#دلبرانه💞😍
خبرت هست
شدی صاحب هربند دلم...❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_239
جلوی چشمانش دستی را دید که تکان می خورد. پلک هایش را روی هم فشرد.
دوباره باز کرد. چهره خندان محسن را دید که برایش دست تکان می دهد.
همانطور با لبخند گفت:"کجایی مهندس؟ چندبار صدات کردم. ولی اصلا حواست نیست."
امید لبخندی زد و گفت:" همین جام." مکثی کرد و ادامه داد": محسن جان چه خبره؟ امشب یه جورِ دیگه نماز خوندی و دعا کردی. این ذکرها چی بود که گفتی؟"
محسن خندید وگفت:"امشب با همه شبهای سال فرق داره. آخه شبِ عیده. ذکر و دعاهای مخصوص خودش رو داره.امید جان فردا عید فطره. بعد از یک ماه روزه داری. خدا به روزه دارا عیدی می ده. باید امشب تا می تونیم دعا کنیم و امشب رو از دست ندیم."
امید سر به زیر انداخت. غم عالم به دلش نشست.شوق و امیدی در چشمانِ محسنِ می درخشید که امید محتاجِ ذره ای از آن بود.
کاش می توانست مثلِ او شاد و امیدوار باشد. محسن کنارش نشست و آرام گفت:"
چی شد؟ ناراحتت کردم؟"
بغض، دلِ شکسته امید را لرزاند. اشکش بی اجازه روی گونه اش چکید. دستش را بالا برد و اجازه فرودآمدنِش را نداد و روی گونه مهارش کرد. محسن آهی کشید و دست بر شانه امید گذاشت و گفت:" بریز دور هر چیزی که آزارت می ده. همه گذشته را دور بریز. ما اینجاییم. الآن، امروز، امشب، می تونیم فردا را اون طوری که دوست داریم بسازیم. فقط و فقط به این شرط که افسوس گذشته رو نخوریم. و مسئله ای که از دستِ ما خارجه، بهش فکر نکنیم. ما باید زندگی کنیم. اونم به بهترین شکل:"
امید سر بلند کرد و به لبخند محسن خیره شد. کمی مکث کرد و پرسید:"حرفهایی که می زنی عقایده خودته یا دینت؟"
محسن خندید و گفت:"آخه، اصلا مگه می شه که کله پوک من به این چیزا
قد بده. داداش ما کجا این حرفا کجا؟ بزرگای دین گفتند و ما هم یاد گرفتیم.:"
امید با تردید گفت:"آخه ...راستش.... می خوام یه چیزی بپرسم."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_240
محسن گفت:"هرچه می خواهد دلِ تنگت بپرس."
امید گفت:" راستش، می خوام بدونم، از شهیدان چی می دونی؟ یعنی می خوام باهاشون بیشتر آشنا بشم. "
محسن گفت:" اینکه کاری نداره. خودم اینجا آماده نشستم. به عنوان نماینده یک شهید. بپرس ببینم. چی می خوای بدونی؟ هرچی بدونم می گم. "
امید گفت:" می خوام بدونم اخلاقشون چطوری بوده. این چیزهایی که درباره شون می گن، درسته؟ مثلا اینکه می گن محمد خیلی مرد بوده. یا پدرت خیلی فعال بوده و به همه کمک می کرده. یا اینکه می گن، اونا با همه فرق داشتند. این حرفا راسته یانه؟ یا اینکه مثلا، زن و بچه داشتند، ولی راحت دل کندند و رفتند."
محسن نفس عمیقی کشید و گفت:" امید جان، شاید من پدرم را به خاطر نیارم، ولی از دوستاش و مامانم و بقیه، جز اینا چیزی نشنیدم. تمامِ در و همسایه و مغازه دار و فامیل همه حرفشون یکیه. و محمد، تا اونجا که شنیدم، همین طور بوده. همسر نو عروسش رو گذاشته و رفته.
می دونی امید جان هر وقت دلم می گیره میرم مزار شهدا. همونجا که باهم رفتیم. وقتی می بینم چقدر راحت از دنیا گذشتند و رفتند، دیگه غصه دنیا رو نمی خورم. آروم می شم. به نظرِ من همه این حرفا که گفتی درباره شهدا، درسته."
