eitaa logo
◉✿ازدواج آسان✿◉
989 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(۸) ⛔️ چگونه انقلاب جنسی، آمریکا را برای همیشه تغییر داد؟ 💢 در سال ۱۹۵۷ میلادی (یعنی کمتر از شصت‌وپنج سال قبل)، نود درصد مردم آمریکا اعتقاد داشتند فردی که از ازدواج سر باز می‌زند، یا مریض و روان‌رنجور، یا بی‌بندوبار است!! 💢 بیش از نیمی از زنان آمریکا در اواسط ۲۰ سالگی، متأهل بودند؛ مردم به حال زنانی که تا ۲۵ سالگی ازدواج نکرده بودند، تأسف می‌خوردند. 🔻در سالی‌که رئیس‌جمهوری، جان.اف. کندی اعلام کرد آمریکا، انسان را به کره ماه خواهد فرستاد (۱۹۶۲.م) بیشتر زنان جوان آمریکا، آرزو داشتند در ۲۱ سالگی ازدواج کنند، از کار انصراف دهند و ۴ فرزند داشته باشند."! 📕 شماره ۱۰۵ ماهنامه سیاحت غرب، چگونه انقلاب جنسی، آمریکا را برای همیشه تغییر داد؟! نانسی ال کوهن، انتشارات مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیما 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۰ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #قسمت_دوم یادمه برای اولین بار چله عاشورا رو زمانی گرفتم ک
۲۶۰ خیلی روزهای سختی بود ۴۰ روز که از فوت برادرم گذشته بود احساس کردم روحم داره تحلیل میره پیش خودم گفتم من باید کاری بکنم وگرنه این بچه که پیش من امانته از دستم میره. شروع کردم به حفظ قرآن و عمل به احادیث، یادمه وقتی به آیه ی "ولنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص ....و بشرالصابرین "رسیدم انگار خداوند به من یک صبر جمیل عطا کرد و باقیمانده ی بارداریم رو به لطف و عنایت الهی با صبری عجیب گذراندم طوریکه به سایر برادرانم و مادرم هم دلداری میدادم و با خواندن روایات و احادیث و آیات اونا رو دعوت به صبر می کردم. بالاخره پسرمم الحمدلله در یک بیمارستان دولتی طبیعی بدنیا اومد زیر دست یک رزیدنت اما همه چیز خوب پیش رفت به لطف الهی. ما اونموقع دیگه پیکانمون رو عوض کردیم و پراید خریدیم و همسرم هم اونموقع دیگه اینترن شده بودن، توی یک موسسه ی کلاسهای رزیدنتی، یک کار دفتری بهشون پیشنهاد شد که گاهی از دانشگاه و بیمارستان به اونجا میرفتن و درآمد مون به برکت بچه ی دوم خیلی بهتر شده بود. بالاخره موعد خوابگاه ما تمام شد و ما به خاطر اینکه دخترم یک مدرسه ی خوب و مذهبی بره اومدیم سمت میدان بهارستان خونه اجاره کردیم و من به همسرم گفتم خیلی دلم میخواد برای بچه سوم اقدام کنیم اما متاسفانه چون ایشون برای تبلیغات موسسه در ماه سه هفته رو به شهرهای مختلف میرفتن واقعا نبودن که بخواییم در مورد این قضیه حتی کمی صحبت کنیم😔 پسرم آقا محمدمهدی که ۵ سالش شد ما تصمیم گرفتیم فرزند سوم رو بیاریم که خداوند زینب خانم رو قسمتون کرد. فاصله سنی پسرم با دختر دومم ۶ سال و ۳ ماه شد که بنظرم زیاد بود اما چه میشه کرد زمان رو به عقب نمیشه برگردوند. دختر اولم که خیلی ریز نقش بود ناگهان در ۱۲ سالگی رشد عجیبی کرد طوریکه هرجا میرفتم فکر میکردن ۱۸ سالشه و براش خواستگار می آمد. همین شد که ما تصمیم گرفتیم ایشون رو برای ازدواج و پذیرش مسئولیت زندگی تربیت و آماده کنیم. ناگفته نماند که ایشون هم مثل مامانش علاقه داشت زود ازدواج کنه😅 در این حین هم همسرم تخصص بیهوشی قبول شدن ولی در شهر قزوین من بخاطر مدرسه ی بچه ها و فضای فرهنگی ای که در تهران براشون فراهم کرده بودیم مجبور شدم تهران بمونم و ایشون رفتن قزوین روزهای سختی بود ولی انگار خداوند توانِ موتور وجود من رو چندین برابر کرده بود هم بچه داری هم خانه داری هم خرید بیرون و هم درس میخوندم برای امتحان کنکور سطح ۳ حوزه ولی همه ی سختیهایی که گذروندم توام با رشد بسیار زیادی بود هر سختی با خودش یک جهش عجیب و رشد تصاعدی داشت. بالاخره دخترم در سن ۱۷ سالگی با همسرشون که طلبه بودن در اسفند ۹۷ روز میلاد امام جواد علیه السلام در کهف الشهدای تهران یک عقد بسیار معنوی و زیبا کردن و منم تمام ۱۲ سالگی تا ۱۷ سالگی ایشون درِ خونه ی تمام شهدا و صلحا و امام رحمه الله علیه و تمام ائمه اطهار رفتم که خداوند یک همسر باتقوا و با ایمان قسمتشون بکنه. زمان عقد دخترم من سر فرزند چهارم باردار بودم و دختر بزرگم کلاس دهم بودن بعد از عقد مدرسه فهمید و ایشون رو بخاطر مصوبات دور از دین و شرعِ وزارت آموزش پرورش😡 اخراج کردن اما ما برامون مهم نبود ایشون درسشون رو غیرحضوری ادامه دادن و من که یک مقدار سختی کار برای آماده کردن دخترم برای عقد بهم فشار آورده بود در ۳۶ هفتگی یعنی ۹ روز بعد از عقد دخترم زایمان زودرس داشتم ولی به لطف الهی دخترم ریه اش کامل بود و زیر دستگاه نرفت. سر بچه دوم به بعد هیچ وسیله ای اعم از تختخواب و کریر و حتی لباس بچه هام