سلام عزیزان شبتون خوش💐
یلداتون مبارک🌺🌺
ان شاءالله زمستان پر برکتی در پیش داشته باشید و زندگی هاتون پر از عشق و امید و شادکامی باشد🌹
امشب به دورهمی خانوادگی برسید
بقیه مطالب را بعدا در خدمتتون هستم💐
در پناه حق 🌹
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_109
زهرا با نگرانی گفت:"حالا به مامان چی بگم؟ اگر بفهمه؟"
احمد آقا گفت:"نگران مامانت نباش. زنِ قوییه. وقتی که قرار شد برم، باهاش اتمام حجت کردم که باید آماده هر خبری باشه. ولی خب نمی خواستم یک دفعه بفهمه. سعی کن آرام آرام بهش بگی. تازه حالا طوری هم نشده. من بالاتر از این را می خواستم."
ودوباره لبخندی زد و گفت:" ان شاءالله روزیم می شه."
زهرا آهی کشید گفت:"شما لایق بهترین ها هستی. ولی ما چی؟ به فکر ماهم باشید. فکر کنم تا همین جا براتون کافی باشه."
احمد آقا دستش را بلند کرد وروی سر زهرا گذاشت وگفت:"دخترم من آرزوی (اهلی من العسل ) را دارم.
ولی راضی ام به رضای خدا. هر طور که خودش می پسنده، منم همان را می پسندم.
(یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان واز وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد)
حتما هنوز لایق دیدارش نشدم."
آهی کشید و ادامه داد:"فعلا برو ببین این مهندس جوان چرا جوش آورد."
زهرا چشمی گفت و از جا بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
نفس عمیقی کشید کنار در اتاق ایستاد وتکیه به دیوار داد. چشمهاش را بست و گفت:"خدایا شکرت"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_110
باید قوی بود. همیشه پدرش مثل یک مرد با او رفتار کرده بود و او را قدرتمند بار آورده بود. حالا وقتش بود که به پدر نشان دهد زحماتش بی حاصل نبوده. باید نشان دهد که می تواند، این مسئله را مدیریت کند.
یاد امید افتاد. به اطراف نگاه کرد. در راهرو نبود. به سمتِ پنجره ته راهرو رفت. حیاط بیمارستان را از نگاهش گذراند. روی یکی از نیمکت ها نشسته بود و سرش را در میان دو دستش گرفته بود. خوب معلوم بود که کلافه و عصبی است.
همیشه همین طور بود. هر وقت که خسته و عصبی می شد، این حالت را به خود می گرفت. درست مثلِ زمانی که قرار بود خانه مادر بزرگ را بفروشند و او هر چه اصرار می کرد کسی به حرفش گوش نمی داد.
آن روز هم کنارِ حوض حیاط نشسته بود و سرش را میان دستانش گرفته بود.
چقدر زود آن روزها گذشت. چقدر زود بزرگ شدند و از هم فاصله گرفتند. ولی امید هنوز همان پسر بچه کوچک و لجباز بود. پسر بچه ای مغرورکه هرگز قصدِ شکست خوردن و عذرخواهی کردن را نداشت.
با یادآوری خاطرات گذشته لبخندی به لبش نشست.
باید با او صحبت کند تا کمی آرامش یابد.
به طرف اتاق پدرش برگشت و به سمت پدر رفت. آرام دست پدرش را گرفت و گفت:"فکر کنم قهر کرده. رفته توی حیاط نشسته:"
احمد آقا لبخندی زد و گفت:"درست مثل بچگی هاش. برو دخترم. برو بیارش. باید باهاش صحبت کنم. می دونم از چی ناراحته."
زهرا چشمی گفت و رفت.
از در ورودی بیمارستان که خارج شد، به سمتِ امید رفت. هنوز همان حالت نشسته بود.
کنارش ایستاد و گفت:"چقدر شبیه سال های قبلی:"
امید بدونِ اینکه سرش را بلند کند، گفت:" خودم می دونم. برای من چیزی عوض نشده. ولی انگار......"
