🌹
تسلیمم ای سپاه سلحدار چشم او
خونریزی ای کمانکشِ پیوسته رو به رو
دست از سرش کشیده و بر سر نهاده من
جانم به لب رسانده و از لب گرفته او
حرفی در این میان همه را میزند کنار
آوردی اش به لب بگشایش به گفتوگو
دیگر نمیکشم بروم راهِ بیامید
دیگر نمیروم بکشم بارِ آرزو
من هم یکی از این دو سه دهقان له شده
غلتانده غلّهی عرق آلوده در گلو
ننوشته و نوشتهات آرامی است و من
گلدانیِ ورق ورق افتاده کوبهکو
خود را گرفته در بغل و دلشکسته رفت
این کاسه کوزه را تو شکستی سرِ سبو
آجر کشیده از پی و بر سر نهاده خشت
بر لب گرفته چادر و از من گرفته رو
غم پس نداده در پی و پستوی میکده
کو استکان مشتری لب پریده گو
از بین ما طوایف حربی نمیگذشت
تیری که خم نبود و کمانی که پشت و رو
ای ضامن کشیده به عمری مخاصمه
ای زاغهی گشوده به بابِ بگو مگو
آتش بزن به دامن گلدار طایفه
در چادر ملائکهی عِرض و آبرو
میدان گرفته بر طبقِ نقرهی تو زر
بر تخته سنگ شیشهای شانهی تو مو
چابکسوار من که کف آورده بر دهان
از خود گذشتهی متواری به هر دو سو
#امیر_حسین_هدایتی
#تسلیمم
@ashareamirhosienhedayati
امیر حسین هدایتی.aac
3.68M
جدایی واقعیت داشت مثل تلخ از شیرین
شبیه لیلی از مجنون و مثل نادر از سیمین
جدایی واقعیت داشت مثل خشکی از دریا
شبیه نیمه شب از ظهر و مثل حاضر از دیرین
عبور از لایهی اول به آخر بود در امکان
فرود از پایهی آخر به اول بود در تمکین
نشان میداد دارد خط میاندازد به دستانت
نوازش کردن موهای زبرِ یک سرِ سنگین
جدایی سنگِ زیر اتفاقات بزرگی شد
که باید میکشیدی تا بیفتد آسمان پایین
ترنج و پنجههای پیشدستی کرده بر چاقو
که تنها زخم دردِ استخوان را میدهد تسکین
برای سلطنت بر تخت و فرش و ظرف جنگیدی
کنار لشکر تنهاییات فرماندهی غمگین
اگر ابنالسلامی الوداعی خواند با لیلی
چه عهدی نامقدس شد چه پیماننامهای غمگین
تو ای دنبال حالات خودت برعکس چرخیده
دلت افتاده آن بیرون سرت افتاده آن پایین
جدایی کشتنِ هم بین میز و صندلیها بود
و لای پردهها تکفین و در یخچالها تدفین
#امیر_حسین_هدایتی
#جدایی
#صوت
@ashareamirhosienhedayati
🌹
جدایی واقعیت داشت مثل تلخ از شیرین
شبیه لیلی از مجنون و مثل نادر از سیمین
جدایی واقعیت داشت مثل خشکی از دریا
شبیه نیمه شب از ظهر و مثل حاضر از دیرین
عبور از لایهی اول به آخر بود در امکان
فرود از پایهی آخر به اول بود در تمکین
نشان میداد دارد خط میاندازد به دستانت
نوازش کردن موهای زبرِ یک سرِ سنگین
جدایی سنگِ زیر اتفاقات بزرگی شد
که باید میکشیدی تا بیفتد آسمان پایین
ترنج و پنجههای پیشدستی کرده بر چاقو
که تنها زخم دردِ استخوان را میدهد تسکین
برای سلطنت بر تخت و فرش و ظرف جنگیدی
کنار لشکر تنهاییات فرماندهی غمگین
اگر ابنالسلامی الوداعی خواند با لیلی
چه عهدی نامقدس شد چه پیماننامهای ننگین
تو ای دنبال حالات خودت برعکس چرخیده
دلت افتاده آن بیرون سرت افتاده آن پایین
جدایی کشتنِ هم بین میز و صندلیها بود
و لای پردهها تکفین و در یخچالها تدفین
#امیر_حسین_هدایتی
#جدایی
@ashareamirhosienhedayati
🌹
حرف او را میزنی با من تمامش را نگو
دست و دامن چینِ کالش را و خامش را نگو
زهرِ مارِ سمّی خوش خط و خالش را نپرس
بوی تند نافهی آهوی رامش را نگو
فرصتش را داشتی صدها نشانش را نده
مهلتش را یافتی تنها پیامش را نگو
پیک او را بردهای بالا که بنشانی به صدر
بین رسوایان عالم احترامش را نگو
بحث او را میکنی با من دهانت را ببند
ناز او را میکشی با خود مرامش را نگو
از الف تا یای بسمالله و میمِ والسلامش را نگو
اختیارش را اگر داری جوابم را بده
زیر و بالا میزنی باشد مقامش را نگو
صحنه از خونِ که رنگین ساخت حالش را بجو
شانه از نعش که سنگین کرد نامش را نگو
زخم او را میزنی بر من مداوایم نکن
سوز و سازش را و شرح التیامش را نگو
قابِ قبحاش را اگر دیدی چَکادش را نبین
دادِ حُسناش را اگر داری خِتامش را نگو
پنجه در حلقوم من دارد صدایم را درآر
از زبانم میکشی لُبِّ کلامش را نگو
نامه با خطّ که آوردی که حالا میرسی
هر کسی، مُهر از سرش بردار و نامش را نگو
#امیر_حسین_هدایتی
#حرف_او_را_میزنی
@ashareamirhosienhedayati
🌹
چشم تو باز بوده به ما چون دو پنجره
ای آفتابِ شعله درِ در محاصره
ای ملت عظیمِ تک افتاده در سخن
ای دستِ گرم و پنجهی نرم! ای مناظره
ای روح پر تلاطم و دریای خوش کنار
شیرین و شور دیده به قصوای خاطره
با پردهی کشیده به رخسار مثل ماه
یا ایّها المزمّل! بر دحو و دایره
شرّابههای سبز سیه جامهی تو ریخت
در بزمِ ورطه بر سرِ امواج قاهره
ای شعله را کشیده به هر جا که سوخته
با شمع رفته در نخِ ابروی پُر گره
فرزند و زن سپرده به نَقب مُحاجّه
خود را نشانده باز به صحن مناظره
سردابه از رموز تو جوشان برآمده
آه ای ابامسیح به صحرای ناصره!
#امیر_حسین_هدایتی
#چشم_تو_باز_بوده
#حسن_بن_علیِِ_العسکری
@ashareamirhosienhedayati
🌹
با دو لبِ باز بحث عشق و هوس نکن
با دو پرِ بسته نیز فکر قفس نکن
پنجره میگفت من کجا و کجایم
نور سرش را به شیشه کوفت که بس کن
کِی بدوم پشت در اگر زدی ای دوست
کی بزنم زنگ را که آمدی ای دوست
بار خدایا مُهیمنی و مدبّر
پشت همین در تو هم مُردّدی ای دوست
#امیر_حسین_هدایتی
#با_دو_لب_باز
@ashareamirhosienhedayati
🌹
خودمانیم اگر میشد و مهلت هم بود
آن که میگفت تو حوّایی اگر آدم بود
اگر این دایرهی بسته محیطی هم داشت
جا برای دو نفر در همهی عالم بود
اگر این سنگ که در دست بتان یعنی هیچ
زیر دندان تو در حدّ خودش محکم بود
میشد از طاقیِ دنیا گذری کرد خراب
محتسب مست و عسس خواب و مراقب کم بود
تاری از موی تو در گوشهی نشکسته به دست
نُت معیوب مرا پنجه زد و درهم بود
خودمانیم مگر عطر تو جانی کم داشت
در بُن لالهی گوشات چه تکانی هم بود
چه برافروخته بود ایزد و میزد به چراغ
بیماش از لاله برافروزیِ نامحرم بود
منبر از گُرده نهادم که بفرما شلاق!
گفت و ناگفتِ من از شأن نزولات کم بود
لعنت آموز تو هر جا بدن آمد دریاب
زیرِ دالّ دو خمِ درد، غنیمت دم بود
آه اگر یک دَم دلسوختگان دودی داشت
داد اگر کوه فقط نقطهی روی غم بود
دجلهی فنّ بدل خورده به پل رفت و تمام
پشتِ وارو زدناش بر تشک بینم بود
قطره از کرخه به چشمات نچکاندی کارون!
