#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_175
با احساسِ نوازش دستی بر روی صورتش، آرام چشمانش را باز کرد.
لبخندِ خاله زری مهمان نگاهش شد.
با نگاهی مادرانه، محبتش را بر سر انگشتانش ریخته بود و صورت امید را نوازش می کرد.
نا خداگاه لبخندی بر لبش نشست و آرامش مهمان وجودش شد.
آرامشی که این روزها خیلی به سراغش می آمد و بیقراری و استرس را از جانش دور می کرد.
هر چه بود لذت بخش بود.
از جا بلند شد وسلام کرد.
خاله زری خم شد و روی سرش را بوسید و جواب سلامش را داد و گفت:" خیلی سال می شد که ندیده بودم اینطور آرام بخوابی. درست مثلِ بچگی هات. همون طور معصوم و آرام."
احمدآقا خندید گفت:" خب خبر نداری خانم، ما اینجا انواع داروهای تقویتی و آرامش بخش را داریم."
و همه باهم خندیدند.
امید با خود اندیشید:" انگار حرف های احمدآقا صحیح است. از وقتی که در کنارشان است، از استرس و ناراحتی اش کم شده. حتی کف دستانش هم عرق نمی کند. شب ها هم راحت می خوابد. آیا راستی راستی، این مردان و این فضا، باعثِ آرامشش بودند. قطعا همین طور است."
لبخندی زد و گفت:"واقعا بودنِ کنارِ شماها، لذت بخشه."
از اتاق بیرون رفت.
در افکارِ خودش غوطه ور بود که ناگهان زهرا را رو بروی خودش دید.
زهرا سر به زیر انداخت و سلام کرد.
جوابش را داد و سر جایش خشکش زد. زهرا کمی مکث کرد و گفت:"ببخشید،اگه اجازه بدید برم داخل."
وبه اتاق اشاره کرد.
امید تازه متوجه شد که جلوی در اتاق را گرفته. ببخشیدی گفت و کنار رفت تا زهرا وارد شود.
بی اختیار ایستاد و رفتنش را نگریست.
"امروز چه روزِ خوبی خواهد شد، بیدار شدن با نوازش های خاله و بودن زهرا."
لبخندی زد و به طرف سرویس بهداشتی رفت.
وقتی برگشت، همه دورِ احمدآقا بودند. خاله و دخترها و مادر بزرگ و مادر، و پزشکی که همراه چند پرستار برای ویزیت آمده بود.
به طرفشان رفت و سلام داد. مادرش دستش را فشرد و احوالپرسی کرد. مادر بزرگ و رویش را بوسید.
همه منتظر بودند تا پزشک نظرش را بگوید. اما پزشک از همه خواست اتاق را ترک کنند.همه بیرون رفتند. ولی امید ماند.
پزشک که مرد میانسالی بود، به احمدآقا گفت:"اگه اجازه بدید قبل از انتقال، باید دوباره چشمهاتون را معاینه کنم. تا با خیال راحت منتقلتون کنیم."
احمدآقا با لبخند گفت:"آقای دکتر ما که از خیرِ چشمهامون گذشتیم. دیگه اختیارش دستِ خودتونه."
پزشک با مهربانی، دستش را بر سر احمدآقا کشید و گفت:"درست می شه پهلوون، توکل به خدا"
و به پرستار اشاره کرد تا باند را باز کند.
دستِ پرستارِ که به سمتِ باند رفت، امید به طرف پنجره رفت تا این صحنه را نبیند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_176
چند دقیقه طول کشید. صدای پزشک را می شنید که از احمدآقا سؤال می کرد.
برگشت و به سمتشان رفت.
پزشک روی صورت احمدآقا خم شده بود و با نوری که در چشمانش انداخته بود با دقت مشغولِ معاینه بود.
وقتی نور را برداشت و کنار رفت، احمدآقا چشمانش را بست و روی هم فشار داد.
امید پرسید:"چی شد آقای دکتر؟ خوب می شه؟"
پزشک لبخندی زد و گفت:"ان شاءالله. من که خیلی امیدوارم."
امید به احمد آقا نگاه کرد. هنوز چشمانش بسته بود. آهی کشید و دست او را در دستانش گرفت.
احمدآقا با چشمانِ بسته گفت:"ممنونم که کنارمی مَرد."
امید لبخندی زد و گفت:" کاری نکردم. کاش چشماتون خوب بشه."
پزشک گفت:"خب پهلوون چشمهات رو باز کن ببینم."
احمداقا آرام چشمانش را باز کرد.
سرو صدای پشت در زیاد شد. گویی مهمان آمده و مشغولِ احوالپرسی بودند.
