eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
😍💞 آنکه ﺭخسارِ تو را ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﻳﺒﺎ میﮐﺮﺩ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﻝ ﻓﮑﺮِ دﻝِ ﻣﺎ میﮐﺮﺩ❤️😍 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج صابر، سینه اش را صاف کرد و گفت:" ببخشید این درد سینه هم یادگارِ جنگِ. نامردها از هیچی دریغ نکردند. این اواخردیگه گازهای شیمیایی، دمار از سینه هامون در آورد." بعد سرفه ای کرد و گفت:" کجا بودیم؟ آهان محمد، والا چی بگم. جز شجاعت و محبت، از این بچه چیزی ندیدم. وقت عملیات هم که از همه جلوتر بود. گاهی می شد که سرش فریاد می زدم که مواظب خودش باشه. ولی انگار ترس توی دلِ این بشر نبود. هر چی هم که می گفتیم باز همیشه وسط میدون بود. با هر وسیله ای که دستش می اومد می جنگید. تا رزمنده ای هم زمین می افتاد، سعی می کرد، بدنش را عقب بیاره تا دست دشمن نیفته. اسلحه های شهیدا رو جمع می کرد و تحویل می داد. اصلا نمی دونم چطوری بود که حواسش به همه جا بود. ما وقتی عملیات می شد، فقط به وظیفه خودمون فکر می کردیم. ولی محمد زیر بارش رگبارِ توپ و تیر، حو اسش به همه کس و همه جا بود. هر کس کارش گیر می افتاد، فقط می گفت(محمد) بی کله جلو می رفت. جالبه که سالم هم برمی گشت. یه شب یادمه داشتیم از کمبود مهمات صحبت می کردیم. دم دمای صبح با سر و صدایی بیدار شدیم. باورتون نمی شه. نصف شب زده بود به سنگر عراقی ها. تنهایی رفته بود و کلی اسلحه و مهمات آورده بود. از تعجب دهان هامون باز موند. البته بگما ، فرمانده، کلی تنبیه و توبیخش کرد. ولی خب همه مون تحسینش کردیم. آخر هم همین شجاعتش بود که کار دستش داد." آهی کشید و ادامه داد:" هیچ وقت یادم نمی ره. عملیات لو رفته بود. ما وسط عراقی ها گیر افتاده بودیم. پشت یک خاکریز سنگر گرفتیم. ده، پونزده نفر بودیم. مهمات مون هم ته کشیده بود. شب که برای عملیات رفتیم، یک لشکر بودیم. اصلا نمی دونم چه اتفاقی افتاد؟ وقتی هوا روشن شد، خودمون رو توی محاصره دیدیم. با دست خالی. خیلی شرایط سختی داشتیم. خیلی سخت. مخصوصا که چند تا از بچه ها مجروح شده بودند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
حاج صابر به اینجا که رسید، سرش را پائین انداخت و اشک هایش را آرام پاک کرد. محسن برایش لیوانی آب آورد. او تشکر کرد و کمی آب نوشید. با صدای بغض آلودی گفت:" کاش می تونستم برای اون بچه ها کاری کنم. ولی نشد. محاصره شده بودیم. فقط دعا می کردیم که عراقی ها پیدامون نکنند. بیچاره مجروح ها، درد و خونریزی داشتند. ولی بی صدا ناله می کردند. دیدن وضعیتشون دلِ سنگ رو هم آب می کرد. ما چند نفر هم که سالم بودیم، مهمات نداشتیم. عراقی ها نزدیک و نزدیک تر می شدند. با چشم و ابرو به هم اشاره می کردیم که چه کنیم؟ که محمد بدونِ مشورت، از خاکریز بالا رفت. خواستم پاش را بگیرم و بکِشمش پایین که رفت. مثلِ یک پرنده پرواز کرد. توی تاریک و روشنی صبح، تمامِ عراقی را با سر و صدا به سمتِ خودش کشید. با سرعت از ما دور شد. فریاد الله اکبرش توی دشت پیچید. انگار تمامِ فرشته ها باهاش همصدا بودند. اصلا نمی دونم چطوری شد که عراقی ها به سمت اون رفتند. هنوز مبهوتِ رفتارِ محمد بودیم که نیروهای کمکی از سمتِ دیگه خودشون رو رسوندند. ولی حیف دیر اومدند. چون محمد رفته بود. صدای الله اکبرش با صدای ناله ای قطع شد. اون شب و اون روز خیلی از بچه ها شهید و مجروح شدند. ولی داغ محمد برای همه مون خیلی سخت بود." صدای هق هق حاج صابر بلند شد. محسن و امید هم نتونستند جلوی اشک هاشون را بگیرند. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درضمن ی تشکرفوق العاده ازتون دارم بابت مشاورتون...بابچه هابه قدری آروم ترومنطقی ترشدم که همش میان قربون صدقم میرن😂 بغلم میکنن میگن چ مامان مهربونی داریم ما😁 باآقامون هم ک همچنین واقعا تغییراتوتوزندگیم میبینم....به لطف خداوبزرگواری شما راستش نتونستم اصلاح تغذیه روخوب پیش برم ولی حرفاتون خیلی تاثیرگذاربود.انشاالله هرچه خیردنیا وآخرته نصیب خودتون وخانوادتون بشه🌹🌹 اتفاقا امروزعاااالی بودیم بیرون بودیم براش گفتم برایلدام چی میخری با شوخی خندید بعدگفتم گل رزدوس دارم زودی بای بهونه ای پیاده شد برام خرید .... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدارا شکر 🌹 هر چه هست لطف خداست🌺 ای دی جهت مشاوره تلفنی👇 @asheqemola
کاربردی بدون پرداخت هزینه و کاملا 😍 فقط با 😍👏👏 🙍‍♀مجردها 👰‍♀متاهل‌ها سریع عضو بشید👇👇 تا بتونید یک همسر خوب انتخاب کنید💞 و یاد بگیرید با همسرتون چطوری ارتباط سالم داشته باشید💖 رمز موفقیت اینجاست👇😍👏 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 همین امشب به ادمین پیام بدید و 🎁 یک هدیه عالی بگیرید😍👏👏
لطفا همگی یک همتی کنید و بنر ما را در کانال ها و گروه هاتون بگذارید و برای دوستان تون بفرستید تا در ثوابش شریک باشید✅ اجرتان با خدای مهربان🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خــدا میتوان بهترین روز را براے خـود رقم زد پس با تمام وجـود بگیم خـدایا بہ امید تو نه بہ امید خلق تو سلام امام زمانم 🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام رضا علیه‌السلام فرمودند: هرکس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 باید خواست ..... تا بشود! هيچ چيز در اين زندگی آنقدر سخت نيست كه هيچ وقت حل نشود هيچ چيز آنقدر تلخ نيست كه رَد نشود هيچ چيز آنقدر بد نيست كه خوب نشود... خدایا به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۰.mp3
10.94M
مجموعه ۴۰ | √ حضور قلب ندارم! وسط نماز، صدبار ذهنم می‌پّره ! وسط ذکر، همه‌ی فکرای عالَم از سر من میگذره! ✘ من چجوری می‌تونم تمرکز بگیرم ؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید مقایسه همسر با دیگران بدترین عادات زناشویی است که منجر به طلاق عاطفی بین زوجین می شود و اعتماد بنفس طرفین را به شدت پایین می آورد اگر میخواهید در زندگی زناشویی خود همیشه موفق باشید به شریک زندگی خود و کسی که انتخاب کرده اید احترام بگذارید و او را با همه خوبی و بدی هایش بپذیرید و دوست داشته باشید زیرا هیچ کس خوب مطلق نمی باشد و هرکس خطاهایی دارد پس لزومی ندارد که باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنید❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