امید گفت:" خب چرا؟ چرا باید از دنیا و از همه چیز بگذرند و برند؟ مگه به این راحتیه؟ تازه ترک همه چیز رو کنند. چی گیرشون میاد؟ جز مرگ برای خودشون و بدبختی برای خانواده هاشون؟"
محسن آهی کشید و گفت:"نه دیگه، اینجا رو دیگه اشتباه می کنی. مطمین باش، یه نیروی بالاتری اونا رو به سمت خودش می کشه. یه نیرویی بالاتر از محبت دنیا و حتی عشقِ زن و فرزند. لذت بهتری در انتظارشونه. درکش می کنند که همه چیز رو برای رسیدن بهش فدا می کنند."
امید با صدای بلند گفت:"چی؟ مثلا چه چیزی منتظرشونه؟ الان پدرت رفت و یک عمر مادرت رو با سه تا بچه بدبخت کرد. یا محمد؛ رفت ولی مادرم رو بدبخت کرد. این درسته؟ این می شه لذت بهتر؟ "
محسن لبخند زد و گفت:" تا تعبیرت از بدبختی و خوشبختی چی باشه."
بعد گوشی اش را در آورد و روی صوتی پلی کرد و نزدیک امید گذاشت و گفت:"
شاید صدها بار این رو گوش کردم. خیلی زیباست."
امید گوش تیز کرد و چشمانش را بست.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مطالب_کانال
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
التماس دعا🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌺
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
خداى تعالى هر روز مى فرمايد: من پروردگار عزيز شما هستم، پس هر كس خواهان عزّت دو جهان است بايد كه از خداى عزيز اطاعت كند.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
اگر زندگی را دوست دارید
زمان را هدر ندهید
زیرا زمان چیزی است
که زندگی از آن ساخته شده است.
همین الان شروع کنید💪
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
نماینده اصلح.mp3
10M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #رهبری
√ معیارهای «انتخاب اصلح» چیست؟
✘ اگر معیارهای «انتخاب اصلح» اشتباه باشد؛ نتیجه اشتباه میشود.
مثل خیلی از انتخابهای ما تا به امروز!
#انتخابات
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🔺بحث طبع و مزاج و شخصیت شناسی
در امر زناشویی، و انتخاب همسر بسیار مهم است.
تا اینجا سعی کردیم برخی طبایع و خصوصیات را بیان کنیم.
🔺دوستانی که تا اینجا مطالعه کردید
و
در زندگی تون کاربرد داشته
لطفا
نظراتتان را بفرمایید👇
@asheqemola
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_241
منتظر بود تا صدایی از شخصی عالم بشنود و به اصطلاح قانع شود.
اما با کمال تعجب صدای نرم و لطیف کودکی در گوشش پیچید.
با چشمانی از حدقه بیرون زده به محسن نگاه کرد. محسن سرش را به نشانه تأیید تکان داد. نفس عمیقی کشید و با دقت گوش هایش را به صدا سپرد.
کودکی به زیبایی تمام وصیت نامه پدر شهیدش را دکلمه می کرد.
"من می روم از میان شما
به جایی که همه باید برویم.
وشما که می مانید خوب دقت کنید که شیطان در کمین ماست.
او قسم خورده تا همه را با خود نابود کند.
اما بدانید که( یدالله فوق ایدیهم)
دست خدا بالای دست هایشان است.
هر کس هر چقدر هم فریبکار باشد، اگر با خدا باشید نمی تواند شما را فریب دهد. امشب و امروز را باید در یابید.
حواستان به خودتان باشد.
در راه خدا، جان، بی مقدار ترین تحفه است. کاش از ما بپذیرد و در جمع شهیدان قرارمان دهد. و چه زیباست(عند ربهم یرزقون) شدن.
کاش من هم در جمع شهیدان از نزد خدایم روزی بخورم.
کاش به این آرزویم هر چه زودتر برسم.
و وصل عشق نابِ خداوندی شوم."
سخنانِ در ظاهر ساده، ولی پر مغزِ این شهید به جانش نشست.
بارها و بارها گوش داد.
به یاد خوابی که دید افتاد. محمد و دیگر شهیدان، در آن باغِ پر گل و پر میوه. یعنی معنای (عند ربهم یرزقون) همینه؟
این سخنان در عین سادگی عجیب بود.
سخنانی که از عشق می گفت. اما نه عشق زمینی. عشقی آسمانی و ماندنی.