رو نخریدم بلکه با دوستان مشترکمون عوض بدل میکردیم و این بود که میتونم بگم تقریبا بالای ۹۵ درصد با هزینه ی خیلی ناچیز سه تا بچه ی بعدی رو زایمان کردم و دوران کودکیشون تا سه سالگیشون رو گذروندم با اینکه همسرم از نظر وضع مالی هیچ مشکلی نداشتن که مایحتاج بچه ها رو تهیه کنن ولی ما اون هزینه رو برای مناطق سیل زده و زلزله زده میفرستادیم و خداوند هم برکتش رو چندین برابر به زندگی ما نازل میکرد. در حال حاضر فرزند چهارمم یکسال و یک ماهشه و ما ان شاءالله تصمیم داریم برای فرزند پنجم باز هم با توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اقدام کنیم و قراره از فرزند ششم به بعد اگر خداوند عمر و توان بده ان شاءالله با دخترم مسابقه بذاریم😅 من بعد از بچه ی سومم سطح ۳ حوزه قبول شدم ولی بخاطر بچه ها موقتا درس رو کنار گذاشتم چون واقعا با مشغله ی زیاد کاری همسرم‌ باید مسئولیت بچه ها تمام و کمال به دوش من باشه. از این که خداوند با حکمتهاش در سختیها نعمتهاش رو بر من و همسرم تمام کرد با تمام وجودم شاکرش هستم ان شاءالله خداوند نگاه مهربانش رو همون طور که بر زندگی ما تاباند بر زندگی نسلهای بعد از ما تا ظهور حضرت حجت عج بتابانه به برکت صلوات بر محمد و آل محمد🌹 🆔 @asanezdevag
💕در زندگی قاعده طلایی این است که همیشه... 🆔 @asanezdevag
✍ اگر جوانان انتظارهایی غیرمنطقی (که در تضاد با واقعیت هستند و افراد را از دست یابی به اهداف اساسی ازدواج بازمی دارد)، در مورد انتخاب همسر داشته باشند، بیش تر احتمال دارد دچار تردید، شکست و ناکامی در موقعیت پس از ازدواج شوند! در صورتی که اگر با شناخت کافی و با آگاهی کامل در مورد پدیده ی ازدواج و عوامل موفقیت آن بیندیشند، انتظارهای واقع بینانه از چالش های ازدواج خواهند داشت و این موضوع باعث می شود، در آینده تعارضات زندگی را به صورت منطقی و مناسب حل کنند و بر سر باورهای اعتقادی با یکدیگر توافق و نقش برابری را در روابط با همسرشان داشته باشند. درست است که نمی توان ازدواج را به طور کامل تضمین کرد؛ اما باید فاکتورهایی را که با موفقیت و عدم موفقیت در زندگی مشترک و ازدواج همراه است، تا حد امکان شناخت. بهتر است حتی برای یک بار هم شده به زندگی تان و انتظاری که از آینده ی ازدواج تان دارید، نگاه کنید و با دلایل منطقی تر در این مورد تصمیم بگیرید. 🆔 @asanezdevag
💕وقتی گلی را دوست دارید آن را میچینید. اما وقتی عاشق گلی هستید آن را هر روز آبیاری میکنید. فرق بین عشق و دوست داشتن این است.✨ 👤چارلی چاپلین 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۰ #فرزندآوری #سبک_زندگی #قسمت_سوم خیلی روزهای سختی بود ۴۰ روز که از فوت برادرم گذشته
۲۶۱ زندگی جدید من از روز عاشورا ۹۳ شروع شد. اون روز با شنیدن روضه عصر عاشورای حضرت زینب خیلی به حال خودم افسوس خوردم. ازون روز توی هیئت تصمیم گرفتم دیگه بشم نوکر امام حسین و حضرت زینب. شنیدین میگن شما یک قدم به سمت ما بیاید ما صد قدم میایم جلو. من اینو داشتم با چشمای خودم میدیدم و درک میکردم. از مقطع راهنمایی وارد یه دبیرستان عااالی شدم که اصلا خودمم باورم نمیشد که در اون دبیرستان قبول بشم یادمه خیلییی از دوستام که با هم آزمون و مصاحبه دادیم رد شدن... خلاصه من اینو کار حضرت زینب میدونستم و سعی میکردم از محیط معنوی اونجا به بهترین شکل استفاده کنم... روز به  روز جو معنوی اونجا بیشتر روم تاثیر میذاشت. همون سال قسمتم شد و به کربلا رفتم...چه کربلایی... فوق العاده بود همه چیزش... اونجا زیر قبه امام حسین دعا کردم خودشون، مسیر زندگیمو دستشون بگیرن... دعا کردم که میخوام توی ظهور پسرشون امام زمان موثر باشم و بچه زیاد بیارم، یار واسه پسرشون تربیت کنم. همونجا بهشون درگوشی گفتم که تصمیم دارم که زود ازدواج کنم و ازشون میخوام که خودشون یه مورد عاالی برام زود زود بفرستن. اون موقع ها خیلی تحت تاثیر صحبت های آقای پناهیان بودم و مدام تو گوشیم سخنرانی هاشونو دانلود میکردم و گوش میدادم. یادمه توی یه سخنرانیشون میگفتن...من از شما جوونا تعجب میکنم اینجوری اینجا نشستید و ازدواج نکردید...قشنگ یادمه...میگفتن آقاتون گفته بچه بیارید و نسل شیعه رو زیاد کنید اون وقت شما نشستید منو نگاه میکنید؟😂😂 میگفت  "برای خدا ازدواج کنید و برای خدا بچه بیارید " خیلی مصمم تر شدم برای هدفم. یه روز به مامانم گفتم من احساس میکنم آمادگی ازدواج رو دارم...