری‌مان کن بانو جان. دست‌گیر مان شو در و دعای خیرت را روانه‌ی تقدیرمان کن. ؛بانو جان🥰 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت با سعادت عقیله بنی هاشم 😍 📅تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۴۰۰
🍃خانه، بوی می‌دهد، مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می‌شود. 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد... 🍃حسین برای شفای مادر دعا می‌کند. زهرا با صورت نیلی از رو می‌گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می‌زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش: «» را زمزمه می‌کند. 🍃طعنه‌های مردم دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می‌کردند و امروز می‌خواستند، علی را برای ببرند. 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن . 🍃دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است. چه کسی می‌داند بر چه گذشته است که تمنا می‌کند: «يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً». 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می‌کند. با دیدن درِ سوخته، غیرتش بغض می‌کند و با دیدن مسمار دلش می‌شکند. با دست‌هایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می‌سازد و زهرایش را شبانه غسل می‌دهد و کفن می‌کند و به می‌سپارد😭 🍃امان از دل که جز چاه کسی امانت‌دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می‌گریستند، درد تنهایی و درد که بی‌جواب ماند😓 پرستوی زخمی علی پر زده تا آسمون🖤 ✍نویسنده : 🥀به مناسبت 📅تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۴۰۰