┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
سلام امام زمانم 🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام رضا علیهالسلام فرمودند:
هرکس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
باید خواست ..... تا بشود!
هيچ چيز در اين زندگی آنقدر سخت نيست كه هيچ وقت حل نشود
هيچ چيز آنقدر تلخ نيست كه رَد نشود
هيچ چيز آنقدر بد نيست كه خوب نشود...
خدایا به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۰.mp3
10.94M
مجموعه #یاد_خدا ۴۰
#استاد_شجاعی | #آیت_الله_فاطمی_نیا
√ حضور قلب ندارم!
وسط نماز، صدبار ذهنم میپّره !
وسط ذکر، همهی فکرای عالَم از سر من میگذره!
✘ من چجوری میتونم تمرکز بگیرم ؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
🎥 کلیپ
❓چرا مدت عقد نباید طولانی باشد؟
#دکتر_حبشی
#همسرداری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#همسرداری
هرگز همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید
مقایسه همسر با دیگران بدترین عادات زناشویی است که منجر به طلاق عاطفی بین زوجین می شود و اعتماد بنفس طرفین را به شدت پایین می آورد
اگر میخواهید در زندگی زناشویی خود همیشه موفق باشید به شریک زندگی خود و کسی که انتخاب کرده اید احترام بگذارید و او را با همه خوبی و بدی هایش بپذیرید و دوست داشته باشید زیرا هیچ کس خوب مطلق نمی باشد و هرکس خطاهایی دارد پس لزومی ندارد که باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنید❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#همسرداری
#شوهرانه
♨️زن از راه گوش تحریک وعاشق می شود ❤️
👈زن با داشتن طیف وسیع تری از گیرنده های حسی، تمایل به شنیدن واژه های شیرین دارد تا نگاه کردن به شکل و اندام مذکر
👈حساسیت زن به شنیدن تعریف های بی نظیر چنان قوی است که حتی بعضی از زن ها هنگام شنیدن نغمه های عاشقانه ی محبوبشان، چشمان خود را می بندند
مانند: خانومم تو بهترینی
خانومم تو خوشگلترینی
من بهت افتخار میکنم
تو محبوبترینی
از صمیم قلبم عاشقتم
ممنون که کنارمی
ممنون بابت فهم و درکت و ...
آقایون خجالت ممنوووووع ❌❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
📌نگذارید دوره عقد طولانی شود.
یکی از مسائلی که گاه باعث می شود دوران عقد به ازدواج ختم نشود، طولانی شدن بیش از حد دوران عقد است. به ویژه وقتی که عوامل تشدید کننده ای همچون مداخلات خانواده نیز در کار باشد.
👈 نگرانی، احساس بلاتکلیفی، تکدر خاطر دختر و خانواده او از وضعیت موجود و خدای ناکرده به هم خوردن نامزدی از عوارض عقد طولانی است.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه😍💞
مثل نفسهایم دوستت دارم❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_251
چند دقیقه ای در سکوت گذشت.
حاج صابر سکوت را شکست و گفت:" هر وقت به اون روز فکر می کنم، از خودم بدم میاد. همه اش خودم رو سرزنش می کنم. چرا من پشت خاکریز موندم و محمد رفت؟ چرا من مثلِ اون شجاع نبودم.؟ تازه به اونم می گفتم نرو. هرچی بیشتر فکر می کنم، مردونگی و شجاعت محمد بیشتر برام مشخص می شه.
می دونست که رفتنش برگشتی نداره.
ولی رفت و جون ما رو نجات داد.
وقتی برگشتیم عقب، به دستور فرمانده رفتم وسایلش را جمع کنم که برای خانواده اش ببریم. اشک می ریختم و وسایلش را جمع می کردم. که یکی از بچه ها گفت:" وصیت نامه اش دستِ منه. گفته برسه به دستِ احمد."