مادرم هم زد زیر خنده و خیلی خندید ولی گفت باشه. یکم از خنده زیادش خجالت کشیدم و رفتم. خلاصه از آخر همون هفته اولین خواستگار اومد خونمون. اما هر کدوم از نظر من یه ایرادی داشت که جور نمیشد. خیلی متوسل به حضرت زینب و امام حسین میشدم تا دوسال همینطور اومدن و رفتن تا اینکه من بالاخره ۱۶ ساله شدم یه روز مادر شوهرم زنگ زد  خونمون برای خواستگاری، من دیگه خسته شده بودم و از پشت تلفن به مامانم اشاره میکردم که نه نه دیگه نمیخوایم. دیگه راه نمیدیم. مامانم همینطور داشت حرف میزد باهاش و میگفت " آهان طلبه هستن پسرتون... ملبس هم هستن؟؟" اینا رو که شنیدم دیگه چشام برق زد و آروم نشستم یه گوشه تا مامانم خودش بقیه حرفا بزنه. یادمه تو اون برهه از زمان داداش دوستم میرفت سوریه و خانوادش خیلی بی تابی میکردن... آقای پناهیان یه روز توی هیئت همه زن ها رو دعوا کرد که شما چه زن هایی هستید؟؟ اصلا برا چی میاید توی هیئت و برای حضرت زینب گریه میکنید، به چه دردی میخوره وقتی اجازه نمیدید شوهراتون برم از حرمش دفاع کنن؟؟ چرا انقدر خود خواهید؟؟خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ولی خوب شوهر نداشتم که بخوام بفرستمش😂😂 واسه همین رفتم به خواهرام گیییر که شماها باید شوهراتونو بفرستید سوریه و شماها مانع رشد همسراتونید و اونا رو فقط و فقط برای خودتون میخواید. خودتون رو بذارید جای اون زن ها که شوهراشون رفتن و شهید شدن و... خلاصه رفتم بالا منبر براشون اونا هم گفتن تو درک نمیکنی الان چون شوهر نداری تا حال ما رو بفهمی، وقتی ازدواج کنی متوجه میشی، اون موقع ببینیم خودت چیکار میکنی😏 در همین بین مراسمات خواستگاری من هم برگزار میشد. خیلی زیاد توی خواستگاری درباره بچه و بچه های زیاد و اینا از شوهرم پرسیدم که خداروشکر اون هم تو اصل قضیه با من موافق بود. یادمه توی یکی از جلسات یهویی ازش پرسیدم که شما نمیخواید برید سوریه؟؟خیلی تعجب کرد گفت والا دوست که خیلی دارم برم. ولی باید جراتشم باشه. نگو داشته کاراشو میکرده که بره. منم بهش گفتم خیلی اشتباه میکنید که نمیرین و تو این جور شرایط وظیفتونه که برید. اونم بنده خدا گفت ببینیم خدا چی میخواد. خلاصه گذشت، دیگه درباره سوریه حرفی نزدیم و من هم فکر کردم که واااقعا نمیخواد که بره. حدود ۳_۴ ماه از عقدمون گذشت که کم کم متوجه شدم ریز ریز داره کارای رفتنش رو میکنه شوکه شدم. خیلی گریه و زاری کردم. اما بعد یاد گذشته خودم، اون روز عاشورا و قرارم با حضرت زینب که قرار بود تا آخر عمر نوکریشونو بکنم افتادم. بهش گفتم خیلی دلم برات تنگ میشه و از ته قلبم راضی هستم که بری... به پدر مادرم هم هیچی نگفتم چون میدونستم مخالفت میکنن تا یه شب قبل از رفتنش اومد خونمون برای خدافظی، با همه خدافظی کرد و رفت. دوماهی اونجا بود. تو این مدت خیلی اذیت شدم. تحمل دوریش برام خیلی سخت بود. هم نگرانش بودم، هم دلتنگش شده بودم. از شدت استرس صورتم پر از جوش شده بود. اما نمیذاشتم که هیچ وقت خانوادم متوجه بشن از ناراحتیه تا بخوان خدایی نکرده ازون دلخور بشن به خاطر نبودنش. 🆔 @asanezdevag
🔅ضمن عرض سلام خدمت مخاطبین محترم؛ ✅ کانال ازدواج آسان جهت انجام تبادل نیاز به ادمین جهت انجام تبادلات اش دارد. ❇️ عزیزانی که علاقمندند به ما کمک کنند به @mohajere313 پیام ارسال نمایند. باتشکر💠
(۹) ⛔️ پروژه‌ی انتقالِ بحرانِ انقلابِ جنسی به ایران با پوشش تنظیم خانواده! ⭕️ زمانی کمیته کار و منابع انسانی سنای آمریکا اعلام کرده بود "در بین سال‌های ۱۹۸۱-۱۹۷۱، ایالت‌هایی که بیش‌ترین بودجه را صرف وسایل تنظیم خانواده کرده بودند، بیش‌ترین افزایش موالید نامشروع و سقط جنین را داشتند!*" ⭕️ همین مسأله که وسایل ممانعت از بارداری با القای فرهنگ تنظیم خانواده، منجر به افزایش آمار می‌شوند، نمونه‌ای از تجارب آمریکایی بود که در ایران نیز پیاده شد! 💢 متأسفانه فرهنگ تنظیم خانواده از طریق کم ارزش نشان دادن وجود نوزاد، دامن زدن به خودخواهی‌های افراد و همچنین القای بی‌بندوباری، منجر به ترویج جنایت بزرگ سقط جنین در کشور ما شد تا جایی که در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۷۷ تا ۱۳۹۲ با وجود آن که پوشش وسایل ممانعت از بارداری در کشور بیشتر شد، آمار سقط غیرقانونی قریب به سه برابر شد! 📚 * کتاب جنگ علیه خانواده، ویلیام گاردنر 🆔 @asanezdevag
💸 خانم‌های خانه دار هوای شوهراتون رو تو این روزای توروم و گرونی داشته باشید، مردا پول که جیبشون نباشه از درون ، داغون می شن، دَمغ می‌شن می‌رن تو غار تنهایی خودشون. 🔗 محمد صادقی | 🆔 @asanezdevag
