.
#شب_هفتم_محرم
از گلویت پسرم هرم عطش می بارد
لبت از تشنگی انگار که آتش دارد
می زند شعله لب سوخته ات بر جگرم
تاب یک ناله نمانده ست برایت پسرم
برو ای تشنه محال است که آبت ندهند
نه بعید است که این قوم جوابت ندهند
تو بمیری ز عطش هم به دلشان غم نیست
بین این طایفه ی شب زده یک آدم نیست
مهلت حرف ندادند به لبهای پدر
خون لبهای تو پاشید به سیمای پدر
حرمله کاش که شرمنده ی رویت می شد
کاش دستم سپر زیر گلویت می شد
ناگهان کشت مرا درد صدای گلویت
چقدر تیر بزرگ است برای گلویت
می چکد خون ز لبت قطره به قطره پسرم
مانده ام با تو چگونه بروم سمت حرم
#حضرت_علی_اصغر علیه_السلام
#حسن_کردی
.
.
#شعر_اعتراضی
کل دهه را گریست چون ابر بهار
از روضه ی غزه بود بد جور شکار
جز گریه نیاموخته بود از نهضت
این است مرام شیعیان سکولار
#محمدجواد_منوچهری ✍
#شیعه_سکولار
#غزه
#محرم
#نهضت_عاشورا
.
.
#هفتاد_و_دو_تن
به نام خدا
می چکد روی زمین خون هفتاد و دو تن
می دهد باز طنین خون هفتاد و دو تن
می رود بار دگر روی نی رأس حسین
شاهدش روی زمین خون هفتاد و دو تن
روی انگشتر عشق آسمان می نگرد
می شود مثل نگین خون هفتاد و دو تن
مثل خورشید زمان مثل گلبرگ زمین
می شود نقشِ جبین خون هفتاد و دو تن
آیه ی فتح و ظفر می دمد از تن شان
مثل قرآن مبین خون هفتاد و دو تن
همه در اوجِ بلا شده در کرب و بلا
بهر حق یار و معین خون هفتاد و دو تن
می رود تا بِکَنَد از زمین نخل ستم
چِقَدَر هست وزین خون هفتاد و دو تن
می خروشد همه دم تا ابد در ره حق
می شود یاور دین خون هفتاد و دو تن
می زند موج هنوز آن هم از قلب زمین
شده با عشق قرین خون هفتاد و دو تن
شده هر قطره ی آن برتر از آبِ حیات
در بَرِ اهلِ یقین خون هفتاد و دو تن
در فَلک موج زند همچو دریای امید
دیده وا کن تو ببین خون هفتاد و دو تن
«یاسر» آئینه بُوَد همه چون روی بهشت
ترجمه گشت چنین خون هفتاد و دو تن
**
محمود تاری «یاسر»✍
.
.
#اولین_جمعه_محرم
همایش #شیرخوارگان_حسینی ، و کودکان غزّه
---------
در کربلا چه کردند ابلیس های بی دین
یک طفل تشنه لب را کشتند از ره کین
تیر سه شعبه آمد بنشست بر گلویش
یارب چه کرده دشمن با اهل بیت یاسین
امروز هم جنایت پشت جنایت آید
خون می چکد دوباره از دست های گلچین
باید دوباره دیدش آن صحنه های جانسوز
دشمن چه کرده یاران با کودک فلسطین
غزّه به خون تپیده اطفال بی گناهش
هر یک به موج خون و هر یک به خواب سنگین
این شیرخوارگان را بنشان به قاب عزّت
طفلان غزّه را هم بنشان به قاب خونین
بر کودکان غزّه بادا هزار رحمت
بر جانیان صهیون بادا هزار نفرین
کفر است کار صهیون باید بر او بتازید
هر کس که یار او شد از کفر کرده تمکین
ای رهرو حسینی بشناس شمر خود را
تا که دلت نیفتد در راهِ غیر آئین
کار یزیدی ما همراهی یهود است
کو دشمن تو باشد از سالهای دیرین
تلخ است با ستمگر سازش نمودن ای دل
کام کسی ز دشمن هرگز نگشته شیرین
ماندن کنار خصم و با وی وفا نمودن
ذلّت کند نصیبت این راهکارِ ننگین
هَیْهات مِنَّاالذِلّه نقش لب حسین است
هر کس شنید آن را باید کنید تحسین
بردار تیغِ خود را در پیش هر ستمگر
تا عزّت تو گردد از سوی عشق تضمین
«یاسر» حقیقت دین باشد بصیرت حق
دارد نظر خدا هم بر چشم های حق بین
**
حاج محمود تاری «یاسر»✍
.
#غزل_مرثیه
#میخواستمکهخیمهبهسامانشودنشد
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر
میخواستم که خیمه به سامان شود نشد
غم لحظه ای اگر شده پنهان شود نشد
گفتم در این دقایق آخر اگر شده
روی پر اضطراب توخندان شود نشد
روی لب علی که خودش چشمهی بقاست
یک جرعه آب هم شده مهمان شود نشد
با دیدنش به رحم بیاید دلی مگر
از سنگها جدا دل انسان شود نشد
هرکس که در میان جماعت مردد است
شوقش به بازگشت دو چندان شود نشد
جز تیر حرمله که سر از پا نمیشناخت
یک تن دگر بگو که پریشان شود ...نشد
شرمنده ام رباب که آغوش زخمیام
میخواستم براش نگهبان شود نشد
تا پشت خیمهها برسم خواستم کمی
دستم عمود این سر بی جان شود نشد
از اشک خود مضایقه کردی که ذره ای
دفن علی برای من آسان شود؟
نشد
#سعیده_کرمانی✍
.
