eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
931 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ۵۹ 💕 قربون صدقه رفتن؛ تنها مخصوص زمان نامزدی نیست! 🆔 @asanezdevag
چیزی که اهمیت داره اینه:همیشه و تحت هر شرایطی باید توجهمون به خانواده باشه! هیچ وقت همه چیز معطوف به قبل از ازدواج و تشکیل زندگی مشترک نیست بلکه کار درست اینه که بتونیم توی تمام مراحل درست رو انجام بدیم. که توی خواستگاری و تحقیقات به یک نحو و بعد از ازدواج به نحوی دیگه هست. فکر میکنین جهت گیری زندگی مشترک شما به چه سمتی هست یا قراره باشه؟ ‌🆔 @asanezdevag
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 بدون تعارف با عیال‌وارترین مرد ایران 👤 | حضرت اجل 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۲۶ ✅ سفر لاکچری اربعین... 😎 ما ۶ ساله که ازدواج کردیم و به لطف خدا یه پسر یک سال و نیم
۳۲۷ سلام آخرین باری که تونستم برم حدود ۴ سال پیش بود که بچه ها کوچیک بودن ولی خب هرچی بچه ها بزرگتر میشدن امکان رفتن به این سفر مهم برای من دورتر میشد، مخصوصا بخاطر سقط و حاملگی خيلي سریع بعدش امکان نبود که منم با خانواده برم اربعین و هر سال تنها با بچه ها می موندم. ولی امسال همسر مهربانم از خودگذشتگی بزرگی کرد و گفتن که این چند روز از دوتا فرزند دیگرم که ۶ ساله و ۵ ساله هستند، نگهداری میکنن تا من و پسر کوچولو مون بیاییم کربلا و من واقعا بخاطر این لطف و محبتشون ازشون ممنون هستم... مخاطب حرفم پدرها هستن، درسته که تربیت و پرورش فرزندان بیشتر به مادر مربوط میشه ولی پدرها هم میتونن با همراهی کردن همسرشون، شرایط رو برای مادرها بهتر بکنن و هم خودشون در ثوابش شریک باشن. اینم بگم که بعضی از دوستان همسرم که متوجه شدن ایشون امسال بخاطر من نرفتن کربلا، خیلی تعجب کردن و البته در کنارش مسخره هم کرده بودن که مونده خونه مثل زنها بچه داری بکنه و... 🆔 @asanezdevag
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 چرا حجم پوشش غربالگری در ایران ۹۴ درصد است، در حالی که در کشورهای توسعه یافته، نهایت ۳۰ درصد می باشد؟!! 🆔 @asanezdevag
4_5794158813586129007.pdf
حجم: 4.98M
باربارا دی آنجلیس نویسنده این کتاب است و روند کتاب اینگونه است که از قبل از ازدواج شروع کرده و یکی یکی در مراحل ازدواج پیشروی می کند و اشتباهات و مسائل را شرح می دهد... 🆔 @asanezdevag
💕 عذرخواهی دلیل خردمندی است... 🆔 @asanezdevag
🦋🦋 🦋 💎حجاب و آزادی در اجتماع 🌀دختری در بوتیک : 🔹گاهی بعضی از مغازه دارها می گویند : 🔴 وقتی دختر یا خانم جوانی وارد مغازه می شود،هنوز وارد نشده،شروع به صحبت خودمانی میکند به گونه ای که خواهان توجه و نگاه دیگران است ‼️. با این تصور که اگر با مغازه دار راحت باشد بهتر می تواند تخفیف بگیرد ،غافل از اینکه فروشنده نیز با شوخی و خنده اگر قصد سواستفاده از او را هم نداشته باشد گاه با حالت خودمانی کلاه بر سر او میگذارد،یا سود حسابی از او می گیرد‼️💰. 🔹گاهی نیز دختر جوان با پدر و مادر و یا خانم جوانی با همسر و یا حتی خانم جوانی تنها به مغازه میاید و در نهایت کمال و وقار بدون کوچکترین لبخندی و بدون اینکه نگاهی به چشمان فروشنده نماید خرید کرده ،بیشترین تخفیف را هم میگیرد 🔹👈🏼در ظاهر دختر جوان اولی تحویل گرفته شده اما معمولا و در واقع نفع و سود مادی و معنوی و عفتی واقعی را دختر یا خانم دوم برده است. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۳۲۷ #سفر_عشق #قدردان_همسرم_هستم سلام آخرین باری که تونستم برم حدود ۴ سال پیش بود که ب