💠 با همکار، درست یا نادرست؟ 💖 مزایا ▫️ 1 - وقتی همكار فرد، می شود بدین معناست كه این دو نفر ماهها و یا حتی سالها در كنار هم بوده اند و با هم آشنا هستند. همین آشنایی باعث شناخت بهتر و كاملتر فرد از همكارش شده و شرایطی را حاصل می كند تا طرفین به سمت ازدواجی آگاهانه حركت نموده و در تشكیل شان موفقتر از دیگران باشند. ▫️ 2 - وقتی و هر دو در یك شغل مشغول به كار باشند بسیار بهتر از دیگران می توانند فرد مقابل را درك كنند زیرا با مشكلات و معضلات شغلشان آشنایی كامل دارند. ▫️ 3 - حضور در محیط كار باعث افزایش اعتماد به نفس فرد می شود. به بیان دیگر وقتی فرد حس می كند كه همسرش در كنار اوست و در مواقع نیاز می تواند به وی تكیه كند اعتماد به نفسش بالا رفته و روحیه اش بهتر می شود. ▫️ 4 - افزایش اعتماد به نفس و داشتن روحیه بالا، باعث افزایش انرژی و در نتیجه كارایی افراد می شود. 💖 معایب ❌ 1 - بسیاری گمان می كنند كه چون چند سال است با خواستگارشان همكارند پس او را كامل می شناسند به همین دلیل به اموری چون صحبتهای جدی و منطقی و اهمیت نداده و از انجام آنها خودداری می كنند. در حالیكه تحقیقات محلی یكی از اصول شناخت كاملتر فرد محسوب می شود. برخی از خصلت های فردی تنها در و محله بروز می یابند. ❌ 2 - گاهی اتفاق می افتد كه خواستگار همكار جز رده روسا و مدیران محسوب می شود. همین امر محدودیت ها و معذوریت های فراوانی برای فرد مقابل به همراه می آورد. مثلاً اگر خانم قصد ازدواج با مدیر خود را نداشته باشد و پاسخش به خواستگاری وی منفی باشد احتمالا آینده شغلی اش تا حدودی به خطر می افتد. وجود این قبیل مشكلات بسیاری را از دادن پاسخ منفی می ترساند یا وادار به دادن جواب مثبت و در نتیجه تشكیل زندگی ناموفق می كند. ❌ 3 - پاسخ منفی به خواستگاری كه جز همكاران معمولی نیز می باشد خالی از مشكل نبوده و یقیناً بر روابط كاری طرفین و نحوه برخورد آنها با یكدیگر تاثیر گذار است. ❌ 4 - ازدواج دو همکار باعث ایجاد برخی ملاحظات و محدودیت ها در میان خودشان می شود كه تا پیش از ازدواج اصلاً برایشان مهم نبوده و به آنها توجه نمی كردند. مثلاً وقتی خانمی ببیند شوهرش با یک همكار خانم دیگری گرم صحبت و یا خنده است از خود واکنش نشان می دهد حال آنکه قبل از ازدواج چنین حساسیتی نداشته است. ❌ 5 - وقتی زن و مرد با هم همكار باشند یعنی شبانه روز در كنار هم هستند و گاهی همین حضور شبانه روزی زن و مرد در كنار هم و عدم دوری باعث سردی و یكنواختی روابطشان می شود. یادمان باشد كه دوری متعارف، دلتنگی و در نتیجه عشق و علاقه می آورد. ❌ 6 - معمولاً برای این زوج ها فاصله قرار دادن میان كار و زندگی سخت و گاه غیرممكن است. به همین دلیل آنها مشكلات كاری را وارد زندگی مشترك و مشكلات و دعواهای شان را وارد محیط كار می كنند. 💟💟💟💟💟💟 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۱ #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی #قسمت_اول زندگی جدید من از روز عاشورا ۹۳ شروع شد. ا
۲۶۱ پیش خودم میگفتم من ضعیفم که دارم اذیت میشم. اون داره راه درست رو میره پس کسی نباید به خاطر کار درستش توبیخش کنه... توی جمع خانواده مدام میگفتم که من خودم خواستم تا بره و... البته ناگفته نماند که بابام هم خیلی از لحاظ روحی حمایتم میکرد یادمه ازینجا براش یه نامه نوشتم که با تمام وجود بهت افتخار میکنم که رفتی و همیشه دلم میخواست که اینجوری باشی و.... خلاصه دوماه تموم شد و برگشت بعد از ۱۵ روز دوباره گفت که میخوام برم... باز رفت و برگشت دیگه انقدر میرفت و میومد که دیگه همه عادت کرده بودن به رفتن هاش جز من... هر دفعه که میرفت با تمام وجووود میسوختم اما پشتش بودم. وقتایی هم که سوریه جور نمیشد و ایران بود حتما حتما جور میکرد و میرفت تبلیغ داخل ایران... ده روز یک ماه... خیلی از ته قلبم خدارو شکر میکردم که همسرم اهل تبلیغ دین و امام زمانه... یادمه اولین بار که باهم اربعین رفتیم کربلا توی مسیر انننقدر با جووونا میگفت و شوخی میکرد که یه حلقه بزرگ از جووونا دورش بودن و حلقه میزدن دورش و یه مسیر طولانی باهاشون راه میرفت و من از پشت تماشاشون میکردم و توی دلم خداروشکر میکردم که خدا همسری نصیبم کرده که دغدغه فرهنگی داره و توی کارش هم موفقه... دوران عقد ما با همه بودن و نبودن های همسرم تموم شد و ما بعد از یکسال عقد بستگی عروسی کردیم و اومدیم خونه خودمون... بعد از حدود دوماه دلم میخواست که بچه دار بشم اما هنوز یه کارایی داشتم که با وجود بچه نمیتونستم انجامشون بدم. ازون طرف هم من تازه ترم یک جامعه الزهرا بودم و باید یه کم پایمو قوی میکردم اما همیشه تو فکر این بودم که کی میتونم زودتر همشو جمع و جور کنم و زود تر یه نی‌نی بیارم😍 اولین تابستون زندگی مشترکمون که مصادف با اولین ماه رمضون بود برای اولین بار با همسرم رفتیم تبلیغ اونجا با یه خانواده دیگه توی یه خونه زندگی میکردیم ولی میتونم بگم از شیرین ترین لحظه های زندگی و عمرم بود و حتی لحظه برام سخت نگذشت و اونجا من مشغول کار با کودک شدم و با بچه و نوجوونا مشغول بودم هم کلاس