eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
995 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #قسمت_اول من ۲۴ سالمه، در خانواده ای مذهبی بزرگ شدم
۲۹۲ دوران بسیار سختی بود از نظر روحی و جسمی روی من خیلی فشار بود، دخترم فقط یک سال و چهار ماهش بود و شیر خودمو میخورد. همسرم هم که دانشجو بود، کارش هم که پاره وقت بود، تصادف هم کرده بودن و حدود دو ماه هم در خانه بستری بودن. البته همش میگم که کار خدا بود که ما بیاییم پیش مادرشوهرمینا، از حق نگذریم واقعا کمکم بودن، هم کاری، هم مالی و هم معنوی. خدا خیرشون بده و همیشه ممنونشون هستم. همچنین خانواده خودم که به شدت کنارمون بودن و تنهامون نذاشتن. بعد از حدود سه ماه از تصادف همسرم، متاسفانه پدرشوهرم سکته ی مغزی کردن. حالا دیگه خودشون هم از نظر مالی تحت فشار بودن. همسرم مجبور شد زودتر از آن چه که باید بره سرکار و به دلیل از دست دادن شغل مجبور شدن راننده ی اسنپ و تپسی بشن. به همین دلیل از نظر جسمی خیلی روشون فشار اومد. دوران خیلی سختی به همه ی ما گذشت. بیشتر روحی چون پدرشوهرم خیلی در خانواده عزیز بودن و خیلی ماشاالله رو پا، هیچ کس فکرشم نمیکرد این اتفاق برای ایشون بیفته... خلاصه این دوران هم با تمام سختی هاش گذشت و ما تصمیم گرفتیم فرزند دوممون رو بیاریم دخترم دو سال و ۴ ماهه بود که من باردار شدم. هنوز هم از نظر مالی مشکلات داشتیم ولی خداروشکر مانع بچه دار شدنمون نشد و توکلمون به خدا بود. خداروصد هزار مرتبه شکر تا به امروز لنگ نشدیم شاید کمتر خوردیم یا پوشیدیم ولی هیچ کم و کسری ای نداشتیم در زندگیمون و در حد نیاز هم خوردیم، هم پوشیدیم. دوران بارداری دومم کمی سخت تر از بارداری اولم بود، کمی ویار داشتم ماه های اول و زایمانم هم کمی سخت تر بود ولی خداروشاکرم که در سن ۲۳ سالگی فرزند دومم هم به صورت طبیعی خداروشکر آقا محمد حسین به دنیا اومد. بعد از سه هفته از زایمانم همسرم گفتن بریم مشهد؟ منم از خدا خواسته گفتم بریم. گفتن من پول ندارم و مجبوریم که با اتوبوس بریم، گفتم امام رضا رو پیاده هم میام چه برسه با اتوبوس. خداروشکر پول کرایه ی منزل هم ندادیم و از یکی از بستگان مادرم که مشهد منزل داشتن خونه گرفتیم. باورتون نمیشه که با همه ی گرونیا چون همه ی آشپزیارم خودم کردم و از خونه وسیله برده بودیم با ۸۰۰ هزار تومن رفتیم مشهد و برگشتیم و بسیار بهمون خوش گذشت و جالبه که یک ماهگی پسرم در حرم امام رضا بودیم. حالا هم بعد از گذشت ۵ سال و نیم از زندگیمون، همسرم پس فردا عازم سربازی هستن. من میمونم و یه دختر ۴ ساله و یه پسر ۱۰ ماهه الانم جفتمون مایل به آوردن بچه ی سومو هستیم ولی به دلیل سربازی همسرم کمی دست نگه داشتیم تا دوره ی آموزشی شون تموم بشه. خداروشاکرم به خاطر نعمت های زیادی که به من داده و قابل وصف و گفتن نیستن... اینم بگم که از اول دوران نامزدی و عقد عشق عجیبی بین من و همسرم بود و این عشق به لطف خدا هر روز بیشتر شده و با اومدن هر کدوم از بچه هامون عشق و علاقه ی ما نسبت به همدیگه بیشترو بیشتر شده، با این که ما از قبل همدیگرو ندیده بودیم و به صورت کاملا سنتی ازدواج کردیم. 🆔 @asanezdevag
💞 تنگدستی و ازدواج... 🆔 @asanezdevag
💕یادمون باشه تو خونه ای که "بزرگترها" کوچیک میشن "کوچیکترها" هرگز بزرگ نمیشن ...! 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 سلسله صوت های تربیت جنسی نوجوانان دکتر حبشی-بحران بلوغ ( علائم جسمی جنسی و غیر جنسی) شماره ۳ 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۲ #خانواده #فرزندآوری #قسمت_دوم دوران بسیار سختی بود از نظر روحی و جسمی روی من خیلی ف
