#حکایت_قرآنی
#جزء_یازدهم
🔹 سرانجام فرعون
🔻 فرعون ادعای خدایی داشت و هر کس غیر او را میپرستید، مجازات میشد. خدای تعالی حضرت موسی (علیه السلام) را برای هدایت او و نجات بنی اسرائیل فرستاد؛ اما او نه تنها ایمان نیاورد، بلکه به جنگ و نزاع با حضرت و بنی اسرائیل برخاست.
آنها شبانه برای مهاجرت از مصر به سوی دریای نیل حرکت کردند. فرعون مطلع شد و از روی ظلم و دشمنی با سپاهش آنان را تعقیب کرد. با معجزه حضرت موسی(علیه السلام) نیل شکافته شد و بنی اسرائیل از آن عبور کردند. فرعون هم به سپاهش دستور داد تا از نیل عبور کرده و به آنها دست یابند، اما به فرمان خدا آب به هم پیوست و فرعون و سپاهش غرق شدند.
فرعون هنگام گرفتاری در غرقاب گفت: من هم به خدایی که بنی اسرائیل به آن ایمان آوردهاند، ایمان آوردم و از تسلیم شدگانم.
اما خدا خطاب به او میفرماید: الآن ایمان میآوری؛ در حالی که پیش از این عصیان میکردی و از مفسدان بودی!؟ امروز جسم بی جان تو را نجات میدهیم تا نشانه و عبرتی برای بازماندگان و آیندگان باشی و قطعاً بیشتر مردم از نشانههای ما غافلند و توجهی به آن ندارند.
(سوره مبارکه یونس ، آیه ۹۰ تا ۹۲)
#حکایت_قرآنی
#جزء_دوازدهم
🔹 عذاب قوم لوط
🔻 حضرت لوط (علیه السلام) رسولی بود که دین حضرت ابراهیم (علیه السلام) را تبلیغ میکرد. قوم او فطرت خویش را از دست داده و از زنان روی گردان شده بودند. حضرت هر چه آنها را نصیحت و به تقوا دعوت میکرد، نمیپذیرفتند.
خدای تعالی ملائکی را مأمور عذاب آنها کرد. ملائک ابتدا به نزد حضرت ابراهیم که پیامبری اولوالعزم بود، رفته و با اینکه او و همسرش پیر بودند، به او بشارت فرزندی به نام اسحاق را داده و گفتند: ما برای عذاب قوم لوط فرستاده شدهایم.
حضرت ابراهیم که مردی بردبار و دلسوز بود خواست شفاعت کند که ملائکه گفتند: ابراهیم! از خواستهات بگذر که بدون تردید فرمان پروردگارت صادر شده و عذاب حتمی است.
سپس ملائکه به شکل پسرانی زیبا نزد حضرت لوط رفتند. او با دیدن آنان پریشان شد و گفت: امروز روز سختی خواهد بود. قومش هم با دیدن آنها با اشتیاق و سرعت به سراغ حضرت لوط رفتند و آن پسران را از حضرت خواستند.
حضرت لوط آنها را نصیحت کرده و از عذاب الهی ترساند، اما آنها بر خواستههایشان پافشاری میکردند، تا اینکه حضرت گفت: من حاضرم دختران خود را به عقد شما درآورم؛ زیرا آنها برای شما پاکیزه و بهترند. تقوای الهی را پیشه کنید و از خدا بترسید و مرا در مقابل مهمانانم رسوا و خجالت زده نکنید. آیا مرد فهمیده و عاقلی در میان شما وجود ندارد که حرف مرا بفهمد!؟
اما آنها میگفتند ما به دختران تو نیازی نداریم و تو خوب میدانی ما چه میخواهیم.
حضرت لوط که مستأصل شده بود، آرزو کرد: ای کاش برای رویارویی با شما قدرتی داشتم یا به تکیهگاه محکمی پناه میبردم. در این حال، ملائکه حضرت را آرام کرده و گفتند: ما فرستاده خدا هستیم. آنها به تو دست نخواهند یافت. نیمههای شب خانوادهات را از شهر بیرون ببر؛ مگر همسرت که او هم با آنان عذاب و به بلای آنها گرفتار خواهد شد، و هیچ یک از شما پشت سرش را نگاه نکند. قطعاً وعده عذاب صبح است و آیا صبح نزدیک نیست!؟
سرانجام فرمان خدا عملی گشت و شهر زیرو رو شد و بارانی از سنگ پارههای جهنمی و پی در پی بر آن فرود آمد و همه را از بین برد.