و هم کار هنری و هم تفریح شبای ماه رمضون رو با نوجوون ها تا صبح توی پارک حلقه داشتیم اونا هم سرشون درد میکرد برای حلقه های اونجوری هر روز حلقمون پر جمعیت تر میشد. وقتی برگشتیم قم بهش گفتم حالا دیگه واقعا وقتشه که یه کوچولو داشته باشیم ولی گفت باید صبر کنی و اول کلاس رانندگی بری تا وقتایی که من میرم سوریه بتونی ماشین رو برداری و کارای بچه ها رو خودت انجام بدی... خلاصه من اسمم رو نوشتم کلاس رانندگی و بلافاصله بعد از اینکه گواهی نامم رو گرفتم اقدام به بارداری کردیم و به لطف خدا و عنایت حضرت زینب زودی باردار شدم و اون موقع بود که فهمیدم مادر شدن که به این راحتی ها نیست که من فکر میکردم انقدر ویار شدید داشتم که میتونم راحت بگم تا ۴ ماه هیچی نمیتونستم بخورم و فقط به زور سرم و آمپول دارو سر پا بودم. اون موقع ها بود که تصمیمم عوض شد. گفتم دیگه بچه نمیخوام و همین برای هفت پشتم بسه. بارداری خییلی سختی داشتم مخصوصا اینکه شوهرم بیشترِ طول بارداری پیشم نبود و واقعا بدون اون خیلی سختی کشیدم. اما خدا کمک کرد و اون روز ها هم سپری شد. تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم برای اینکه بتونم بازم بچه بیارم. خیلی ورزش کردم و تلاش کردم برای زایمان طبیعی، ولی خیلی دیر شده بود وارد ۴۱ هفته شده بودم اما هنوز حتی سر بچه پایین نیومده بود خلاصه که اجبارا استخاره کردیم برای سزارین که خوب اومد و همون شب رفتم بیمارستان برای زایمان الحمدالله خدا نگاه به بارداری سختم کرده بود و برای زایمان، راحتی رو رقم زد که اطرافیانم حتی باورشون هم نمیشد که من با زایمان سزارین انقدر راحت و رو پا باشم به طوری که همون شب توی بیمارستان خودم بچه رو بغل کردم راه بردم تا آروم بشه جالبه که با تمااام سختی هایی که توی بارداری کشیدم ولی انننقدر بچه زندگیم رو شیرین کرده که از الان با شوهرم برنامه ریزی کردیم که تا ۳۰ سالگی ۵ تا بچه داشته باشیم. با اومدن بچه به زندگی خیلی از مشکلات حل میشه. انگیزه آدم بالا میره، البته که سختم هست و بیخوابی هم داره ولی واقعا شیرینه... انشالله که خود آقا عنایت کنن و پسر کوچولو من رو هم به سربازیشون قبول کنن. با شوهرم قصد داریم با سبک زندگی سالم، هم جسم بچه ها همیشه سالم باشه، هم روحشون... همسرم میگه اگر محمد علی قراره یار آقا بشه، باید جسم سالمی هم داشته باشه تا بتونه همیشه در رکاب باشه و توان جسمی داشته باشه، برای همین دوتایی شروع کردیم باهم کتاب های طب اسلامی می خونیم تا هم خودمون رو سالم نگه داریم و هم بچه های سالم به دنیا بیاریم و سالم بزرگشون کنیم. انشالله که بتونیم بچه هامون رو هم خوب تربیت کنیم و زمینه ساز ظهور آقا بشیم. 🆔 @asanezdevag
👌 اشتباهی که شما در رابطه با همسرتان انجام ‌می‌دهید این است که با حرف‌های‌تان، احساس بی‌لیاقتی و کوچک‌بودن و حقارت به او می‌دهید. به عنوان‌‌ مثال زمانی که کاری انجام ‌می‌دهد یا حرفی می‌زند، به او می‌گویید: _ یکم منطقی فکر کن! _ چرا این‌قدر بی‌فکر و ساده‌ای؟ _ چرا میزاری این‌قدر راحت گولت بزنن؟ _ چقدر بچه‌گانه فکر می‌کنی! با بیان‌ این‌ جملات، همسرتان برای اثبات خودش یا راه لجبازی را پیش می‌گیرد یا این‌که از شما دور می‌شود. او برای این‌ که سرزنش نبیند و نشنود، ترجیح می‌دهد مخفیانه اقدام کند و شرح کارها و حرف‌هایش را هرگز با شما در میان‌ نگذارد 🆔 @asanezdevag
🌺🍃🌺🍃🌺 ✨ روایت داریم مرد خوب همیشه دوجاش باید کبود باشه: یکی چشمش یکی هم روی دستش... صبح که داره میره هرچی خانومش گفت محکم بزنه رو چشمش و بگه رو چشام خانوم شب که میاد یهو محکم بزنه رو دستش و بگه ای داد بیداد یادم رفت...!!!!!!😊😄 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 جناب مسئول، هموطن عزیز؛ حرکت جامعه به سمت پیری به هر دلیلی و با هر بهانه‌ای به ضرر همه‌مونه! اگر دست نجنبونیم، عاقبت خوبی در انتظارمون نیست... 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۱ #فرزندآوری #سبک_زندگی #قسمت_دوم پیش خودم میگفتم من ضعیفم که دارم اذیت میشم. اون دار
۲۶۲ من دختری سرحال و خوش صحبت بودم و در عین حال خیلی با حیا و مغرور، این خصوصیت باعث شد که همسرم به فکر خواستگاری از من بیوفته چون ما با هم فامیل هستیم. البته این را هم بگم که هیچ وقت لزومی نمیدیدم با پسرهای فامیل صحبت کنم مگر در حد سلام و همسرم از این اخلاق من هم خوشش آمده بود. سال ۸۲ بود که همسرم به خواستگاری ام اومد من اون موقع ۱۵ سال داشتم و از اونجایی که درسم خیلی خوب بود به خانواده ام اعلام کردم که دوس دارم درس بخونم و فعلا به ازدواج فکر نمیکنم. همسرم جواب من رو قبول نکردن و با فرستادن واسطه هایی سعی داشتند که من را راضی کنند. البته من بدون هیچ تحقیق و شناختی از ایشون و فقط به خاطر درس خواندن جواب رد می دادم. کم کم با تعریف واسطه ها از این آقای خوب و باتقوا، به فکر افتادم که کمی اطلاعات در مورد اخلاق و رفتارشون کسب کنم. بیشتر افرادی که واسطه خواستگاری ما بودند صفت ایمان و مهربانی ایشون رو گوشزد میکردند و من در حدیثی خوانده بودم که اگر مردی ایمان و تقواش زبان زد باشد، برای ازدواج کردن با او نباید دنبال صفت دیگر بود. حدود یکسال بعد از خواستگاری من به این نتیجه رسیدم که به ایشون جواب مثبت بدم ولی خجالت و شرم این پاسخ را به تعویق انداخت و بی مورد یکسال دیگر از زندگیم تلف شد و من هنوز حسرت این دو سال را میخورم که میتونست پر از خاطرات شیرین من و آقایی باشه. خلاصه سال ۸۵ عقد کردیم و من همچنان درس میخوندم. همسرم یک کارگر کارگاه تراشکاری و تزریق پلاستیک بود و وقتی با من ازدواج کرد شد سر کارگر و این از برکات ازدواج ما بود. همسرم در کنار کارش با وجود اینکه درس نخوانده بود، در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی و هیات امنا مسجد و هم چنین فعالان محلی حضور پررنگ داشت و من از اینکه او همیشه در حال فعالیت بود خوشحال بودم و نداشتن مدرک تحصیلی بالا اصلا برایم مهم نبود. هنوز هم همیشه برایش میخونم: "نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"😉 و واقعا هم همینطور بود او مطالعات خیلی گسترده ای در همه زمینه ها داشت. خلاصه کنکور دادم و به پیشنهاد پدر شوهر و پدرم و البته از روی علاقه خودم رشته کشاورزی رو انتخاب کردم و دلیل دیگر هم این بود که دانشگاه محل تحصیلم به شهر مشهد که محل زندگی همسرم بود، نزدیکتر بود. قبول شدن در دانشگاه همانا و عروسی گرفتن ما هم همانا. البته به خاطر مرگ برادر شوهرم یکسال عروسی ما عقب افتاد وگرنه آقایی قبل از قبول شدن در دانشگاه، قصد داشتند سور و سات عروسی رو به پا کنه. من و همسرم در طی سالهای عقد وسائل لازم برای زندگی را با همدیگه آماده کردیم و شاید باورتون نشه هنوز که هنوزه، نمیدونم دقیقا کدومها رو من خریدم، کدومها رو آقایی... خیلی خیلی مختصر و اینکه هر جا مسافرت میرفتیم یا برای دور زدن و تفریح یک تکه از وسائلمان را میخریدیم و اینجوری دفتر خاطراتمان در خانه و در بین وسیله هایمان همیشه بازه و آن روز های زیبا را به ما یادآوری میکنه. برای مراسم عروسی از آنجا که خانواده همسرم مراسمات پر سر وصدا داشتند من و آقایی تصمیم گرفتیم سفر سوریه را انتخاب کنیم تا در طول این سفر قبل از اینکه بخواهیم به خانه خودمان برویم انشالله با دست کوچک حضرت رقیه دوام زندگی مان را امضا کنیم. همین گونه هم شد بعد از سفر ولیمه ناهار دادیم من و همسرم به سنت ها پیامبر توجه خاص داریم ولیمه ناهار ما باعث تعجب همه شده بود. مهمانها خیلی زیاد نبودند در حد کسانی که دوست داشتند برای عروسی ما شادی کنند. با آرایش و لباس عروس خیلی ساده و دوست داشتنی، بدون هیچ استرسی از کم وکسریها، از این اتفاق بزرگ لذت بردیم. جهیزیه من واقعا مختصر بود و همون روز اول حرفهایی پشت سر جهیزیه گفته شد ولی از عشق من و همسرم حتی یک ذره کم نشد و اصلا باعث ناراحتی ما نشد چون سلیقه و خواسته خودمان و کسب رضای الهی خیلی اهمیت بیشتری داشت از حرفهای اطرافیان. قبل از اذان مغرب و عشا من و همسرم وارد خانه ی خودمان شدیم و طبق سنت زیبای پیامبر، همسرم پاهای من را شست و آب را جلوی در خانه ریخت و با هم نماز شکر خواندیم. 👈 ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
❤️ ۳۶ ✅ شلوغی ها خستگـــی ها و محدودیـت های زندگی مشترک؛ روح تون رو قدرتمندتر خواهد کرد. 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۲ #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت_اول من دختری سرحال و خوش صحبت بودم و د
۲۶۲ تابستان تمام شد و سال تحصیلی جدید شروع شد و من دوباره به دانشگاه رفتم. هنوز چند ماهی بیشتر نگذشته بود که حس قشنگ مادر شدن فضای خانه ی کوچکمان را گرمتر کرد و من باردار شدم. ماههای اول بارداری برایم خیلی سخت بود و حالت تهوع شدید و از همه مهمتر حساسیت به حضور مردی که خیلی دوستش داشتم، اذیتم میکرد ولی با همه ی اینها، دغدغه ام رعایت دستورات و راهکارهای زیبای معصومین بود تا بتونم دوران بارداری را با موفقیت و نتیجه خوب انشالله پشت سر بگذارم و خداوند در همه حال در لحظه لحظه ی نفسهای من و فرزندم حضور داشت. از نظر من نفسهای خانم باردار مقدسه. همزمان با بارداری، فشار تحصیل در دانشگاه هم تا حدودی زیاد شد. ترم آخر دانشگاه ۸ ماهه باردار بودم و اتفاقا معدل الف هم شدم چون دو نفری درس می خوندیم و حسابی کیف می کردم. کارورزی هم حدود دو هفته قبل از زایمانم تمام شد و من فعال و پر انرژی ادامه بارداری ام را با دوختن لباس و درست کردن عروسکهای دست ساز گذروندم و یک دست لباس کامل برای دختر نازم دوختم و بافتم. به مادر و پدرم هم سفارش کردم که به هیچ وجه مجبور نیستند سیسمونی برای من تهیه کنند. حتی گفتم راضی نیستم اگر به خودتان فشار بیاورید و خرجِ اضافه کنید. سیسمونی فرزندم نسبت به فامیل خیلی ساده بود ولی فرزندم سالم و سر حال تر بود. خلاصه روز جمعه بین ولادت امام رضا و حضرت معصومه سلام الله علیها خداوند ارزشمندترین هدیه خودش را به زندگی شاد و ساده ما تقدیم کرد دختر خانمی متبرک به نام فاطمه... من مادر شدم در سن کم و این فوق العاده است خداوند به من امتیاز تولید اشرف مخلوقاتش را داد این افتخار کمی نیست او از من دعوت کرده با او همکاری کنم تا چرخ دنیا بچرخد و هنوز هم انسان در بطن انسان بروید. خدایا شکرت با تولد فاطمه جان زندگی شیرین تر و جذاب تر شد و تا حد زیادی اوقات فراغت داشتم. کلاسهای همسرداری و تربیت فرزند میرفتم و فرزندم را هم همراه میبردم تا بقیه متوجه شوند او برای من بار نیست، همراه است. فاطمه یکساله شد و من تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم که متاسفانه پدر شوهرم از دنیا رفتند. بعد از فوت پدر شوهرم، یک عضو جدید و مهربان به خانواده ی ما اضافه شد مادرشوهرم.🌷 خانمی بزرگوار و صبور ولی کمی افسرده و تنها و من فقط به خاطر فرزندم و مادرشوهر بزرگوارم، ادامه تحصیل رو موقتا کنار گذاشتم ولی به دخترم قول دادم همزمان با او به تحصیل ادامه بدم انشالله😊 با همه ی اینها وقتی دخترم دو ساله شد تصمیم به بارداری گرفتم و خداوند بزرگ روز میلاد امام زمان پسری زیبا و پرانرژی به ما هدیه کرد و من به رقم اینکه دوست داشتم نامش محمد مهدی باشه به خاطر دل مادر شوهرم اسمش را احمد رضا گذاشتم تا دلش با نام همسرش گرم باشه چون به این رسم و رسومات توجه زیادی دارند البته برای من خیلی این رسمها حائز اهمیت نیست ولی خوشحالی مادر شوهرم برام خیلی مهمه. بعد از فوت پدر شوهرم مادر همسرم خیلی مریض و ضعیف شدند. حتی مجبور بودیم حدود ۶ ماه با ویلچیر ایشون رو راه ببریم ولی من و همسرم کمر همت بستیم تا هر طور شده زندگی و شادی را دوباره به ایشون بازگردانیم. بر خلاف تصور معمول در جامعه، حضور مادرشوهرم یکی از بزرگترین برکات در زندگی منه، خدایا شکرت. 👌ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
❣سلامت زندگی ، در مدارا کردن است. 🆔 @asanezdevag
4_546012028335030370.mp3
529.9K
کارشناس برنامه : 💢 قسمت پنجم 🎵 چند سال پیش مصاحبه ای داشتم با متخصص زنان که فکر می کنم خیلیاتون ایشون رو بشناسید. 🔰 تا به حال حدود ۲۵ هزار نوزاد به دست ایشون به دنیا اومدن. بعضی از بچه هایی که به دست ایشون به دنیا اومدن، پدر یا مادرشون هم به دست ایشون به دنیا اومدن. موضوع مصاحبه بارداری تو سن بالا بود. 🔰 امروز یه باوری بین خانم ها رواج داره که بارداری تو سن بالای ۳۵ سال خطرناکه. 🔰 جالبه بدونید که خانم دکتر لباف، شش تا بچه دارن و بچۀ ششمشون هم تو سن بالای چهل سال به دنیا اومده. 🔰 قسمت چهارم این مصاحبه دربارۀ خانم‌هاییه که در زایمان‌های اول و دومشون سزارین کردن و الان برای بارداری سوم به شدت نگرانن. 🔰 در قسمت پنجم مصاحبه هم به این پرسش جواب می دن که آیا درسته که خانم ها به دلیل ادامۀ تحصیل فرزندآوری رو به تاخیر بندازن. 🔰حتما گوش کنید و این فایلها رو به دیگران هم هدیه بدید. 🆔 @asanezdevag
22.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(۱۰) ⭕️ روایت مردی آمریکایی از سبک زندگی قبل از انقلاب جنسی را 👤 به گفته این مرد آمریکایی، قبل از وقوع انقلاب جنسی دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، روابط زن و مرد، دارای حدود و مرزهای بسیار مشخص بودند. 💢 در بسیاری از جمع‌ها، دو جنس جدا از هم می‌نشستند، و روابط قبل از ازدواج به شدت قبیح بود. او تعریف می‌کند روزی همراه نامزدش بوده که ناگهان طوفان برفی سهمگینی آغاز می‌شود. از آن‌جا که نمی‌توانسته نامزدش را به خانه‌ والدینش برساند، او را به خانه خودش برد و به هنگام شب، نامزدش در اتاق خواب خوابید و خودش زیر شیروانی! ♨️ اما پس از انقلاب جنسی، قبح روابط جنسی بدون ازدواج از بین رفت. زندگی کردن یک مرد با دختری که زنش نبود به امری عادی تبدیل شد، بسیاری از این دختران، فرزنددار (حرام‌زاده) می‌شدند، بدون این‌که پدری بالای سر فرزندشان باشد! 🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۶۲ #فرزندآوری #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت_دوم تابستان تمام شد و سال تحصیلی جدید شروع شد