ولی احمد نبود. معمولا احمد و محمد باهم بودند. اما توی اون عملیات، احمد جای دیگه ای بود. وسایلش رو جمع کردم و وصیت نامه رو گرفتم. منتظر شدم تا احمد برگرده. یکی دو روزی طول کشید.
وقتی اومد و خبر شهادت محمد رو شنید، دیگه پای رفتن به خونه رو نداشت.
همون جا زمین نشست و زار زد.
دقیقا یه مجلس ختم درست و حسابی برای محمد گرفتیم. همه مون عزادارش بودیم.
وسایل را به احمد دادم. با گریه گفت:" جواب تازه عروسش و بچه ی توی راهش رو چی بدم؟" تازه فهمیدم محمد داشته پدر می شده. داغ دلم تازه شد. می دونست داره بابا می شه و خودش رو به دل دشمن زد؟ آخه چطوری؟ به خدا این جور مردها کم هستند. هر چند توی جبهه رشادت های زیادی دیدم. ولی محمد واقعا یه مردِ به تمامِ معنا بود. کاش منم یه ذره مثلِ اون بودم. فقط یه ذره.:"
دوباره اشک هاش را پاک کرد و ادامه داد:" روزِ عیده؛ ولی من ناراحتتون کردم.
البته خودم هر وقت خاطرات را مرور می کنم؛ دلم روشن می شه. هر وقت هم که خیلی دلم بگیره حتما باید برم کنارِ مزارشون و باهاشون دردِدل کنم. درسته بدن محمد هیچ وقت پیدا نشد؛ ولی با یادش میرم مزارِشهدای گمنام. شاید یکی از اونها محمدِما باشه. هر چند همه شون فرزندان غیورِ این خاک هستند."
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_252
صحبت های حاج صابر عجیب به جانِ امید نشست. تصورِ رشادت ها و فداکاری های مردانی که از همین خاک بودند، برایش جذاب بود. تا به حال کسی با این شیوایی و زیبایی برایش خاطره نگفته بود. و این خاطرات، جنسشان با هرچه تا به حال شنیده بود تفاوت داشت.
دقایقی دیگر حاج صابر مهمانش بود و رفت. او را در دریایی از سوال بی جواب تنها گذاشت. عصر که شد، مهمان های تازه ای آمدند. پدر و مادرش که حالش را پرسیدند و از محسن تشکر کردند و رفتند. اما در آخر وقت، پری خانم و مریم با دسته گلی به دیدنش آمدند. عید را تبریک گفتند.
پری خانم با کمک محسن روی صندلی نشست. چون مادری مهربان، با دلسوزی حالش را پرسید. و مریم سر به زیر و متین کنار مادرش ایستاد.
امید هم سر به زیر پاسخِ سؤال های پری خانم را داد. محسن از مهمان ها پذیرایی کرد. کنار مریم ایستاد و با او آهسته سخن گفت.
وقتی که رفتند، امیدگفت:" واقعا متأسفم. باید من رو ببخشی، باعث شدم از خانواده ات دور باشی. مادرت به کمکت احتیاج داره."
محسن خندید و گفت:" نگران نباش. خواهرم هست. مثلِ این که یادت رفته ما نزدیک یک ماه بود جنوب بودیم. هنوز هم فکر کن جنوبیم."
امید گفت:" راستی از استاد تهرانی چه خبر؟ پروژه را چه کار کردند؟"
محسن لبخند زد و گفت"" هیچی دیگه تماس گرفته بود گفتم دیگه مارو بی خیال بشه. خودش یه فکری کنه. ولی گفت نمی شه. فعلا روی قسمت هایی که طراحی کردیم کار می کنند تا ما خودمون رو برای ادامه کار برسونیم."
امید گفت:" ولی با این وضعیت، نمی شه. بهتره تو بری و تنهایی کار رو انجام بدی."
محسن جلوتر آمد و کنارِ امید نشست و گفت:" چی خیال کردی مهندس؟ باهم شروع کردیم؛ اگر قسمت باشه با هم تمومش می کنیم. فعلا فکر سلامتی خودت باش. الحمدلله که زخم های سرت داره خوب می شه. پات هم که باید حالا حالا توی گچ بمونه. ولی از صحبتهای دکتر فهمیدم که امروز و فرداست که مرخصت کنه. یه کم خونه استراحت کن. اگر برات سخت نبود، باهم بر می گردیم جنوب. فکر کنم با پای گچ گرفته هم بتونی کار کنی."
بعد هر دو لبخند زدند. امید سرش را تکان داد و گفت:" راست می گی، به این فکر نکرده بودم. یعنی این چند روز انقدر حالم بد بود که نمی تونستم فکر کنم. همه چیز یه دفعه به هم ریخت. به نظرم بر گردیم جنوب بهتره. می خوام از اینجا دور باشم. خیلی دور. باید یه فرصتی به خودم بدم تا این همه قضایای جور واجور رو توی ذهنم حل کنم. شاید بتونم برای یه زندگی جدید آماده بشم. الان بهترین راهکار برام دوری از اینجا و مشغول شدن با کارمه. باید ذهنم را درگیر کار کنم. کاش زودتر مرخص می شدیم. دیگه نمی خوام برم خونه. یه کاری کن که از همین جا مستقیم بریم جنوب."
محسن گفت:" چشم مهندس هر چی شما بفرمایی. حتما ردیفش می کنم:"
لبخند رضایت روی لبهای امید نشست. از بودن محسن خوشحال بود. کاش سالها قبل اورا یافته بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💜به نام خداوند لوح و قلم
💖حقیقت نگار وجود و عدم
💙خدایی که داننده رازهاست
💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون بخیر 🌺
الهی به امید تو💚
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
بابت آرزوهایی که محقق نشدند
بی تابی نکنید
گاهی خدا
بوسیله ی همین محقق نکردن آرزوها،
جلوی مصیبت های بعد از آن را می گیرد...
خدایا به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۱.mp3
10.91M
مجموعه #یاد_خدا ۴۱
#استاد_شجاعی | #آیتالله_حقشناس
√ من بعضی وقتها یهو احساس مچالگی، افسردگی، سستی، بیانگیزگی میکنم بدون اینکه هیچ اتفاقی افتاده باشه!
چرا این حالت بر من غالب میشه؟
چطوری از بین میره؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خانمها گول حرفها آقایان را نخورید!🤨
💠واقعی ازدواج کنیم نه فانتزی
#دکتر_سعید_عزیزی
#ازدواج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از نشانههای اقتدار مرد
🔴 #دکتر_حبشی
#همسرداری
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری💞
💠مواظب باشید دیگران آن قدر همسر شما را تحسین و تشویق نکنند که جای شما را بگیرند
💠یک مرد برای تشویق و تحسین بیش از هر کسی به #همسرش نیاز دارد.
یا برعکس یک خانم به تعریف وتحسین
همسرش احتیاج داره
میگی نه امتحان کن تا مثل پروانه دورت
بگرده😍😄
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#همسرداری 💞
🔻بیشتر مردان نمیدانند که حرف زدن و درد دل کردن برای بالا بردن سطوح اکسی توسین، در مقابله با استرس، به زن کمک میکند
👈بدون درک این کشش زیستی، مرد به اشتباه گمان میکند که زن از او راه حل میخواهد.
✍پس حرف زن را قطع میکند تا راه حل هایش را بگوید.
👈مرد این کار را میکند چون حل کردن مساله یکی از روش های او برای بهبود حال خودش به هنگام فشارها و ناراحتی هاست.
👼 او میپندارد که این کار به زن کمک میکند.