(سوره مبارکه هود، آیه ۶۹ تا ۸۳)
#حکایت_قرآنی
#جزء_سیزدهم
🔹 توبه فرزندان حضرت یعقوب
🔻 فرزندان یعقوب (علیه السلام) در اثر حسادت، برادرشان یوسف (علیه السلام) را نخست در چاه انداخته و بعد او را به مقدار ناچیزی فروختند و پدر را به فراق یوسف مبتلا کردند.
سالها گذشت تا اینکه یوسف در مصر به قدرت و شوکت رسید و به واسطه قحطی که به کنعان هم رسیده بود، برادران و پدرش او را یافتند. حضرت یوسف آنان را بخشید و آنها هم که در طول این سالها از گناهان خویش توبه نکرده بودند، پشیمان و شرمسار شده و نزد پدر آمده و گفتند:
قَالُوا يَآ أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
پدر! برای ما به سبب گناهانمان طلب مغفرت کن زیرا ما قطعاً خطاکاریم. حضرت یعقوب هم با شفقت و مهربانی تقاضای آنها را پذیرفت و فرمود:
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيٓ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
به زودی از پروردگارم برای شما طلب مغفرت میکنم. به راستی او غفور و رحیم است.
(سوره مبارکه یوسف ، آیه ۹۷ تا ۹۸)
#حکایت_قرآنی
#جزء_چهاردهم
🔹 سجده بر آدم
🔻 بعد از آفرینش انسان، پروردگار متعال خطاب به ملائکه فرمود: بشری را از گِل خشکیده بدبویی آفریدم و از روحی که قابلیت انس با من و متجلی شدن به صفات مرا دارد. در آن دمیدم؛ پس همگی بر او سجده کنید. همه ملائکه، جز ابلیس یا شیطان به سجده افتادند. خدای تعالی پرسید: چرا سجده نمیکنی؟
شیطان که غرق غرور و خودخواهی بود گفت: هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده آفریدهای، سجده نخواهم کرد. تو را از خاک و مرا از آتش آفریدهای و من از او بهترم.
خدای تعالی فرمود: از این مقام خارج شو؛ چرا که غرورت باعث کفرت شد و تو رانده شدهای تا روز جزا لعنتم بر تو خواهد بود.
شیطان کینه آدم را به دل گرفت و قصد کرد تا از فرزندان آدم انتقام بگیرد، بنابراین گفت: پروردگارا ! تا روزی که مردم برانگیخته میشوند. به من مهلت بده. خدا به او فرمود: تا وقت معلومی به تو مهلت دادم.
شیطان گفت: چون تو مرا به واسطه سجده نکردن بر انسان گمراه کردی، من هم در روی زمین نعمتهای مادی و گناهان شان را برای آنها زینت میدهم و همه را به غیر از بندگان خالصت گمراه میکنم. خدای تعالی برای تحقیر شیطان، و تقویت قلب جویندگان راه حق فرمود: اخلاص راهی راست و مستقیم است که تضمینش بر عهده من است. و تو بر بندگان من تسلطی نداری؛ مگر گمراهانی که شخصاً بخواهند از تو پیروی کنند.
(سوره حجر ، آیه ۲۸ تا ۴۳)
شرح این داستان در سورههای مختلف قرآن؛ مانند بقره، اعراف، حجر، ص آمده است.
#حکایت_قرآنی
#جزء_پانزدهم
🔹 کفران نعمت
🔻 حکایت شده در همسایگی کافر ثروتمندی، فقیرِ مومنی زندگی میکرد.
مرد ثروتمند دو باغ پر از درختان انگور داشت که گرداگرد آنها با درختان خرما پوشیده شده، و بین این دو باغ هم زمین زراعی بود. این باغها و زمین هر سال میوه و محصول فراوانی داشتند؛ زیرا نهر پر آب و گوارایی در آن جاری بود.
روزی در حال راه رفتن و گفتگو به همسایه مومن اش گفت: من نسبت به تو، هم مال و دارایی بیشتری دارم و هم فرزندان و قبیله بیشتری.
مدام از این سخنان بر زبان میراند و همسایهاش را تحقیر میکرد تا اینکه به باغ رسیدند. فراوانی نعمت و وسعت باغ، چشم دلش را کور کرد و با غرور خاصی گفت: هرگز باور نمیکنم این باغ و نعمتها نابود شوند و قیامتی برپا شود، بر فرض هم اگر قیامتی باشد حتماً نزد پروردگارم جایگاهی بهتر از این خواهم داشت.