نا نخِ تیر عبای تو در این پرچم بود
هر شیار صدف مرمریِ ساحل تو
عرقی ریخت به جامی که به دست جم بود
آن که با نرمترین بوسه تو را برخیزاند
اگر این حضرت لفّاظ نسیما دم بود
یا سرِ سورهی یوسف بگذاریم قرار
یا دمِ آیهی هر جا قمر و مریم بود
#امیر_حسین_هدایتی
#خودمانیم_اگر_میشد
@ashareamirhosienhedayati
🌹
جسم اگر این است ابزار حیاتی بیش نیست
این بدن با این حرارت ضایعاتی بیش نیست
عشق با ارواح آمد با همان ارواح رفت
تحفهی شهر بدنها منکراتی بیش نیست
غم که تا فردا و فرداها دوام آورده بود
گفت مستی کن که دنیا سوروساتی بیش نیست
مطمئن بودم خطایی از تنم رخ داده است
گفت اطمینان دمای بیثباتی بیش نیست
یک دلیل آورد غم یک یک دلیل آورد غم
پاسخی هم دادم و لاطائلاتی بیش نیست
زندهام در گور و از حقِّ حیاتم میخورم
توشهام ته ماندهی حق حیاتی بیش نیست
لب به لب با گور در شیب و فراز انداخته
این مَلک گاریچی بی احتیاطی بیش نیست
مشت باز بی دفاع من به دیواری نخورد
لات هم در کوری این جاهل مناتی بیش نیست
ریگِ شلفیّات و دشنام از دهانش ریخته
هر بتی سنگش سر راهیست لاتی بیش نیست
تیشه باید کام کرمانشاه را شیرین کند
سنگها و صخرهها نقل و نباتی بیش نیست
آسمان بی ستون یکجا سرِ فرهاد ریخت
کوه کندن حفر سوراخ نجاتی بیش نیست
نی حکایت یا شکایت از جدایی کرد و رفت
این شکر خوردن دو بند از خاطراتی بیش نیست
وزن شکواییّهاش با هفت من کاغذ هنوز
فاعلاتُن فاعلاتُن فاعلاتی بیش نیست
#امیر_حسین_هدایتی
#جسم_اگر_این_است
@ashareamirhosienhedayati
🌹
شاید سیاهی با سیاهی بودنش دام است
اما پناه ما مچاندازان ناکام است
من فکر میکردم سیاهی گور من باشد
اما قدمگاه نخست پای اعدام است
من فکر آری فکر آری فکر میکردم
اما فقط خالی، فقط خنثی، فقط خام است
جادوگران و جنّیان و جانیان را باش
از جمعِ قوم خویش میترسم که اقوام است
ارواح لاغر مردنی با نالهای برپا
این صور احضار است، این شیپور اعزام است
با دستهاتان صورت خود را بپوشانید
تنها خطر دیدار اجساد خوشاندام است
بر سینهکشها جا بیندازم برای جمع
از مرز خود بیرون دویدن بیسرانجام است
یا در سراشیبی به این تندی عقب ماندن
سر دادنِ محکوم، بی فریادِ حکّام است
هر شب سُویدای سیاهی را که میکاوَم
بالاتر از رنگ است و مثل لکّه بدنام است
این گوشه و آن گوشه بنشان و رهایم کن
من صیدم و رامم اگر صیادم آرام است
این زخمها خون مُردگیها این کبودیها
پرهای پاپَرهای کفترخانهی شام است
سر تا به پا خود را در آغوش تو میگیرم
آغوش اگر باز است احساسات هم رام است
لوحی قدیمی بود و از گِل بود و خامی کرد
با خط میخی نیز دشنامِ تو دشنام است
#امیر_حسین_هدایتی
#شاید_سیاهی
@ashareamirhosienhedayati
🌹
سنگ بردار و بزن اين شب آويزان را
تا كه بر هم بزنی خواب خوش شيطان را
سنگ «قانون» دهان كوب زمين است بزن!
آه! موسيقی خشم تو همين است، بزن
زندگی زير لگدهای هيولا سخت است
رقص شيطان وسط مسجد الاقصی سخت است
باز كن دفتر اين پنجرهی نارس را
خط بزن فصل كبوترکشی كركس را
چيست در كار هيولا؟ قطرات خونت
طعم والتّينت يا شاخهی والزّيتونت
بازهم صاعقه افتاده به گيسوهايت
تيز برّان شده آواز پرستوهايت
ناگهان راه بر اين نغمهی جاری بستند
ناگهان پنجرهای را كه نداری بستند
پنجه اندخته اين بار هيولا در تو
تا كه خاموش شود ليله الاسری در تو
وای گر نور تو بر روزنهی شب نزند
اين تبر نيست اگر بر تنهی شب نزند
يا كه خالی كند از دغدغه شبهايش را
شب درانداخته با پنجهی گرگت ای شهر!
شانه خالی نكن از بار بزرگت ای شهر
معجزات تو همين بود، رهايت كردند
شب مضاعف شد و فانوس حياتت می سوخت
زير شلاق، ستون فقراتت میسوخت
چند وقت است كه ويران شدهای اما من
طعمهی گردنه گيران شدهای اما من…
پای اين قبله كه در آتش و دود افتادهست
چند وقت است كه شيطان به سجود افتادهست
آب در كاسهی خشم است كه خون خواهد شد
چشم اگر باز كنی «كن فيكون» خواهد شد
با فقط آه تو افلاك تكان خواهد خورد
كوه در حافظهی خاك تكان خواهد خورد
نفس ويران شده در حنجرهی من ای قدس!
اولين خانهی بیپنجرهی من ای قدس!
شب آواره از آغوش تو بالا نرود
خون پاك تو به حلقوم يهودا نرود
قوم نمرود در مصر كه غوغا نكنند
استخوانهای تو را طعمهی سگها نكنند
چنگ در گيسوی افروختهی باد بزن!
درد آوارگیات را همه جا داد بزن
كوچههايت اگر از ابرهه و نيل پر است
آسمانت ولی از خشم ابابيل پر است
شهر من! سنگ تو خاصيت باران دارد
سنگ، خون جگر توست كه حريان دارد
آخرين بار كه گيسوی تو پر پر میشد
سنگ در مشت تو ای شهر كبوتر میشد
تيغ در دست خطرناكترين دژخيم است
نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهيم است
#امیر_حسین_هدایتی
#سنگ_بردار_و_بزن
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
@ashareamirhosienhedayati