حرفش را نیمه کار رها کرد و سرش را بلند کرد. نگاهی به زهرا انداخت و گفت: "
می شه خواهش کنم چند دقیقه بشینی و به حرفام گوش کنی؟""
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
براتون فال حافظ گرفتم
ان شاءالله خیره
و بهترین ها روزیتون بشه💐💐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 «شبنشینی با خانواده» یا «اعتکاف در کعبه»، کدامیک ثوابش بیشتر است؟
👈 کیفیت بهتر + متن
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
به خداوند امیدوار باش، امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرأت نبخشد و از او بیم داشته باش، بیمی که تو را از رحمتش ناامید نگرداند.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄✦۞✦✺🌹✺✦۞✦┄
┄┅─✵💖✵─┅┄
#انگیزشی💪
وقتی که موضوع موفقیت در هر کاری در زندگی پیش میاد،
مخرب ترین حرف "فردا" است!
موفقیت هرگز منتظر فردا نمی مونه
یا امروز انجامش بده یا کلا بی خیالش شو!
پس بلند شو همین الان تصمیم صحیحی که گرفتی عملی کن.
الهی به امید تو💪
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی و
#برنامه_ترک_گناه 105
🔷✅🔴⛔️
#مبارزه_با_راحت_طلبی 25
"راحت طلبی خانم ها"
🔷همونطور که آقایون باید با راحت طلبیشون مبارزه کنن
✅خانم ها هم باید مبارزه کنن. گاهی وقتا یه خانم به خاطر راحت طلبیش
زندگیش رو خراب میکنه.
🔴مثلا خانم میاد و شوهرش رو تحت فشار میذاره که من توی این خونه راحت نیستم باید یه خونه بهتر بریم😤
با این مبل ها راحت نیستم
تلویزیونم باید بزرگ باشه
ماشین بهتر
طلای بیشتر
و در کل زندگی راحت تر میخوام. ‼️
🔷به روش های مختلف شوهرش رو تحت فشار میذاره.
شوهره هم ممکنه چند دفعه مراعات کنه،
اما بعد یه مدت می افته به حق و ناحق کردن و درامد حرام و...
زندگی اون زن و شوهر سیاه میشه.
🔴خانم ها باید خیلی مراقب راحت طلبی خودشون باشن.
یا خیلی وقتا خانم ها راحت طلب بازی در میارن و بچه دار نمیشن.👶❌
✔️بله درسته که بچه دار شدن سختی های زیادی داره
🔴اما اگه خانمی "رنج بچه داری رو به جان نخره
"رنج های اضافی بیشتری باید بکشه
این طبیعت دنیا هست.
⛔️رنج تنهایی در زندگی آینده
⛔️رنج دور شدن از خداوند متعال و...
📛یا بعضی خانم ها حاضر نیستن رنج تربیت فرزند رو تحمل کنن
⛔️میرن بچشون رو مهد کودک و دارالقران و جاهای دیگه میذارن.
البته نمیگم نذارید اما "اولویت تربیت با مادر" هست.
🔶خلاصه راحت طلبی خانم ها در نهایت باعث مشکلات زیادی براشون میشه.
هر یک از خانم ها ببینن کجاهای زندگیشون چوب راحت طلبیشون رو خوردن و میخورن!
🌱✅➖➖💖
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
رسیدن به #لذت_بندگی و
#برنامه_ترک_گناه 106
🔷🔶✅✔️
#مبارزه_با_راحت_طلبی 26
"علت پرخاشگری"
🔴یه خصوصیتی که در جامعه ی ما هر روز داره بیشتر دیده میده
"خشم و عصبانیت" هست.
⚠️خیلی از خانم ها از عصبی بودن شوهر یا بچه هاشون شکایت میکنن.
گاهی بعضی خانم ها سر بچه هاشون پرخاشگری میکنن و..
⛔️ علت و ریشه ی اصلی عصبانیت چیه؟⁉️
🔵اینکه میبینید افراد، زود به زود عصبی میشن
ریشه ی اصلیش در #راحت_طلبی هست.
🔶آدمی که راحت طلب باشه، "با کوچکترین چیز ناخوشایندی ناراحت میشه."
🔴خب عزیزم تو چرا انقدر راحت طلبی که حالا با یه اتفاق کوچک، ناراحت میشی؟؟؟!
😒
یکمی این راحت طلبیت رو بزن دیگه!
😥حاج آقا خودم دلم میخواد عصبی نشم اما نمیتونم!
✔️یه چند روزی تمرینات مبارزه با راحت طلبی رو "به صورت واقعی" انجام بده
✅اونوقت ببین چقدر صبور میشی.