همسایه مومن به خاطر انکار معاد با ناراحتی به او گفت: آیا به کسی که تو را از خاک و سپس از نطفه آفریده و بعد هم به صورت مرد کاملی درآورده است، کافر شدهای!؟ من به او معتقدم؛ او پروردگار من است و در عبادتم احدی را شریک او قرار نمیدهم.
چرا وقتی وارد باغت میشوی و این میوهها و زراعت را میبینی، شکر خدای را به جای نیاورده و نمیگویی: آنچه خدا بخواهد میشود و این آبادی جز به حول و قوه خداوند نیست!؟ اگرچه من نسبت به تو از مال و فرزند کمتری بهرهمندم، ولی امیدوارم که پروردگارم باغی بهتر از باغ تو به من عنایت کند و بر باغ تو عذابی از آسمان بفرستد، تمام آن بسوزد و تبدیل به زمینی هموار و بی گیاه شود و یا صبحگاهان آب آن به زمین فرو برود و به هیچ وجه نتوانی آن را بازگردانی و تمام میوههایش نابود شوند.
صحبتهای مشفقانه در او اثر نکرد. آن روز گذشت و شب شد. اتفاقا گفتههای آن مرد با ایمان تحقق یافت.
مرد کافر صبح که به باغش آمد، صحنه عجیبی دید. چیزی از آن باغ زیبا باقی نمانده بود، حتی داربستها هم فرو ریخته و تمام هزینههایی که کرده بود، نابود شده بودند. از ناراحتی و پشیمانی دو دستش را به هم میمالید و میفشرد و میگفت: ای کاش کسی را شریک پروردگارم قرار نمیدادم.
از آن همه ثروت و فرزندانی که داشت و به جای خدا به آنها تکیه کرده بود، کسی باقی نماند، تا از آنها کمک بخواهد و یا آنان او را یاری دهند.
(سوره کهف ، آیه ۳۲ تا ۴۳)
#حکایت_قرآنی
#جزء_شانزدهم
🔹 زکریا، بنده خوب خدا
🔻 حضرت زکریا(علیه السلام) از بندگان و پیامبران خدا بود که امور حضرت مریم(سلام الله علیها) را نیز بر عهده داشت.
حضرت، خودش در سنین پیری و همسرش نازا بود؛ بنابراین از جهت وارث و سرنوشت حضرت مریم و کاهنان بنی اسرائیل نگرانی داشت.
وقتی با خدای خویش مناجات میکرد، میگفت: پروردگارا ! با اینکه استخوانهایم سست و موهای سرم سفید شده، ولی برای خواندنت هرگز از اجابت محروم نبوده ام؛ بعد از مرگم نسبت به وارثانم میترسم و همسرم هم نازا است. از جانب خودت سرپرستی عطا کن که وارث من باشد و از آل یعقوب(علیه السلام) ارث برد و از او راضی و خوشنود باشی.
خدای تعالی به او الهام فرمود: ای زکریا ! تو را به پسری که اسمش یحیی خواهد بود، بشارت میدهیم و پیش از این کسی هم نام او نبوده است. زکریا گفت: پروردگارا ! چگونه پسری خواهم داشت؛ در حالی که همسرم نازا است و خودم هم پیر و از کار افتاده ام.
خدای تعالی فرمود: این کار برای من آسان است. من پیش از این تو را آفریدم؛ در حالی که اصلاً چیزی نبودی.
حضرت زکریا از خدا نشانهای طلبید.
خدای متعال هم فرمود: نشانهاش این است که سه شبانه روز کامل نمیتوانی با مردم سخن بگویی.
چیزی نگذشت که حضرت یحیی(علیه السلام) به دنیا آمد و خدا به او حکمت و نبوت عنایت فرمود و او بشارت دهنده حضرت عیسی(علیه السلام) بود.
داستان حضرت زکریا و یحیی در سورههای متعددی از قرآن از جمله در آیات ابتدایی سوره مریم بیان شده است.
#حکایت_قرآنی
#جزء_هفدهم
🔹 بت شکن تاریخ
🔻 ابراهیم خلیل الله از پیامبران اولوالعزم و بندگان مخلص خداست. او که به مقام شامخ امامت رسید، جد اعلای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) میباشد.
داستان حضرت و قومش و نمرود، مکرر در قرآن نقل شده است؛ از جمله در آیات ۵۱ تا ۷۳ سوره انبیاء.
حضرت ابراهیم (علیه السلام) خودساخته و محبوب پروردگار بود. خدای تعالی او را رشد داد، در حالی که پدر نداشت. عمویش آذر که بت پرست بود، کفالت او را بر عهده داشت.