♨️زن از راه گوش تحریک وعاشق می شود ❤️ 👈زن با داشتن طیف وسیع تری از گیرنده های حسی، تمایل به شنیدن واژه های شیرین دارد تا نگاه کردن به شکل و اندام مذکر 👈حساسیت زن به شنیدن تعریف های بی نظیر چنان قوی است که حتی بعضی از زن ها هنگام شنیدن نغمه های عاشقانه ی محبوبشان، چشمان خود را می بندند مانند: خانومم تو بهترینی خانومم تو خوشگلترینی من بهت افتخار میکنم تو محبوبترینی از صمیم قلبم عاشقتم ممنون که کنارمی ممنون بابت فهم و درکت و ... آقایون خجالت ممنوووووع ❌❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💞✵─┅┄
📌نگذارید دوره عقد طولانی شود. یکی از مسائلی که گاه باعث می شود دوران عقد به ازدواج ختم نشود، طولانی شدن بیش از حد دوران عقد است. به ویژه وقتی که عوامل تشدید کننده ای همچون مداخلات خانواده نیز در کار باشد. 👈 نگرانی، احساس بلاتکلیفی، تکدر خاطر دختر و خانواده او از وضعیت موجود و خدای ناکرده به هم خوردن نامزدی از عوارض عقد طولانی است. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند دقیقه ای در سکوت گذشت. حاج صابر سکوت را شکست و گفت:" هر وقت به اون روز فکر می کنم، از خودم بدم میاد. همه اش خودم رو سرزنش می کنم. چرا من پشت خاکریز موندم و محمد رفت؟ چرا من مثلِ اون شجاع نبودم.؟ تازه به اونم می گفتم نرو. هرچی بیشتر فکر می کنم، مردونگی و شجاعت محمد بیشتر برام مشخص می شه. می دونست که رفتنش برگشتی نداره. ولی رفت و جون ما رو نجات داد. وقتی برگشتیم عقب، به دستور فرمانده رفتم وسایلش را جمع کنم که برای خانواده اش ببریم. اشک می ریختم و وسایلش را جمع می کردم. که یکی از بچه ها گفت:" وصیت نامه اش دستِ منه. گفته برسه به دستِ احمد." ولی احمد نبود. معمولا احمد و محمد باهم بودند. اما توی اون عملیات، احمد جای دیگه ای بود. وسایلش رو جمع کردم و وصیت نامه رو گرفتم. منتظر شدم تا احمد برگرده. یکی دو روزی طول کشید. وقتی اومد و خبر شهادت محمد رو شنید، دیگه پای رفتن به خونه رو نداشت. همون جا زمین نشست و زار زد. دقیقا یه مجلس ختم درست و حسابی برای محمد گرفتیم. همه مون عزادارش بودیم. وسایل را به احمد دادم. با گریه گفت:" جواب تازه عروسش و بچه ی توی راهش رو چی بدم؟" تازه فهمیدم محمد داشته پدر می شده. داغ دلم تازه شد. می دونست داره بابا می شه و خودش رو به دل دشمن زد؟ آخه چطوری؟ به خدا این جور مردها کم هستند. هر چند توی جبهه رشادت های زیادی دیدم. ولی محمد واقعا یه مردِ به تمامِ معنا بود. کاش منم یه ذره مثلِ اون بودم. فقط یه ذره.:" دوباره اشک هاش را پاک کرد و ادامه داد:" روزِ عیده؛ ولی من ناراحتتون کردم. البته خودم هر وقت خاطرات را مرور می کنم؛ دلم روشن می شه. هر وقت هم که خیلی دلم بگیره حتما باید برم کنارِ مزارشون و باهاشون دردِدل کنم. درسته بدن محمد هیچ وقت پیدا نشد؛ ولی با یادش میرم مزارِشهدای گمنام. شاید یکی از اونها محمدِما باشه. هر چند همه شون فرزندان غیورِ این خاک هستند." 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