✍حل مساله سطوح تستوسترون مرد را بالا می برد
‼️ولی چندان تاثیری بر اکسی توسین زن ندارد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💞✵─┅┄
#همسرداری💞
🔶فواید نوازش همسر
🔸نوازش نسبت به صحبت قابل ارتباطتر است، حتی اگر شما صدها پیام دوست دارم برای همسرتان بفرستید به اندازه در آغوش کشیدنش کارساز نیست.
🔸بسیاری از محققان مدعی هستند 70 درصد زوج هایی که مکررا دعوا می کنند نوازش یکدیگر را فراموش کردهاند، وقتی ارتباط خالی از نوازش می شود، آن رابطه پوچ است.
🔸نوازش بهترین راه بالا بردن صمیمیت است، شما چه طور می توانید و چه مقدار همسرتان تواناست؟
🔸حتی علم هم کاملاً نتوانسته بررسی کند که چرا احساس خوبی هنگام نوازش به ما دست میدهد، تصور کنید همه خوشحالی ها را تجربه می کنید وقتی همسرتان در آغوشتان است.
🔸نوازش احساسات جریحهدار شده را درمان می کند و نوازش کمک می کند ذهن و قلب و بدن معجزه کنند، نوازش انرژی های مثبت را انتقال میدهد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#دلبرانه😍💞
اولا : دوستت دارم
ثانیا : هر آنچه بینمان رخ داد
اولا را از یاد نبر ❤️😘
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_253
روزها گذشت و با اجازه پزشک از بیمارستان مرخص شد. پدر و مادرش برای بدرقه آمدند. مادر با بغض برای چندمین بار اصرار کرد که به خانه برود. ولی امید قبول نکرد. پدر هم که اصرار را بی فایده دید، سوئیچ اتومبیلی را به محسن داد و گفت:" این اتومبیل را به نام امید زدم. اتومبیل خودش دیگه قابل تعمیر نبود. لطفا مواظب امید باش."
مادر برایشان سبدی از خوراکی و غذا که مژگان آماده کرده بود آورد. محسن امید را با ویلچر آورد و در صندلی عقب نشاند به طوری که پایش دراز باشد. بالشی را هم پشت سرش گذاشت. از پدر و مادر امید تشکر کرد و اتومبیل را روشن کرد و راه افتادند.
امید در کمال آرامش سرش را تکیه داد و چشمانش را بست. محسن آینه را میزان کرد و گفت:" مهندس هر جا خسته شدی بگو نگه دارم استراحت کن."
امید گفت:" چشم، فعلا که جام راحته. فقط برای اینکه حوصله امون سر نره، یه موسیقی؛ چیزی بگذار." محسن خندید و گفت :" اونم به چشم. فکر اونجاش رو هم کردم."
امید چشمانش را دوباره بست. صدای موسیقی آرام به گوشش رسید. برایش ناآشنا بود. به جای خواننده، صدای جوانی به گوشش رسید که از زندگی و خاطرات پدر شهیدش می گفت.
سخنانِ او نیز مانند حاج صابر به دلش نشست. تمامِ صحنه هایی را که می شنید جلوی چشمانش مجسم می کرد.
با خود گفت:"چطور این همه سال من این چیزها رو نشنیدم؟ چرا تا به حال کسی به من چیزی نگفته بود؟ شاید هم گفتند و من نشنیدم."
این بار که به سمت جنوب می رفت با دفعه قبل خیلی تفاوت داشت. این امید دیگر امید سابق نبود. در همین مدت کوتاه، چشمش به حقایقی باز شد، که سال ها از ندانستنشان رنج می برد. حقایقی از زندگی مادرش، محمد، خودش، زهرا، پدرش،........و خیلی حقایق دیگر. پذیرفتنِ همه اینها سخت بود. ولی الان احساس می کرد که کمی آرامش دارد. اما هنوز سوالات زیادی در ذهن داشت. باید صبر می کرد تا همه چیز به مرور زمان روشن شود. باید صبور بود تا دید در تقدریت چه خواهد بود.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490