eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.5هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام،، سلام،، هزاران سلام بر شما خوبان💐 شبتون بخیر ببخشید امشب برنامه ها کمی دیر شد اول رمان را براتون بگذارم که بیشتر از این منتظر نمونید👇
فصل خزان از راه رسید و با قلموی زیبایش، رنگِ زرد و نارنجی و قرمز بر سرِ شاخسارِ درختان کشید. حال و هوایِ باغچه را عوض کرد و درختان با آمدنش آماده خواب ِزمستانی بودند و فرشته از پنجره اتاقش شاهدِ این همه زیبایی بود و از دیدنش به وجد می‌آمد . و خدا را شاکر بود هر روز صبح همسرِ مهربانش را بدرقه می‌کرد . و با لبخند و نگاهِ مهربانش او را برای روزی پر کار رهسپار می‌کرد . خود مشغولِ کارهای خانه می‌شد و البته همدمش فاطمه بود و مادرش تا عصرِ که همسرِ مهربانش با خود شور و شعف به خانه می‌آورد. خستگی‌اش با دیدنِ خانه‌ای مرتب و همسری آراسته و مهربان از یاد می‌رفت. و تبدیل به آرامش می‌شد. چه زیبا است زندگیِ که بر پایه ایمان و تقوا بنا نهاده شود . زندگی هر روزش از دیروز برای فرشته شیرین‌تر و دلنشین‌تر می‌شد. هر لحظه بابتِ این همه خوشبختی خدای مهربان را شکر می‌گفت. تا آن صبحِ زیبای پائیزی که در خنکایش بعد از رفتنِ همسرِ مهربانش احساس کرد، که نیاز به خواب دارد و دوباره به رختخواب رفت. ساعتی از رفتنِ علی گذشته بود و فرشته حسِ پا شدن از رختخواب را نداشت . که صدایِ فاطمه از پشتِ در به گوشش رسید. _فرشته جان خوابیدی هنوز؟ به سختی چشمانش را باز کرد . و از جایش بلند شد . _نه بیدارم. به سمت در رفت در را باز کردکه ناگهان چشمهایش سیاهی رفت. سریع چشمایش را بست و روی زمین نشست. _اِی وای فرشته چی شد؟ _چیزی نیست فکر کنم یه دفعه از جام بلند شدم به خاطرِ اونه. _آخه تو همیشه این موقع بیدار بودی ببخشید بیدارت کردم .می‌خوای کمکت کنم پاشی. _نه ممنون الان بهترم. با زحمت خودش را از روی زمین بلند کرد .ولی نه انگار این سر‌گیجه جدی بود. دوباره سرش گیج رفت و چشمانش سیاهی رفت. دستش را به دیوار گرفت و آهسته به سمتِ دستشویی رفت. مشتی آب به صورتش زد و چشماش را بازکرد در آینه به خودش نگاه کرد. "وای این چه قیافه‌ایه؟ " یک مشتِ دیگر آب به صورتش زد که چند قطره آب به گلویش پرید. واحساسِ دلپیچه و تهوع کرد . با زور جلوی سرفه‌اش را گرفت اما نشد . شروع کرد به سرفه و بعد تهوع . انگار دل و روده‌اش به هم پیچیده شده بود.دلش می‌خواست همه را بالا بیاورد. تنش داغ شد و سردرد هم به دردش اضافه شد. چشماش را با زور باز نگه داشته بود. _فرشته جان چی شده حالت خوبه؟ _آره خوبم. همه توانش رو جمع کرد و از دستشویی بیرون آمد. _اِی وای فرشته چرا این شکلی شدی؟ بیا اینجا دراز بکش الان میرم مامان و صدا می‌کنم . حتی توان نداشت که جلوی فاطمه را بگیرد. فاطمه با سرعت از پله‌ها پائین رفت. خودش را به رختخواب رساند و دراز کشید . دستش را روی سرش گذاشت و چشمانش رابست تمام بدنش داغ شده بود. _فرشته مادر چی شده؟ حالت چطوره؟ کجات درد می‌کنه؟ _ببخشید زحمت افتادید. چیزی نیست یه کم سر‌گیجه دارم و حالت تهوع فکر کنم یه کم بخوابم خوب می‌شم . _مگه دیشب چی خوردی؟ دخترم شاید مسموم شدی؟ _نه فکر نکنم شام که پیشِ شما بودیم. دیگه چیزی نخوردم. _مطمئنی؟ _بله مطمئنم. _خوب پس این طور که معلومه حتما یه خبراییه.من برم برات شربتِ آبِ قند بیارم .مبارکه خانم خانما. _چی؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فرشته با تعجب به حرفهای مریم خانم (مادر علی) فکر می‌کرد. که فاطمه با لبخند گفت: _آخ جون فدات بشم فرشته. _چرا؟ _اخه من دارم عمه میشم خیلی ذوق کردم. _یعنی چی؟ کی گفته؟ _خانم دکتر مریم ، مامان بنده، تشخیص دادند . _نه خیلی زوده. _اتفاقا خیلی هم به موقع است داشت حوصله‌مون سر می‌رفت . آخ خدا شکرت. مریم خانم با لیوان آبِ قند آمد و آن را به فرشته داد و با لبخند گفت: _دخترم بخور نوشِ جونت از این به بعد باید بیشتر مواظبِ خودت باشی . ما هم ازت مراقبت می‌کنیم. اصلا نگران نباش. فرشته از شرم سرش را پائین انداخت و لیوان را گرفت . واقعا برایش سخت بود باورِ مادر شدن. _خب من میرم پائین برات یه غذای مقوی درست کنم کاری داشتی به فاطمه بگو . _ممنونم. _خب زن داداشِ گلم چی دلت می‌خواد برات بیارم. _اذیت نکن فاطمه ،حالم خوب نیست. _بله دیگه خودت هم نخوای بخوری به خاطرِ برادر زاده‌ام باید بخوری . البته به نفعِ خودت هم هست . وای حالا چطوری به داداشم بگم که خدای نکرده ذوق مرگ نشه. آخه می‌دونی فرشته، علی خیلی بچه دوست داره، خیلی .حالا چقدر ذوق می‌کنه. _اِی بابا هنوز که چیزی معلوم نیست. _بله دیگه به قول معروف رنگِ رخساره خبر می‌دهد از سرِ درون وای خدا چقدر خوشحالم . عصر که همسرِ مهربانش به خانه برگشت فرشته مانده بود که چه بگوید . به استقبالش به جلوی در آمد سلام کرد . علی جوابِ سلامش را داد ولی با دیدنِ صورتِ رنگ پریده فرشته تعجب کرد. گفت: _فرشته جان خوبی؟ چی شده؟ چرا این شکلی شدی؟ فرشته دستی به صورتش کشید و گفت: _چه طوری؟چی شدم مگه؟ _وای تو رو خدا فرشته اتفاقی افتاده؟ حالت بده؟ بریم دکتر؟ _نه چیزی نیست فکر کنم یه کم فشارم پائینه . _آخه چرا؟ مگه چیزی نخوردی ؟ بیا بشین برات شربت درست کنم . _ممنونم همه چی خوردم . مامان و فاطمه از صبح کلی بهم رسیدگی کردند . _وای یعنی از صبح این طوری شدی نرفتی دکتر!بذار مامانو صدا کنم ببینم چی میگه ؟ چرا تو رو دکتر نبرده ؟ و سریع از پله ها پائین رفت . چند دقیقه نگذشته بود که با لبخند برگشت بالا . _فرشته چی میگه مامان؟ درسته که من دارم بابا میشم؟ فرشته ممنونم ازت .وای خدایا شکرت. فرشته به خدا گاهی به این همه خوشبختی شک می‌کنم .تو یه فرشته واقعی هستی که خدا برای خوشبختی من فرستاده .نمی‌دونم چطوری خدارو شکر کنم .دیگه حق نداری توی خونه کاری انجام بدی .همه کارها رو خودم می‌کنم. فقط استراحت کن و مراقبِ خودت باش.دلم نمی‌خواد اصلا توی این مدت اذیت بشی خودم در خدمتم . بعد به آشپزخانه رفت و با یک لیوان شربت برگشت . _خب تا تو این شربت رو بخوری؛ منم برم برات یه خرده خرید کنم . باید تقویت بشی. نبینم از جات تکون بخوریا الان میام. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطیبین الطاهرین🌹 لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم🌺 سلام علیکم و رحمت الله الهی به امید خودت❤️ یا 🔴