زمانی که رشدش کامل شد و از جانب خدا مأمور تبلیغ یکتاپرستی و دعوت به توحید گردید، شروع به نصیحت پدر (عمویش آذر) و قومش کرد. ابتدا از بتهایی که در کنار آنها معتکف میشدند پرسید؟
گفتند: پدرانمان را دیدهایم که آنها را عبادت میکردند.
ابراهیم گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری هستید.
گفتند: آیا مطلب حقی بر ما آوردهای یا شوخی میکنی؟
ابراهیم با صراحت گفت: پروردگار شما همان خدای آسمانها و زمین است که آنها را آفرید و من از گواهان این عقیدهام. من در غیاب شما نقشهای برای نابودی بتهایتان میکشم.
روز موعود فرا رسید و همه از شهر بیرون رفتند و حضرت ابراهیم در شهر ماند. او پس از خالی شدن شهر از سکنه، به بت خانه رفت و همه بتها به غیر از بت بزرگ را قطعه قطعه کرده و تبر را بر دوش بت بزرگ قرارداد و رفت.
وقتی مردم به شهر بازگشتند و این صحنه را دیدند، با تعجب پرسیدند: چه کسی با خدایان ما چنین کرده است، قطعاً او از ستمگران است.
عدهای گفتند: جوانی به نام ابراهیم از بتها به بدی یاد میکرد. او را در بین مردم حاضر کنید؛ شاید آنان هم گواهی بدهند.
ابراهیم را حاضر کرده و از او پرسیدند: آیا تو این کار را با خدایان ما کردهای؟
حضرت پاسخ داد: شاید این کار را بت بزرگ کرده باشد. از خودشان بپرسید، اگر میتوانند حرف بزنند.
سخنان ابراهیم وجدان خفته بت پرستان را بیدار و فطرت توحیدی آنها را آشکار ساخت و با شرمساری گفتند: ابراهیم ! تو میدانی که آنها نمیتوانند حرف بزنند.
ابراهیم که به مقصودش رسیده بود، فریاد زد: آیا شما معبودهایی را عبادت و بندگی میکنید و میپرستید که برای شما سود و زیانی ندارند!؟ اف بر شما و بر معبودهایی غیر از خدا که میپرستید. چرا عقلتان را به کار نیانداخته و اندیشه نمیکنید!؟
آنان در مقابل این استدلال محکم و کوبنده حضرت پاسخی نداشتند. اما پس از شور و مشورت تصمیم گرفتند برای یاری خدایان خویش او را در آتش بسوزانند؛ اما خدای تعالی آتش را برای حضرت سرد و سلامت قرار داد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 معجزه قرآن کریم
🔸 پسر مبتلا به اوتیسم که سوالات عادی و ساده را نمیتواند پاسخ دهد اما حافظ کل قرآن است ، میزبانان برنامه #محفل را حیرت زده کرد.
#حکایت_قرآنی
#جزء_هجدهم
🔹 قضیه افک
🔻 «افک» به معنای تهمتِ بزرگ است و در شأن نزول و تفسیر این قضیه بین مفسران اختلاف نظر وجود دارد. آنچه که مسلم و یقینی است ، اینکه به یکی از همسران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نسبت ناروای زنا داده شده است.
بعضی میگویند در یکی از جنگها و هنگام بازگشت عایشه از کاروان عقب افتاد و این تهمت را به او نسبت دادند، و برخی دیگر بر این نظرند که این تهمت را عایشه به ماریه قبطیه، پس از وفات پسرش جناب ابراهیم نسبت داده، که جناب ابراهیم فرزند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نبوده است. (تفسیر قمی ، ج ۲ ، ص ۷۵)
این تهمت در جامعه اسلامی شایع شد، اما آنچه حائز اهمیت است، نحوه برخورد قرآن با این قضیه است که میفرماید:
کسانی که آن تهمت را زدند، گروهی از شما بودند. سپس به مؤمنانی که از بروز چنین اتهامی نسبت به شخص پاکدامنی ناراحت شده بودند، دلداری داده و میفرماید: فکر نکنید که این ماجرا برای شما شر بوده، بلکه خیر شما در آن است.
در ادامه به دو نکته مهم اشاره میکند: اولاً برای هر کس سهمی از گناهی که کسب کرده، خواهد بود؛ و ثانیاً برای کسی که بخش بزرگی از این تهمت را بر عهده داشت، عذاب عظیمی خواهد بود.
