eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
596 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
277 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 6⃣7⃣2⃣ حسام، من را که با یک قدم فاصله پشتش ایستاده بودم به آنها معرفی کرد و رو به من گفت " این برادرا از موکب علی بن موسی الرضا هستن.. از مشهد اومدن.. بچه هایِ گلِ روزگارن.. " پس مشهدی بودند. آرام سلام کردم و شال و چادرم را کمی جلو کشیدم. پیراهن حسام خاکی رنگ بود و شلوارش نظامی. از کم و کیف کارها پرسید و یکی از پسرها با ادب و صمیمیتی خاص برایش توضیح میداد " سید جان.. همه چی ردیفه.. ساعت یازده و نیم حرکت می کنیم.. خانوما رو اونور جمع کردیم تا برادرا دورشون حلقه بزنن.. ان شالله شما و خانمتون هم تشریف میارین دیگه..؟؟ " چقدر لذت داشت، خانم امیرمهدیِ سید بودن.. حسام سری به نشانه ی تایید تکان داد و ما حرکت کردیم. امیرمهدی جمعیتی از خانوم ها را نشانم داد. کمی تردید در چشمانش بود " ساراجان.. خانوومم.. مطمئنی که میتونی بری داخل؟؟ یه وقت حالت بد نشه.. فشار جمعیت خیلی زیاده هاا.. " و من با روی هم گذاشتن پلکهایم، اطمینان را به قلبش تزریق کردم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 7⃣7⃣2⃣ خانوم ها در چند صف چسبیده به هم ایستادند.. طنابی به دورشان کشیده شد و زنجیره ای از آقایان اطرافشان را گرفتند. یکی از آن مردها حسام بود که پشت سرم ایستاد و مجددا زنجیره ای جدید از مردهای جوان پشت سر حلقه ی امیر مهدی و دوستانش تشکیل شد. شور عجیبی بود. هیچ چشمی، جز حرم یار را نمی دید و دلبری نمی کرد.. تمام نفسها عطر خدا می دادند و بس.. میلیمتر به میلیمتر حرکت می کردیم و به جلو می رفتیم. حسی ملسی داشتم.. حسام نفس به نفس حالم را جویا میشد و من اشک به اشک عشق می دیدم و حضورِ پروردگار را.. سیل مشتاقان و دلدادگان به حدی زیاد بود که مسیر چند دقیقه ای را چند ساعته طی کردیم.. ساعت یازده و نیم به سمت داخل حرم حرکت کردیم و ساعت سه نیمه شب پا در حریم گذاشتیم. چشمم که به ضریح افتاد، نفسم بند آمد.. بیچاره پدر که تمام هستی اش را کور کرد.. مگر میشد انسان بود و از فرزند علی متنفر؟؟ اشک امانم را بریده بود و صدایِ ناله و زاری زوار؛ موسیقی میشد در گوشم .. اینجا دیگر انتهایِ دنیا بود.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 7⃣7⃣2⃣ خانوم ها در چند صف چسبیده به هم ایستادند.
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 8⃣7⃣2⃣ من ملوانی را در عرشه ی کشتی ای دیدم که طوفان را رام می کرد و دریا را بستر آسایش.. اینجا همه حکم ماهیانِ طالبِ توری را داشتند که سینه می کوبند محضِ صید شدن.. و حسین، رئوف ترین شکارچیِ دنیا بود.. ماندنمان به دقیقه هم نکشید که در مسیر گام برداشتن هایِ آرام و مورچه ای مان به طرف خروجی دیگر حرم متمایل شد.. چند مرتبه فشار جمعیت، قصد از هم پاشیدنِ دیوارِ مردانِ نگهبانِ اطرافمان را داشت و موفق نشد.. دیواری که اجازه ی حتی یک تنه برخورد به خانوم های حفاظت شده اش را نداد.. دیواری از سربازانِ غیرت.. آن هم غیرتی حسینی.. کاروان گوشه ای ایستاد و بعد از تشکر و دعایی جانانه ، عزم جدا شدن کرد.. حسام با دوستانش خداحافظی کرد و مرا به گوشه ای از سرایِ حسین برد.. کنارِ یکدیگر رو به گنبد چسبیده به زمین نشستیم. " حالت خوبه بانو؟؟ اذیت نشدی؟؟ اونجا همه ی حواسم پی تو بود که یه وقت مشکلی پیش نیاد.. " مگر می شد، کربلا باشد.. حسین باشد.. اربعین باشد و حالِ کسی بد باشد؟؟ " حسام بازم میاریتم کربلا؟ " لبخند زد " نه اینکه این دفعه من آوردمت.. آقا بطلبه دنیا هم نمیتونه جلودار بشه.. همونطور که بنده تمام زورم رو زدم تا دانیال برت گردونه و شما افتخار هم صحبتی ندادی.. حالا بیا یه زیارت عاشورا بخوونیم.. شما هم یه دعایی بکنی واسه ما.. بلکه حاجت روا شیم.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 9⃣7⃣2⃣ حسام زیارت عاشورایی بین هر دویمان گرفت و با صدایی بلند شروع به خواندن کرد. هر چند که نوایش در آن همهمه ی جمعیت به وضوح شنیده نمیشد ، اما صوتش دل می برد و اسیرترم می کرد. و من سرا پا گوش، جان سپردم به شنیدنش.. موجِ آوازش پر بغض بود و گریه.. حسام چه آرزویی داشت که این گونه پتک می شد بر سرم.. پا به پایِ گریه هایِ قورت داده اش اشک شدم و زار زدم.. چقدر این مرد هوایش ملیح بود. زیارت که تمام شد دستانش را رو به گنبد، بالا برد و با چشمانی بسته چیزی را زیر لب نجوا کرد. پر از حزن صدایم زدم " سارا خانوم.. شما پیش آقا خیلی عزیزی.. پس حاجتمو ازش بگیر.." با صدایی که از فرط ناله، بم شده بود پرسیدم " من؟؟ چجوری آخه؟؟ " اشکِ روان شده از کنار صورتش را دیدم " سخت نیست.. فقط یه آمین از ته ته دلت بگو.. " پلک روی هم گذاشتم، و با تمام وجودم "آمین" گفتم و دعا کردم بهر برآورده شدنِ آرزوی این مرد.. مردی که عشق.. آرامش.. زندگی و آسایش را با دو دستش هدیه ام کرد. چشم که باز کردم با لبخندی مهربان ، خیره ی صورتم شده بود " شک ندارم که گرفتیش.. " اشک پس زدم " نمی خوای بگی چه چیزی از امام حسین میخوای.. " ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 0⃣8⃣2⃣ سرش را پایین انداخت و با انگشتر عقیق دستش مشغولِ بازی شد " بانو.. میدونی چقدر دوستت دارم؟؟ " ساکت ماندم.. اولین بار بود که این جمله را از دهانش می شنیدم.. نگاه فراری اش را به صورتم انداخت " اونقدر زیاد که گاهی می ترسم.. اونقدر عمیق که وقت دعا و خواستن از خدا، آمینِ آرزم رو با صدایِ لرزون و کم جوون میگم.. اما مُهر خلوصِ امشبِ شما، کارمو راه انداخت.. " پر از سوال شدم و ترس در جانم دوید " مگه چی میخوای از خدا.. آرزوت چیه حسام؟؟ " لبخند زد.. مکث کرد.. چشم به چشمانم دوخت " شهید شم.. " زبانم خشک شد. نفسم یکی در میان بالا می آمد.. من دعایِ شهادتِ معشوقم را آمین گفته بودم؟؟؟ این بچه سید چه به روزم آورده بود؟؟ من دعا کردم.. با ذره ذره ی وجودم.. آمین گفتم با آه به آهِ قلبِ شکسته ام.. کاش زمان می ایستاد.. دوست داشتم تا توان در دست دارم، حسام را زیرِ بادِ سیلی بگیرم و جیغ زنان تا خودِ خدا بِدَوَم.. که غلط کردم.. که نکند برآورده شود دعایِ شهادتش.. که او برود، من هم میروم.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
هزارطایفه آمد،هزارمکتب رفت وماندشیعه که«قال الامام صادق (ع)»داشت #اعلام_مراسم_هیئت_عاشقان_روح_الله
📣 🚩 هيئت عاشقان روح الله_ره_ —---------------- 😍جشن باشکوه ولادت پیامبر اکرم (ص) وامام جعفر صادق(ع) —--------------- 🔶 با سخنرانی: 👈 حجت الاسلام —--------------- 🔷 بـا نوای: 👈حاج —---------------- 📆 زمان: 👈 چهارشنبه7آذر ماه۱۳۹7 —---------------- 🗺 مکان: 👈 اصفهان| درچه|اسلام آباد | ک-شهیدبهشتی |پرچم هیئت —---------------- https://eitaa.com/asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم و امام جعفرصادق(ع)1397 هیئت عاشقان روح الله (12).mp3
24.59M
📣 💐جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم(ص)وامام جعفرصادق(ع) سخنرانی: 👈 حجت الاسلام ✅موضوع: 👌پیشنهاد دانلود 🚩هیئت عاشقان روح الله ✅ @asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم و امام جعفرصادق(ع)1397 هیئت عاشقان روح الله (11).mp3
10.52M
📣 💐جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم(ص)وامام جعفرصادق(ع) 🔺🔻🔺🔻 سرمستم و میخونم از عشق تو مجنونم شیعه شدنم رو من خیلی به تو مدیونم😍 🎤کربلایی 🔴سرود شنیدنی 👌پیشنهاد دانلود 🚩هیئت عاشقان روح الله ✅ @asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم و امام جعفرصادق(ع)1397 هیئت عاشقان روح الله (10).mp3
6.21M
📣 💐جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم(ص)وامام جعفرصادق(ع) 🔺🔻🔺🔻 دست خدا روی زمین عین الیقین حبل المتین 😍 🎤کربلایی 🔴شور مستانه حضرت حیدر 👌پیشنهاد دانلود 🚩هیئت عاشقان روح الله ✅ @asheghaneruhollah
جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم و امام جعفرصادق(ع)1397 هیئت عاشقان روح الله (9).mp3
3.74M
‼️ ‼️ ‼️ ‼️ ‼️ ‼️ 📣 💐جشن باشکوه ولادت پیامبراکرم(ص)وامام جعفرصادق(ع) 🔺🔻🔺🔻 توقافله ی این عشق من هم قرنی هستم من یاور مظلومم 😍😍 میکوبیم یه روزی کاخ ظلم این یهودی ها رو میکنیم یه روزی از جا ها رو 😍😍 📌نشر دهید 👌پیشنهاد دانلود 🚩هیئت عاشقان روح الله ✅ @asheghaneruhollah
تنگ است دلم قُوّت فریاد کجایے؟ #أین_صاحبنا ✅ @asheghaneruhollah
❤️جشن #تولد به میزبانے #علمدار_کربلا در عمود۱۴۵۲ 📌پیشنهاد خواندن #فوق_العاده_زیبا 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
❤️جشن #تولد به میزبانے #علمدار_کربلا در عمود۱۴۵۲ 📌پیشنهاد خواندن #فوق_العاده_زیبا 👇👇👇👇 ✅ @asheghane
📌پیشنهاد خواندن ‼️جوان بزهکار و اوباشی که بعد از 18 سال در پیاده روی اربعین توبه کرد‼️ جشن تولد به میزبانی علمدار کربلا در عمود 1452 اربعین گذشت و پیاده روی میلیونی زائران حسینی به پایان رسید اما برکت عاشقانه‌های این سفر آسمانی هنوز هم جاری است. مصداق آن، جوانیست که بعد از 18 سال شرارت و بزهکاری، در پیاده روی عشق توبه کرد و زندگی اش از این رو به آن رو شد.... این روزها «محمدرضا رمضان پور» هنوز در شادی سومین سالگرد جشن تولدش هلهله کنان است. نه آن جشن تولدها که فکرش را می کنید. نه آن هلهله ها که تا به حال شنیده اید. جشن تولد محمدرضا از جنس عشق بود و میزبان این جشن، حضرت عباس(ع)! او 3 سال قبل در عمود یک هزار و 452 متولد شد. آن روز چه بزمی بود و چه صاحب مجلسی. دعوتش کرده بودند، عجب دعوتی! می گوید من ۲ بار متولد شدم. یک بار 35سال قبل و بار دیگر 3 سال قبل، روبروی حرم علمدار کربلا! 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
📌پیشنهاد خواندن ‼️جوان بزهکار و اوباشی که بعد از 18 سال در پیاده روی اربعین توبه کرد‼️ جشن تولد ب
روایت زندگی پر ماجرای جوان لاابالی دیروز که حالا یکی از بندگان خوب خداست در این روزها که هنوز عطر و بوی حسینی دارد شنیدنی است. سه دهه عمرش را تقسیم می کند. به سفید و سیاه و خاکستری. 13 سال اول زلال و سفید، 20سال دوم سیاه و چرک اما اربعین 3 سال قبل دعوتش کردند و او لوح دلش را به حسین (ع) سپرد تا پاکش کند از بدی ها و پلیدی ها. حالا او در آخرین روزهای ماه صفر روزهای سیاه زندگی اش را مرور می کند تا شیرینی تولد دوباره اش را به کام ما هم بچشاند. محمدرضا می گوید:« من بد کردم. به خودم. پدر و مادرم. ضعیف کشی کردم. چه حق هایی که از خلق خدا ضایع کردم. چه آسیب هایی که به دیگران رساندم. 2دهه عمرم به بدترین شکل گذشت. مصداق«خسر الدنیا و آخره» خود من بودم. در قرچک ورامین زندگی می کردیم و در نوجوانی الگوی من مرد میانسالی شد که از قضا قداره کش محله بود. نمی دانم چرا از او الگو گرفتم و در این وادی قدم گذاشتم و نمی دانم از کدام لکه های سیاه زندگی ام برایتان بگویم. خجالت می کشم از بیان دوباره اش اما باید بگویم، برای اینکه جوان ترها بخوانند و بدانند امام حسین(ع) همه جوره خریدار است. حتی اگر بدترین آدم روی کره زمین باشی باز هم روزنه امیدی باقی هست برای تغییر تقدیر.» ❤️جشن به میزبانے در عمود۱۴۵۲ 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#قسمت_دوم #خسر_الدنیا_و_الآخره_بودم_و_توبه_کردم روایت زندگی پر ماجرای جوان لاابالی دیروز که حالا
#قسمت_سوم #آفتابه_دور_گردن_و_ناکجا_آباد_زندگی_من! «عربده کشی ودعواشغل شبانه روزی ام شده بود.برای راه انداختن یک دعوای جانانه به بهانه ای نیازنداشتم.فقط نگاه چپ یکی از هم پیالگی هایم کافی بودتاروزوشبش رابا هم گره بزنم.دراین راه تاناکجاآبادرفتم.می پرسم ناکجاآباد زندگی ات کجاست؟می گوید:«همین حالا بیشتراز۱۰۰جای چاقودربدنم است وبیشترازآن رابه دیگران زده ام،این یعنی تاناکجاآبادرفتم.به خاطر دزدیدن کفترهای جَلد همسایه دیوار به دیوار حاضر بودم جانش را هم بگیرم و در عالم مستی کیفور شوم از پراندن کفترهای دزدی، این هم یعنی تا ناکجاآباد رفتم. وقتی طرح جمع آوری اراذل و اوباش برای ارتقای امنیت محله ها اجرا شد سراغ من هم آمدند چون لکه ننگ محله مان بودم و هیچ کسی از شر من در امان نبود. دستگیرم کردند، زنجیر به پایم بستند. در گردنم آفتابه انداختند و سوار بر ماشین پلیس، دور محله گرداندند تا درس عبرتی باشم برای جوان ها تا شاید سرم به سنگ بخورد و از این بیراهه راه کج کنم اما بی فایده بود. این هم مصداقی دیگر از ناکجاآباد زندگی ام. باز هم بگویم؟ شرخر بودم. عربده کش. میگسار، چاقو و قمه دائم بیخ شلوارم بود و آن را پنهان نمی کردم. آنقدر به اتاق عمل رفته و برگشته بودم که بیمارستان، خانه دومم شده بود. همه را خسته کرده بودم. پدر، مادر، برادر. در همین حال و احوال ازدواج هم کردم. هیچ کس جرات نمی کرد به اقوام همسرم که برای تحقیق به محله آمده بودند از من بد بگوید. چون می دانست سرنوشت بدی در انتظارش است و من آنقدر فکر و ذهنم سخیف و بی مقدار بود که از ترس اطرافیان لذت می بردم.» 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#قسمت_سوم #آفتابه_دور_گردن_و_ناکجا_آباد_زندگی_من! «عربده کشی ودعواشغل شبانه روزی ام شده بود.برای را
مادرم طلب مرگم را کرد، این یعنی تهِ تهِ خط 😔😭 محمدرضا از شبی می گوید که فهمید به آخر خط رسیده است: «یک شب مست و لایعقل با لباس های خونین و سر و صورت آشفته به خانه آمدم. ماه صفر بود و مادرم کنج خانه نشسته بود. خسته شده بود از نصیحت های بی فایده به پسر ناخلفی که گوشش بدهکار هیچ حرفی نبود. فقط نگاهم می کرد. یک آن دیدم پرچم یا علی اکبری را که من در نوجوانی به خانه آورده بودم روی صورتش گذاشته و بلند بلند گریه می کند. صدایش کردم. اصلا به چشمانم نگاه نکرد. ‌سرش را بالا گرفت و گفت الهی به حق عزای حسین و این پرچمی که در دستم گرفتم دفعه بعد که برای چاقوکشی و دعوا از در این خانه بیرون رفتی دیگه برنگردی. این را گفت و دوباره صورتش را میان پرچم پنهان کرد و های های گریه. نفرین مادر و گریه های از سر درماندگی اش، چنگ به دلم انداخت. این نفرین یعنی من به ته ته ته خط رسیده بودم. دلم لرزید. آن شب خواب به چشمانم حرام شد.» ❤️جشن به میزبانے در عمود۱۴۵۲ 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#قسمت_چهارم مادرم طلب مرگم را کرد، این یعنی تهِ تهِ خط 😔😭 محمدرضا از شبی می گوید که فهمید به آخر خط
#قسمت_پنجم حکایت پرچم یا علی اکبر و من و پیاده روی اربعین ‼️ صدای گریه های بی امان مادردرگوشش پیچیده بود.پرچم یا علی اکبر(ع) را دردستانش گرفت و انگارپرت شدبه سال های نوجوانی و خاطرات هیاتی که بادستان خودش درخانه شان راه انداخته بود.رمضان پورمیگوید:این پرچم حکایت هاداشت۱۲ ساله بودم.محرم بود و اهالی محل مشغول سیاه بندان کوچه ها و من هم سرگرم بازی.درسیاه بندان سهیم شدم و دستمزدمشارکت من پرچم یاحضرت علی اکبر(ع) شد.پرچم رابه خانه آوردم و به برادرهاگفتم بیایندجلوی خانه مان تکیه حضرت علی اکبر(ع) راعلم کنیم؟با عشق دوران کودکی ام به حسین(ع) تکیه راعلم کردیم.تکیه تبدیل به هیات شد.آن زمان خادم نوجوان هیاتمان شدم. برای عزاداران حسینی چای می ریختم و .... چند سال بعد به قدری در باتلاق گناه فرو رفتم که حتی روی آمدن به هیاتی که خودم بانی اش بودم را هم نداشتم. آن شب در ماه صفر، خاطرات راه اندازی هیات از ذهنم گذشت. حالم از خودم بهم می خورد. رادیو را روشن کردم تا گوش دهم و شاید خوابم ببرد. هر موج رادیو را که میگرفتم ازاربعین وپیاده روی زائران میگفت.حالم بدبودبدتر شد.آن شب بهترین تصمیم زندگی ام را گرفتم وفردای آن روزمقدمات رفتن به پیاده روی اربعین رافراهم کردم اماپنهانی وبی سروصدا.شنیدن خبر رفتن من به پیاده روی اربعین برای همه خنده داربود.فقط موقع رفتن مادرم راصدا زدموگفتم یادت هست آن شبازخداطلب مرگم را کردی؟ حلالم کن و دعا کن اگر قرار است کربلا بروم و درست نشوم خبر مرگم را برایت بیاورند.جواب پدرومادرم فقط گریه بود. ❤️جشن #تولد به میزبانے #علمدار_کربلا در عمود۱۴۵۲ 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#قسمت_پنجم حکایت پرچم یا علی اکبر و من و پیاده روی اربعین ‼️ صدای گریه های بی امان مادردرگوشش پیچی