🔰ویژگی رابطه عاطفی👇 🔹اکثر تفاوت ها به پذیرش منجر میشود نه تعارض 🔸انتظار جبران سریع خدمات نیست 🔹تبادلات در افق بلند مدت مد نظر است 🔸شدت و عمق رابطه را دیگران نمی‌توانند درک کنند 🔹طرفین در این رابطه سرمایه گذاری می‌کنند، مالی، وقتی، ذهنی، زمانی ۱،
🔸از اینکه فرد در رابطه شاد باشد لذت می‌برند در حالی کوتاه امدن از مواضع هم شاید برایش دشوار نباشد. 👈🏻رابطه عاطفی یعنی اشتراک بخشی از زندگی خودت ۲،
♻️رابطه عاطفی ذوب شدن در طرف مقابل نیست، خیلی ها وقتی وارد رابطه میشوند خودشان رو فراموش میکنند، علایق، خواسته ها،زندگی ارزش ها، و.... همه را فراموش میکنند. ❗️رابطه عاطفی یعنی، "من زندگی، علایق، کارها، ارزش های خودم را دارم حالا با یک ادم دیگر بخشی از زندگیم را به اشتراک می‌گذارم." ۳،
❕اگر به خاطر فرد مقابل اعتقادات،ارزش های خودت را تغییر بدهی بی سواد عاطفی هستی. ✍🏻فردیت شما مهم است، نباید به خاطر دیگری فردیت خودت را از دست بدهی. 👌🏻اصلا آن ادم به خاطر فردیت تو ازت خوشش امده. قرار نیست فردیتت را کنار بگذاری. ۴،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتما تا اینجای درس و همچنین رمان را برامون بفرستید👇 @asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 سلام امام زمانم 🌺 سلام صبحتون پر نور🌹 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام‌‌ علی علیه‌السلام فرمودند: همه كارهاى خوب و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون قطره‏اى است در درياى عميق.✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💪 سنگین ترین باری که حمل می کنیم، افکار منفی و ناسالمیه که توی سرمون داریم! 🧠 اگر می‌دونستی که افکارت چقدر قدرتمنده و در خلق رویدادهای زندگیت چه نقشی دارن، حتی برای یک لحظه هم فکر منفی نمیکردی! . درون و اندیشه ما سکوی پرتاب کلماتیه که به محض رها شدن، تاثیر خود را بر ما میذاره! پس مراقب افکار و کلماتت باش 🌱 الهی شکر، الحمدلله رب العالمین❤️ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد واله الطیبین الطاهرین🌹 لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم🌺 سلام علیکم و رحمت الله الهی به امید خودت❤️ یا 🔴
🔰رابطه ای خوب است که برای هردو نفر به یک اندازه ارزش داشته باشد. ❌مثلا ده بیست درصد اختلاف مشکلی ندارد اما اگر ارزش رابطه برای یکی ۲٠٠ باشد، برای یکی بیست مشکل دارد. مفهوم دیگری که وجود دارد👇🏻 ۱،
❗️آدم بزرگتر به معنای آدم برتر در رابطه نیست. ❌ 🔝ادم بزرگتر یعنی کسی که زودتر از شما به دنیا امده و سن هیچ برتری خاصی ندارد. 👈🏻انسان خودش محترم است اما لزوما نظر همه ی انسان ها محترم نیست. ✨خانواده ارزشمند است اما ممکن است حرف اشتباه بزند. 🤔 رابطه عاطفی دیگر چه مشخصاتی دارد؟ ۲،