سپس مؤمنانی که در این شایعهسازی فریب خورده و تحت تاثیر قرار گرفتند مورد سرزنش قرار داده و میفرماید: چرا وقتی که این تهمت را شنیدید، نگفتید این تهمت و دروغ آشکاری است!؟ چرا چهار شاهد برای آن نیاوردند!؟ وقتی که چهار شاهد را نیاوردند، پس آنها نزد خدا دروغگو هستند؛ و اگر فضل و رحمت خدا در این دنیا و آخرت بر شما نمیشد، قطعاً به سبب این تهمتی که زدید، عذابی سختی میشدید.
شما وقتی با یکدیگر برخورد میکردید، آنچه که به آن علم نداشتید را بر زبان میآوردید و فکر میکردید که مسئله کوچکی است؛ در حالی که نزد خدا بسیار بزرگ بود.
بنا به اهمیت موضوع و کوچک شمردن آن توسط گروهی از مسلمانان، دوباره آنها را مورد سرزنش قرار داده و میفرماید: چرا وقتی آن را شنیدید، نگفتید: ما حق نداریم درباره این تهمت حرف بزنیم؟ خدایا ! تو پاک و منزهی و این بهتان بزرگی است.
خداوند شما را موعظه میکند، اگر مؤمن هستید بعد از این هیچ وقت مانند این کار را تکرار نکنید. خدا آیاتش را برای شما بیان میفرماید و او دانا و حکیم است. بدون تردید کسانی که دوست دارند کارهای زشت و گناهان قبیح را بین مؤمنان شایع و رایج کنند، در دنیا و آخرت برای آنها عذاب دردناکی خواهد بود؛ و خدا می داند و شما نمی دانید.
(سوره نور ، آیه ۱۱ تا ۱۹)
#حکایت_قرآنی
#جزء_نوزدهم
#قسمت_اول
🔹 سلیمان نبی و بلقیس
🔻 پرندگان به فرمان خداوند مسخّر حضرت سلیمان (علیه السلام) بودند و در مواقع احتیاج، پر و بال خود را بر سر او میگستراندند و در برابر آفتاب برای او سایبانی تشکیل میدادند.
روزی حضرت سلیمان متوجه شد که آفتاب بر صورت او میتابد. بالا را نگاه کرد و هدهد را ندید. از غیبت ناگهانی و بیموقعِ او خشمگین شد و گفت: او را به عذابی سختی معذّب، یا ذبحش میکنم؛ مگر اینکه برای غیبت خود عذر موجهی بیاورد.
در برخی منابع آمده: هدهد قابلیت شناسایی جاهایی را که آب به سطح زمین نزدیک بوده و امکان حفر چاه برای شرب و آبیاری هست، را دارد و همین موضوع یکی از دلایل ملازمت او با حضرت سلیمان بوده است.
بالاخره طولی نکشید که هدهد آمد و عذر غیبت خود را به عرض سلیمان رساند و گفت: من از سرزمینی دیدن کرده و اطلاع یافتم که از آن اطلاع نداری و اخبار تازهای برایت آوردهام. در آن سرزمین عظیم، ملتی را دیدم که زنی فرمانروای آنها بود و تمام شرایط سلطنت برای او جمع شده و تخت سلطنت بسیار بزرگ و قابل توجهی دارد.
آنچه موجب تأسفم شد، اینکه مردم و پادشاه آن سرزمین در مقابل خورشید سجده میکنند و چنان جهل و نادانی بر آنها چیره شده که خدای بزرگ را از یاد برده و در برابر موجودی بیاراده سر تسلیم فرود میآورند.
سلیمان که این خبر جالب را شنید، گفت: در این مورد رسیدگی میکنم تا صدق یا دروغ سخن ات آشکار شود.اینک نامه مرا بگیر و به آنها برسان و ببین چه عکسالعملی نشان میدهند. هدهد نامه سلیمان را گرفت و به سوی سرزمین سبا پرواز کرد و پس از رسیدن به مقصد، آن را در مقابل ملکه سبا بر زمین گذاشت.
ملکه رو به اطراف خود کرد و گفت: نامه ای مهم و محترم از جانب سلیمان به من رسیده و مضمونش این است:
به نام خداوند بخشنده مهربان. بر من سرکشی نکنید و همه تسلیم شده، نزد من آیید.
سپس گفت: نظر و عقیده شما در این مورد چیست؟ وزیران و درباریان گفتند: ما دارای نیروی عظیمی هستیم و در روز جنگ مرد میدان و اهل رزم و مبارزهایم، ولی امر، امر توست؛ هرچه خواهی، فرمان ده تا اجرا کنیم.
ملکه از فحوای کلام آنها فهمید که تمایل به جنگ و لشکرکشی دارند. این نظر را نپسندید و برای اینکه به آنها بفهماند با صلح و خوبی هم میتوان جواب نامه را داد، با کنایه گفت: پادشاهان وقتی بر سرزمینی دست یابند، رشتههای آنها را در هم ریخته، اوضاع آن را دگرگون ساخته و عزیزان آن را ذلیل و خوار میگردانند.
من هدیهای برای سلیمان میفرستم تا روش او را ببینم و بفهمم پیامبران خدا گونه رفتار میکنند!؟
ملکه هدایای گرانبهایی تهیه کرده و به همراه جمعی از خردمندان قوم به حضور سلیمان فرستاد. فرستادگان بلقیس وقتی به حضور سلیمان رسیدند، از مشاهده تشکیلات عظیم و کاخهای مجلل او مبهوت ماندند. سلیمان با روی گشاده به آنها خوش آمد گفته و از جواب نامهاش پرسید.
#قسمت_اول
#حکایت_قرآنی
#جزء_نوزدهم
#قسمت_دوم
🔹 سلیمان نبی و بلقیس
🔻 نمایندگان، هدایای ملکه را تقدیم کردند، سلیمان گفت: این هدایا را به صاحبش برگردانید؛ زیرا خداوند آن قدر نعمت به من عطا فرموده که نیازی به آنها ندارم. من به واسطه این هدایای ناقابل شما، از تبلیغ رسالت خود دست برنداشته و فریفته تحفههای شما نمیشوم. اینک برگردید که به زودی سپاهی به سوی شما میفرستم که توان مقاومت با آن را نداشته و از سرزمینتان با ذلت و خواری پراکنده خواهم کرد. نمایندگان بازگشته و سرگذشت خود را شرح دادند. بلقیس پس از اندیشیدن گفت: چارهای جز تسلیم در مقابل سلیمان نمیبینم.
ملکه به اتفاق بزرگان قم به سوی سلیمان رهسپار شدند.
پیش از آنکه ملکه و همراهانش به حضور سلیمان برسند، سلیمان به حاضران مجلس خود -که جمعی از بزرگان جن و انس و همه تحت فرمان او بودند- گفت: کدام یک از شما میتواند پیش از رسیدن بلقیس، تخت او را نزد من حاضر کند؟ یکی از جنیان گفت: پیش از آنکه از جای خود برخیزی، آن را نزد تو حاضر میکنم. در همین حال عاصف بن برخیا، وزیر سلیمان گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم بزنی، تخت او را حاضر میکنم.
سلیمان تخت را نزد خود حاضر دید و گفت: این از نعمتهای خداوند است تا ما را آزمایش کند که سپاسگزاریم یا کفران کننده، کسی که شکرانه نعمتهای الهی را به جا آورد، به خودش احسان کرده ، و کسی کفران نعمت کند، پروردگار بینیاز و بزرگ است.
آن گاه فرمان داد که تخت را معرفی نکنید، تا ببینم بلقیس آن را میشناسد یا نه.
وقتی ملکه سبا و همراهانش وارد شدند، سلیمان از او پرسید: آیا تخت تو اینگونه است!؟ بلقیس با حیرت و بهت نگاهی بر تخت کرد و زیرکانه گفت: گویا همان تخت است، بلافاصله ادامه داد: برای ما پیش از این علمی حاصل شده بود و مسلمان شده بودیم.
در حقیقت خواست به سلیمان بگوید که قبل از دیدن معجزه هم نشانههای حقیقت آشکار شده بود و ایمان آورده بودیم.
پیش از ورود ملکه، سلیمان دستور داده بود صحن یکی از قصرهای مجلل را از بلور بسازند و از زیر آن آب جاری سازند. زمین کاخ از شیشه و بلور بود و بلقیس گمان کرد که نهر آب است، بنابراین پاهای خود را برهنه کرد تا از آن بگذرد.
سلیمان گفت: حیات قصر از بلور ساخته شده، و آب نیست که بخواهی پابرهنه از آن بگذری.
در آن حال بلقیس گفت: پروردگارا ! من به خودم ستم کردم که خدایی جز تو را میپرستیدم، ولی اکنون همراه با سلیمان در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم.
(سوره نمل ، آیه ۲۰ تا ۴۲)
#قسمت_دوم
🔹أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ..
سوره بقره آیه ۴۴
🔸آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید ، اما خودتان را فراموش می نمایید
#ضرب_المثل_های_قرآنی
🔹قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ ..
سوره اسراء آیه ۸۴
🔸بگو: « هر کس طبق روش (و خلق و خوی) خود عمل می کند .
#ضرب_المثل_های_قرآنی
#حکایت_قرآنی
#جزء_بیستم
🔹 گنج قارون
🔻 قارون مردی صالح و با تقوا از قوم حضرت موسی (علیه السلام) و از خویشان نزدیک او بود، ولی طولانی شدن مدت توقف و سرگردانی بنی اسرائیل باعث شد از قم کناره گیری کرده و به صنعت کیمیاگری و طلاسازی بپردازد و به واسطه این شغل، ثروت بیشمار و گنجینههایی از طلا برای خود تهیه کند. گفته شده کلید خزانه های قانون را چند تن از مردان نیرومند حمل میکردند.
ثروت و گنجینهها، قارون را به سرکشی و طغیان و تکبر کشاند و او را به لب پرتگاه بدبختی رساند. او به مؤمنان به نظر حقارت مینگریست و برای داشتن ثروت، به آنها فخر میفروخت. مردم کوته نظر وقتی تجملات و تشریفات زندگانی قارون را میدیدند، به او حسرت برده و میگفتند: کاش ما همانند قارون چنین ثروت و دستگاهی داشتیم. خردمندان قوم میگفتند: به ظواهر فریبنده زندگی قارون حسرت نبرید که ثواب خداوند برای مردم با ایمان، بسیار گرانبهاتر و بالاتر از اینها است.
جمعی از روشن دلان بنی اسرائیل، وقتی تندرویهای قارون را دیدند، او را نصیحت کرده و گفتند: ای قارون ! به این مال و منال دنیا خرسند مباش، با این ثروت عظیم و نعمتهای بی پایانی که خدا به تو ارزانی داشته، آخرتت را آباد کن و قدمی برای خدا بردار؛ از دنیا بهرهبرداری کن و همانطور که خداوند به تو احسان کرده، تو هم به بندگان او احسان کن، در زمین فساد نکن، زیرا پروردگار مفسدان را دوست ندارد.
قارون در پاسخ آنان گفت: این ثروت را خودم، به واسطه علمی که دارم، تهیه کردهام. او نمیدانست که خدا مردمان نیرومند و غنیتر از او را به سبب گناهانشان هلاک ساخته و هلاک کردن او هم برای خدا آسان است. پس خدا او و تمام خانه و زندگی و گنجینههایش را به زمین فرو برده و به عذاب ابدی گرفتارش ساخت.
فردای آن روز، کسانی که به زندگانی او حسرت میبردند و آرزو میکردند که به جای او باشند، گفتند: گویا خدا روزیش را برای کسی که بخواهد، باز و برای کسی که نخواهد، تنگ میکند. اگر خدا بر ما منت نگذاشته بود، ما را هم در زمین فرو میبرد و کافران رستگار نمیشوند.
(سوره قصص ، آیه ۷۶ تا ۸۲)
#حکایت_قرآنی
#جزء_بیست_و_یکم
🔹 پندهای لقمان
🔻 لقمان حکیم (علیه السلام) از برگزیدگان و شخصیتهای محبوب قرآن است؛ تا جایی که سورهای هم به نام اوست.
بنا به نقل برخی اقوال او از قوم بنی اسرائیل و خویشاوندان حضرت ایوب (علیه السلام) بوده و تا زمان نبوّت حضرت داوود (علیه السلام) زندگی کرده است. (انوارالتنزیل، ج ۴ ، ص ۲۱۳)
او با التزام به دو خصوصیت والای «راستگویی» و «امانت داری» به مراحل والای بندگی رسیده بود.
قبل از بعثت حضرت داوود عهده دار منصب فتوا بوده و احکام دین خدا را برای مردم بیان میکرد و با مبعوث شدن ایشان از فتوا دادن دست کشید.
وقتی در مقام اعتراض بر او برآمدند، پاسخ داد: «الا اکتفی إذا کفیت؟»؛ حالا که خدا این بار را از دوش من برداشته، باز هم دست نکشم؟ (بحرالمحیط ، ج ۸ ، ص ۴۱۲)
خدای تعالی به او علم و حکمت داده بود. اندرزهای حکیمانه و زیبایی خطاب به فرزندش دارد، که برای همگان مفید است. چند مورد از آنها را میخوانیم؛ ان شاءالله که مفید باشد:
یک. خدا را شکر کن. کسی که خدا را شکر کند، به سود خودش است و کسی که ناسپاسی کند، باید بداند که خدا بینیاز و ستوده است.