۲۹۳ من فرزند اول خانواده هستم و بعد من دوخواهر و یک برادر به فاصله کم به دنیا اومدن...با مامانم ۱۷_۱۸سال تفاوت سنی داریم ولی نمیدونم چرا همه فکر میکنن ما خواهریم؟! 😅😅 سال ۸۱ وقتی که ۱۷ سالم بود، فهمیدیم مامانم باردار شده(چون پدرم تک پسر خانواده بودن، عمه هام اصرار داشتن مامانم یه پسر دیگه بیاره تا نسلشون منقرض نشه یوقت😏) عاقاااا ما چهار تا هم خوشحال و ذوقمرگ که قراره نی نی به جمعمون اضافه بشه😍 امااااا متاسفانه بعد سه ماه، بچه سقط شد😔 خیلی روزای بدی بود از یه طرف غم بچه ای که نیومده کلی دوسش داشتیم از یه طرف حال بد مامانم و افتادن مسئولیت زندگی روی دوش من از طرفی دو روز بعد عروسی دختر داییم بود که بهترین دوستم هم محسوب میشد ولی چون مامانم نبود اصصصلا خوش نگذشت به من😞 گذشت تا اینکه آذر ۸۲، در سن ۱۸ سالگی من عقد کردم با آقامون ... عقد کردن من همانا و باردار شدن مادرجان هم همانا(در سن ۳۸ سالگی)😅😅😅 ما آذر ماه عقد کردیم و قرار بود تابستون عروسی کنیم ولی مامان ماههای آخر بارداریش بود و مخالفت کرد🤰 داداشم حسین آقا مهرماه ۸۳ بدنیا اومد بیمارستان همراه مامانم من بودم و بقیه کلی بهمون میخندیدن که کار دنیا برعکسه دختر مادرو آورده بیمارستان😄😄😄 تااااازشم آقامون با دسته گل💐 و شیرینی🍰 اومدن عیادت مادرزن و برادرزن کوچک😆😆 و اینطوری شد که چهل روزگی خان داداش، عروسی آبجی خانومش بود😌 خونمون نزدیک مامانینا بود و من تقریبا هر روز از صبح تا عصر اونجا بودم و فضای خونمون با وجود داداش کوچولو خیلی شاد و مفرح بود. این شد که منم تصمیم گرفتم باردار بشم ولی یکسال طول کشید و زمستون سال ۸۵ پسرم امیرمحسن بدنیا اومد.🧒 متاسفانه به دلایلی مثل بی تجربگی من و ترس و زود رفتن به بیمارستان و عدم پیشرفت پروسه زایمان منو سزارین کردن.😢😢😢 بازیها و دعواها و شیطنت های دایی و خواهرزاده در جریان بود تا اینکه سال ۸۹ دوباره باردار شدم چون معتقد بودم اولا دو تا بچه کافیه!!!!🙃 دوما باید فاصله سنیشون کم باشه🤩 عید ۹۰ دخترم صبا بدنیا اومد و با خودش یه دنیا شادی و برکت و رزق به زندگی ما آورد😍😍 منم که دیگه جفتم جور شده بود 👨‍👩‍👧‍👦تصمیم گرفتم دیگه تمومش کنم و رفتم پیش دکتر و با مشورت اون ای یو دی ده ساله گذاشتم.🙈 و سالها گذشت و من بر تصمیم خودم پا بر جا بودم. تا اینکه...... سال ۹۸ تو کلاس اخلاق و مهارتهای زندگی از استادم کتابی بدستم رسید با عنوان مراقبتهای بارداری، منم تو رودروایسی کتابو خریدم که بعدا هدیه بدم به دیگران📔 اما وقتی کتابو خوندم در من یه اشتیاقی بوجود اومد که در سن ۳۵ سالگی واسه فرزندآوری و باردار شدن دوباره با برنامه ریزی و مراقبتهای معنوی و عرفانی و... ولی باز از ترس حرف مردم(اماااان از این مردم😤😤) دودِل و مردّد بودم ولی خداروشکر بالاخره ترس و شک و شبهه رو کنار گذاشتم و تصمیم جدّی گرفتم واسه بارداری🤰 چند هفته پیش رفتم و خودمو از شر اون آی یو دی راحت کردم ...همسرمو قانع کردم و الانم با توکل به خدا و توسل به اهل بیت(ع) میخوام اقدام کنم واسه بچه سوم🤩🤩 ان شاءالله که به زودی زود خداوند به من و به تمام بانوان جهادی و شیردل هموطنم فرزند صالح عطا کنه(بلند بگین آممممممین😌) ان شاءالله فرزندان ما سربازان آقا امام زمان(عج)باشن و نسل شیعه رو بیشتر و بیشتر بکنن(محمدیاش صلوااااات😇😇) میدونم ماها همدیگه رو نمیشناسیم ولی دلمون قرصه که همگی تو این آب و خاک داریم زندگی میکنیم و هممون شیعه مرتضی علی هستیم...از تک تکتون که ماجرای منو خوندین خواهش میکنم دعای خیرتون رو بعنوان کادوی تولدم بدرقه ی راهم کنین باشد که چه بسا از دعای شما به سومی اکتفا نکنم فقط🙃🙃🙃😅😅😅😅 در پناه حق باشید🌹🌹🌹 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨مراسم خرما خوران بعد از عقد در پاکستان احتمالا هرکی از اون خرماها بخوره بختش باز میشه😂 🆔 @asanezdevag