🔹در رابطه عاطفی شما مالک زمان فرد مقابل نیستید. 🔸شما مالک روابط فرد مقابل نیستید. 🔹شما مالک ذهنیت فرد مقابل نیستید. 🔴مالکیت بدبینی ایجاد می‌کند، باعث می‌شود قانون، باید و نباید بگذارید. 🔺آدمی که در قید و بند قرار بگیرد فرار می‌کند. ۳،
💯جمله ی ناب 👈🏻شما مسئول تغییر فرد مقابل نیستی. ❌ 🔍اگر ما قانونی بگذاریم اول ازدواج که هر موقع در هر شرایطی هرکدام‌مان دوست داشتیم می‌توانیم از رابطه بیرون برویم، طرف مقابل نمی‌تواند، چرا بگوید؟ ❤️‍🔥می‌دانید در این شرایط چقدر رابطه ما مراقبت خواهد شد، چقدر از رابطه‌مان کیف می‌کنیم. ۴،
🤔آیا شما انقدر کنار همسرت راحت هستی و همسرت در کنار تو احساس امنیت می‌کند که اگر همسرت میل جنسی اش در کنار تو کم شد راحت به تو بگوید؟ می‌دانید چرا یک‌سری از مرد ها خیانت می‌کنند؟ 👇 ۵،
❗️چون خانم انقدر به او گیر می‌دهد که می‌گوید، من که خیانت نمی کنم، او دارد به من هزار تا گیر می‌دهد و تهمت می زند، پس بگذار لااقل انجام بدهم. (آش نخورده و دهان سوخته)😊 ⛓وقتی یک فنر را خیلی فشار بدهی در می‌رود.👌 ۶،
❕گفتیم رابطه عاطفی یعنی اشتراک بخشی از زندگی خودت، ما مالک فرد مقابل نیستیم.❌ ☺️کسی که هم هست و هم نیست در واقع نیست، خودت را گول نزن. 🛶خیلی از ادم ها در رابطه یک پایشان در اب است، یک پایشان در قایق ۷،
🔝این کاملا بی فایده است. ✅ یا دو تا پایت باید در اب باشد یا در قایق. ◀️بیرون امدن از یک رابطه بد، سخت تر از وارد نشدن به ان است. ⏺اگر اول می‌دانید رابطه اشتباه هست می‌توانید وارد نشوید. ➖ما با یک ازدواج بد، یک طلاق خوب نداریم.❌ ادامه دارد✅ اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌺 ۸،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پائیز آرام آرام دامان رنگ رنگش را از روی شاخسارِ درختان جمع می‌کرد و سوز و سرمای شبانه نویدِ آمدنِ زمستان را می‌داد و از تنِ پر شاخ و برگِ درختان شاخساری عریان باقی نمانده بود و لانه پرندگان بی‌حجابِ برگ‌ها نمایان شده بود و فرشته از پنجره شاهدِ این همه تغییر طبیعت بود. از درون هر روز احساس می‌کرد؛ موجودی را که اظهار وجود می‌کرد و حسِ زیبای مادر شدن را برایش هر روز پررنگ‌تر می‌کرد. برای مادری عاشق، عاشقِ همسرش و عاشقِ فرزندش و عاشقِ زندگی زیبایی که خداوند برایش رقم زده بود و بیشتر می‌فهمید مفهومِ این کلام خدا را (عسی ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم) و با خود اعتر اف می‌کرد"چقدر نادان بودم و در نادانی خود از سرنوشت و تقدیرم شاکی.خدایا! شکرت به خاطر این همه خوشبختی" زمستان آرام آرام خودنمایی می‌کرد برای مردمِ این شهرِ کویری و فرزاد و دیگر دلاوران این سرزمین هنوز درگیرِ رزم با دشمنِ دون بودند. هر از گاهی جوانی مجروح به دامان خانواده باز می‌گشت و هنوز کامل بهبود نیافته برمی‌گشت. و فرزاد نیز گاهی با ترکشی در بدن می‌آمد و بعد از بهبودی سریع برمی‌گشت. آن روزِ سردِ زمستانی که فرزاد به مرخصی آمده بود. فرشته به دیدنش رفت که ترکشی هم به کتفش اصابت کرده بود. _آخ داداش ببین چی به سرت اومده؟! _چی؟ اینو میگی این که چیزی نیست. _باشه داداش دیگه نرو بسه به خدا . _کجا؟ من نباشم که رزمنده‌ها حوصله شون سر میره. فرشته نمی‌دونی چقدر می‌خندومشون کلی بهشون روحیه میدم.تازه منم بدونِ اونا نمی‌تونم .همین الان هنوز نرسیده دلم تنگ شد. _اِی بابا هرچی میگیم حرفِ خودت رو می‌زنی. _ولش کن فرشته حرص نخور برا اون فینگیلی ضرر داره . _اِه فرزاد! و فرزاد خنده ای کرد و بیرون رفت. عصری زهرا خانم و زهره آمدند و کلی از هر دری سخنی گفتند که زهره گفت: _راستی فرشته؛فرهاد بود پسرِ آقای سلامی یادته؟ فرشته با اینکه تمام عشقش را هدیه همسر و زندگیش کرده بود . با شنیدنِ اسمِ فرهاد یکباره دلش از جا کنده شد. _آره فرشته یادته که؟ _آره یادمه چی شده مگه؟ _هیچی هفته دیگه عروسیشه _عروسی؟!! 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
و زهره تعریف ‌کرد: _آره مثلِ این که مادرش دخترِ یکی از فامیل های عروس بزرگش رو براش نشون کرده؛و خلاصه رفتند و اومدند و حالا هفته دیگه عروسیه .تازه مامانم اینا هم دعوتند. _اِه چه خوب ان شاءالله خوشبخت بشن _آره دیگه بالاخره هر کی یه قسمتی داره .این همه توی محله دخترهای خوب داریم .دیگه رفته سراغِ فامیلهای زن داداشش. بعضی ها اصلا لیاقت ندارند. _ولش کن بابا حرفِ خودمون رو بزنیم. از خودت چه خبر زهره؟ _ما که هیچی خانم.خبرا پیشِ شماست با اون فینگیلی دلِ همه را آب کردی. _ای بابا! _راستی اسمش رو چی می خوای بگذاری؟ _حالا تا اون موقع..... با این که فرشته دلش را لبریز عشقِ همسر و فرزندِ به دنیا نیامده‌اش کرده بود؛ولی از شنیدنِ خبرِ عروسیِ فرهاد کمی در فکر رفت و باز یادِ شبهای بی‌خوابی‌اش و سجاده و دعا و خواب و استخاره‌اش افتاد. "خدایا! اگه قرار بود من و فرهاد سرنوشت جدا از هم داشته باشیم پس اون خواب چی بود؛اون عشق؛ اون امید.خدایا! چه حکمتی داشت" و فرشته نمی‌دانست که خدای مهربان برایش بهترین تقدیر را رقم زده و همه ی آن مسائل حکمتی داشته که به زودی به آن پِی خواهد برد. شب که به خانه رفته بود هنوز در فکر بود.صدای علی را شنید: _فرشته کجایی؟ حالت خوب نیست؟ _نه خوبم. _آخه امشب از وقتی از خونه مامانت اومدیم همش تو فکری .چیزی شده؟ _نه چیزی نیست. _مطمئن!؟ _اره بابا مطمئن باش . _خدارو شکر. خودت می‌دونی که اصلا تحمل دیدن ناراحتی‌ات رو ندارم . بهم قول بده . _قول چی؟ _قول بده هر چیزی ناراحتت می‌کنه بهم بگی باشه.؟ _باشه حتما مگه غیر از اینه؟ _آره من مطمئنم تو حتی با این وضعیتت؛باز هم روت نمی‌شه از من چیزی تقاضا کنی .ببین فرشته سلامتی تو و بچه‌مون برای من از همه چیز مهم‌تره .تو رو خدا مواظب خودت باش. _چشم حتما اینقدر نگران نباش _می شه فرشته؟ می‌شه نگران نباشم؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا