#همسرداری
هرگز همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید
مقایسه همسر با دیگران بدترین عادات زناشویی است که منجر به طلاق عاطفی بین زوجین می شود و اعتماد بنفس طرفین را به شدت پایین می آورد
اگر میخواهید در زندگی زناشویی خود همیشه موفق باشید به شریک زندگی خود و کسی که انتخاب کرده اید احترام بگذارید و او را با همه خوبی و بدی هایش بپذیرید و دوست داشته باشید زیرا هیچ کس خوب مطلق نمی باشد و هرکس خطاهایی دارد پس لزومی ندارد که باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنید❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#همسرداری
#شوهرانه
♨️زن از راه گوش تحریک وعاشق می شود ❤️
👈زن با داشتن طیف وسیع تری از گیرنده های حسی، تمایل به شنیدن واژه های شیرین دارد تا نگاه کردن به شکل و اندام مذکر
👈حساسیت زن به شنیدن تعریف های بی نظیر چنان قوی است که حتی بعضی از زن ها هنگام شنیدن نغمه های عاشقانه ی محبوبشان، چشمان خود را می بندند
مانند: خانومم تو بهترینی
خانومم تو خوشگلترینی
من بهت افتخار میکنم
تو محبوبترینی
از صمیم قلبم عاشقتم
ممنون که کنارمی
ممنون بابت فهم و درکت و ...
آقایون خجالت ممنوووووع ❌❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
📌نگذارید دوره عقد طولانی شود.
یکی از مسائلی که گاه باعث می شود دوران عقد به ازدواج ختم نشود، طولانی شدن بیش از حد دوران عقد است. به ویژه وقتی که عوامل تشدید کننده ای همچون مداخلات خانواده نیز در کار باشد.
👈 نگرانی، احساس بلاتکلیفی، تکدر خاطر دختر و خانواده او از وضعیت موجود و خدای ناکرده به هم خوردن نامزدی از عوارض عقد طولانی است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه😍💞
مثل نفسهایم دوستت دارم❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_251
چند دقیقه ای در سکوت گذشت.
حاج صابر سکوت را شکست و گفت:" هر وقت به اون روز فکر می کنم، از خودم بدم میاد. همه اش خودم رو سرزنش می کنم. چرا من پشت خاکریز موندم و محمد رفت؟ چرا من مثلِ اون شجاع نبودم.؟ تازه به اونم می گفتم نرو. هرچی بیشتر فکر می کنم، مردونگی و شجاعت محمد بیشتر برام مشخص می شه.
می دونست که رفتنش برگشتی نداره.
ولی رفت و جون ما رو نجات داد.
وقتی برگشتیم عقب، به دستور فرمانده رفتم وسایلش را جمع کنم که برای خانواده اش ببریم. اشک می ریختم و وسایلش را جمع می کردم. که یکی از بچه ها گفت:" وصیت نامه اش دستِ منه. گفته برسه به دستِ احمد."
ولی احمد نبود. معمولا احمد و محمد باهم بودند. اما توی اون عملیات، احمد جای دیگه ای بود. وسایلش رو جمع کردم و وصیت نامه رو گرفتم. منتظر شدم تا احمد برگرده. یکی دو روزی طول کشید.
وقتی اومد و خبر شهادت محمد رو شنید، دیگه پای رفتن به خونه رو نداشت.
همون جا زمین نشست و زار زد.
دقیقا یه مجلس ختم درست و حسابی برای محمد گرفتیم. همه مون عزادارش بودیم.
وسایل را به احمد دادم. با گریه گفت:" جواب تازه عروسش و بچه ی توی راهش رو چی بدم؟" تازه فهمیدم محمد داشته پدر می شده. داغ دلم تازه شد. می دونست داره بابا می شه و خودش رو به دل دشمن زد؟ آخه چطوری؟ به خدا این جور مردها کم هستند. هر چند توی جبهه رشادت های زیادی دیدم. ولی محمد واقعا یه مردِ به تمامِ معنا بود. کاش منم یه ذره مثلِ اون بودم. فقط یه ذره.:"
دوباره اشک هاش را پاک کرد و ادامه داد:" روزِ عیده؛ ولی من ناراحتتون کردم.
البته خودم هر وقت خاطرات را مرور می کنم؛ دلم روشن می شه. هر وقت هم که خیلی دلم بگیره حتما باید برم کنارِ مزارشون و باهاشون دردِدل کنم. درسته بدن محمد هیچ وقت پیدا نشد؛ ولی با یادش میرم مزارِشهدای گمنام. شاید یکی از اونها محمدِما باشه. هر چند همه شون فرزندان غیورِ این خاک هستند."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_252
صحبت های حاج صابر عجیب به جانِ امید نشست. تصورِ رشادت ها و فداکاری های مردانی که از همین خاک بودند، برایش جذاب بود. تا به حال کسی با این شیوایی و زیبایی برایش خاطره نگفته بود. و این خاطرات، جنسشان با هرچه تا به حال شنیده بود تفاوت داشت.