۲۶۲ من سختیها و دغدغه های باردار شدن و مادر شدن و حتی زندگی کردن با مادر شوهر را منکر نمیشم ولی من و همسرم قانونی برای خودمون داریم و اون اینه که از هر چیز و هرکس که دلگیر شدیم یا خستگی بهمان فشار آورد در کنار همدیگه، اوقات ناخوشایند را فراموش کنیم و این قرار به هر دوی ما انرژی تازه ای میبخش😊 احمدرضا دو سالش تمام شد و خداوند افتخار خادمی امام رضا ع را به من بخشید. اطرافیان میگفتند تو با دوتا بچه و مادر شوهر پیرت، نمیرسی حرم بری و بهتره که این مسئولیت رو قبول نکنی اما من باز هم، مثل همیشه تابع حرف آخر شوهر جان بودم و خدا شاهده هر وقت که عزت و اقتدار همسرم رو حفظ کردم، من در نظر او و در رفتار او، یک ملکه بودم. این یک شگرد زنانه است که خداوند بارها و بارها آن را به زن گوشزد کرده. خدا بهتر از هر کسی میدونه که چه چیزی برای بنده اش بهتره. خواهران عزیزم شوهر را احترام کنید و به او اقتدار ببخشید و در سایه ی اقتدار همسر، کدبانو و ملکه باشید. باور کنید خود همسران تون این مقام و حتی بالاتر از آن را به شما می دهند. خلاصه آقایی در حق من لطف کردند و گفتن از اونجایی که من علاقه هام رو به خاطر بچه ها و مادرشوهرم تا حدی کنار گذاشتم این فرصت خوبیه که ساعاتی از هفته رو برای خودم باشم و همون ابتدا مسئولیت بچه ها رو طی این چند ساعت کاملا به عهده گرفتند و من بی دغدغه هفته ای یکبار افتخار خدمت به امام رضا و حضور در نزدیکترین حد ممکن به این امام عزیز رو داشتم و هنوز بعد گذشت ۴ سال مزه ی شیرین این افتخار تمام وجودم رو در بر میگیرد. حدود شش ماه به همین منوال گذشت و من و همسری تصمیم گرفتیم عضو ششمی به خانواده اضافه کنیم و از اونجایی که بعضی از خواهران خادم در حین بارداری خدمت رو ترک نکرده بودن به خودم امید دادم که من هم انشالله میتونم ولی از اونجایی که ماههای اول بارداری ویار و حالت تهوع زیاد داشتم نشد. مجبور شدم دیگه حرم نرم ولی به هیچ وجه متاسف نبودم چون فقط و فقط جایگاه خدمتم عوض شد و نیت زندگی من از آنجا که محکم و پابرجاست، تغییر نکرد☺️ دوران بارداری رقیه جان سراسر استرس بود. براساس نتایج سونو ها، سه دلیل محکم برای سقط دخترم وجود داشت و گفته بودن باید دل از جگر گوشه ام بکنم. من و همسرم حسابی داغون شده بودیم ولی صحبتهای مادر شوهرم باعث شد تا روحیه تازه ای بگیرم و به خدا توکل کنم. من دختر درون رحمم را با هزار امید، نذر حضرت رقیه کردم و او الان سالمترین و زیبا ترین عضو خانواده ی ماست. به قول همسرم هر سخنی که از زبان این بچه میشنویم، کام مون شیرینتر و اوقات مون به یاری خدا شادتر میشه. خدایا شکرت رقیه جان حدود یک سال و سه ماه داشت که من و همسری برای دو سالگی او و آمدن عضو جدید صحبت از برنامه ریزی میکردیم که ناگهان فرزند چهارم بی دعوت و واقعا هدیه وار، همه و ما را غافلگیر کرد و من گیج و منگ بودم. ترسِ از شیر گرفتن رقیه جان و کوچک بودنش و زایمان طبیعی پشت سرهم تمام وجودم را فرا گرفته بود. من دوس داشتم فرزند چهارمم پسر باشه برای همین در پی برنامه ریزی برای پسر دار شدن بودیم که ریحانه جان بی دعوت تشریفشون رو آوردن و خدا به من این پیام رو داد که مگر همیشه از من نخواستی آنی و کمتر از آنی تو را به خودت وانگذارم. منم گفتم چشم با تمام وجودم برایش مادری میکنم. رقیه جان رو قبل از هفته ی بیستم بارداری از شیر گرفتم. همیشه سعی کردم که با او و ریحانه مثل دوقلو رفتار کنم تا خدای نکرده به رقیه جان کم توجهی نشه. همسرم خوبم در کار خانه دست به کمک هست اما من راضی نیستم ایشون صبح تا شب سرکار باشن و وقتی وارد خونه شدن، دوباره کار خانه انجام بدن. برای همین قرار خونه ما اینه که وقتی بابایی اومد همه جا مرتب باشه و پدر خانواده این چند ساعت رو سرگرم بازی با بچه ها بشن🌷 من زایمانهام به لطف خدا طبیعی بوده و با ورزش و خیلی راهکارهای پیش پا افتاده بدنم تغییر آنچنانی نکرده خدا رو شکر. هم چنین من اصلا برای بچه هام پوشک استفاده نمیکنم و همیشه از پارچه براشون استفاده میکنم. سر بچه ی اول و دوم جلو انداختن کارها یه مقدار سخت تره و وظیفه مادری سنگین تر ولی بچه های سوم و چهارم به بالا😁چون قسمتی از کارها و تربیت رو فرزندان اول به عهده میگیرن انگار وقت آدم آزادتره، شایدم این تجربه منه ولی به هرحال اگه اولی درست تربیت بشه تربیت بقیه خیلی راحت تره، چون بچه ها عجیب از همدیگه حرف شنوی دارن و این موضوع واقعا یک کمک الهیه به نظر من😉 🍀ادامه دارد... 🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 عاشق که بشی حالت حال دل مجنونه دست خود آدم نیست فکرت همه جا اونه 🆔 @asanezdevag
❤️ ۳۷ 👑 بر قلـب همسرتان سلطنت کنید؛ نه بر جسم او! 🆔 @asanezdevag