❣هرکس وارد بازار شود و هدیه ای بخرد و آن را برای خانواده اش ببرد،همانند کسی است که برای عده ای نیازمند صدقه می برد و باید آن هدیه را نخست به دختران بدهد،سپس به پسران. 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 سخنران: استاد تراشیون 🔻 موضوع : ناسزاگويي در فرزندان قسمت دوم 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۳ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #بارداری_بعداز_35_سالگی من فرزند او
۲۹۴ حتما اقتصاد ما معیوبه و حتما باید خانواده های چند فرزندی، بیشتر از این حرفها بهشون بها داده بشه و حمایت اقتصادی بشن، اما به نظرم مجری، تمام اعتقادات ما رو سخره گرفت و همه ی چندفرزندی ها رو به مرفه بودن و شعار دادن در عین بی دردی متهم کرد. خدا میدونه من در شیردهی فرزند اولم چقدددر گشنگی کشیدم، حتی مادرم نمیدونه. حتی صمیمی ترین دوستانم نمیدونن، به ظاهر همه چی خوب بود اما ما شاید دو هفته میشد سیب زمینی پیاز یا تخم مرغ نداشتیم و میدونستم همسرم نمیتونن تهیه کنن و بهشون نمیگفتم، دیگه گوشت و مرغ و... که دیگه هیچی... ماهها میگذشت و نداشتیم. مطمئنم این تجربه م رو حتی اگه خواهر و برادرم هم بخونن حتی نمیتونن تصور کنن که تجربه منه، چون هیچکس از سختی هام خبر نداشت و نذاشتم همسرم شرمنده بشه پیش دیگران البته من وقتی ازدواج کردم همسرم کارگر بودن و حقوقشون فوق فوق کم بود. اما الان به لطف خدا، ۳فرزند دارم که همه شون خوش قدمن، با تولد هر کدومشون گشایشهای بزرگ در زندگیم ایجاد شده. من روی حساب تجربه شیردهی بچه اولم و اقتصاد داغون خونواده ام در اون برهه، میتونستم قید بچه های بعدی رو بزنم، اما با اعتقااادم اقدام کردم و بچه های بعدی رو آوردم و خدا هم پاسخ اعتماد و توکلم رو داد شکرش... و الحمدلله الان بچه هام، واسطه رسیدن رزق من و همسرم شدن، اینا رو گفتم که بگم الانِ امثال من رو نبینید که یه اوضاع آرومی به برکت وجود بچه ها بر زندگی مون حاکم شده. بلکه ما رو با همه سختی های عمیق مون، ما رو با همه ی توکل در عین بی چیزی مون ببینید. شاید اگر ما بچه های بعدی مونو نمی آوردیم، میتونستیم پول رو پول بذاریم، شایدم نه اگر بچه های بعدی نمیومدن رزق ما به همون تنگی نگه داشته میشد، که من به دومی معتقدترم. خدا شاهده که من و همسرم، بچه هامون رو فقط برای سربازی آقا امام زمان و عشق رهبرمون و آینده کشورمون آوردیم. حالا هم تمام تلاش مون رو برای تربیت موفق اونها می کنیم. خوشحالیم که روی رهبرمون رو زمین ننداختیم و خدا پاسخ این اعتقادمون رو حتما میده ان شاالله 🆔 @asanezdevag
💐چند هزار صفحه کتاب تربیتی رو در یک جمله ميشه خلاصه كرد: "‏فرزند شما اونی نمیشه که دوست دارید، اونی میشه که هستید!" ‏پس خودتونو بسازید...! 🆔 @asanezdevag
💞 ۴۸ تمرین کنید؛ با نگاهتون به پایِ هم، عشق بریزید...❤️ 🆔 @asanezdevag
🍀 ‏والدین ما فراموش‌کار شدن چیز‌هایی رو از جوون‌های الان میخوان که اگه کسی در جوونی خودشون ازشون میخواست، کلی لعن و نفرینش میکردن و میگفتن از کجا بیاریم 🆔 @asanezdevag