دقایقی دیگر حاج صابر مهمانش بود و رفت. او را در دریایی از سوال بی جواب تنها گذاشت. عصر که شد، مهمان های تازه ای آمدند. پدر و مادرش که حالش را پرسیدند و از محسن تشکر کردند و رفتند. اما در آخر وقت، پری خانم و مریم با دسته گلی به دیدنش آمدند. عید را تبریک گفتند.
پری خانم با کمک محسن روی صندلی نشست. چون مادری مهربان، با دلسوزی حالش را پرسید. و مریم سر به زیر و متین کنار مادرش ایستاد.
امید هم سر به زیر پاسخِ سؤال های پری خانم را داد. محسن از مهمان ها پذیرایی کرد. کنار مریم ایستاد و با او آهسته سخن گفت.
وقتی که رفتند، امیدگفت:" واقعا متأسفم. باید من رو ببخشی، باعث شدم از خانواده ات دور باشی. مادرت به کمکت احتیاج داره."
محسن خندید و گفت:" نگران نباش. خواهرم هست. مثلِ این که یادت رفته ما نزدیک یک ماه بود جنوب بودیم. هنوز هم فکر کن جنوبیم."
امید گفت:" راستی از استاد تهرانی چه خبر؟ پروژه را چه کار کردند؟"
محسن لبخند زد و گفت"" هیچی دیگه تماس گرفته بود گفتم دیگه مارو بی خیال بشه. خودش یه فکری کنه. ولی گفت نمی شه. فعلا روی قسمت هایی که طراحی کردیم کار می کنند تا ما خودمون رو برای ادامه کار برسونیم."
امید گفت:" ولی با این وضعیت، نمی شه. بهتره تو بری و تنهایی کار رو انجام بدی."
محسن جلوتر آمد و کنارِ امید نشست و گفت:" چی خیال کردی مهندس؟ باهم شروع کردیم؛ اگر قسمت باشه با هم تمومش می کنیم. فعلا فکر سلامتی خودت باش. الحمدلله که زخم های سرت داره خوب می شه. پات هم که باید حالا حالا توی گچ بمونه. ولی از صحبتهای دکتر فهمیدم که امروز و فرداست که مرخصت کنه. یه کم خونه استراحت کن. اگر برات سخت نبود، باهم بر می گردیم جنوب. فکر کنم با پای گچ گرفته هم بتونی کار کنی."
بعد هر دو لبخند زدند. امید سرش را تکان داد و گفت:" راست می گی، به این فکر نکرده بودم. یعنی این چند روز انقدر حالم بد بود که نمی تونستم فکر کنم. همه چیز یه دفعه به هم ریخت. به نظرم بر گردیم جنوب بهتره. می خوام از اینجا دور باشم. خیلی دور. باید یه فرصتی به خودم بدم تا این همه قضایای جور واجور رو توی ذهنم حل کنم. شاید بتونم برای یه زندگی جدید آماده بشم. الان بهترین راهکار برام دوری از اینجا و مشغول شدن با کارمه. باید ذهنم را درگیر کار کنم. کاش زودتر مرخص می شدیم. دیگه نمی خوام برم خونه. یه کاری کن که از همین جا مستقیم بریم جنوب."
محسن گفت:" چشم مهندس هر چی شما بفرمایی. حتما ردیفش می کنم:"
لبخند رضایت روی لبهای امید نشست. از بودن محسن خوشحال بود. کاش سالها قبل اورا یافته بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💜به نام خداوند لوح و قلم
💖حقیقت نگار وجود و عدم
💙خدایی که داننده رازهاست
💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون بخیر 🌺
الهی به امید تو💚
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
بابت آرزوهایی که محقق نشدند
بی تابی نکنید
گاهی خدا
بوسیله ی همین محقق نکردن آرزوها،
جلوی مصیبت های بعد از آن را می گیرد...
خدایا به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۱.mp3
10.91M
مجموعه #یاد_خدا ۴۱
#استاد_شجاعی | #آیتالله_حقشناس
√ من بعضی وقتها یهو احساس مچالگی، افسردگی، سستی، بیانگیزگی میکنم بدون اینکه هیچ اتفاقی افتاده باشه!
چرا این حالت بر من غالب میشه؟
چطوری از بین میره؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خانمها گول حرفها آقایان را نخورید!🤨
💠واقعی ازدواج کنیم نه فانتزی
#دکتر_سعید_عزیزی
#ازدواج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490