در این شب آرزوها
آرزو می کنم
همه آرزوهایتان
برایتان خاطره بشه🎁
حاجاتتون براورده
دعاهاتون مستجاب
تنتون سلامت
دلتون خوش
بهترین های دنیا و اخرت روزیتان باد🌹
#هم_اکنون
مراسم احیای لیلة الرغائب با سخنرانی استاد محمد شجاعی
※ پخش زنده تصویری از:
آپارات | سایت منتظر | رادیو منتظر
@ostad_shojae
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_163
تمام آن روز، امید ذهنش درگیرِ عملِ چشم احمدآقا بود.
کار را که تعطیل کردند با اصرار محسن را رساند. روزِ خوبی را گذرانده بود. احساس می کرد که چند شبی که کنارِ احمدآقا و علی بود، حالِ بهتری داشت.
این چند روز، سرِ حال تر و پر انرژی تر بود. حتی محسن هم متوجه حالِ خوشِ امید شده بود.
سرِ کوچه ترمز کرد.
مشغولِ خداحافظی کردن بودند که اتومبیلی درست روبرویشان نگه داشت و مریم از آن پیاده شد.
محسن زود پائین رفت و دست مادرش را گرفت. کمک کرد تا پیاده شود.
پیرزن، رنگ به رخش نبود. چشمانش را به زحمت باز نگه داشته بود. اما با دیدنِ محسن لبخند روی لبانش نقش بست و جوابِ سلامش را داد.
امید هم برای عرض ادب، پیاده شد و کنارشان آمد. سلام داد و احوالپرسی کرد.
پری خانم با خوشرویی پاسخش را داد. دستش در دستِ محسن بود. ولی سعی می کرد روی پاهایش با قدرت بایستد.
امید این بار با نگاهی همراه با تحسین او را می نگریست. چون فهمیده بود که چه زنِ شجاعی است. و در تمامِ این سال ها که همسرش شهید شده، چطور با زحمت فراوان و تنها، فرزندانش را بزرگ کرده. آن هم فرزندانی مانند؛ محسن و مریم.
صدای سلام دادنِ مریم را که شنید، یک قدم به عقب برگشت و سر به زیر جوابش را داد.
پری خانم با خوشرویی گفت:"پسرم بفرما منزل."
امید گفت:"ممنونم مادر، باید برم."
محسن بلند گفت:"بیا بابا ناز نکن، چند دقیقه دیرتر می ری. باید دست پختِ پری خانم رو بخوری تا بفهمی غذای نابِ ایرونی یعنی چی؟"
بعد هم به اتومبیل امید اشاره کرد و گفت:"همین کنار پارکش کن بیا تو کارت دارم."
امید مِن و مِنی کرد و گفت:"باشه. چشم."
محسن خندید وگفت:"پس تا مامان رو آرام آرام ببرم بیا."
مادرش را به داخل خانه برد و برگشت. امید را که در حالِ آمدن بود، تعارف کرد و وارد خانه شدند.
حالا امید برای آمدن به این خانه مشتاق شده بود. خوب می دانست که رازی هست که بی ارتباط به پدر محسن نیست.
پس باید می فهمید.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_164
واردِ حیاط که شد، چشمش به باغچه کوچکی افتادکه چند درخت انار و یک درختِ مو داشت که شاخه هایش را بر داربستی، پیچیده بود. چند بوته گل، چند گلدانِ شمعدانی و گل های دیگری که نمی شناخت. چقدر شبیه خانه مادر بزرگ بود. البته کوچک تر. یک حوض کوچک، گوشه دیگر حیاط بود و یک شیرِ آب.
لبخندی روی لبش نشست و نفسِ عمیقی کشید.
با تعارف محسن، وارد ساختمان شدند. یک خانه قدیمی، که دیوارهایش بوی نمِ کاهگل می داد. یک پذیرایی کوچک، که سه درب چوبی، در اطرافش بود. مشخص بود که دربِ اتاق و آشپزخانه باشند. که هر کدام علاوه بر پذیرایی دری جداگانه به حیاط داشتند.
باتعجب دور تا دور را نگاه کرد. با اشاره محسن روی مبلِ راحتی نشست.
چقدر فضای اینجا با خانه ویلایی خودشان تفاوت داشت.
یعنی محسن توی این خانه کوچک و قدیمی، احساس آرامش دارد؟
محسن ببخشیدی گفت و به طرف یکی از درها رفت. که بعد، فهمید آشپزخانه است.
نگاهش را به در و دیوار، چرخاند. که روی طاقچه،چشمش به قاب عکسی افتاد.
از همین فاصله هم می شد فهمید که پدر محسن است. کنارش، چند قابِ دیگر بود. با عکس های دسته جمعی.
خوب می دانست که عکس های یادگار جبهه است و رفیقانِ همسنگر.
سخت کنجکاو دیدن عکس ها بود که محسن، با لیوان های شربت برگشت.
سینی را روی میز گذاشت و خودش هم نشست.
لبخندی زد و گفت:"به چی خیره شدی رفیق؟"
وامید بی تاب بود برای دیدنِ عکس ها از نزدیک و پی بردن به رازی که در این عکس هاست.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام وقت بخیر
من دوسال هست که از راهنمایی های استاد فرجام پور بهره میبرم برا امر ازدواج و چگونگی رفتار با خواستگار
خدا رو شکر عالی بوده وتاثیر گذار
انشاالله که عاقبت بخیر بشن
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام امام زمانم 🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل و هیچ میراثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نخواهد بود.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💖✵─┅┄
#انگیزشی💪
زندگی دفتری از خاطره هاست؛
یك نفر در دل شب
یك نفر در دل خاك
یك نفر همدم خوشبختی هاست
یك نفر همسفر سختی هاست
چشم تا بازكنیم
عمرمان میگذرد، ما همه رهگذریم؛
آنچه باقیست فقط خوبیهاست ...
پیش به سوی خوبیها👏
الهی به امید خودت💪❤️
💎http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490