۳۲۸ به لطف امام حسین علیه السلام ما هم کربلایی شدیم... سخت ترین لحظه در این سفر ورود ما به خاک عراق بود، ساعت حدود ۱۱ صبح... نزدیک ظهر بود، از قبل حواسمان بود برای بچه ها آب و غذا برداریم... نزدیک ۱۵ بچه همراه ما بود... وقتی از گیت رد شدیم باید تا رسیدن به ماشین، مسافتی رو پیاده می آمدیم. بچه ها ۱۸ ساعت در راه بودند و الان همه خسته و حتی یک متر پیاده روی زیر آفتاب براشون بسیار سخت شده بود. حالا ما بودیم و بیابان و آفتاب و بچه ها... و آبی که در حال تمام شدن بود... مردها به سرعت برای پیدا کردن ماشین رفتند... اما کو ماشین.... زائر زیاد و ماشین کم... از زمین و آسمان گرما به تک تک سلول هایمان نفوذ میکرد... نمیشد راحت نفس کشید... پسر ۳ ساله ام در کالسکه خواب بود. از فرط خستگی نشسته خوابیده بود، چفیه ای روی کالسکه انداختم، هوا خیلی گرمه، برداشتم خیس کردم دوباره روش انداختم خنک بشه... اما طی چند دقیقه دوباره خشک شد... سراغ یکی دیگه از پسر هام میروم... چفیه رو خیس میکنم میندازم روی سرش، مدام میگه مامان پس کی میریم؟ و چنگی به جگر من میزند... دلداریش میدم، بابا رفته دنبال ماشین، تحمل کن، الان میان... پسر دیگرم از گرما روی زمین بی حال نشسته، ازش میپرسم خوبی؟ با صورت سرخش و چشم های بی حالش نگاه می کنه و چیزی نمیگه... نمیخواد ناراحت بشم... بچه سه سالم بیدار شده، میرم پیشش... وای چقدر عرق کرده، بچه داره میپزه!! دنبال آب میگردم... خدا رو شکر هنوز آب داریم... میزنم صورتش و سرش رو خیس میکنم. با صدای نحیفش میگه مامان آب بده... آب رو میگیرم جلو دهانش تا یک دل سیر بخوره... راستی این بچه الان گشنه س، اها کمی آجیل با خودم آوردم، بذار بریزم براش سرگرم بشه گرمای هوا یادش بره ... سریع میرم از تو ساکِ خوراکی ها، آجیل رو پیدا میکنم... چقدر بردارم؟ سر میگردونم، بقیه بچه ها هم وضعیتشون مثل بچه های منه، همش رو برمیدارم، یه کم واسه بچه خودم میریزم... بقیه اش رو بین همه بچه ها تقسیم میکنم. بچه ها بیحال پیش مادر ها نشستند... پدرها باغیرت و مستاصل دائم از این طرف به اون طرف میرن تا ماشین گیر بیارن، ولی کو ماشین... گه گاه، میان به زن و بچه شون سر میزنن، کمک میکنن، کمی بچه ها رو بغل میکن و راه میبرن، دوباره میرن... شوهرم نبود، دائم از این بچه پیش اون بچه میرفتم. خدا یا چه کنم؟! حال پسر بزرگم خوب نبود، اها بذار آبلیمو قاطی آب کنم بدم بهشون تا عطششون برطرف بشه... اما نه اول بذار یه سایه بون درست کنم... اما کجا با چی؟ ساعت ۱۲ شده بود، خورشید وسط اسمون... بچه ها رو جلو کالسکه نشوندم، فقط رو سرشون سایه میشد اما خب از هیچی بهتره... چفیه ها رو خیس کردم انداختم رو سرشون، یه چفیه برداشتم و انداختم رو کالسکه.. یه گوشه ش رو گره زدم به دسته کالسکه بغلی، سایه روی بچه ها بیشتر شد... دوتا بطری آب رو نگاه کردم. دیگه داشت به تهش میرسید. کمی آب لیمو ریختم تو آبی که فقط ته یک بطری مونده بود، به بچه ها دادم بخورن، نمی تونستن... کمی التماس کردم، تورو خدا بخورین... بچه ها عادت ندارن، ترش بود، حق داشتند. تو رو خدا بخورین، مقاومت کردن، قیافه رو در هم کشیدم، میگم بخورین... میخواید حالتون از این بدتر بشه؟ قربون صدقه شون رفتم، تحمل کن مامان، الان ماشین پیدا میشه... دیگه آب نداریم... خودم خسته و هلاکم... کی میتونه این همه راه رو برگرده تا برسه به آب!! از گرما دارم میپزم با چادر... حتی یک قدم نمیتونم بردارم، تشنگی و گرما به حدی فشار میاره که حتی گشنگی هم از یادمون رفته... بچه ها جون ندارن، یادم افتاد کمی عسل آوردم...بذار به بچه ها بدم کمی جون بگیرن بعد برم. به بچه ها یک قاشق عسل دادم. گفتم میک بزنید... یهو نخورید، اینجوری کمی بزاق دهانشان بیشتر ترشح میشه، کمتر تشنه میشن... چند دقیقه یک بار سرم رو بلند میکردم... دور و بر رو نگاه میکردم... پس کو ماشین؟! صورتم از گرما سرخ شده بود. بچه ها گفتن مامان حالت خوبه؟! اره خوبم... گرمت نیست؟! چرا ولی نه زیاد... باید روحیه ام رو حفظ کنم حتی اگر شده در ظاهر... 🍀ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
✳️ آقا پسر! دختر خانم! 💞💢 در مرحله انتخاب همسر، این ۲ اصل را به کار ببند: 💢 «دقت بکن ولی وسواس نداشته باش» 🌀❌ «آسون بگیر ولی سهل انگاری نکن» میثم مطیعی 🆔 @asanezdevag
کمال گرا شدیم؛ یکی از مهمترین دلایلش هم رسانه‌ست، تو صدا سیما خونه لوکس و جهاز لوکس میبینیم، تو اینستا شوآف های لاکچری تماشا میکنیم، بعد انتظار داریم جوانی که میخواد ازدواج کنه قناعت پیشه کنه! ♨️ محمد شیروانی| کمالگرایی همه جا خوب نیست بلکه یه جاهایی ضربه میزنه، مثل انتخاب همسر مثل انتخاب شغل مثل انتخاب خیلی چیزا... 🆔 @asanezdevag