اینطوری واقعا "راحت" میشی.
🔴مشکل اینه که آدم راحت طلب
هیچ وقت به "راحتی درست و حسابی" هم نمیرسه❌
✅ اگه واقعا میخوای راحت باشی
⚠️این "حس پلید و خاک بر سر راحت طلبی" رو از وجود خودت بکش بیرون.
📛 نمیشه آدم راحت طلب بخواد جلوی خودش رو بگیره و پرخاشگری نکنه.
⛔️نمیشه!😒
🔴حالا هی برو کتابای روانشناسی رو زیر و رو کن!
🔴هی برو دعا و نماز و قرآن بخون!
آقا فایده نداره🚫
❌تا این تن راحت طلبت رو به کار نندازی
هیییییچ فایده ای نداره
🌱✅➖➖💖
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_111
زهرا با فاصله روی نیمکت نشست وبه روبرو خیره شد.
امیدسرش را پائین انداخت و به مورچه یی که در حال بار بردن بودن چشم دوخت. آهی کشید وگفت:"راستش من اصلا شماها را نمی فهمم. از کار پدرت سر در نمیارم. آدم تحصیل کرده ایه. ولی این چه وضعیه؟ یک دقیقه نمی تونم خودم را جای اون تصور کنم. چرا باید این بلا را سر خودش و خانواده اش بیاره. من برای پدرت خیلی ارزش قائلم، ولی الان یک جور هایی دارم به عاقل بودنش شک می کنم."
زهرا به تندی سرش را به سمت امید برکرداند وگفت:"پدر من خیلی هم عاقله."
امید با عصبانیت گفت:"خب اگر عاقل بود که این بلا رو سر خودش نمیاورد. هیچ می دونی زندگی کردن با دوچشم نابینا یعنی چی؟ زهرا درک کن. پدرت برای همیشه نابینا شده. از حالا چطوری باید زندگی کنه؟ می دونی چه بلایی سر شماها میاد؟ چرا همه چیز را ساده می گیرید؟ چرا مسخره می کنید؟..... "
صدای امید که بالا رفت، زهرا نگاهی به دور وبرش کرد و از جا بلند شد.
پشتش را به امید کرد وبه طرف ورودی بیمارستان راه افتاد. امید با صدای بلند گفت:"وایسا کارت دارم."
زهرا ایستاد وهمان طور که پشتش به امید بود گفت:"پدرم گفت بیام دنبالت. می خواد باهات صحبت کنه. ولی انگار حالت خوب نیست. بمونه برای وقتی که بهتر شدی."
با سرعت دور شد.
امید با عصبانیت به نیمکت لگدی زد.
کلافه دست در موهاش کرد و گفت: بازهم خراب کردم. چرا؟چرا نمی تونم آروم باشم؟ چرا این قضیه به این مهمی برای اینا راحته؟"
اصلا نمی توانست درک کند.
به طرف آبخوری رفت. از آب سردش به صورتش زد. نفس عمیقی کشید. سعی کرد آرام باشد. احمدآقا برایش خیلی محترم بود.پس باید صبوری می کرد. به طرف اتاق احمد آقا راه افتاد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_112
احمد آقا با کمک زهرا نشسته بود و به بالش تختش تکیه داده بود. پدر و دختر
مشغول صحبت و درد دل کردن بودند.
امید با تردید و نگرانی وارد اتاق شد.
می ترسید دوباره صدایش بالا برود.
آرام جلو رفت. نزدیک که شد گفت:"ببخشید احمد آقا حالم زیاد خوب نبود."
احمد آقا لبخندی زد و گفت:"یادمه ما که هم سن شماها بودیم، خیلی پر انرژی و فعال بودیم. روی پای خودمون بند نمی شدیم. یادش بخیر، مادر خدا بیامرزم هیچ جوری نمی تونست ما رو توی خونه نگه داره. تازه وقتی پای جنگ و جبهه هم وسط اومد. دیگه هیچ کس جلو دارمون نبود. از من بدتر هم محمد بود.
تعجب می کنم از شماها."
امید همیشه شنیده بود که عموی زهرا محمد شهید شده. ولی هیچ وقت نه عکسی ازش ندیده بود و کسی درباره اش حرفی نمی زد.
از شنیدنِ نام محمد از زبان احمد آقا تعجب کرد.