‏با یکی ازدواج کنید که بعد از سی چهل سال زندگی مشترک همینجوری عاشقانه نگاهتون بکنه💗 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۴ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند حتما اقتصاد ما معیوبه و حتما باید خانواده های چند فرزندی،
۲۹۵ خواهر کوچکم یک ماه داشت که جلسات خواستگاری همسرم از من سپری میشد😊 خلااااصه از عقد تا عروسیمون چهارماه و یکروز طول کشید و الان هم بشدت راضیم که بیشتر نشد و اگر کمتر هم میشد بهتر بود😉 و برای اونهایی که تو دوران نامزدی یا مجردن پیام دارم که هر چقدر نامزدیشون کوتاه تر باشه شیرین تر میشه🍰 یکماه بعد از ازدواج با برنامه ریزی قبلی باردار شدم😊 از اون روزی که متوجه باردار شدنم شدم تا آخرین روزی که برای زایمان به بیمارستان رفتم، تجربه های تلخو شیرین زیادی داشتم 🙃🙂 از ویاری که تا ماه آخر همراهم بود تا هر ماه ویزیت توسط پزشک..... بالاخره روزی که همه منتظرش بودیم رسید😅 بعد از پروسه‌ی بستری شدن در بیمارستان حدود ۶ ساعت درد کشیدم تا توانستم فرزند اولم را ببینم...😍😘 خیلی شیرینه که تو زایمان طبیعی مادر بعد از نه ماه حمل جنین، فرزندش را خودش با درد و تلاش بدنیا بیاره. (دردی ناچیز نسبت به لذت بچه داشتن) البته با کمک و زحمات ماما و پزشک که نباید نادیده گرفته بشه. از حس بعد از زایمان بگم که انگار مدال طلای جهان را گردنم انداختند🏅 و اینکه پیروز و خوشحالو سربلند بودم، و شاکر خدا برای این نعمت🤲... از همه بهتر لحظه روبرو شدن با همسره که این احساسو با شریک زندگیت تقسیم میکنی، تو مامانی ‌و اون بابا 👪 .... و این حس‌های خوب چند دقیقه بعد از زایمان بود، از بعدش دیگه نمیگم که بی‌خوابی و خستگی و کلافگی بود ببشتر😫 خب هرچه باشد بهای مادری سنگین و با ارزشه😌 پسرم دو سالش بود که پسر دومم رو باردار شدم 😄 توی بارداری دوم همه‌ی تجربه ها و حس‌ها جدید بود و لذات و مشکلات فرق میکرد..... برای بارداری دوم اصلا به پزشک مراجعه نکردم و بیشتر از طب سنتی پیگیری کردم. تا ماه پنجم که رفتم دکتر ... خانم دکتر با دیدن دفترچه گفت خوبه همه آزمایشات رو انجام دادی😳 من تازه فهمیدم که نسخه‌های بارداری قبلی رو دیده 😜 وقتی فهمید اینا برای بچه اولمه و من با اختلاف باردار شدم، انقدر بد برخورد کرد که من تا روز زایمان دیگه نرفتم دکتر😧 روز زایمان بارداری که چند ساعتی منو گرفته بود به بیمارستان رسیدم... دوباره مورد برخوردهای بد و توهین ها از جانب ماما و پزشک قرار گرفتیم 🙄😶 حرفهایی میشنیدم که گویا من بخودم و بچم ظلم کرده بودم... تو اون موقعییت استرس زیادی بمن وارد کردند. طوری که فشارخون نرمال من به ۱۵ و ۱۶ رسیده بود 😯 بالاخره بعد از ۲الی۳ ساعت درد و انتظار چشمم به دیدن کوچولوم روشن شد🤩 و سریعا از ماما خواستم که نوزادم رو بغل کنم🤗 نی‌نی تو اون ثانیه های اول یجوری نگاهم میکرد که دلم میخواست ساعت‌ها طول بکشه.... دوست دارم که بگم شیرین ترین لحظه ی زندگیمه اون لحظه ای که پاک میشم از گناه بخاطر درد زایمان و نوزاد معصومم رو سلامت و بدون لباس توی دستای پزشک میبینم.... اما پدرم میگه با بچه شیرینی های زیادی در انتظارته... مثلا وقتی بچه ها بزرگ میشن ... اونوقت یه شب که از خواب بلند شی و ببینی دارن نماز شب میخونن اونوقت بمراتب قشنگ ترو لذتبخش تره..... به امید اینکه متولدین این سالهای انتظار سحرخیزان صبح ظهور آقا باشند.. 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عاق فرزندان شدن در اخرالزمان... 🎙استاد مسعود عالی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🆔 @asanezdevag