به فکر فرو رفت. تمامِ زندگیش را از اول مرور کرد. اکنون که با سخنانِ مادرش خیلی از مسائل برایش روشن شده، باید زندگی اش را طور دیگری مرور می کرد.
چه شد که به اینجا رسید؟ مگر از ابتدا درباره خدا چیزی نمی دانست؟ مگر در کودکی کنارِ مادر بزرگ نماز نمی خواند؟
مگر ماه رمضان روزه کله گنجشکی نمی گرفت؟ مادرش! او چه؟ او چرا اعتقاداتش اینقدر با مادر بزرگ و خاله زری فرق دارد؟
باید از ریشه بررسی کند. باید بداند چه بر سرش آمده؟
گوشی اش را برداشت و شماره گرفت.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_242
بعد از چند بوق صدای مادربزرگ گوشش را نوازش کرد. "جانم پسرم. هنوز نخوابیدی؟"
نفس عمیقی کشید و گفت:"سلام. بیدارم. می تونم ببینمتون. یه چیزهایی را باید ازتون بپرسم.:"
_:"بله پسرم. چرا که نه؟.فردا حتما میام پیشت. نگران چیزی نباش. فقط اگر حالت بهتره، چند تا مهمون هم برات میارم."
_"مهمون؟ راستش حوصله ندارم. ولی چون شما می خوای؛ چشم. منتظرتونم. فعلا شبتون بخیر"
_:"شب بخیر پسرم."
گوشی را روی میز کنار دستش گذاشت. به سقف خیره شد. منتظر فردایی که عید بود. عیدی که برای همه، غیر از او بود.
صبح روز بعد پزشک برای معاینه آمد.
پرستاری به همراه پزشک وارد شد و به همه شاخه ای گل داد. و عید را تبریک گفت. پرستار دیگر با جعبه شیرینی وارد شد و به همه تعارف کرد. همه خوشحال بودند و عید را به یکدیگر تبریک می گفتند. ولی امید، قیافه در هم کشیده بود و درباره عید چیزی نمی گفت. در عوض محسن با پزشک و پرستارهای آقا، بگو و بخند می کرد. به اتاق های دیگر که مخصوص آقایان بود می رفت و تبریک می گفت.
دکتر پرونده امید را نگاهی انداخت.
بعد به چهره غمزده اش نگریست و گفت:"خب مهندس جان امروز چطوری؟
خدا را شکر که در این روز مبارک حالت خوبه؟"
امید گفت:"ممنون بهترم."
دکتر گفت:" اگر همین طور خوب پیش بره؛ می تونی به زودی مرخص بشی. بقیه درمان را خونه انجام بدی. فعلا که باید یک ماهی پات توی گچ باشه. سرت هم که خوب شده. الان باند و بخیه ها را باز می کنم. فقط بعد از باز کردن گچ پات باید یه دوره فیزیوتراپی هم داشته باشی. خب خدا را شکر. باز کردن سرت هم، می شه عیدی من به شما."
لبخندی زد و به کمک پرستار مشغول باز کردنِ باند و بخیه های سر امید شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۲۹.mp3
10.71M
مجموعه #یاد_خدا ۲۹
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مصباح
√ قبر به چه معناست؟
در زمان خروج روح از بدن، ما به کجا منتقل میشویم؟
این انتقال چگونه صورت میگیرد؟
منظور از بهشت و آتش که بر انسان مسلط میشوند چیست؟
@ostad_shojae | montazer.ir
یاد خدا ۳۱.mp3
8.83M
مجموعه #یاد_خدا ۳۱
#استاد_شجاعی | #آیتالله_مصباح
√ مکانیسم ایجاد مشغله توسط شیطان
بطوریکه مانع میشود در هنگام «خلوت با خدا» قلبمان با خدا چشم در چشم شده، و «یاد» در او تثبیت شده و قدرت ایجاد کند!
@ostad_shojae | montazer.ir
یاد خدا ۳۳.mp3
9.99M
مجموعه #یاد_خدا ۳۳
#استاد_شجاعی | #آیتالله_جوادی_آملی
√ بعضیا با سرعت نور، مسیر لذّت بردن از خدا رو طی میکنند و بعضیا هم حرکت لاکپشتی دارند!
اولیاء خدا که به لذت از خدا افتادند، چه فرقی با بقیهای که به این لذّت نرسیدند، دارند؟
@ostad_shojae | montazer.ir