همیشه دلش می خواست درباره اش بیشتر بداند. ولی هر وقت سؤالی می کرد، کسی جواب درست و حسابی نمی داد.
با خودش گفت:"خوبه از احمد آقا بپرسم."
جلوتر رفت و گفت:"در باره محمد بهم بگید. چطوری شهید شد."
احمد آقا دستش را دراز کرد و دست امید را گرفت و گفت:" مهندس جوان، خواستم فقط بدونی که ما جوونیم رو توی جبهه گذروندیم. از یه زخم کوچیک روی چشمهامون نمی ترسیم. ما مرد جنگیم:" و بلند خندید.
امید احساس کرد که او هم نمی خواهد درباره محمد چیزی بگوید.
باید در یک موقعیت مناسب از زهرا یا خاله زری می پرسید.
زهرا گفت:"بابا بهتر نیست به مامان زنگ بزنم بیاد؟ خیلی نگرانتونه."
احمد آقا گفت :"نه زنگ نه. برو خونه و آرام آرام بهش بگو. دلم نمی خواد هول کنه. مواظبش باش."
بعد رو کردبه امید و گفت:"پسرم تو هم می تونی بری به کارت برسی. ببخشید که باعث زحمتت شدیم."
امید گفت:"نه زحمتی نیست. شما برای من از هر چیزی مهم تری. به کارم هم می رسم. به همکارم سپردم خودش هوای کارها را داشته باشه. الان هم اگر کاری هست بفرمایید."
احمد آقا تشکر کرد و گفت:"فعلا که کاری ندارم. باید منتظر بمونم ببینم دکترها چی می گن. اگر اجازه بدن که زودتر برمی گردم خونه. بهتر اینجا نمونید برید. به کسی احتیاج ندارم."
امید و زهرا خدا حافظی کردند و بعد ازکلی سفارش، از بیمارستان بیرون زدند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#همسرداری #طبع_و_مزاج #شخصیت_شناسی #جلسه_اول بسیار بسیار مهم ✅
عزیزان تازه وارد خوش آمدید💐
ابتدای تدریس #شخصیت_شناسی👆
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر من با مشاوره خانم فرجام پور بعد از 25 سال زندگی فهمیدم کجای راه اشتباه رفتم با اینکه همسرم رو خیلی دوس داشتم ولی
بلد نبودم ازش حمایت کنم واین بینمون فاصله انداخته بود ولی با راهنمایی استاد عزیز پی به اشتباهم بردم وباتاییدکردن همسرم تاثیرش تو زندگیم دیدم ا رزوی سلامتی برای استاد وخانوادشون میکنم🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
سلام امام زمانم🌹
سلام صبحتون پر نور🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
مردم همانند معدن ها مختلف اند و اصل و نسب در انسان مؤثر است و تربيت بد همانند اصل و نسب بد است.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
خونسرد_باش👌
اگر زندگی راحتی میخواهی، خونسرد باش. خونسرد در تصمیمگرفتن،
واکنش نشان دادن،
قضاوت کردن و بروز دادن.
خونسرد که باشی زود تصمیم نمیگیری و پیش از هر کار یا رفتاری،
فکر میکنی.
زود کسی را و اتفاقی را قضاوت نمیکنی
و هر حرف و اشارهای را به خودت نمیگیری
و خشمگین و اندوهگین نمیشوی برای هر چیزی.
خونسرد که باشی،
راحت احساست را ابراز نمیکنی
و اگر کردی هم برایت اهمیتی ندارد که پاسخ این ابراز را چگونه دریافت خواهیکرد.
خونسرد که باشی تمام کنشها، واکنش نمیخواهند
و تمام اتفاقات حوالیات به تو مربوط نمیشوند
و تمام هیجانات و رفتارهای آدمها از روی منظور نیست.
خونسرد که باشی،
همهچیز آرامتر پیش میرود
و جهان زیباتر میشود
و رابطهات با آدمها در درستترین حالت ممکن قرار میگیرد.👏
پس صبور باش و
توکلت فقط به خدای مهربان باشد💪
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 به نمایش بگذارید! مثل صحنۀ تئاتر
👈🏻 اگر میخواهید فرزندانتان انسانیت، اخلاق و زندگی درست را یاد بگیرند ...
#تصویری #تربیت_فرزند
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490