#قسمت_ششم این زخم کجا و آن زخم ها کجا! گاهی وقت ها فکر می کند شاید همان هیات حضرت علی اکبر(ع) و آن حسین(ع) گفتن های خالصانه اش در کودکی بود که بالاخره یک جایی به کارش آمد و از مهلکه ای که مثل باتلاق هر روز بیشتر در آن فرو می رفت نجاتش داد. محمدرضا می گوید:«عشق من به امام حسین(ع) در کودکی کشتی نجاتم در بزرگسالی شد. از ابتدای سفر به کربلا سر و صورتم را با چفیه پوشاندم تا فقط خودم باشم و خودم. از عمود یک تا 1452 را با پای برهنه رفتم. پاهایم تاول زد. خون راه افتاد اما این دردها برای من که اگر هفته ای یکی دوبار چاقو کشی نمی کردم و نمی زدم و نمی خوردم روزم شب نمی شد، بی معنا بود. اما این زخم ها کجا و آن زخم هاکجا؟ این درد کجا و آن درد کجا؟ تمام راه را گریه کردم. عمود به عمود دعایم این بود که وقتی برگشتم پاک شده باشم. از خدا خواستم به عمود 1452 که رسیدم نوری به دلم بتاباند و کمکم کند دست بشویم از همه شرارت ها. دعایم اجابت شد.» ❤️جشن #تولد به میزبانے #علمدار_کربلا در عمود۱۴۵۲ 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
#قسمت_پایانی تا دنیا دنیاست بدهکارم! این روزهای زندگی محمدرضا شنیدنیست؛ «وقتی به تهران برگشتم دیگر آن محمدرضای سابق نبودم. روزی چند بار پیشنهادهای کلان برای شرخری به من می دادند و جواب نه می شنیدند. دور همه دوستانم را یک خط قرمز کشیدم. امسال با روی باز وارد هیات حضرت علی اکبر(ع) شدم. چای ریختم و پیش پای عزاداران کفش جفت کردم. تا قبل از آن سفرسبز، کار درست و حسابی نداشتم. درآمدم از شرخری بود. حرام اندر حرام. اما بالاخره با هر دردسری بود وارد کارخانه بلورسازی شدم. روز و شبم را با کار گره زدم و لذت روزی حلال به جانم نشست.» سراغ مسئول کارخانه بلورسازی می رویم تا از این روزهای محمدرضا رمضان پور بیشتر بدانیم. «اصغر جوادی» می گوید:« تا وقتی سرگذشت زندگی اش را از زبان خودش نشنیده بودم باور نمی کردم جوانی با چنین عقبه ای بتواند اینطور زندگی اش را سر و سامان دهد و از این رو به آن رو شود. او حالا ناجی جوان های آسیب دیده است. نصف حقوق ماهیانه اش را بذل و بخشش می کند. هنوز موعد پرداخت حقوق نشده از من مساعده می گیرد. چند روز بعد متوجه می شوم یکی از کارگرانی که آلوده به مصرف مواد مخدر شده را با پول خودش در کمپ ترک اعتیاد بستری کرده است. به خانواده زندانیان جرائم نقدی که کمک می کند و هوایشان را دارد. می پرسم این همه زحمت می کشی و جلوی کوره عرق می ریزی نصف حقوقت را بذل و بخشش می کنی؟ جوابش شنیدنی است وقتی می گوید: من تا دنیا دنیاست بدهکارم، به خودم و به آنهایی که بهشان بد کرده ام.» ❌پایان❌ ❤️جشن #تولد به میزبانے #علمدار_کربلا در عمود۱۴۵۲ 👇👇👇👇 ✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ یا مهدی (عج) جان العجل بابا🙌 ای که از کوچه پاییزی ما با خبری😔 ما کجا گل بفروشیم که از ما بخری😭 ❤️ @asheghaneruhollah
4_223804187379499326.mp3
4.12M
▶️مناجات بسیار زیبا ازدستش نده 🎤کربلایی ✨هزاران جُمعه بگذشت و ✨حکایت همچنان باقیست... ❤️ @asheghaneruhollah