✅ پرسش: پسري که مدرکش ليسانس هست و به سربازي مي رود و وقتي که از سربازي مي آید ، سنش شده سي و نه حالا اين پسر مي خواهد ازدواج کند و باتوجه به بعضي از شرکت ها که کارگر جوان مي خوان اين پسر چگونه مي تواند ازدواج کند ايا سربازي براي اين پسر يک مشکل بزرگ نيست 🌸☘☘☘☘☘🌸 🌺پاسخ: سلام در دانشگاه های ایران، معمولا افراد در سنّ 23 سالگی مقطع کارشناسی و در 25 سالگی مقطع کارشناسی ارشد را به اتمام می رسانند. اگر دو سال سربازی را نیز به آن اضافه نماییم، 27 سال می شود. بر فرض وجود دو سال وقفه در تحصیل به خاطر قبولی در مقطع کارشناسی ارشد، نهایتا می توان تا 29 سالگی سربازی را به اتمام رساند. با وجود این، شرکت های معتبر برای کار، افرادی را به خدمت می گیرند که دارای کارت پایان خدمت باشند. پس آنها انتظار ندارند فردِ تحصیل کرده، زیر سی سال سنّ داشته باشد. اگر مسؤولان شرکتی چنین انتظاری از یک جوان داشته باشند، قطعا بهانه ای برای ردّ کردنِ آن جوان دست و پا کرده اند. ضمن اینکه در ایران واقعا شرکت های زیادی وجود دارند که نیاز به نیروی کار جوان دارند. یک جوان نباید با شنیدنِ شرط های اشتباه و نامعقول چند شرکت نااُمید شود و دست از تلاش برای یافتن کار بردارد. افراد موفقِ جامعه کسانی هستند که از چند جواب منفی مأیوس نمی شوند و به راه خود ادامه می دهند. آنها با کار زیاد و تلاش بسیار، پس از پشت سرگذاشتن مشکلات فراوان به موفقیت دست یافته اند. اجازه دهید به سرگذشت تعدادی از این افراد موفق اشاره کوتاهی نمایم: - چارلی چاپلین: پدر و مادر چارلی چاپلین وقتی او سه ساله بود، از هم جدا شدند و بعد از مرگ زودهنگام پدرش، مادر چاپلین در یک بیمارستان روانی بستری شد و این پسربچه که هنوز 10 سالش هم نشده بود، باید با برادرش چرخ زندگی را می چرخاند. - استیو جابز (مالک شرکت اَپِل): استیو جابز شش ماه بعد از ورودش به کالج اخراج شد و 18 ماه در خوابگاه دوستش روی زمین می خوابید. مدتی بی خانمان بود. قوطی نوشابه جمع می کرد و با غذا معاوضه می نمود و هفته ای یک بار غذای مجانی از یک معبد دریافت می کرد. - جُوان کِی رولینگ (نویسنده کتاب های هری پاتر): در 25 سالگی با یک روزنامه نگار جوان ازدواج کرد. اما به زودی فهمید او مرد رؤیاهایش نبوده است. شوهرش با او بدرفتاری می کرد. در 28 سالگی از شوهرش جدا شد؛ در حالی که زنی فقیر، افسرده و شکست خورده بود. شغلش را نیز از دست داده بود. به خاطر افسردگی مدتی در درمانگاه بستری شد. پس ازآن که اولین کتابش (هری پاتر و سنگ جادو) را نوشت، دوازده ناشر با چاپ کتاب او مخالفت کردند. او ناامید نشد و کتابش را برای ناشران دیگر فرستاد. بالاخره انتشارات بلومزبری پذیرفت کتابش را چاپ کند. نخستین جلد از مجموعه کتاب هری پاتر، صد و بیست میلون نسخه در سطح جهان فروش رفت. - اَحَد عظیم زاده (مرد ثروتمند ایرانی، تاجر فرشِ گِرد): احد عظیم زاده می گوید: هفت ساله بودم كه پدرم را از دست دادم و یتیم شدم. امكانات مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به كلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی كنم. تا 13 سالگی روزها قالی می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. خاك خوردم و زحمت بسیار كشیدم. در سال دو بار بیشتر نمی‌توانستیم برنج بخوریم. یك بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت كشیدم. كارم را با به دوش كشیدن پشتی و قالی‌های كوچك و بردن آن از اِسفَنجان یا اُسكو برای فروش آغاز كردم. در آغاز كار از هركدام از آنها یك یا دو تومان سود می‌كردم. پنج سال این چنین سخت كار كردم. بسیار دشوار بود. اما پشتكار و اعتقاد به هدف با توكل به خدا تحمل سختی‌ها را آسان می‌كرد. پس آن چه سبب موفقیتِ پایدار می شود، ثروت و امکانات مادّی یا پول و پارتی نیست. تلاش و پشتکار است که موفقیتِ دائمی را به همراه می آورد. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: (لیسَ لِلإنسانِ إلّا ما سَعی) یعنی «انسان جز نتیجه تلاشش را نمی بیند». موفق باشید. 🌺 ☘🌺 🌺☘🌺☘🌺☘ 🆔 @asanezdevag
✨گاهی نه به دولت ربط داره و نه به نظام فرهنگ خانواده مهمه 🆔 @asanezdevag
💓جلسه اول خواستگاری... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۹۵ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #مادری #زایمان_طبیعی خواهر کوچکم یک ماه داشت که جلس
۲۹۶ من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم. همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم بالاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست، دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه! خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد. در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄 خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕 باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری... خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بیبی چکم مثبت بود در ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱 چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهناشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت. تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه آدم رو نداشتم. بهرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏 راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. فقط شوهرم میدانست که چه کرده و چه شده، من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم. پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت. وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و.... خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز👩👱‍♂️ وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍خدایا عاشقتم🙏 حالا الان در ۴۴ سالگی، دوقلوهام امسال به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه. چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم. بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند. امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺سخنرانی استاد عالی ✍️موضوع: ایثار و گذشت زن و شوهر ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🆔 @asanezdevag
❤️ ۴۹ 💬 برای سخن گفتن در خانواده؛ تنها کلماتی را برگزین که دارای بار مثبت و عاطفی هستند. 🆔 @asanezdevag
بعضیا میگن: هنوز زوده برای ازدواج😕 اصلا تورو چه به زندگی مستقل و خرج و مخارج زندگی و اینا...🤔 در صورتی که این تفکر کاملا غلطه❌ آمادگی برای ازدواج،فقط با سن بالا یا سن پایین مشخص نمیشه🤷‍♂️ و عوامل مهم تری هستن که منجر به ازدواج و شروع زندگی مشترک میشه😇 پس بهتره توی توجه به عوامل مهم برای ازدواج،دقت داشته باشین😉 ‌🆔 @asanezdevag