دو. به خدا شرک نورز که بدون تردید، شرک ظلم بزرگی است.
سه. نماز را برپا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن و در مصایب و سختیها صبر پیشه کن.
چهار. صورتت را با تکبر از مردم برنگردان و در روی زمین با غرور راه نرو. خدا هیچ فرد متکبر و مغرور و فخر فروشی را دوست ندارد.
پنج. در راه رفتنت اعتدال داشته باش و آرام سخن بگو؛ چرا که زشتترین صداها، صدای درازگوشان است.
(سوره لقمان)
#حکایت_قرآنی
#جزء_بیست_و_دوم
🔹 ماجرای حدیث کساء
🔻 روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) رفته و بعد از سلام و دیدار فرمودند: دخترم! در بدنم احساس ضعفی میکنم. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) عرضه داشتند: پدر جان! من از ضعف شما به خدا پناه میبرم. حضرت فرمودند: فاطمه جان! کسای یمانیام را بیاور و مرا با آن بپوشان. ایشان کساء را آوردند و پدر را با آن پوشاندند و سپس چهره مبارک آن حضرت را دیدند که مانند ماه شب چهاردهم که تمام و کامل است، میدرخشد.
پس از لحظاتی امام حسن و امام حسین و امیر مؤمنان (علیه السلام) آمدند و بوی خوش حبیب خدا را استشمام کردند و با راهنمایی آن بانو نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفته و پس از اذن گرفتن از حضرت، زیر کساء داخل شدند.
حضرت زهرا (علیه السلام) هم با اذن پدر به زیر کساء رفتند. در این هنگام، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) دست به دعا برداشتند و فرمودند: خدایا اینها اهل بیت من و خواص من هستند. گوشت آنها گوشت من و خون آنها خون من است. آنچه که ایشان را اذیت و محزون میکند، مرا اذیت و محزون میکند. با کسی که با آنان بجنگد، در جنگم و با کسی که به آنان در صلح و آرامش باشد در صلح و آرامشم. من با دشمن آنها دشمن و با دوستدارشان دوستم. آنان از من و من از آنها هستم. پس صلوات و برکات و رحمت و غفران و رضوانت را بر من و آنها نازل کن و رجس و پلیدی را از ایشان دفع و آنان را پاک و مطهر کن.
خدای تعالی هم دعای حبیبش را مستجاب و آیه تطهیر را که بر عصمت آنها دلالت دارد، نازل فرمود:
... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا
... جز این نیست كه خدا میخواهد آلودگی را از شما اهل بیت بزداید و شما را كاملا پاكیزه گرداند.
سوره احزاب (آیه ۳۳)
پس از نزول این آیه، حضرت هر روز هنگام نماز صبح به در خانه دخترشان رفته و میفرمودند: السلام علیکم یا اهل بیت النبوّة.
#كلام_جانان
#امام_حسن_مجتبي_عليه_السلام :
با مردم آنگونه رفتار کن که دوست داری با تو آنگونه رفتار کنند.
🌸و ما هذه الحیاة الدنيا الا لهو و لعب🌸
🌸و زندگی این دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست🌸
💌 #پیام_قرآنی
🌸ان الله یأمرکم ان تؤدوالامانات الی اهلها🌸
🌸خدا به شما دستور می دهد که امانت ها را به صاحبانش باز گردانید🌸
💌 #پیام_قرآنی
#قرآن_در_کلام_ائمه_اطهار
رسول خدا (ص) :
فرزندم! از خواندن قرآن غافل مباش , زیرا که قرآن دل مرده را زنده میکند و از فحشا و زشتی باز می دارد.
📚البرهان فی التفسیر القرآن جلد1 صفحه ی 19
💫اگر دیده شد یک دعا چند بار تکرار گردید و مستجاب نشد، نباید مأیوس شد
🔻رهبرانقلاب: وقتی که دعا استمرار پیدا کند، حتماً اقبال استجابت در این دعا بیشتر است. اگر دیده شد یک دعا چند بار تکرار گردید و مستجاب نشد، نباید مأیوس شد؛ بخصوص در مسائل بزرگ و مسائل مربوط به سرنوشت انسان و سرنوشت کشور و ملتها؛ چون گاهی طبیعت کارهای بزرگ چنین است که تحقّقش زمان میطلبد.
۱۳۷۷/۱۰/۰۴