صحبت های حاج صابر عجیب به جانِ امید نشست. تصورِ رشادت ها و فداکاری های مردانی که از همین خاک بودند، برایش جذاب بود. تا به حال کسی با این شیوایی و زیبایی برایش خاطره نگفته بود. و این خاطرات، جنسشان با هرچه تا به حال شنیده بود تفاوت داشت. دقایقی دیگر حاج صابر مهمانش بود و رفت. او را در دریایی از سوال بی جواب تنها گذاشت. عصر که شد، مهمان های تازه ای آمدند. پدر و مادرش که حالش را پرسیدند و از محسن تشکر کردند و رفتند. اما در آخر وقت، پری خانم و مریم با دسته گلی به دیدنش آمدند. عید را تبریک گفتند. پری خانم با کمک محسن روی صندلی نشست. چون مادری مهربان، با دلسوزی حالش را پرسید. و مریم سر به زیر و متین کنار مادرش ایستاد. امید هم سر به زیر پاسخِ سؤال های پری خانم را داد. محسن از مهمان ها پذیرایی کرد. کنار مریم ایستاد و با او آهسته سخن گفت. وقتی که رفتند، امیدگفت:" واقعا متأسفم. باید من رو ببخشی، باعث شدم از خانواده ات دور باشی. مادرت به کمکت احتیاج داره." محسن خندید و گفت:" نگران نباش. خواهرم هست. مثلِ این که یادت رفته ما نزدیک یک ماه بود جنوب بودیم. هنوز هم فکر کن جنوبیم." امید گفت:" راستی از استاد تهرانی چه خبر؟ پروژه را چه کار کردند؟" محسن لبخند زد و گفت"" هیچی دیگه تماس گرفته بود گفتم دیگه مارو بی خیال بشه. خودش یه فکری کنه. ولی گفت نمی شه. فعلا روی قسمت هایی که طراحی کردیم کار می کنند تا ما خودمون رو برای ادامه کار برسونیم." امید گفت:" ولی با این وضعیت، نمی شه. بهتره تو بری و تنهایی کار رو انجام بدی." محسن جلوتر آمد و کنارِ امید نشست و گفت:" چی خیال کردی مهندس؟ باهم شروع کردیم؛ اگر قسمت باشه با هم تمومش می کنیم. فعلا فکر سلامتی خودت باش. الحمدلله که زخم های سرت داره خوب می شه. پات هم که باید حالا حالا توی گچ بمونه. ولی از صحبتهای دکتر فهمیدم که امروز و فرداست که مرخصت کنه. یه کم خونه استراحت کن. اگر برات سخت نبود، باهم بر می گردیم جنوب. فکر کنم با پای گچ گرفته هم بتونی کار کنی." بعد هر دو لبخند زدند. امید سرش را تکان داد و گفت:" راست می گی، به این فکر نکرده بودم. یعنی این چند روز انقدر حالم بد بود که نمی تونستم فکر کنم. همه چیز یه دفعه به هم ریخت. به نظرم بر گردیم جنوب بهتره. می خوام از اینجا دور باشم. خیلی دور. باید یه فرصتی به خودم بدم تا این همه قضایای جور واجور رو توی ذهنم حل کنم. شاید بتونم برای یه زندگی جدید آماده بشم. الان بهترین راهکار برام دوری از اینجا و مشغول شدن با کارمه. باید ذهنم را درگیر کار کنم. کاش زودتر مرخص می شدیم. دیگه نمی خوام برم خونه. یه کاری کن که از همین جا مستقیم بریم جنوب." محسن گفت:" چشم مهندس هر چی شما بفرمایی. حتما ردیفش می کنم:" لبخند رضایت روی لبهای امید نشست. از بودن محسن خوشحال بود. کاش سالها قبل اورا یافته بود. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام امام زمانم🌺 سلام صبحتون بخیر 🌺 الهی به امید تو💚 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام علی علیه‌السلام فرمودند: علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
💪 بابت آرزوهایی که محقق نشدند بی تابی نکنید گاهی خدا بوسیله ی همین محقق نکردن آرزوها، جلوی مصیبت های بعد از آن را می گیرد... خدایا به امید خودت❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۱.mp3
10.91M
مجموعه ۴۱ | √ من بعضی وقتها یهو احساس مچالگی، افسردگی، سستی، بی‌انگیزگی می‌کنم بدون اینکه هیچ اتفاقی افتاده باشه! چرا این حالت بر من غالب میشه؟ چطوری از بین میره؟ @ostad_shojae | montazer.ir http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490