احمدآقا گردنش را به سمت در کشید.
احساس کرد که افراد را شبیه سایه می بیند.
آرام و با تردید گفت:"اونجا دره!"
بعد به سمتِ امید برگشت.
چهره اش را به صورت سایه روشن دید. لبخند زد و گفت:"یه چیزهایی می بینم. امید جان خودتی؟:"
با دستش به پزشک اشاره کرد"" شمایید آقای دکتر؟.:"
با شنیدن صدای احمدآقا همه وارد اتاق شدند. محسن و مریم هم با جمعشان اضافه شده بودند.
احمد آقا با صدای بلند گفت:"زری خانم! خودتی؟"
خاله زری دستش را روی دهانش گذاشت تا جیغ نزند. دخترها هم همین طور. همه با سرعت نزدیک آمدند.
صدای شادی و خنده اتاق را پر کرده بود.
محسن نزدیک تر رفت و تبریک گفت.
مریم کنارِ دخترها ایستاد.
همه خوشحال بودند.
آقای دکتر که چند دقیقه ای ساکت بود.
با صدای بلندی گفت:" بله جای شکر داره. و ان شاءالله چشمهاشون آسیب جدی ندیده. ولی باید صبر کنیم تا ببینیم همکارهامون توی بیمارستان تخصصی چشم چه کار می کنند. فعلا با اجازه ما باید دوباره چشمهاشون را ببنیدیم."
و به پرستار اشاره کرد.
حالا همه پزشک را دوره کرده بودند و از احتمالات بعدی می پرسیدند.
حتما خبرهای خوشی در راه بود.
چند ضربه به در زده شدو
چند مهمان جدید وارد شدند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام علیکم
هزینه واقعی شرکت در دوره
#اسرار_زناشویی
یا
#سواد_جنسی
۹۹۰،۰۰۰ تومان است
که با احتساب ۷۰/۰ تخفیف
فقط و فقط
با
پرداخت
۳۹۰،۰۰۰
می تونید این دوره را خریداری کنید👏
لطفا کلمه
اسرار زناشویی
را برای ادمین بفرستید👇
@asheqemola
مبحث نکات و سیاست های #همسرداری و #تربیت فرزند را در کانال اسرار درون
پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🎁اگر بنر دوره را برای گروه هاتون بفرستید و عکس بفرستید، باز هم یک #تخفیف خواهید داشت
پس عجله کنید👏
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#تخفیف_ویژه
۱۰۰ نفر اولی که ثبت نام کنند
می تونن از تخفیف استفاده کنند🎁👏👏👏
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام
مشکلی داشتم که ذهنم رو درگیر کرده بود و سوالاتی راجب تربیت فرزند.
استاد فرجام پور مادرانه و خیلی خوب راهنماییم کردن و نفوذ کلامشون عالیه با دلیل و مدرک صحبت میکنن که ابهامی برا آدم نمیمونه
انشاالله که همیشه سلامت باشن
واینکه به یاد خدا و امام زمان هستن خیلی عالیه تو پست هاشون دیدم.
واقعا ممنونم ازشون.
من فکرمیکردم سرباز گمنام آقا امام زمان که میگن همه آقا هستن اما فهمیدم ی خانم هم میتونه سرباز امام زمان باشه
مثل خانم فرجام پور
خداخیرتون بده.
آی دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇👇
@asheqemola
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#تخفیف_ویژه ۱۰۰ نفر اولی که ثبت نام کنند می تونن از تخفیف استفاده کنند🎁👏👏👏
از تخفیف ویژه جا نمونید👏👏
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور💥
عیدتون مبارک💐💐
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) فرمودند:
همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
آدمها فکر میکنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی
میکنند، شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود.
فکر میکنند میتوانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص!
اما حقیقت ندارد..🫢
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی
کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدمِ ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را
میساختیم.
همین الان برای ساختن زندگیات، اولین قدم را بردار
الهی به امید خودت💪
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۱۲.mp3
11.39M
مجموعه #یاد_خدا ۱۲
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
✘ در زمانهای خاص، مثل شبهای قدر، لیله الرغائب، عرفه و ...
و یا
در مکانهای خاص مثل حرم، راهپیمایی اربعین، مسجد و ....
اگر قلبمون قفل بود و حال معنوی خوبی برای درک اون مکان یا زمان نداشتیم، چکار کنیم؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#یا_صاحب_الزمان_عج
دست مرا گرفتیـد تا یادتان بمانم
از روی خاکــ بردید تا اوج آسـمانم
گویند امام هر عصر "بابای مهربان" استـــ
روز پـدر مبارکـــ بابای مهربانم...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
══💝══════ ✾ ✾ ✾