.
#مرثیه
#شب_هفتم
#مثنوی
#سعیده_کرمانی
از تشنگی هرگز نبودی زار و بی تاب
رفتی به میدان نه به قصد خواهش آب
رفتی چراغ کوچکی باشی در این راه
رفتی که دستی را بگیری از دل چاه
رفتی که آزادی ببخشی محبسی را
از جهل شاید بازگردانی کسی را
حیدر شدی بر منبری از دست بابا
با چشمهایت خطبه خواندی ، آه، اما
غیر از سپیدی گلویت را ندیدند
آن خطبههای روشنت را سر بریدند
از هم جدا شد جملهها پای گلویت
خون دجله میشد در بلندای گلویت
کینه دل تیر سه پر را سخت می کرد
خوابیدنت کار پدر را سخت میکرد
یک دست او گهواره جنبان سرت بود
دست دکر گهواره بهر پیکرت بود
در چشمهایش تیره میشد روز روشن
نه جان ماندن داشت و نه روی رفتن
شمشیر کارش قبر کندن شد ولی حیف
مادر کنارت گفت با آه ، از علی حیف
لطفی ندارد بی تو دیگر منزل من
چشمان خود را باز کن نور دل من
با تو سخن بسیار دارم تا بگویم
قنداقهی خونیت را باید بشویم
خشک است مادر جان چرا دور دهانت
از حنجرت بیرون چرا زد استخوانت
برگرد و باری از غمم بردار مادر
تلقین و تدفین من است انگار مادر
زود است حالاها برایت سوگواری
در خاک خوابیدی چرا ؟ گهواره داری
#شب_هفتم_محرم
.
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر.ع
#غزل
#کاشمیآمدیبهاینخانه
#سعيده_کرمانی
نذر حضرت رباب سلام الله
کاش می آمدی به این خانه
تا دوباره به تو سلام کنم
پیش پاهای تو بلند شوم
و به تو عرض احترام کنم
خانه را دوست داشتی با من
یاد روزی که با نخ و سوزن
مینشستم به صد امید و خیال
کار قنداقه را تمام کنم
به فدای تو خانواده ی من
نذر راهت امام زاده ی من
من چه دارم مگر به جز این ها
که به قربان تو امام کنم
قامتم زیر غصه ات خم شد
داغ تو در دلم مگر کم شد
زیر دستان تازیانه ببخش
که نشد پای نی قیام کنم
ای دل زار من هواخواهت
آفتابی که شد سر ماهت
قول دادم که تا نفس دارم
سایه را بر خودم حرام کنم
#شب_هفتم_محرم
.
.
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر علیه_السلام
#غزل
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
به روی دست بابا آسمانها را نشان كرده
چقدر آبی به این چشمان بیتقصیر میآید!
زبانش كودكانهست و نمیفهمم چه میگوید
ولی میخوانم از چشمش كه با تكبیر میآید
به چیزی لب نزد جز آه، از لطف ستم اما
نمیدانم چرا از دست دنیا سیر میآید!
جهانی را شفاعت میكند با قطرهٔ اشكی
كه از چشمش تو گویی آیهٔ تطهیر میآید
بگو ای آخرین سرباز میدان، چند سالت بود؟
که با خون دارد از زخم تو بوی شیر میآید
::
بخواب ای كودكم، لالا... كه سیرابت كند دشمن
بخواب ای كودكم، لالا... كه دارد تیر میآید
#علی_فردوسی✍
.
.
#شب_هفتم_محرم
در اول روضه نام اصغر (ع) آورد
اشک همه را چه بی هوا در آورد...
مجلس ضربان گرفت و تا مقتل رفت
بلوا شده بود و شمر خنجر آورد...
#محمدجواد_منوچهری ✍
.
.
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله»
حرفهاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمههاتان همگی از دِه بالا گِل بود
بیگمان در صدف خالیشان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بیوفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟!
چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر...
دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر»
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک ششماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهوارهنشین مردی نیست
مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
پسرم میروی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دلنگران پسر فاطمهام
#سیدحمیدرضا_برقعی✍
.
.
#امام_حسین_مناجات
ما در این درگاه دنبال مقامی نیستیم
ما پی چیزی به غیر از این غلامی نیستیم
با تو ما را می شناسند ای کریم مهربان
بی تو ما نزد کسی اصلا گرامی نیستیم
ما کبوترهای جلد کنج باب القبله ایم
خاک درگاهیم ما، دنبال بامی نیستیم
دست ما پیش کسی جز تو نمی گردد دراز
در گدائی پخته ایم و غرق خامی نیستیم
از ازل مُهر غلامی علی بر ما زدند
ما به جز نام علی دنبال نامی نیستیم
این دهه یاد لبت ما آب کمتر خورده ایم
این دهه ناآشنا با تشنه کامی نیستیم
عاقبت از روضه ی روز دهم دق می کنیم
در رفاقت با تو اهل بی مرامی نیستیم
#مناجات_با_امام_حسین
#وحید_محمدی✍
.